نظرات | سـهیـل متیـن‌راد
ترتیب نمایش
Ajmal Blu
لینک به نظر 16 آبان 1404 تشکر پاسخ به صالح111
قصد جسارت به جناب فردریک ندارم و در مقام رد یا تایید فرمایش ایشون نیستم.

فقط عبارت معروفی که گفتین منو یاد نسل پدربزرگ‌هامون انداخت (که الان زنده نیستن)

از خیلی از هم‌نسل‌های پدربزرگ مرحومم شنیدم که زدن تو گوش رضاخان!!!!
یکیش هم بابابزرگ خودم بود که زده بود! :)

انگار اون بنده خدا(رضاخان) شاه شده بود فقط واسه اینکه همه بزنن تو گوشش
:)))
درود بر Telecaster عزیز

امروز سه تا دکانت رسید. همونایی که صحبتش رو کرده بودیم. بیژن مردانه و پینوسیلوستره و لالیک پورهوم(لالیک شیر)

با توجه به کربویی خودم، چیز خاصی حس نکردم! دنبال چند خانم می‌گشتم تا بازخورد بگیرم چون اعتقاد زیادی به قدرت بویایی خانم‌ها دارم. اما با توجه به اینکه چندروزی بیرون نمیرم، دایره داوران(!) بنده شامل 2 نفر (همسر و دخترم) بود.

بیژن مردانه:
خودم : کمی تلخی و دیگر هیچ!
همسر: عالی!
دخترم: واااای افتضاح!!!

پینوسیلوستره:
با اینکه پیشفرض ذهنی خوبی در موردش داشتم ولی:
خودم: کمی بویی گیاهی و دیگر هیچ!
همسر: عالی!
دخترم: نه بابا. این عطر خوب نیست!

لالیک شیر:
خودم: کمی بوی خوب و دیگر هیچ!
همسر: عالی! البته از نظر همسرم تمام عطرهای دنیا عالی هستن :)
دخترم: وااااای چقدر خوب! این عطر خود خود خودته بابا!

فعلا وزنه به سمت لالیک پورهوم سنگین شده :)
تا چه پیش آید.
2 تشکر شده توسط : علی Telecaster
!Wow! Joop
لینک به نظر 13 آبان 1404 تشکر پاسخ به Matin
عه! ما تو این صفحه چیکار می‌کنیم؟! منظورم جوپ قرمز بود :)
این شکلیش رو تابحال ندیده بودم.

می‌دونی متین. تک به تک کلماتت رو قبول دارم و مخالف نیستم. اون موضوع رو «فقط» برای خودم گفتم. وگرنه کیه که مخالف لذت بردن از خاطرات باشه.

روزی که هارد اکسترنالم رو بردم برای تعمیر و فهمیدم قابل تعمیر نیست اونجا درسی گرفتم که خیلی سنگین و گرانقیمت بود
تمام عکس‌ها از خانوادگی گرفته تا سفرهای داخلی و خارجی
تمام عکس‌های دو پسرم که سالهاست ندیدمشون(خارج از کشور هستن)
از ساعت‌ها سخنرانی در سمینارهام
از کلاس‌های درس
و خلاصه تمام «گذشته»
هارد رو انداختم تو سطل زباله، یعنی تمام «گذشته» خودم رو

برعکس تصور، اونقدرها هم سخت نبود. گذشته‌ها برام گذشت و تموم شد. اصلا هم بهش فکر نمی‌کنم.

اتفاقا بعد اون موضوع، چندسالی هست که دیگه عکس و فیلم نمی‌گیرم. چون اونها هم چیزی از جنس «گدشته» هست.
دیگه خودت بهتر از من می‌دونی که رایحه چقدر در تداعی گذشته و خاطرات، از عکس و این چیزها قوی‌تر عمل می‌کنه. پس بذار به حساب چیزی شبیه به «ترس» !
:)
چندوقت قبل برادر کوچکترم به شوخی می‌گفت:
حداقل یه عکس آدمیزادی از خودت بگیر و داشته باش که وقتی مُردی یه عکس داشته باشیم بذاریم سر قبرت!!!
:))))
3 تشکر شده توسط : Telecaster یاس
Althaïr
لینک به نظر 13 آبان 1404 تشکر پاسخ به حسن شجاعی
درود خدمت هردوی شما بزرگواران
جناب شجاعی عزیز و جناب کاوه گرامی

شرمنده که پابرهنه دویدم وسط بحث شما. راستش داشتم می‌رفتم بخوابم که در نظرات، این متن رو دیدم و گفتم اوخ جون!
آب جوش لطفاً :)

مقدمه: متن زیر الزاماً خطاب به شما دو بزرگوار نبوده و سعی می‌کنم در حد سواد زیر صفر خودم کمی در این مورد برای عزیزانی که روزی از اینجا رد میشن(و شاید به دردشون بخوره) چندخطی بنویسم تا بقول جوان‌ترها: بماند به یادگار!

صورت مسئله اصلی در پیام‌های شما عزیزان به خوبی اشاره شد: تبلیغات!
تمام سازمان‌ها و برندهای بزرگ دنیا بخوبی بلد هستند که چطور با استفاده از ابزارهای مختلف رسانه و حتی اینفلوئنسرهای دنیای سوشال مدیا روی خطاهای مغزی ما انسان‌های عادی (Cognitive Bias) کار کنن.
اونها «اثر لنگر» رو می‌شناسن، «خطای هاله‌ای» رو بخوبی بلدن، از خطای مغزی «توهّم بدن شناگر» اونقدر عالی استفاده می‌کنن که روح‌مون خبردار نمیشه چرا فلان کالا یا برند رو انتخاب کردیم و ...
در اینجا ما به واسطه خطاهای مغزی (که در همه ما هست و در بنده بیشتر) گرفتار میشیم. مثل همون ماهی که در قلاب گرفتار شده و روحش خبر نداره که قراره چه بلایی سرش بیاد :)
چرا؟
چون هیچ جایی به ما آموزش این رو ندادن که چطور در برابر صنعت «تبلیغات» بتونیم مقاومت به خرج داده و با روش منطقی حل مسئله کنیم. ما فقط گرفتار میشیم، اما هیچ راهی برای رهایی از این گرفتاری رو بلد نیستیم.

مثال 1) در تبلیغاتی می‌بینیم یا می‌شنویم که فلان ستاره زیبای هالیوود دنبال همسر می‌گرده! (دارم مدل‌سازی می‌کنم. در دنیای واقعی قطعاً چنین چیزی وجود نداره) ما هم میریم تو نوبت خواستگاری!!! و بر فرض اینکه قرعه به نام یکی از ما افتاد و باهاش ازدواج کردیم، آیا این تضمینی هست برای یک زندگی موفق وایده‌آل؟!
به هیچ وجه

مثال 2) نمی‌گم 100 نفر. اما با حداقل 3 نفر مالک بنز S500 برخورد و صحبت داشتم که پیام نهایی اونها این بود:
S500 که می‌گفتن این بود؟!!!! (از پشت لکسوس یا بی ام دبلیو و تویوتا اومده بودن پشت بنز اس500)
چرا؟
چون اونها چیزی از «نمودار رضایت» نمی‌دونستن و بر اساس شنیده‌ها(با کمی ارفاق اسمش رو بذاریم تبلیغات) که S500 خیلی خوبه اقدام به خرید کرده بودن و نهایتاً عدد«رضایت مورد انتظار» اونها مطلقاً قابل قیاس با عدد«رضایت به دست آمده» نبود. قطعاً در پرایدسواری که این مدل بنز رو می‌خره این دو نمودار بسیار به هم نزدیک‌تر خواهد بود.

مثال 3) این وضعیت، بیش از هرجایی گریبان همکاران بنده که در حوزه س.ک.س.ولوژی کار می‌کنن رو گرفته. شاید روزانه چندین مراجعه دارن که ریشه اصلی اونها همین عدم تطابق «رضایت مورد انتظار» با «رضایت به دست آمده» هست که خب طبیعتاً اینجا جای بازکردن بیشتر موضوع نیست! چرا که مدیر محترم سایت، بجز فشردن دکمه «رد تایید» احتمالا با چوب میاد سروقتم!!! :)))

به بیان دیگه ما انسان‌ها بطور طبیعی و ذاتی به دنبال «رضایت» هستیم. اما وقتی که به واسطه تبلیغات و رسانه، رضایت مورد انتظار از یک کالا در ذهنمون عدد مثلا 80 ثبت میشه، و ما بعد از تهیه اون کالا با رضایت 30 مواجه میشیم اونجاست که بدجوری تو ذوقمون می‌خوره و شاید بهتر باشه کمی بیشتر فکر کرده و به این موضوع بیاندیشیم که چرا در زمان‌های قدیم نسبت به امروز:
عطر انتخاب شده رضایت حداکثری به همراه داشت
خودروی انتخاب شده رضایت خوبی به همراه داشت
و حتی همسر انتخابی هم رضایت بالایی برای طرف مقابل داشت

شاید پاسخ در این باشه:
کم‌رنگ‌تر بودن صنعت تبلیغات!
و دیگر هیچ

ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که بدون اینکه بدونیم در جریان شدید رودخانه خروشانی از جنس «تبلیغات» غوطه‌ور هستیم. برنده واقعی کسیست که بتونه تکه چوبی، تکه سنگی چیزی پیدا کنه و دستش رو بگیره و خودش رو از این رودخانه خروشان(منجلاب) نجات بده.

امیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم.

مانا باشید و برقرار
4 تشکر شده توسط : نسترن Telecaster
یادش بخیر. چقدر هم پادشاهی می‌کرد
دوران دانشجوییم یعنی اوایل دهه هفتاد[شمسی. نه میلادی! :) ] چقدر شیشه جوپ قرمز تموم کردم و تا الان و بعد از گذشت چند دهه، دیگه نرفتم سراغش.
بعضی وقتا قلقلکم میده یه تستی بزنم اما تا الان که هرگز این کارو انجام ندادم
ترجیح میدم خاطرات خوبش در همون دوران دانشجویی خودم دفن بشه.
شاید بهتر باشه بعضی وقتا «گذشته‌ها» رو در همون «گذشته» دفن کنیم.
ممنون بابت یادآوری
7 تشکر شده توسط : سـهیـل متیـن‌راد مهریار
سلام جناب ملکشاهی عزیز

اتفاقاً در سال 1404 هم مشتری داره. یکیش خودم!
اما نه برای استفاده شخصی! :)))

مادربزرگ مرحومم از این عطر برای معطرکردن سجاده‌شون استفاده می‌کردن.
مشابه عمه بزرگوار جناب هاشم‌پور که به رحمت خدا رفتن.
و خیلی از رفتگانی که دیگه بین ما نیستن این کار رو انجام می‌دادن.
خدا همه رفتگان رو قرین رحمت کنه.

الان برای مادرم (سن‌شون نزدیک 80 ساله) باید یکی بخرم که سجاده‌شون رو معطّر کنن. مثل بسیاری از سالمندان عزیز دیگه که وظیفه تهیه این عطر به عهده فرزندانشونه.

خواستم عرض کنم که در سال 1404 همچنان بازار خودش رو داره بهرحال. ولی بازاری متفاوت! :)

موفق باشید
10 تشکر شده توسط : هاشم پور محسن جمالیان
Telecaster عزیز و ارجمند

چون شخصاً برای من(و بی‌شک بسیاری از عطرافشانی‌ها) هم عزیز هستی و هم دارای احترام بالا جسارتاً چند جمله‌ای برات می‌نویسم:

در حوزه بحث با یک شخص، پارامترهای مختلفی رو باید درنظر گرفت که یکیش میزان و درجه «ادراک» یا همون perception طرف مقابل بحث هست. بطور مثال اگر پروفسوری در حوزه جراحی قلب، شبانه‌روز با بنده بحث کنه در مورد روش‌های نوین جراحی قلب و عروق، بنده نهایتا همانند بُز اخفش! نگاهش می‌کنم و هیچ سردرنخواهم آورد.

البته تقصیری هم ندارم. چون هیچ «ادراکی» از الفبای پزشکی و جراحی قلب و عروق در ذهنم وجود نداره. اما سعی می‌کنم اونقدر «ادب» داشته باشم که در زمان بحث، سکوت کرده یا اگر هم سکوت پیشه نکنم، حداقل با مطالب بی‌ربط، خانم شقایق رو به جناب گودرزی متصل نکنم!!!

در رابطه با کسی که ادراکی از مفاهیم عظیم و کمرشکنی مثل «معرفت» ، «مردانگی» ، «پاکی» ، «سادگی» ، «صداقت» و ... نداره و براش جزو مفاهیم تعریف‌نشده یا مفاهیم نخستین هست، شخصاً فکر می‌کنم بحث کردن با چنین شخصی، آب در هاون کوبیدن باشه.

یاد بنده خدایی افتادم که سال‌ها قبل اومده بود عکاسی برای بزرگ‌کردن عکس پرسنلی برادرش که سر قبر بذارن(اون زمان امکانات امروزی در زمینه عکس و این چیزها نبود) و مثل سیل اشک می‌ریخت. من هم برای یک سفارش رفته بودم عکاسی که اون بنده خدا رو دیدم. گریه شدیدش باعث شد مداخله کنم و از در هم‌دردی وارد بشم.

می‌گفت برادرم خلبان بود که قبل انقلاب در امریکا دوره دیده و دیگه هم برنگشت ایران و سیتیزن امریکا بود و اونجا هم زندگی بسیار خوبی داشت. اومده بود ایران به خانواده سربزنه و برگرده. موقع برگشتنش به امریکا مصادف با شروع جنگ بود(شهریور 59)
برگشت به امریکا رو کنسل کرد و خودش رو معرفی کرد به نیروی هوایی!

هرچقدر مادر و پدرم اصرار کردن که سریع برگرد امریکا و جون خودت رو نجات بده، قبول نکرد. کار به جایی رسید که پدرم باهاش دعوا و جروبحث کرد. ولی آخرین جمله برادر مرحومم خطاب به پدرم این بود که: [نقل به مضمون عرض می‌کنم]

«الان لشکر صدام وارد مرزهای کشور من شده. تو منطقه خوزستان به دختر هم‌وطن من تجاوز کردن، من اگه برگردم امریکا یک عمر تو آیینه باید تو صورت خودم تف کنم!»

آقای خلبان داستان ما، در لحظه تصمیم‌گیری، بجای برگشتن به امریکا یا رفتن به جنگ، مورد دوم رو انتخاب کرد و رفت نیروی هوایی خودش رو معرفی کرد (یادم نیست چقدر در جنگ بود) و سرانجام هواپیماش با ضدهوایی عراق سرنگون شد.

هرچند طبق گفته‌های برادرش اجکت کرد، اما بهرحال خود اجکت هم عوارض خودش رو داره. مثلا بلافاصله بعد از اجکت خلبان، استخوان‌های ترقوه می‌شکنه و بعد از فرود، بسته به محل فرود و جهت باد و چند پارامتر مختلف دیگه، شکستن بسیاری از استخوان‌های دیگر بدن هم همراهش خواهد بود و ده‌ها عارضه مختلف [احتمالاً برای همینه که خلبان جنگی، قدرت بدنیش باید با امثال افراد عادی متفاوت باشه]

این بنده خدا با اون عوارض، چندسال اسیر بود. عوارضی که یک هزارمش کافیه تا یک فرد عادی که معنای «مردانگی» و «غیرت» و «شهامت» و اینها رو درک نمی‌کنه، اگر یک روز درگیرش بشه شب تا صبح نعره می‌زنه از درد و گریه می‌کنه!

آخرش هم نماد «مردانگی» و «شجاعت» و «معرفت» و «وطن‌دوستی» رو زیر شکنجه کُشتن و استخون‌هاش بعد از چندسال برگشت به ایران.

کسی که در صحبت‌هاش مفاهیم ارزشمند و عظیم اشاره شده در بالا رو همچون دستمال کهنه و بی‌ارزشی به تمسخر می‌گیره شاید بهتر باشه باهاش ادامه بحث نداده و حداقل حرمت خودمون رو حفظ کنیم.

از مدیران محترم عطرافشان هم بسیار ممنونیم که با ایجاد یک آیینه، راه رو برای چنین افرادی که با 2 اکانت مختلف، خودشون با خودشون سوال و جواب راه میندازن، باز کرده تا حداقل سوپاپی بشه برای کنترل عقده‌های فروخفته و حتی خشم‌های نهان درونی که بیرون از اینجا سر باز نکنه. چرا که اگر همین آیینه (در عطرافشان) نباشه چه بسا مواردی که عرض کردم در جامعه و کف خیابون یا حتی در محیط خانواده و دوستان و اطرافیان، ناهنجاری‌های بدی ایجاد خواهد کرد.

مراقب خودت باش Telecaster عزیز
موفق باشی
6 تشکر شده توسط : Kambiz یاس
سلام

صرفاً جهت اطلاع باید یادآوری کنم که سوگیری لنگر یا اثر لنگر (Anchoring Effect) یکی از رایج‌ترین اشتباهات پزشکان ما هست که در کنار تفکر همگرا(Convergent thinking) دست به دست هم میدن برای تشخیص اشتباه! چیزی که به وفور در حوزه سیستم درمان شاهدش هستیم.

مثلاً متخصصین رادیولوژی و سونوگرافی، بعد از تشخیص گرید کبد چرب، معمولاً بلافاصله میگن مشر.وب کمتر بخور! چیزی بارها و بارها شنیدم و جالب اینکه برای خودم هم پیش اومده و زمانی که در پاسخ بهش گفتم من مشرو.ب نمی‌خورم جوابی که داد جالب بود:
«می‌دونم.... ولی .... کمتر بخور!!!!»
وقتی از تخت اومدم پایین خیلی شمرده شمرده گفتم:
«جناب دکتر. بنده هیچ نوع الکل با هیچ اسمی مطلقاً مصرف نمی‌کنم»
پاسخ نهاییش باعث شد ساچمه‌های بدنم یکی‌یکی بریزه:
«بله بله درست می‌فرمایید.... ولی خب .... بازم کمتر بخورین بهتره!!!»
دیدم نه. این طفلک گویا خییییییییییلی نمی‌فهمه! بی‌خیالش شدم ولی موقع برگشت، ذهنم درگیر این بود که دو پارامتری که در بالا بهش اشاره کردم چقدر در ذهن و مغز دکتر داستان ما ریشه کرده.

ممکنه موضوع فرزند شما یک لارنژیت ساده باشه که چندروز بعد خوب بشه. اما «بوی عطر» شما در اثر لنگر روی تشخیص دکتر بی‌اثر نبوده و قطعاً اگر قبلش سیگار کشیده بودین احتمالا اولین سوال دکتر این بود که سیگار کشیدین؟!
ضمن اینکه اگر نه بوی سیگار می‌دادین و نه بوی عطر، احتمال زیاد تشخیص دکتر می‌رفت سراغ موارد ساده‌تر مثل لارنژیت یا حتی آسم کودکان که معمولا بدون مداخله خاصی درمان میشه، نه اینکه سریع و در جلسه اول بره سراغ یکی از پیچیده‌ترین موارد تشخیص(حساسیت)

جسارتاً پیشنهاد می‌کنم خودتون رو محکوم نکنین و اگر موضوع ادامه‌دار شد پزشک رو عوض کرده و بدون بوی عطر بهش مراجعه کنین. به احتمال زیاد با «تشخیص متفاوتی» روبرو خواهید شد :)

امیدوارم بهتر بشه و خدا درنهایت سلامتی حفظش کنه براتون
7 تشکر شده توسط : یاس Kambiz
Argentium Halo de Lune
لینک به نظر 4 آبان 1404 تشکر پاسخ به خانزاده
جناب [مثلاً] خانزاده عزیز!

شهریورماه امسال که اکانت درست کردی و همون روزِ درست کردن اکانت، در صفحه تام‌فورد لاست‌چری اومدی بهم حمله کردی و وقت بنده و دیگر عزیزان رو گرفتی (صحبت‌هامون اونجا هست) به این دقت نکردی که:

1) فقط عطر نیست که می‌تونه امضا داشته باشه. بلکه «نوع نگارش» هرکسی هم دارای امضاست که تشخیصش کار سختی نیست. شباهت عجیب امضای نوشتاری‌ات با «خان 2» رو متاسفانه در دیالوگ اولمون متوجه نشدم، چون عجله داشتم برم سر کار.
اما در دیالوگ دوم از نحوه نگارشت متوجه این موضوع شدم و به دلایلی ترجیح دادم نادیده بگیرم. شاید به این دلیل که موضوع مهمی نبود و ایضاً خودت هم چندان مهم نبودی!

2) اگر در هر جایی قصد داری با دو اکانت وارد بشی و بحث کنی، قویاً پیشنهاد می‌کنم روی «امضای نوشتاری» خودت کار کنی. حتی (دور از جونت) کلاهبرداری که با دو هویت مختلف، یک امضا داشته باشه، سریع‌تر از اونی که فکر کنه لو میره!
نمی‌دونم چرا رفتارهات منو یاد اون جوک معروف میندازه که یکی رو انداختن زندان. زندانی‌های قبلی ازش پرسیدن جرمت چی بود؟
گفت جعل اسکناس.
پرسیدن یعنی کیفیت چاپ پایین بود یا نخ وسط اسکناس نداشت یا ...؟
گفت نه همه چی درست بود. هم نخ وسط داشت، هم کیفیت چاپ و کاغذش با اصلی مو نمی‌زد و ... پرسیدن پس چرا دستگیر شدی؟
گفت نمی‌دونم چرا. اسکناس 5250 تومنی که جعل کردم هیچیش مشکل نداشت!!!!! :)

حداقل اونقدر ساده‌لوح نباش که هردو اکانتت با عبارت «خان» شروع بشه! خب بزرگوار یکیش رو از «خان» شروع کن، دومیش رو نوکری، کنیزی، خدمتکاری، گماشته‌ای چیزی بذار! تا شک‌برانگیز نباشه.

3) نمی‌دونم کجا و چه زمانی بهت الهام شده که برای عطرافشانی‌ها بزرگتری کرده و راه جهنم و بهشت رو با استراتژی «تخریب» پیش بگیری. ولی این کار هرچی که اسمش رو بذاریم نه الهام هست و نه وحی مُنزَل! متاسفانه حال روحیت داره روزبروز بدتر میشه. از نوشته‌هات کاملاً مشهوده.

4) جناب خان2 عزیز! چندماه قبل در پرسش و پاسخ‌ها تلویحا اشاره کردم که به کمک نیاز داری و هرزمان تونستی به درک این موضوع برسی که به جای «بوی پول» بری دنبال «بوی ثروت» بنده حاضر به کمک هستم. اما اینجا حرفم رو پس می‌گیرم. کاری ازم برنمیاد.
اونقدر شعور بچه‌های اینجا رو دست‌کم گرفتی که میای به اسم «خانزاد» با اکانت «خان2» سوال جواب راه میندازی!!!!!
یعنی خودت با خودت!!!
با خودت چندچندی دوست عزیز؟!!!!!
جلوی آیینه چه صحبت‌هایی با خودت می‌کنی؟!!!
شرمنده که نه تنها از دست من که از دست اساتیدم هم کاری برنمیاد.
فقط می‌تونم برات دعا کنم.
امیدوارم حالت بهتر بشه.
7 تشکر شده توسط : Kambiz یاس
Vanilla Se.x
لینک به نظر 27 مهر 1404 تشکر پاسخ به TIMELESS
ممنون جناب دکتر

مطلب رو خیلی زیبا ربط دادید به مهارت حل مسئله(Problem Solving) که یکی از سرفصل‌های تدریس خودم برای دانشجویان ارشد رشته مدیریت هست.

البته شخصاً در اونجا پای IQ و EQ رو وسط نمی‌کشم. شاید به این دلیل که اساتید دیگری هستن که در حوزه EQ در کلاسهاشون، مطالبی از جنس کوچه بازاری مطرح می‌کنن که شخصاً بهشون معتقد نیستم و ترجیح میدم کدورتی بینمون ایجاد نشه.

خاطره‌ای عرض کنم، باورش شاید سخت باشه. بنده در زمان تدریس الگوریتم‌های هیوریستیک مغز، یکی از مثالهای معروفم، اشاره به چند چیستان‌ و معماهای نخ‌نماشده‌ای هست که سالهاست در محافل مختلف تحت عنوان «تست هوش»!!! مطرح میشه و بنده با عبارت «خزعبلات کهنه» ازشون یاد می‌کنم که هیچ ربطی به «هوش» نداشته و یادگار آزمایش معروف پروفسور شین فردریک (Shane Frederick) در دانشگاه استنفورد در راستای غلبه الگوریتم‌های هیوریستیک مغز بر سیستم تصمیم‌گیری بر اساس نئوکورتکس مغز بوده (اگر اشتباه نکنم سال 2005)
چند هفته قبل بطور اتفاقی چشمم به تعدادی کاغذ افتاد که همین معماهای کودکانه (و بقول خودم خزعبلات) روی اونها تایپ شده و در نسخ زیادی تکثیر شده بود. تا اومدم از مسئول آموزش بپرسم اینا چیه؟ ناگهان درِ یکی از کلاس‌ها باز شد و آقای دکتر.... به مسئول آموزش گفت:
«اون تست هوش ها آماده‌است؟!»
در یک لحظه دو عنصر «خشم» و «خجالت» رو با هم تجربه کردم!
و تازه فهمیدم که آقای دکتر .... چرا سالهاست که قصد مهاجرت داره، اما هیچ‌کجا راهش نمیدن!
بگذریم
داشتم عرض می‌کردم:
معمولاً مسیر آموزش مهارت حل مسئله و بار اصلی و سنگین مطالب رو میندازم روی دوش مرحوم «جوی پای گیلفورد» و دو نوع تفکر معروفش که از سال 1950 تا امروز همچنان بهش استناد میشه:

تفکر همگرا (Convergent thinking ) که میل طبیعی انسان به این نوع تفکر هست.
تفکر واگرا (Divergent thinking) که مرتبط با «خلاقیت» بوده و با ادبیات حضرتعالی احتمالا نقش IQ و EQ در اون بسیار پررنگ‌ هست.
چیزی که تا الان تصور نمی‌کردم علم ژنتیک می‌تونه تا این حد در اون نقش داشته باشه.
احتمالاً مجبورم بخشی از اسلایدهای درس رو تغییر بدم :)


پ.ن: ضمن سپاس مجدد، با توجه به اینکه در صفحه عطر خاصی(!) مشغول مباحثه هستیم، راستش دلم برای اون بنده‌خدایی می‌سوزه که عضو عطرافشان نیست و از همه‌جا بی‌خبر و با هزاران امید(!!) از طریق سرچ گوگل وارد صفحه «تام‌فورد وانیلا خاک‌برسری» میشه و این مطالب رو می‌بینه و معلوم نیست چه فکری با خودش می‌کنه :)))
بر همین اساس، اگر موافق باشید خاتمه بحث رو همین‌جا اعلام کنیم و صفحه رو بذاریم برای مباحث تخصصی در همین حوزه!
:)

بازهم یک دنیا سپاس
پاسخ مدیر : سلام عرض ادب
نظرات غیر مرتبط با محصول برای سایر کاریران اذیت کننده می باشد ، طبق قوانین سایت و در چهارچوب موضوع سایت نظر ثبت شود .
5 تشکر شده توسط : یاس Telecaster

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2025 Atrafshan