دیروز عصر نسبت به دفعات قبل، بازخورد عجیبتری از محل کارم گرفتم. زمان ورود به ساختمون، هنوز به طبقه دوم نرسیده بودم که:
1) از ورودی جلوی در تا طبقه سوم همه متوجه شدن فلانی اومده!
2) حتی بنده خدایی هم که در پشتبام دانشگاه مشغول استعمال دخانیات بود متوجه شد که بنده اومدم!!!
نام عطر اصلی: شنل اگوئیست پلاتینیوم
سوال: فقط همین؟
پاسخ: خیر! صد و پنجاه بار در همین عطرافشان تکرار کردم که جماعت معلم بهتره از یک عطر خاص به تنهایی استفاده نکنه. چون ممکنه تداعیکننده خاطرات خوب یا بد برای دانشجویان باشه. مثلا دختری رو تصور کنین که پارتنر قبلیش (زمان ما این اصطلاحات نبود و بهش میگفتن نامزد!) بهش خیانت کرده و عطر امضای اون آقا هم شنل اگوئیست پلاتینیوم بوده. خب با ورود معلم، چه حالی بهش دست میده؟ اصلاً چیزی از درس متوجه میشه؟
بنابراین:
پس از استحمام و اصلاح صورت:
سه پاف باکارات رژ زیر گردن
پشت هر گوش دو پاف سلطان الرحاب(مشابه شیخ شیک نو)
بعد از سشوار موها و پوشیدن کتشلوار و قبل از رفتن بیرون، چند پاف شنل پلاتینیوم به مناطق قبلی که خشک شده بود.
همگی هم از نسخه اصلی(چون روی پوست استفاده میشه)
یک پاف از اسانس شنل پلاتینیوم دستساز خودم (شرکت PB بهترین اسانس این عطر رو داره) روی سرآستین کت و پشت زانو از روی شلوار
خب این از «ماندگاری» عطر
ضمن اینکه این یک فرمول قطعی نیست. بعضی وقتها ترکیب تاکسیدو و شنل پلاتینیوم هم به روش فوق معجزه میکنه. در این مورد بهم اعتماد کنین.
و اما برای «پخش بو»:
ترکیب موارد فوق با همون نسبت، در یک شیشه 5 میل اسپریدار طوریکه یک پنجم شیشه پر بشه. بقیه هم فیکساتور بدون بو به همراه آب مقطر مخصوص تزریق! همون مایع شیری رنگی که باعث پخش بوی انفجاری میشه.
زمان استعمال: قبل از ورود به دانشکده و نیمساعت قبل از شروع کلاس
سوال: آیا محتویات این شیشه 5 میل رو هم روی پوست میزنی؟
پاسخ: بستگی داره. اگه شیشه اصلی باشه بله. اما اگه اسانس دستساز خودم باشه هرررررررگز. فقط سرآستین کت بهرحال تعارف که نداریم. شیشه و دکانت اصلی گرونه و نمیشه دم به دقیقه استفاده کرد.
ضمن اینکه میترسم کتک بخورم که بگم ماندگاری و پخش بوی شیشه یا دکانت اصلی، در برابر معجون دستساز خودم هیچ حرفی برای گفتن نداره!!! (دوستان هم نشنیده بگیرن!)
نکته ا) همه ما در یکسری از پارامترها معروف میشیم یا با اون پارامتر ازمون یاد میشه. الان مدتهاست که پرسونالبرندینگ بنده (همون پارامتری که هروقت اسمم میاد ازم یاد میکنن) اینه که خط بوی عطرش دیوانهکننده است! این هم از شانس ما در آخر عمری! هیچکس نمیگه معلم خوبیه یا آدم حسابیه یا سرش به تنش میارزه یا ...
بلکه با خط بوی عطر، بنده رو میشناسن! هعی روزگار!
نکته 2) یکی از زیباییهای شنل اگوئیست پلاتینیوم اینه که بجز رایحه خاص و شیک(که خودم حس نمیکنم و بر اساس بازخورد اطرافیان عرض کردم) باعث آزار کسی نمیشه، چرا که بارها بازخوردهای خیلی خوبی در کلاس و بین دانشجویان گرفتم (تصور کنین اگر بلک افغان میزدم با لگد مینداختنم بیرون از کلاس!)
نکته 3) چون ماشینم تعمیرگاه بود، دیشب دخترم اومد دنبالم و نیمساعت آخر، سر کلاس نشست تا با ماشینش من رو برگردونه. موقع برگشت دیدم داره یواشکی اشک میریزه! پرسیدم چی شده بابا؟ گفت هیچی و خواست بپیچونه! ولی خب غافل بود از اینکه باباش به خاطر نوع کارش متخصص پیچوندن ملّت (مخصوصاً مراجعینی که به دروغ صورت مسئله رو عوض میکنن) هست! با دوتا سوال و جواب، گریهاش گرفت و گفت بابا داری با خودت چیکار میکنی؟!
گفتم چطور؟
گفت: کلاست دیگه مثل کلاسهای سابق نیست. خیلی خسته درس دادی. لنگیدن پای چپت برگشته، دوسه بار زانوی چپت خالی کرد. یک بار تعادلت رو از دست دادی و فکر کردی کسی نفهمید، مطلبی که قبلاً 10 دقیقه میگفتی رو نیمساعت طول دادی، چندبار موضوع اصلی از یادت رفت و مسیر حرفات عوض شد و ....!!! باورم نمیشه تو همون بابای قبلی من هستی؟
خدایا چه دقتی دارن این دخترها! مخصوصاً دختر خودم که از آخرین باری که سر کلاسم نشسته، چندین ماه گذشته و الان بهتر از هر کسی میتونه این تفاوتها رو بفهمه.
گفتم: نگران نباش بابا. امروز خسته بودم. همین
گفت: خسته نبودی بابا. خودتم میدونی چی میگم.
راست میگفت. خوب میدونستم چی میگه. لعنت بر سال 1400 لعنتی. لعنت بر اون پزشکی که برای اولین بار اسم منحوس ام اس رو آورد. لعنت بر MRI ، لعنت بر بیمارستان، لعنت بر داروهای قوی چپهکننده و ....
سال 1400 بخاطر ناتوانی و بیماری، برای همیشه زندگی شهرنشینی و کارهای اجرایی رو ترک کردم و رفتم وسط جنگلهای شمال زندگی کردم و هفتهای یک روز تدریس و یک مشاوره شرکتی داشتم و بقیه 6 روز رو مشغول باغبونی و ماهیگیری بودم و سلامتم کامل برگشت. اما شاید بزرگترین اشتباهم این بود که از اونجا برگشتم به شهر خودم (هرچند هنوزهم داخل شهر نیستم و منطقه ییلاقی حومه شهر زندگی میکنم و توان شلوغی و آلودگی رو ندارم)
گفتم: راستش بابا. دروغ گفتم. خسته نبودم. واقعیت اینه که بابایی دیگه «پیر» شده. باید بپذیری دخترم.
گریهاش شدیدتر شد و گفت:
من بابای پیر نمیخوااااااااااام !
و من همچنان در این فکر بودم که آیا عطر شنل اگوئیست پلاتینیوم برای یک «پیرمرد» مناسب هست یا نه؟!
پ.ن: عنوان متن برگرفته از سریال «از سرزمین شمالی» (北の国から) بود که دوران نوجوانیم زمستون رو باهاش سر کردیم.
با عرض سلام و احترام،
جناب آقای متینراد بزرگوار،
از بهاشتراکگذاری این تجربهی عمیق و تأثیرگذارتان در این محفل صمیمانه سپاسگزارم. نوشتهی شما فراتر از یک روایت عطری بود؛ ترکیبی از حس، خاطره، انسانیت و نگاه ژرفی به زندگی که صادقانه از دل برآمده بود و بر دل نشست.
خواندن سطر به سطر تجربهتان برای بنده هم آموزنده بود و هم یادآور آن شد که گاهی عطرها، فقط رایحه نیستند؛ بلکه بخشی از هویت، خاطرات و مسیر زندگی ما را در خود دارند.
از درگاه خداوند متعال برای شما و خانوادهی محترم، آرزوی سلامتی، شادکامی، عاقبتبخیری و توفیقات روزافزون مسئلت دارم.
سلام آقای متینراد، واقعا از خوندن مطالبتون لذت میبرم. انشالله همیشه شاد باشید و سایهتون مستدام بر سر خانوادهتون. و حضورتون سبز در کلاسهاتون. و خط بوی عطرتون پیچیده تو سالن دانشکدهتون.❤️
ممنون از هردوی شما بزرگوار
هامون عزیز و جناب متقیپور گرامی
بهترینها در انتظارتون