تصویر ها | سـهیـل متیـن‌راد

عکس اول: 

بله درسته. همه شنیدیم که خداوند احتکارکنندگان را دوست ندارد. ولی خب بعید می‌دونم جمع‌آوری باتل‌های کلاسیک عطر در وضعیتی که حلقه ورود و فروش اجناس خارجی به کشور، هرروز درحال تنگ‌تر شدن هست، مصداق احتکار باشه. چون احتکار با هدف فروش قیمت بالاتر در آینده هست، اما جمع‌آوری بیش از حد نیاز عطر، نه با هدف فروش! بلکه به واسطه «ترس» از نایاب‌شدن یا عدم ورود کالای اصلی به کشورمون انجام میشه. 

در یکی از سرفصل‌هایی که تدریس می‌کنم، حدود یک‌ساعتی اشاره به مبحث Phobia (فوبیا) دارم که در همه انسان‌ها کم‌وبیش موجود هست. مثلا:

 بسیاری افراد فوبیای پرواز دارن(حدود 18درصد) 

بسیاری فوبیای آب‌های عمیق(حدود 22درصد)

خیلی‌ها فوبیای سخنرانی جلوی جمع دارن(بالای 41 درصد)

بسیاری فوبیای حشرات(24درصد یعنی یک چهارم مردم دنیا)

و خب خیلی‌ها هم مثل خودم فوبیای ارتفاع(اینم 24درصد) و فوبیای دندونپزشکی(آمار ندارم) و ...

(آمارهای فوق مربوط به چندسال قبل بوده و از جامعه آماری در ایالات متحده گرفته شده و ممکنه در کشور ما اندکی متفاوت باشه)

 

ولی از شما چه پنهون، خجالت می‌کشم از اینکه سر کلاس مطرح کنم «فوبیای نایاب‌شدن وان‌من‌شو» که در هیچ مرجع علمی هم اسمش نیومده، یکی از بزرگ‌ترین فوبیاهای زندگیمه! :)))

 

در عکس اول، تعدادی از عطرهای کلاسیک رو گذاشتم که بعضی از اونها رو از ترس، نسخه دوم و سوم هم تهیه کردم و دنبال نسخ چهارم تا احتمالاً چهلمش هم هستم!

«وان‌من‌شو» و «دریک» که معرف حضور همگان هست. ولی بازهم اگه بتونم تعداد بیشتری وان‌من‌شو تهیه می‌کنم! سه شیشه کمه!! هرچند نمی‌دونم چرا جدیداً رایحه‌ش اخموتر شده! 

«بروت» رو به برادرم هدیه دادم که هنوز وقت نکرده بیاد ببره، چون با بوی مُشک و وانیلش(در نسخ جدید فابرژ) کمی مشکل دارم.

شیشه‌ای که زیر «بروت» مشاهده می‌فرمایید عطر «مموریز فور من» از شرکت امپر امارات هست و تنها نسخه اماراتی اصلی هست که داخل منزل دارم و چندماه قبل به پیشنهاد استاد عزیزمون «خاطرات یک گورکن عزیز» سریعاً تهیه‌ش کردم که بسیار خوشبو هست ولی ماندگاری کمی داره.

«لالیک پورهوم» یا همون لالیک شیر بعد از 5 سال سبک‌سنگین کردن این عطر، به عنوان عضو جدید «حرمسرای عطر بنده» اضافه شده. هرچند باید بازهم زمان بگذره تابتونم باهاش ارتباط عمیق‌تری بگیرم. اساساً ممکنه مرحله «نیّت تا عمل» برای اضافه کردن یک عطر جدید به حرمسرای عطرهام چندسال زمان ببره. هرچند فعلاً قصد ندارم دایره عطرهام رو بیشتر کنم. 

افترشیو دنیم(سمت چپ) هم از دوران جوانی یار همیشگیم بوده هرچند اونی که در عکس موجوده نسخه اصل ایتالیا نیست و نمی‌تونه باشه. سفارش دادم اونور آب پیدا کردن برام بیارن.

«آرامیس دوین» هم به این علت که قراره در آینده از یکی از همسایگان کشور سازنده این عطر(سوئیس) یکی دو جعبه‌ای به دستم برسه فعلاً نرفتم دنبال تهیه‌ش. اگر هم نرسید مشکلی نیست. یک کلیّه اضافه دارم که میشه باهاش چند باتل اصلی «دوین» تهیه کرد. با عطر امضاء مطلقاً نمیشه شوخی کرد. کلّیه می‌خوام چیکار؟! 

همچنین به دلیل «حمایت از کالاهای ایرانی»! دو عدد بادی‌اسپلس از شرکت آلفا..مونته گذاشتم که هرچقدر از عطرهاش ناامیدم و فاجعه‌بار می‌دونمشون، اما بادی‌اسپلش‌های خوبی تولید می‌کنه. دو نمونه موجود در عکس «ایوسن لورن وای» و «دیور ساواج الگزیر» هست که روایح قوی دارن اما شخصاً ازشون خوشم نیومد و همچنان ترجیح میدم از بادی‌اسپلش دست‌ساز خودم استفاده کنم.

ضمناً با توجه به عادت همیشگیم که جعبه عطر رو قبل از شروع مصرف، بلافاصله «پاره می‌کنم» و دور میندازم، بنابراین جعبه‌های داخل عکس، حاوی عطر دست‌نخورده هستن(یعنی نسخه زاپاس!) 

نکته بسیار مهم:

پیشنهاد می‌کنم جعبه عطر رو قبل از دورانداختن حتما پاره کنین. اگر قصد دورانداختن شیشه عطر رو دارین، حتماً قبلش بشکنین و با رعایت موازین احتیاطی که باعث جراحت دست رفتگر محترم نشه(مثلا داخل یک جعبه بدردنخور بذارین) دور بندازین. قوطی روغن موتور، روغن ترمز، روغن هیدرولیک، واسکازین و حتی جعبه قطعات خودرویی (البته اگر مثل بنده عاشق انجام کارهای فنی خودرو داخل منزل هستین) حتماً قبل از دورانداختن، اون‌ها رو پاره کرده یا له کنین.

چرا؟ 

چون ما با این کار اجازه نمی‌دیم اون جعبه عطر، شیشه عطر، قوطی روغن موتور، جعبه قطعه حیاتی خودرو و ... دوباره با اجناس فیک و تقلبی بسته‌بندی بشه و برسه دست بنده خدایی که از همه‌جا بی‌خبره. 

شاید عزیزانی که درجریان نباشن فکر کنن این کار چه تاثیری داره؟ باور کنین از چیزی که تصور میشه تاثیرش بیشتره. سال‌ها قبل که مشاور یکی از کارخانجات بازیافت کاغذ بودم چیزهایی به چشم دیدم که اگر اونها رو نمی‌دیدم و کسی برام تعریف می‌کرد باورم نمی‌شد. 

جمع‌کننده‌های زباله بازیافتی(که همه‌جا می‌بینیمشون) کارتن خالی رو به یک قیمت می‌فروشن، پلاستیک کهنه رو به یک قیمت، پت نوشابه رو به قیمتی دیگر و ... اما وقتی که جعبه یا شیشه خالی عطر یا جعبه روانکارها و قطعات خودرویی رو بصورت سالم پیدا کنن اون روز براشون عروسیه! چون مراکزی هستن که اونها رو چندین برابر قیمت ازشون خریداری می‌کنن.

به نظرتون چرا؟!

بارها صحنه‌ای دیدم که وانتی اومده و تمام قوطی‌های خالی روغن موتور در تعویض‌روغنی‌ها رو جمع‌آوری کرده (شغلش همینه) و اگر این موضوع رو بذاریم در کنار میلیون‌ها لیتر روغن سوخته‌ای که در تعویض‌روغنی‌ها جمع‌آوری میشه به نتایج جالبی خواهیم رسید!

البته اینکه روغن سوخته باید دوباره بازیافت بشه و همه‌جای دنیا هم این کار انجام میشه مسئله‌ای جداست. ما هم مثل همه‌جای دنیا کارخانجاتی داریم که کارشون همینه و طبق استانداردهای بین‌المللی فعالیت می‌کنن مثل شرکت زنیط در جاده فریمان که خبر ندارم هنوزم هست یا نه.

اما زمانی که روغن بازیافتی، نه در کارخونه، بلکه در کارگاه‌های اصطلاحاً زیرپله‌ای بدون رعایت هیچ استانداردی، در قوطی‌های اصلی پُر شده و داخل موتور ماشین ریخته میشه نتیجه این میشه که:

موتور خودرویی که طوری طراحی شده که مثلا 20 سال بدون ایراد اساسی کار کنه، بعد از 3 سال کارش به تعمیر اساسی می‌کشه!!! چیزی که امروز به وفور شاهدش هستیم و هزینه‌های کمرشکنی روی دست مالک خودرو می‌ذاره. 

و دردناک اینکه اکثر تعمیرکاران در زمان تعمیر اساسی، با صحنه عجیبی مواجه میشن. اینکه داخل قطعات موتور پر از «چسب» هست! چرا که برای بازیافت روغن بصورت غیرعلمی و کارگاهی گویا از مقادیری چسب جهت چسبندگی و ویسکوزیته روغن استفاده میشه

(اطلاعات علمی در این مورد ندارم. ولی تا دلتون بخواد می‌تونم اسم برندهایی رو بگم که در تعویض‌روغنی‌ها به وفور موجوده و فکر می‌کنیم خارجی هستن!! ولی خب اگه کوچک‌ترین اشاره‌ای به اسمشون بکنم احتمالا همون داستان همیشگی رد تایید و هدررفتن زحمات تایپ و ...!)

:)))

حتی شاید دقت نکرده باشین که در بین انبوه مکانیک‌های درستکار و سالم، معدودی از تعمیرکاران ازخدابی‌خبر، زمانی که شما قطعه‌ای رو از فروشگاه قطعات یدکی خودرو تهیه می‌کنین، اون قطعه رو نه از بالای جعبه (که باعث پاره شدن لیبل چندرنگ میشه) بلکه با دقت، پایین جعبه رو باز کرده و قطعه رو درمیارن و جعبه رو سالم میذارن کنار!!!!

فکر کنم نیاز به توضیح اضافه نباشه. به امید روزی که دیگه این چیزها رو در کشورمون نبینیم. 

نکته مهم بعدی که امیدوارم باعث رد تایید این مطلب نشه، اما دونستنش برای عزیزان اهل دل!!!! بسیار مهم و ضروری هست اینکه بسیاری از افراد برای تفریح، عازم جزیره کیش میشن که عده‌ای از اونها (که به خودشون هم مربوطه و کسی حق دخالت در این موضوع شخصی نداره) به هر دلیلی علاقه به مصرف الکل داشته و به قول مرحوم پدربزرگم «زهرماری» مصرف می‌کنن!! :))))

طی یکی از سفرهام که مهمان یک «کیش‌وند» یعنی ساکن جزیره بودم، نکته جالبی گفت. سطل زباله اطراف هتل‌های لوکس جزیره، معمولا پر از شیشه‌های خالی انواع ..... هست و یکی از «مشاغل بسیار پردرآمد» در این جزیره، جمع‌آوری این بطری‌ها و تحویل‌شون به کارگاه‌هایی هست که بصورت دست‌ساز مشغول خدمات‌رسانی صادقانه! بوده و .... (در مورد بقیه مطلب به ادراک خودتون تکیه کنین! آره. دقیقاً همونی که فکر می‌کنین درسته) 

:)))

نتیجه اخلاقی:

1) تعویض روغن خودرو رو بسیار جدی بگیرین دوستان. همونطور که معدوم‌کردن شیشه یا جعبه عطر رو. 

2) فارغ از موارد شرعی، مصرف الکل برای بدن مضره و هیچ مرجع علمی در دنیا تاییدش نکرده. اما اگر تصور بر اینه که ممکنه در جزیره جنس اصل پیدا بشه و حالی بکنیم!!! واقعیت دردناک اینه که طبق گفته دوستم که بیش از 10 سال در اونجا زندگی می‌کرد و خودش دستی بر آتش داشت، حتی یک قطره اصلی هم در جزیره پیدا نمیشه! (البته راه‌های دیگری برای پیدا کردن جنس اصلی در اونجا هست که خب موضوع صحبت اینجا نیست!) 

 

پرده دوم:

«من یک مسافرم!»

جمله معروفی که در مراکز ترک اعتیاد گفته میشه. بنده هم یک مسافر بودم. البته خداروشکر اهل مخدرجات نبوده و نیستم. اعتیاد «اسانس‌بازی» رو عرض می‌کنم که درحال ترک بوده و خوشبختانه جایگزین جدیدی برای این اعتیاد پیدا کردم.

عکس دوم، متعلق به بخشی از بساط مارگیری بنده هست و شیشه‌های اسانس دست‌سازی که قراره بجای عطر، در «جای اصلی» خودشون استفاده بشن. یعنی مکمل خوشبوکردن لباس در ماشین لباسشویی(مخصوصا با آبکشی آخر یا یکی مونده به آخر به همراه نرم‌کننده) ؛ یا خوشبوکردن داخل خودرو که قبلا زیر کفپوش خودرو می‌ریختم، اما الان روشم تغییر کرده و می‌ریزم لای درز صندلی عقب با مرز پشتی صندلی (جایی که کسی نمی‌شینه) این یکی، بهتر از زیر کفپوش خودرو جواب میده.

از این به بعد اسانس‌هایی که می‌گیرم فقط و فقط اسانس گل هست (مریم، نرگس، یاس، شمعدانی و ...) از بهترین واردکنندگان و صرفاً برای خوشبوکردن محیطی ازشون استفاده خواهم کرد. یعنی کاربرد اصلی خودشون. 

چندروزی هست که مشغول رایزنی و ایضاً راهزنی! یا یکی از پرفیومرهای عزیزی هستم که بعد از سال‌ها عطرسازی در یکی از خانه‌های عطر اونور آب، به تازگی برگشتن ایران (از همکاران اسبق آقای کاظیمان هم بودن) ضمن اینکه بیش از 20 مورد عطر خودشون رو در یکی از کشورهای اروپایی ثبت کردن که همین موضوع باعث شده شرکتی مثل ژیوادان، اسانس سوپر و اصلی خودش رو (همون ماده‌ای که فقط به برندهای بزرگ عطرسازی و خانه‌های عطر مورد تایید خودش میده) طبق چارت سازمانی بسیار سخت‌گیرانه خود، در اختیار اونها بذاره برای ساخت عطر، نه فروش اسانس!!!

بعد از کلی صحبت، متوجه شدم که داستان اسانس اصلا اون چیزی نیست که فکر می‌کردم. نسخه خوب و بد و تاپ و های و ال‌سی‌وی و اچ‌سی‌وی و ... توهّمی بیش نبوده. اصلاً شرکت لوزی اجازه ورود یک قطره اسانس گرید تاپ رو به ایران نمیده! و کلّی اطلاعات مفید دیگه ازش گرفتم که خلاصه اونها در اینه که اسانس‌بازی هم کار نادرست و مضرّی بود! چه برسه به استفاده از اسانس که وحشتناکه.

اگه زنده بودم در یک پست جداگانه و مفصّل در بخش پرسش و پاسخ، مراسم خداحافظی از اسانس‌بازی رو همراه با مراسم جشن و پایکوبی.....(اوه ببخشید! منظورم برنامه‌های شاد و آموزنده بود!) خدمتتون عرض خواهم کرد. علت این تاخیر هم کامل‌تر شدن اطلاعاتم هست که بادست پُرتر بیام خدمت‌تون. به این امید که دیگه درعطرافشان بساط اسانس و صحبت درمورد اون برای همیشه جمع بشه. 

 

پرده سوم: 

«گویند که شیخ ما ....»

عنوان فوق در عطرگرام بنده حدود یک‌ماه قبل درج شده که اگر بهش رجوع بشه درموردش توضیح دادم. 

این بخش برای عزیزانی هست که علاقمند به رایحه افسانه‌ای «شیخ شیک نو شماره 70» بوده. اثری ارزشمند که هرگز برادر بزرگ‌ترش (شیخ 77) نتونست به چنین محبوبیتی برسه. 

البته بنده از ابتدا هم چندان به این رایحه علاقمند نبودم. اما طی این مدت، کم‌کم یک وابستگی عاطفی(از جنس عشق پاک!) بین‌مون برقرار شد. اما هرچقدر هم این عشق، خالص و ناب و پاک باشه، ولی ناموس اصلی بنده در حرمسرای عطرهام همچنان آرامیس دوین بوده، هست و خواهد بود :)

علاقمندان به شیخ 70 در جریان هستن که این عطر، توقف تولید شده. در عطرافشان موجود نیست که اگر بود احتمالاً در عرض یک روز تموم میشد و معدود سایت‌هایی که موجود دارن قیمتی میدن معادل یکی از اعضای حیاتی بدن انسان! هرچند همون هم نسخه اصلی نیست و نسخه «امرالد» هست که ریفرموله شده. 

ابتدا قصد داشتم به یکی از اسانس‌سازهایی که سایت و دکوراسیون شیک دارن و اسم خودشون رو «خانه عطر»!!!!!! گذاشتن پیشنهاد ساخت بدم. اما در بخش نظرات عطرافشان در صفحه شیخ 70 به مورد جالبی برخوردم:

شباهت بسیار زیاد «سلطان‌الرحاب» امارات به شیخ شیک 70 (یا همون شیخ چیک نامبر 70)

 

و چنین شد که خودم دست به کار شدم و فنّ اسانس‌سازی به کمک بنده اومد و چیزی ساختم مشابه شیخ 70 بدون استفاده از یک قطره اسانس! 

مراحل اولیه رو در پست یک‌ماه قبل توضیح دادم. امروز بعد از مرحله کهنه‌شدن عطر با رایحه‌ای روبرو هستم که در منزل ازش با عنوان «بوی بهشت» یاد میشه و تنها عطری هست که بجای کمد، در گاوصندوق مخصوص اینجانب در بانک سوئیس نگهداری میشه!! (کمرم رگ به رگ شد. چند لحظه صبر کنین حالم بهتر بشه!) 

عکس سوم، شیشه‌های شیخ 70 هست که دادم بیرون تا داخل شیشه 100 میل برام کریمپ کنن تا شیطان رجیم گولم نزنه و دست به ترکیباتش بزنم. این دو شیشه جزو «عطرها»ی بنده هستن. به عبارت دیگه در بین ده‌ها مدل معجونی خوشبویی که بر اساس اسانس‌ها درست کرده بودم و هیچ‌کدوم نقش عطر رو برای بنده ایفا نکرده و نمی‌کنن، فقط شیخ 70 هست که ازش به عنوان عطر استفاده می‌کنم. ترکیبی بدون یک قطره اسانس.

 

روش تهیه:

نمک و فلفل و زردچوبه به میزان لازم.....(از اتاق فرمان اشاره می‌کنن این مال استودیوی کناری بود. ببخشید!)

1) خلوص نیّت که مهم‌ترین بخش کار هست

2) پیدا کردن مکانی که جنس اصلی امارات رو بهتون بده.

3) تعدادی عطر استوانه رولی 6 میل روغنی اصلی «سلطان‌الرحاب» رو باز کرده و بریزین داخل شیشه اصلی

4) بجای فیکساتور هم نمونه 35 میل اصلی اون رو به شیشه اضافه بفرمایید(زیر شیشه باید حک شده باشه)

5) دوست داشتین درصد خیلی کمی آب مقطر تزریق و اندکی فیکساتور هم اضافه بفرمایید (چندان مهم نیست)

6) شیشه رو بذارین جای تاریک تا کهنه بشه. 

تمام

نتیجه کار، عطری هست که چون در اون از اسانس‌های بازاری استفاده نشده براحتی می‌تونین مثل عطر به پوست یا قسمت بالای لباس بزنین و لذتش رو ببرین. با کمترین هزینه و سالم‌ترین حالت ممکن.

اگر خوشتون اومد ما رو از دعای خیر محروم نفرمایید.

اگر هم بدتون اومد که خب ... شرمنده مرامتون :)

 

فقط تاکید مجدد می‌کنم حتما از جای معتبر تهیه بشه.

حتما هم نمونه «سلطان‌الرحاب» نه هیچ الرحاب دیگری (مثل سیلور و زیدان و سوپر و کلاسیک و ....)

و نه هیچ اسم سلطان دیگری.

فقط و فقط «سلطان‌الرحاب» بدون پیشوند و پسوند که عکس‌هاش در عطرگرام قبلی بنده موجود هست.

 

پ.ن: جالب اینکه بنده نسخه اصلی شیخ 70 رو هیچ‌وقت تست نکردم! برام هم مهم نیست تست کنم. مهم اینه که با توجه به گفته‌های عزیزان در بخش نظرات شیخ 70 ، به رایحه‌ای دست پیدا کردم که گویا شباهت بالایی به شیخ 70 داره و همونطور که گفتم داخل منزل ازش به عنوان رایحه بهشتی یاد میشه. ضمن اینکه قدرت بویایی ضعیف و عدم توانایی تفکیک نت‌ها در بنده هرگز بهم اجازه نداده، نمیده و نخواهد داد که پا در کفش بزرگان کرده و خدای نکرده در مورد این رایحه توضیح دقیق و تفکیکی بدم. بنابراین مثل همیشه با نگاه کلی‌نگر فقط می‌تونم عرض کنم:

بوی بسیار خوشایند، کمی شیرین، چوبی، شفاف، معطّر و کمی تند

موفق باشید

«خلاقیت» ، «شخصیت» ، «کاریزما» ، «موفقیت» ، «زیبایی» و ....

واژه‌هایی که به کرّات و روزمره اونها رو به کار می‌بریم ولی در تعریف دقیق اونها ناتوان هستیم. نه تنها ما، بلکه همین الان که دارم این خزعبلات رو می‌نویسم، هنوزم دانشمندان بزرگ دنیا به تعریف جامعی از «شخصیت» و «خلاقیت» و ... نرسیدن. 

باری

موضوع امشب ما در مورد «خلاقیت» هست. دیروز مشغول تدریس «حل مسئله» بودم که طبق قوانین وزارت علوم، پرسنل آموزش مثل همیشه برای ثبت تصویری حضور و غیاب وارد کلاس شدن و چند عکس از بنده و دانشجویان گرفتن و رفتن.

جالب اینکه عکس دیروز، همزمان شد با اسلایدی که داشتم درمورد خلاقیت گزا شون و عطرهای مولکول02 و کلایوکریستین می‌گفتم! دیدم عکس خوبی دراومده و بد نیست اینجا هم به اشتراک بذارم. اما ترجیح دادم برای اینکه چهره خودم دیده نشه تصویر اسلایدهای اصلی خودم رو اینجا بذارم (چون اگر دیدنی بودم می‌ذاشتنم تو موزه یا باغ‌وحش!!!) 

کاری به تعریف خلاقیت نداریم. در عکس دوم، تصویر 2 دانشمند از دانشگاه‌های اورگان و کالیفرنیا رو شاهد هستیم که سال‌ها روی موضوع خلاقیت کار کرده و بعد از جویدن 90 مقاله علمی در حوزه خلاقیت (تاکید می‌کنم: علمی) با کمال تعجب متوجه شدن که در 62درصد این مقالات، تعریف دقیقی از خود واژه «خلاقیت» نشده! یا بهتره اینطور بگیم که نتونستن تعریف کنن! 

خودم در زمان تدریس معمولاً خلاقیت رو با یک مدل بسیار ساده تشریح می‌کنم: نمره «انضباط» در مدرسه! 

یعنی چی؟

یعنی اینکه همه ما روز اول مدرسه، تمام نمراتمون بصورت پیش‌فرض صفر هست و باید 9 ماه درس بخونیم تا بصورت بالقوه بتونیم به نمره 20 برسیم. ولی فقط نمره انضباط هست که بصورت پیش‌فرض 20 بوده و ما باید کار بدی انجام بدیم که ازش نمره کم بشه.

نوزاد انسان هم در زمان تولد با همون لوح سفید معروف به دنیا میاد که باید به واسطه شرایط محیطی(فارغ از موارد ژنتیک) و دیدن آموزش به تدریج یادگیری انجام بده و مهارت و علم خودش رو بالا ببره تا آماده زندگی در اجتماع بشه.

 اما تنها چیزی که در زمان تولد با نمره 20 (یا نمره 100) با خودمون به این دنیا میاریم «خلاقیت» هست. دقیقاً مشابه مدل نمره انضباط.

همون چیزی که در مرحله اول(سال‌های اول زندگی) توسط والدین با چکش، خرد و خمیر میشه!

و بعد هم با سیستم نظام آموزشی(همه جای دنیا) با پتک، آخرین ضربات رو بهش می‌زنن و همین میشه که در دنیایی زندگی می‌کنیم سرشار از افراد بدون خلاقیت. حتی اگر دارای درجات عالی علمی یا اجتماعی باشن.

بطور مثال همه ما شاهد هستیم والدین سخت‌گیر اگر فرزندان [مثلا] موفقی تربیت کردن، بازهم اون فرزند [مثلا] موفق، تبدیل شده به یک جراح یا مهندس یا دکتری که بصورت روتین یک زندگی کسل‌کننده در پیش گرفته و عنصر خلاقیت در اون زندگی(شخصی و کاری) مشهود نیست. 

سال‌ها قبل و زمانی که دیدم «گزا شون» در بین عطارهای معروف دنیا با مولکول 02 «خلاقیت» انجام داد، باعث شد برم سراغ تاریخچه زندگیش و همونطور که حدس می‌زدم، این خلاقیت به واسطه والدین «سهل‌گیر» اتفاق افتاده بود.

پدر و مادری که هردو معلم مهدکودک بودن که یکی‌شون معلم موسیقی کودکان بود. یعنی هردو دارای روحیه لطیف(نه سخت‌گیرانه)

تصور ذهنی‌ام اینه که اگر والدینش افراد سخت‌گیری بودن، هرچند بازهم ممکن بود گزاشون راه عطارشدن رو درپیش بگیره، اما بعید می‌دونم چنین انقلابی (از جنس خلاقیت) در دنیای عطر به وجود می‌آورد. 

بنابراین پیشنهاد می‌کنم زمانی که مشغول لذت‌بردن از  روایح مولکول02 یا کلایوکریستین ایکس فور من هستیم، بد نیست در کنار اسم گزا شون، نیم‌نگاهی هم به نقش موثر و بسیار پررنگ والدینش در این مورد داشته باشیم وبه جرات می‌تونم بگم نقش اون والدین در این خلاقیت، از نقش خود گزا شون اگر بیشتر نباشه، کمتر نیست. هرچند خودم شخصاً نقش والدین رو در این قضیه بسیار پررنگ‌تر می‌بینم. 

 

نتیجه اخلاقی: اگر دارای فرزند هستیم و دوست داریم فرزندمون خلّاق باشه، ضربات چکّش بر فرق کودک و نوزاد بی‌گناه‌مون رو تا حد امکان، کمتر و آهسته‌تر فرود بیاریم! 

 

پ.ن1) فاصله ناگهانی تصمیم به نوشتن این متن تا اجرایی شدنش به 20 دقیقه هم نرسید. قطعاً می‌تونست کامل‌تر و با نگارش بهتری انجام بشه. اما به دلایلی سریع نوشتم، شاید اگه می‌خواستم فردا این کار رو انجام بدم میفتاد برای سه سال بعد!!! امیدوارم تونسته باشم پیام اصلی رو منتقل کنم. 

پ.ن2) هیچ‌کدوم از محصولات جناب گزاشون «عطر من» نبوده و نیستن و بهشون علاقه ندارم. ولی با این حال تاثیری در اصل موضوع نداره. 

پ.ن3) گزا شون نوشتم، اما در فارسی گزا شان، گیزا شون و احتمالا تلفظ‌های دیگری هم وجود داره که بازهم در اصل موضوع ما بی‌تاثیره.

پ.ن4) احتمالاً الان شما هم مثل بنده با شنیدن عبارت‌هایی مثل کلاس تقویت مهارت خلاقیت و این چیزها، لبخند ملیحی به لبتون خواهد اومد! صراحتاً تاکید می‌کنم نیازی به خرج کردم یک ریال در این راه نیست. چون خلاقیت چیزی نیست که «به وجود بیاد» فقط «نباید کُشته بشه» همین.

پ.ن5) مثل همیشه شرمنده از مدیر محترم سایت که مجبورن مطالب طولانی بنده رو بخونن. 

راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین‌گفتار چنین نقل فرموده‌اند که شیخ ما که از قضا بسیار هم «شیک‌پوش» بود و «لباس نو» می‌پوشید و بر همین اساس در سجلّ خود به «شیخ شیک نو» معروف بود، در سن 70 سالگی دارفانی را وداع گفت و چنین شد که بر سنگ قبر این رحمت‌الله‌علیه چنین آمده است که:

جوان ناکام!

پدری دلسوز!

همسری فداکار! 

و ...

جناب «شیخ شیک نو 70 » 

تولد 2008

درگذشت: همین چندوقت قبل!

 

هرچند طبق دیگر روایات، برادر بزرگترش در سن 77 سالگی راه او را در پیش گرفته، اما گویا اقبال چندانی به برادر بزرگتر نشده و ملّت همچنان دربه‌در شیخ 70 می‌باشند. همچنین شنیده شده برادر بزرگ‌تر، هرازگاهی به سروصورت خود زده و می‌گفته: ای داداشی کهتر من! تو چطور قادر به تلفظ «چ» بودی که نامت را «شیخ چیک 70» هم تلفظ می‌کردی! 

برای دربه‌درانی همچون اینجانب که دسترسی به نسخه اصلی نداریم، طبق گفته دوستان، بهترین نسخه مشابه آن عزیز ازدست‌رفته، اما از یادها نرفته «سلطان» از شرکت الرحاب (البته نسخه اصلی کار) بوده که گفته شده شباهت زیادی به شیخ شیک نو 70 دارد. 

در عکس تعداد دو عدد 6 میل رولی و یک عدد 35 میل (هردو تولید اصلی الرحاب امارات) مشاهده میشه.

البته قبل از شکسته شیشه‌ها و درست کردن عطر دلخواه!

 

تست رایحه از نظر بنده: یه چیز تقریباً شیرین! (نسخه اصلی رو تست نداشتم)

از نظر اطرافیان: واااااااااااااااو چقدر خوشبو! 

شخصاً فکر می‌کنم میشه برای لایرکردن روش حساب باز کرد. چیز خوبی درمیاد احتمالا. 

 

پ.ن: امروز نسخه اصلی تام فورد وانیلا. س***س رو هم تست کردم

رایحه از نظر خودم : شیرخشک و سرلاک بچه! 

از نظر اطرافیان: ای بد نیست! 

شخصاً فکر می‌کنم به درد لایرکردن هم نخوره!

(نظرها کاملا شخصی بوده و می‌تونه اساساً اشتباه باشه) 

شب خوش

 

یادآوری مهم: واژه شیخ در این نوشته، صرفاً در معنای اصلی آن یعنی «بزرگ» و «پیر» بود و لاغیر :)

سفارش‌های امروز که به دستم رسید به ترتیب از چپ به راست: 

ردیف جلو:

زرجف اربا پورا ، دیورهوم اینتنس ، باکارات رژ سفید، کلایو کریستین ایکس فور من مردانه، زرجف الکساندریا 2 و نهایتاً پهالیگونز تراژدی لرد اف جرج، همگی از شرکت وکینگ چین (مارکویی کالکشن کیفیت بهتری داره اما برای کار من همین وکینگ کفایت می‌کنه)

خب قراره باهاشون چیکار کنم؟ استفاده کنم؟ هررررررگز

اینها، بخشی از روال «اسانس‌بازی» بنده هستن و قرار بر اینه که شیشه همه‌شون شکسته بشه!!! به عبارت دیگه خواستم عرض کنم «اسانس‌بازی» صرفاً مخلوط کردن اسانس با فیکساتور بی نام و نشان تو مغازه نیست. 

تمام مواردی که در تصویر مشاهده فرمودین، از گوشه و کنار ایران، اسانس‌های باکیفیتشون رو قبلا سفارش دادم. ولی هنوز هم زمان برپایی بساط مارگیری بنده نرسیده. چون دو سه روزی طول میکشه تا فیکساتور ویژه حاوی ایزو ای سوپر به دستم برسه. 

اونجاست که اسانس + نمونه چینی یا اماراتی کوچک( همونی که در تصویر شاهد هستین) + فیکساتور ویژه مخلوط میشه و میره محیط تاریک تا نتیجه‌ای بده شگفت انگیز! یا افتضاح!! راستش خودمم نمی‌دونم. باید درست کنم ببینم چی میشه.

ولی نهایتاً اسانس‌های تولیدشده یا سر از ماشین لباسشویی درمیارن، یا میرن برای خوشبوکردن محیط داخل خودرو یا سرویس‌های بهداشتی و ...

سوال: پس مریضی که اینقدر خرج می‌کنی؟

پاسخ: تابحال یادم نمیاد جایی در عطرافشان در مورد «سلامت روان» خودم چیزی گفته باشم! بله بیمارم. اونهم بیماری شدید اعتیاد به «اسانس‌بازی» و همونطور که قبلا هم در نظرات عرض شد، تمام این هزینه‌ها میره در سرفصل «سرگرمی» و نه سرفصل «خرید عطر» 

عطرهای مورد استفاده بنده در ردیف دوم عکس قابل مشاهده هستن، همون عطرهای کلاسیک قدیمی، از وان‌من‌شو گرفته تا بروت و دریک(که چندان بهش علاقه ندارم) تا سالار همگی اونها، عطر امضای خودم، آرامیس دوین (متاسفانه قصد تجدید خرید داشتم که دیدم عطرافشان هم ناموجودش کرده. اینم از شانس ما)

اگر تصمیم به استفاده از نمونه‌های ارزان شرکتی دارین، باید عرض کنم که در بین موارد فوق، تنها کارهایی که تا حدود بسیار زیادی مشابه نمونه اصلی بودن(بر اساس مقایسه با دکانت اصلی عرض کردم) الکساندریا2 و باکارات رژ هستن. لرد جورج ضعیف بود. دیورهوم هم برای شامه بنده چیزی بود مشابه پلاستیک سوخته! که البته از نظر اهل منزل بوی خوبی داشت. اربا پورا هم کیفیت نسبتاً خوبی داشت اما به پای نمونه کالکشن(مارکویی) نمی‌رسه. 

البته کلایو کریستین ایکس فور من قضیه‌اش جداست. اون سفارش یکی از دوستان هست که نمی‌تونه یا نمی‌خواد واسه نسخه اصلیش اونقدر هزینه کنه و ازم خواسته براش نمونه دست‌ساز خودم رو بسازم. طفلک همونقدر که بوداییان به مجسمه بودا اعتقاد دارن، به کارهای دست‌ساز بنده اعتقاد داره!! البته بعید می‌دونم اونی که می‌خوام دربیاد اما سعی خودم رو می‌کنم (ضمن اینکه نمونه دکانت اصلی همین کار هم نظر من رو جلب نکرد) 

خدا همه ما رو به راه راست هدایت کنه.

یکی از دانشجویانم مالک چند دربند مکان تجاری در یک منطقه ییلاقی هست. از همون جاهایی که مردم میرن برای خوردن چای و بلال و کباب و .... شاید هم بشه گفت جایی برای «فراموش کردن» و شاید هم «فرارکردن» از روزمرگی‌های زندگی

ولی در خاطر ندارم که تابحال برای«فراموش کردن» به چنین جاهایی رفته باشم. همیشه در بدترین شرایط روحی، خلوت و تنهایی رو ترجیح دادم.

دوهفتۀ گذشته، دوران وحشتناکی رو سپری کردم. گُم شدن ناگهانی پسرم در یک کشور غریب. روزها چشم انتظاریِ وحشتناک همراه با هزاران بار مُردن و زنده شدن. روزی که برادرش(پسر بزرگترم) به همراه پلیس و آتش‌نشانی عازم منزل برادرش بود و ما هر لحظه منتظر بودیم خبر ... یا زنده بودنش رو بشنویم مصادف بود با رفتنم به کلاس.

همسرم نتونست جلوم رو بگیره، یا بهتره بگم نخواست. همیشه به تصمیم‌هام احترام میذاشت و میذاره.

 رئیس دانشگاه هم علیرغم اینکه استاد جایگزین پیدا کرد، هرچقدر قسم داد که شرایط روحیت خوب نیست، قبول نکردم و کلاس رو برگزار کردم. نه فقط اون کلاس، که سه کلاس متفاوت در این دوران وحشتناک رو بخوبی برگزار کردم بدون اینکه دانشجویان بویی از مشکلات درونم ببرن. چرا که اون مشکلات مال من بود نه اونها. 

سالها قبل، روزی که مرحوم پدرم در دستان خودم ترک دنیای خاکی کرد، بعد از سپردن پیکر پاک ایشون به سردخونه، بازهم کلاس عصر خودم رو (بدون پوشیدن لباس سیاه) برگزار کردم و فردای اون روز، لباس مشکی پوشیدم و مراسم خاکسپاری رو برگزار کردیم. 

سوال: آیا اینها رو گفتم که بگم من یک قهرمان!!! یا موجود خاصی هستم؟!

پاسخ: نه تنها نیستم که قیافه بنده هم به چنین صفاتی نزدیک نیست! بلکه موضوع اصلی در اینجا «قداست» هست و دیگر هیچ. برای هرکسی در دنیا، مکان‌هایی دارای «قداست» هست و برای بنده حقیر هم «کلاس درس» یکی از همون مکانهاست. چیزی که از حضرت پدر یاد گرفتم. ایشون هم در بدترین شرایط، هرگز کلاس‌های دانشگاهشون رو کنسل نمی‌کردن.بر همین اساس بود که مطمئن بودم تشکیل کلاس (حتی در زمان فوت ایشون) باعث آرامش روحشون خواهد شد. 

روز ششم یا هفتم بود که خبر رسید جنگل‌داران، پسرم رو بیهوش در جنگلی پیدا کرده و منتقل بیمارستان کردن. بیمارستانی در یکی از شهرهای قاره اروپا بسیار دورتر از محل سکونتش. پسرم اهل طبیعت‌گردی بود و روز تعطیل، بنا به دلایلی نامشخص گرفتار حمله عصبی شد و از هوش رفت و تمام این مدت در بیمارستان بستری بوده.

اونقدر حالم خراب بود که خلوت و تنهایی هم جوابگو نبود. برای منی که یک عمر بر اساس شغلم، شنوندۀ «دردهای» دیگران بودم، این‌بار دنبال کسی می‌گشتم تا براش «درددل» کنم و هرگز تصور نمی‌کردم این کار چقدر میتونه برام سخت باشه. طبیعتاً باید دنبال شخص خاصی می‌گشتم. شخصی که حداقل درجه‌ای از «آگاهی» در وجودش باشه. 

پیدا کردن آدم «پولدار» سخت نیست. دوروبرمون فراوون ریخته. همینطور پیداکردن شخصی که درجه بالای علمی داشته باشه یا حتی دارای مقام اجتماعی بالا. اما پیدا کردن فرد «آگاه» در این دوره و زمونه حکم کیمیا داره و بدون اغراق، آگاه‌ترین شخصی که می‌تونستم بهش پناه ببرم همون دانشجویی بود که در ابتدای متن بهش اشاره کردم. بی‌مقدمه رفتم سراغش و ساعت‌ها حرف زدیم و چقدر سبک شدم. 

چقدر راحت حرف زدم. از پسرم. از آرزوهایی که داشت. از آینده‌ای که با برنامه‌ریزی دقیق مشغول ساختنش بود. از سختی‌های زندگی در غربت و خیلی موارد دیگه و اینکه درنهایت یک تومور لعنتی در منطقه شریان گیجگاهی همه معادلات رو بهم زد طوریکه در آخرین تماسِ تصویری، منِ پدر رو نتونست درست تشخیص بده و ...

بگذریم

طبیعتاً چون در عطرافشان هستیم، قراره این صفحه به دنیای عطر اختصاص پیدا کنه. چیزی که باعث شد دست به اسلحه (ببخشید دست به دوربین ) ببرم این بود که ظروف جوش آوردن آب که در تصویر مشاهده میشه همگی ظروف خالی اسانس‌های شرکت «لوزی» هست!!! شاید خیلی از عزیزان از این قضیه خبر داشته باشن. اما بنده از این موضوع بی‌اطلاع بودم و تازه فهمیدم آخر و عاقبت قوطی‌های خالی اسانس‌های لوزی از کنده هیزم و آتیش سردرخواهد آورد. گفتم شاید برای بعضی از عزیزان هم جالب باشه.

به قول مالک مجموعه، علیرغم شستشوی مکرر این قوطی‌ها، اما تا مدتی، هرزمان چای می‌ریختن، احساس می‌کردن چای عطری نوش جان می‌کنن!!! نمی‌دونم واقعیت رو گفت یا خواست لبخندی به لب من بیاره. 

این ظروف در ادبیات عامیانه به «گُداجوش» ـ ضمه روی گ ـ معروف بوده و در گویش منطقه جنوب خراسان «قُـلّو» تلفظ میشه. از قدیم‌الایام یار غار صحراگردان و چوپانان بوده و امروز عمومیت بیشتری پیدا کرده و شاید خیلی از عزیزان مخاطب متن، در منزل خودشون داشته باشن. 

قدیما از قوطی خالی سموم دفع آفات گیاهی استفاده میشده و جایی از زبان یکی از اهل فن شنیدم که هرچقدر هم شسته بشه، اثرات سمی اون از بین نمیره. هرچند سال‌های زیادی در بین مردم از قوطی‌های سم استفاده میشده و به ظاهر، اتفاقی هم نمیفتاده، اما شاید یکی از دلایلی که در بخش اورژانس داخلی بیمارستان (که سالها قبل چندروزی همراه یک بیمار بودم) تعداد بالای روستاییان مسن مراجعه کننده با مشکلات با منشا کبدی، استفاده از همین ظروف بوده و شاید هم نبوده(بهرحال اونقدر علم این موضوع رو ندارم که بتونم با قاطعیت بگم) 

اما بهرحال جنس قوطی، چه اسانس لوزی باشه چه قوطی سم، به دلیل آلومینیومی بودن، خودش میتونه منشا هزاران مشکل در درازمدت بشه. دوستانی که اهل طبیعت‌گردی هستن به این موضوع توجه ویژه داشته باشن. 

درنهایت، چایی که بنده خوردم مطلقا عطری نبود :)

 

پ.ن 1) خودمم نمی‌دونم چرا اینها رو نوشتم. شاید برای «فراموش کردن» . از عزیزان هم تقاضا می‌کنم در این موقعیت، ما رو از دعای خیر خودشون محروم نفرمایند. 

 

پ.ن 2) در نظرات دیدم که استاد بزرگوار جناب دکتر اسعدی هم گویا به جرگه متاهلین پیوستن. راستش اون صفحه خیلی شلوغ بود و ترجیح دادم اینجا مراتب تبریک خودم رو اعلام کرده و براشون آرزوی موفقیت کنم. همسر آگاه، اگر نگیم بهترین، اما یکی از بهترین موهبت‌های این دنیاست. 

 

پ.ن 3) در مورد اسانس، به عنوان یک اسانس‌باز (نه الزاماً استفاده کننده از اسانس) در اولین فرصتی که حال بهتری داشتم سعی می‌کنم یک صفحه در موردش بنویسم. ضمن اینکه برخلاف همیشه، این متن بصورت پراکنده و بدون ویرایش منتشر میشه و از بابت کاستی‌ها و مشکلات متن، عذرخواهی می‌‌کنم.

 

پ.ن4) بی‌ربط بودن موضوع متن با دنیای عطر، میتونه بهترین گزینه برای رد این صفحه توسط مدیر محترم سایت باشه. که از این بابت هیچ مشکلی نیست و همین تخلیه روانی برام کافیه. ضمن اینکه همین‌جا از مدیریت محترم سایت عذرخواهی می‌کنم که مجبور شدن متن طولانی بنده رو بخونن. درصورت انتشار هم از تمامی عزیزان عذرخواهی می‌کنم اگر خاطرشون مکدر شد. 

 

پ.ن5) چه دنیای عجیبیه دنیای روایح. علاقه چندانی به رایحه دریک اورلن ندارم ولی همیشه تو خونه موجود هست. نمی‌دونم چرا، اما در تمام این مدت برزخ‌گونه، تنها رایحه‌ای که استفاده کردم دریک بود.

تاریک و تلخ...تلخ....تلخ ...

حاضر شدم برم سرکلاس که ناگهان دخترم اومد گُل‌سر خرسی خودش رو به کتم وصل کرد و گفت: بابا خیلی بهت میاد! 

گفتم اگه دخترم بگه، حتماً بهم میاد و آماده رفتن شدم که همسر گرامی نمازش رو شکست[احتمال میدم البته] و پرید جلومو گرفت و گفت:

«تو نمی‌خوای بزرگ بشی؟!» 

گفتم نه. خودتم خوب می‌دونی هیچ علاقه‌ای به دنیای «آدم‌‌بزرگ‌ها» ندارم. 

همسرم می‌دونست. خوب هم می‌دونست. بعد از نزدیک سه دهه زندگی مشترک، اون ندونه کی بدونه؟ تنها فردی در زندگیم که به «دنیای کودکی»ام احترام می‌ذاشت و هنوزم احترام میذاره. 

جون خودش رو قسم خورد که بی‌خیال گل‌سر بشم. می‌دونست جون خودش خط قرمز منه. به دخترم گفتم بابا عکس بگیر واسه خودت داشته باش. این بار نشد. دفعه بعد مامانو می‌پیچونیم دوباره با گل‌سر میرم سر کلاس :)

 چندماه قبل، همین موضوع تکرار شده بود و سرم رو بالا گرفتم و با همین گل‌سر رفتم سرکلاس! چهره حیرت‌زده دانشجویان برام جالب بود. ازشون پرسیدم چندنفرتون دختر دارین؟ تعدادی دست بالا رفت.

پرسیدم اگه گل‌سرش رو روی کتتون زد همونطوری میرین سرکار؟! بجای پاسخ، سکوت برقرار شد.

کمی گذشت و صحبت کردیم و یخ‌ها آب شد و نهایتاً همه یک‌صدا گفتن: اگه دخترم بخواد چرا که نه :)

یکی‌شون با کمی بغض گفت: من دوتا دختر کوچولو دارم. الان عذاب وجدان دارم که یه بار دخترم می‌خواست تاب بخوره گفت بابا بیا منو تاب بده، منم حوصله نداشتم و گفتم به خواهرت بگو.

در جوابش گفتم: می‌فهممت! ولی اگه من دوتا دختر کوچولو می‌داشتم، حتی اگه وزیر می‌بودم، کافی بود دخترم ازم چیزی بخواد، مثل همین تاب دادن. جلسه هیئت دولت رو رها می‌کردم و می‌رفتم تابش می‌دادم! چون در اون لحظه چیزی مهم‌تر از تاب‌دادن دخترم در دنیا برام وجود نداره.

 پرسیدن: شما چندتا دختر دارین؟ 

گفتم هیچی!!!! لیاقتش رو نداشتم! این گل‌سر متعلق به دخترخوندۀ من و همسرم یا بهتر بگم فرشتۀ زندگی‌مونه :)

 

خب به نظر می‌رسه تو عطرگرام هستیم و عکس غیرمرتبط گذاشتم. مشکلی نیست. حداقل اینها رو نوشتم، تایید هم نشد همین‌که نوشتم برام بسه (می‌ذارم به حساب برون‌ریزی ذهنی) 

 

امروز با «شنل پلاتینیوم» دوش گرفتم و رفتم سر کار. باورم نمی‌شد اینقدر بازخورد داشته باشه و جالب اینکه تمام بازخوردها به یک جمله ختم میشد: 

بوی تمیزی خاصی میاد

 

حتی ازشون پرسیدم منظور بوی صابونیه؟ می‌گفتن نه. چطور بگیم. خیلی خاصه و بوی «تمیزی» میده. 

نکته مشترک بعدی هم گویا این عطر، «خط بوی» خوبی داره. 

 

یعنی شنل پلاتینیوم: خوشبو، بوی تمیزی با خط بوی عالی

(بر اساس نظرات همسر و دخترم و 6 خانم محترم همکار که به نظر جامعه آماری خوبی میاد) 

 

و اما: 

رایحه‌ای که خودم حس می‌کردم:

در بهترین حالت:

 کمی بوی نفت بود و دیگر هیچ!!! 

 

اینم از عذاب دنیوی ما کوربویان گنهکار درگاه خداوند. 

:)))

آخرین تلاش‌ها و دست‌وپازدن‌ها برای پیداکردن و ایجاد رابطه عاطفی(!) با یک رایحه جدید، بازهم به سنگ خورد! دوتا سفارش عطر داده بودم که برام دستی بسازن تا اگه تونستم باهاشون ارتباط بگیرم برم سراغ شکستن قلّک و خرید باتل اصلی از عطرافشان. نهایتاً اگه پول هم کم می‌آوردم می‌رفتم بانک می‌زدم!

البته همین سرقت بانک هم دیگه مثل سابق راحت نیست! یادمه آخرین باری که اسلحه پلاستیکی رو گرفتم سمت کارمند بانک و گفتم کیسه رو پر کن، نیم‌نگاهی بهم انداخت و با نهایت خونسردی گفت: داداش! الان دیگه مثل سابق پول نقد نیست. یا شماره شبا بده. یا برو دنبال یه شغل دیگه. وقت ما رو هم نگیر. برو به سلامت.

خلاصه این شد که ما رفتیم دنبال معلمی!

آره داشتم عرض می‌کردم چندروز قبل سفارشات جدید به دستم رسید: «ایوسن‌لورن تاکسیدو» و «شنل پلاتینیوم»
متاسفانه بازهم همون آش و همون کاسه. بازهم به‌به چه‌چه اطرافیان و بازهم عدم تشخیص رایحه توسط بویایی داغون خودم :(

خلاصه که این دوتا عطر هم رفت کنار تق هرمس و دیورهوم و اونتوس(که هنوز هم تفاوتش با بوی آب معدنی رو نمی‌تونم تشخیص بدم!) و ایضاً کلایو کریستین و پیوردیستنس ام و الکساندریا 2 و لرد جورج و ...(البته با این دوتای آخری، تونسته بودم تا حدی ارتباط بگیرم ولی باید تا فصل سرما صبر کنم) 

40 سالگی رو رد کردم و چیزی تحت عنوان «بحران 40 سالگی!» رو تجربه نکردم

50 سالگی رو هم که رد کردم بازهم متوجه چیزی به نام «بحران 50 !» نشدم

نمی‌دونم مردم اینقدر سوسول شدن! یا این هم بخشی از «صنعت روان‌درمانی» هست که بسیاری از همکاران .... بنده بر همین اساس حسابی جیب‌شون رو پرپول می‌کنن.

اما «بحران کوربویی» رو نتونستم هضم کنم. خدایا چرا نمی‌تونم هیچ رایحه جدیدی رو بپذیرم؟

شاید باورتون نشه، این یکی دوروز گذشته، همسر گرامی و دخترخونده‌ام، دست در دست یکدیگر داده بودن به مهر برای دلداری دادن به این پیرمرد فاقد سیستم بویایی! خودم که چیز خاصی حس نمی‌کردم اما بر اساس سکوت بیش از حدم، از نظر «ادراک» اونها من وارد یک فاز افسردگی شده بودم! :)

اما امروز: 

اتفاق زیبایی افتاد :)

پستچی محترم زنگ زد و بسته‌های عطر (که از ارومیه سفارش داده بودم) رو به دستم رسوند. 

دریک و بروت

خدای من چقدر زندگی زیباست :)))

در این عکس نکته کوچکی هم نهفته هست. این عطرهای قدیمی و کلاسیک رو عمداً گذاشتم جلوی کتاب‌هایی که رنگ و بوی قدیمی دارن. یعنی روایح قدیمی در کنار کتاب‌های قدیمی :)


در راس اونها «طهران قدیم» تالیف ارزشمند مرحوم استاد جعفر شهری رو می‌بینیم و همچنین نسخه کمیاب و بدون سانسور «کلّیات شیخ سعدی» و نهایتاً بالای اونها هم «اطلس خط» مرحوم حبیب فضایلی هست که حدود 50 سال قبل به تعداد بسیار محدود چاپ شد و جزو کتب نایاب برای کلکسیونرهاست. 

یه نکته کوچولو هم در مورد نسخه اصلی «کلیّات سعدی» بگم. البته باید یه جوری یواشکی بگم که مدیر گرامی حذف اکانتم نکنه!!! عزیزانی که نسخه اصلی رو دیدن، بخوبی می‌دونن که در انتهای کتاب و در پایان بخش «هزلیات» ما به بخش «المضحکات» می‌رسیم که شامل 6 جوک «فوق بی‌ادبانه» هست!!! و بنده همیشه متحیّر این موضوع بودم که این جوک‌ها چطور به ذهن حضرت سعدی رسیده (والا به عقل جن هم نمی‌رسید) 

سال‌ها قبل و در ایام جوانی، در پروژه‌ای کار می‌کردیم که چند خارجی حضور داشتن. مترجمی هم داشتیم که زحمت ترجمه رو می‌کشید. 

یه روز موقع استراحت، اونا رفتن تو فاز شوخی و یک جوک بی‌مزه گفتن که خودشون از خنده قرمز شدن (موضوع جوک هم در همین حد بود که مثلا بابا به بچه میگه برو پیچ‌گوشتی بیار، بچه میره انبردست میاره! هرهرهرهر!!!!) مترجم گرامی زمانی که این جوک رو ترجمه کرد، ما به هم نگاه کردیم و مونده بودیم بخندیم یا گریه کنیم. 

دیدم نه. نمیشه. اینجا باید پرچم کشورم رو بالا ببرم!!!! یکی از جوک‌های حضرت سعدی رو گفتم! بماند که 10 دقیقه طول کشید تا آقای مترجم بتونه سرپا بایسته! طفلک روی زمین ولو شده بود از خنده! بعد که براشون ترجمه کرد نوبت اونا بود که روی زمین غلت بزنن! تا اینجا مشکلی نبود. مشکل جایی شروع شد که یکی از خارجی‌ها گفت این جوک رو خودت گفتی؟ 

بنده هم در حالی‌که بادی در غبغب انداخته بودم گفتم خیر! از بیانات گهربار «بزرگ ادب» زبان پارسی حضرت سعدی بود.

مترجم جواب بنده رو براشون ترجمه کرد و اونا چیزی گفتن که مترجم رو برق گرفت!!! و بعد از کمی مکث چنین ترجمه کرد:

ــ میگن: «بزرگ ادب»تون این آقا بوده؟؟؟؟!!!!!!

 

کلّی روضه خوندم که بگم: 

کتاب هم کتاب‌های قدیم

عطر هم عطرهای قدیم

حتی جوک هم، جوک‌های قدیم!!! مخصوصاً اگه مال 700 سال قبل هم باشه که چه بهتر 

:)))

 

پ.ن 1) الان که به عکس دقت می‌کنم بیشتر متوجه گذر عمر و پیری و لرزش دست‌ها میشم! باور کنین نه تنها دست‌ها رو تکیه داده بودم که نفس رو هم حبس کرده بودم. ولی خب نتیجه‌اش این شد! به بزرگی خودتون ببخشید.

راستی اون وان‌من‌شو رو هم گذاشتم وسط که حسودیش نشه. اونم مثل خودم نفس‌های آخرش رو می‌کشه و باید تجدید بشه. وان‌من‌شو عطر محبوب خودمه و دریک هم عطر محبوب همسر گرامی! (به یاد سال‌های اول ازدواج که دریک استفاده می‌کردم و ایشون وفاداری خودشون رو به این رایحه همچنان حفظ کردن) البته هردوی اینها جزو روایح خلوت و تنهایی خودمونه نه بیرون از خونه. 

 پ.ن 2) مدیر گرامی. حدس می‌زنم توی دلت چی میگی! بخدا هرچی بگی حق داری! :)

مخلص همه دوستان

امروز به اصرار دخترم، برای اولین بار سری به بازار عرب‌ها در شهرمون زدیم. شنیده بودیم که بارهای خاص و بقول عامیانه «ته لنجی» در اینجا به وفور یافت میشه و جنس اصلی هم هست. 

بازار خوبی بود و تجربه دلچسبی داشت از خوردن فلافل و وضعیت جالب محیطی

چون از عطر عربی هیچ سررشته ای نداشته و ندارم چند عطر خریدیم با این فرض که «جنس اصلی» انتخاب کردیم!

از سمت چپ: عطر مولکول 02 رو بخاطر معروفیتش گرفتم و از زمانی که زدم همچنان بوی آب معدنی میده! حداقل بوی آب شیر هم نمیده که دلمون به کلر داخل آب خوش باشه! 

سه عطر ارض‌الزعفران 50 میل رو از روی بوی اونها انتخاب کردیم. ضمن اینکه خودم «شهرزاد» رو پسندیدم و احساس کردم با آنجلزشیر تشابهی داره. قیمتش هم دونه ای 300 تومن بود. اما وقتی اومدم خونه و تحقیق کردم تازه متوجه شدم قیمت عطر اصلی شهرزاد از شرکت ارض‌الزعفران حوالی 2 میلیون تومنه!! نمیدونم اینایی که ما به اسم اصلی خریدیم چی بود!

مورد بعدی کرید اونتوس بود که همسرم پسندید و بخاطر شیشه مینیاتوری قشنگش ارزش 200 تومن رو داشت به نظرم

و اما 2 مورد آخر:

عطر مشابه سوسپیرو اربا پیورا که دخترم عاشق رایحه شد شد. خودمم دیوانه‌وار بهش علاقه پیدا کردم. 500 هزینه کردیم. ساخت چین بود. اما واقعا رایحه خوبی داشت (فروشنده اصلی نبود و احساس میکنم گرون حساب کرد) 

و اما مورد آخر: 

کد 169 مارکو کالکشن که همون باکارات رژ خودمون هست. جعبه با حروف برجسته و جنس اصلی. متاسفانه آخرینش بود وگرنه 5-6 تایی برمی‌داشتم. دونه ای 230 حساب کرد. رایحه در یک کلام عااااااااااالی. موندگاری هم تا الان همچنان قابل قبول 

ضمنا در این بازار، افترشیو مورد علاقه‌ام (دنیم) رو دیدم که 400 تومن می‌گفت درصورتیکه من سفارش اینترنتی ته لنجی از جنوب دادم 280 تومن 

نتیجه: اگر دوباره گذارم به بازار عربها بیفته فقط دو مورد آخری که عرض کردم (دو مورد سمت راست) رو خرید مجدد خواهم زد و این بار میدونم که هرچی از اونجا برداریم الزاماً قرار نیست «اصلی» باشه

عطر شهرزاد ارض الزعفران(که احساس میکردم شبیه آنجلز شیر هست) رو نمیدونم چیکار کنم. روی دستم مونده و اذیتم میکنه.

از طرفی، مدتها قبل، با کمی اسانس درجه یک و فیکساتور مرغوب و آب مقطر، یک شیشه 30 میل آنجلزشیر ساخته بودم و گذاشته بودم در محیط تاریک جا بیفته. الان که زدم رایحه عجیب و دیوانه‌واری پیدا کرده بود. طوری که از بوی کنیا.ک اون خونه پر شده. همسرم پیشنهاد کرد شیشه شهرزاد رو بشکنیم و عطرش رو با اونی که دست ساز درست کردم قاطی کنیم(تشابه رایحه دارن بهرحال) و بذاریم برسه ببینیم چی میشه. هنوز تصمیم نگرفتم. ولی فکر کنم همین کارو انجام بدم آخرش، و چه بسا مولکول 02 رو هم قاطیش کنم و یه 100 میل دست ساز من‌درآوردی برای دم دستیم درست کنم :)

نتیجه اخلاقی: موقع خرید عطرهای عربی (حتی از مرکز خریدشون) هم به اصل بودنشون اعتماد نداشته باشیم.

 

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2025 Atrafshan