حافظه بویایی، علم ژنتیک و ...

با اجازه استاد گرانقدر جناب آقای دکتر شاهین اسعدی.

 

امروز کلاس داشتم. مثل همیشه پس از استحمام، نشستم پای بساط مارگیری ببینم امروز چی رو با چی مخلوط کنم و برم سر کلاس که ناگهان یادم اومد هفتۀ گذشته، خانم «م» از کارمندان بخش آموزش، بهم گفته بود از آرامیس متنفره. علیرغم اینکه عطر امضای پدرش آرامیس بوده.

هرچقدر ازش پرسیدم پدرت کدوم مدل رو میزد یادش نمیومد و فقط می‌گفت چه فرقی می‌کنه. آرامیس زهرماره! 

به شوخی بهش گفتم ببین دخترم، جلوی نسل ما از آرامیس بد نگو که برامون در کنار عطر، نقش «مکمل ناموس» رو هم ایفا می‌کنه! :)))

ولی همچنان تاکید داشت «بدترین رایحه دنیا» آرامیسه.

بهش گفتم باشه! از لج تو هم که شده دفعه بعد با آرامیس دوش می‌گیرم و میام :)))

حدسم این بود که پدرش از آرامیس900 استفاده می‌کنه (مثل اکثر آرامیس‌بازان)

 

قبل از خروج از منزل:

شیشه «آرامیس دوین» که دوسال قبل از عطرافشان گرفته بودم رو برداشتم. چندین پاف به خودم زدم (بابت ماندگاری) و داخل شیشه همراه 5 میل هم چندپاف زدم (حدود یک میل ادکلن داخل شیشه) و بقیه رو تا نصف آب مقطر ریختم و گذاشتم جیبم.  

چون زودتر راه افتاده بودم (باید ماشین رو تحویل تعمیرگاه می‌دادم) بنابراین بازهم زود رسیدم و بازهم برق اون منطقه قطع بود!

لذا درِ اصلی ساختمون هم بسته بود. یک درِ چوبی بزرگ بدون هیچ منفذ و روزنه‌ای. چند پاف از شیشه همراه به خودم زدم و بلافاصله در زدم.

(واژه «درب» که بسیار هم استفاده میشه هیچ ریشه‌ای نداشته و «در» درسته)

چند دقیقه بعد، یکی از کارمندان وقتی در رو باز کرد بدون سلام و مقدمه با کلی ذوق گفت: دکتر. باورتون میشه قبل از بازکردن در، بوی عطرتون تو سالن ورودی پیچیده بود؟! (خب این از دومین بازخورد)

یادم رفت بگم بعد از سپردن خودرو به تعمیرگاه، اولین بازخورد رو از راننده محترم اسنپ گرفتم که به‌به عجب بویی! و بعد هم ادامه داد: ولی خداوکیلی الان با این وضعیت «دیگه کی به خودش عطر می‌زنه»؟ بعد هم شروع کرد به غرغر کردن از اوضاع مملکت و من هم در فکر اینکه الان این بنده خدا ازم تعریف کرد یا تلویحاً بهم متلک انداخت؟! 

 

وارد ساختمون شدم. داشتم مثل همیشه می‌رفتم طبقه سوم که خانم «م» از اتاقش پرید بیرون و با صدای بلند گفت: 

عجب عطری!!! کی زده؟!!!! و تا منو دید خودش پاسخ سوالش رو گرفت. با هم وارد اتاق اساتید شدیم و گیر سه‌پیچ داد که اسم عطرتون چیه.

کمی سر به سرش گذاشتم و گفتم که از همین عطرهای اطراف حرم (در مشهد این اصطلاح معروفه) که دبه‌ 20 لیتریش رو  150 هزار تومن می‌خرم و قبل از اومدن 2 لیوان روی خودم می‌ریزم و از این اراجیف :)

اما زمانی که اصرارش زیادتر شد و اسم عطرم رو می‌خواست با پاسخی مواجه شد که انتظارش رو نداشت:

آرامیسسسسسسس!

 

اولش رفت وارد فاز انکار که نه. امکان نداره! بعد از کمی صحبت که بهش گفتم این آرامیس «دوین» هست و پدر شما احتمالاً آرامیس900 استفاده می‌کرده گفت صبر کنین تو گوشیم باید عکس میز بابام رو داشته باشم (احتمالا منظورش میزتوالت پدرش بوده) نیم‌ساعتی طول کشید تا تونست بین هزاران عکس داخل گوشیش! عکسی پیدا کنه و بعد از زوم کردن، دیدم حدسم درسته و آرامیس900 هست.

گفت یعنی میشه یک مدل از آرامیس اینقدر نفرت‌آور باشه و یک مدل دیگه‌ش اینقدر شیک و خوشبو؟ (یه حسّی بهم گفت روح مرحوم برنارد چنت با گفتن این حرف، در قبر لرزید!)

گفتم حالا چرا نفرت‌آور؟! نهایتاً تو خوشت نمیاد. اما میلیون‌ها نفر در دنیا هستن که بهش معتادن، ضمن اینکه میلیون‌ها نفر دیگه که زیرخاک رفتن هم اون رو یک رایحه بهشتی می‌دونستن.

 

بریم سر اصل موضوع:

خانم «م» از پرسنل بخش آموزش دانشگاه، دختری سرزنده و بسیار برونگرا و از اون تیپ رفتاری‌هایی که همیشه آرزوم بوده دختری داشته باشم با چنین خصوصیاتی. خودش هم نگاهش به من به نوعی پدرانه هست. جالب اینکه تا امروز تصور می‌کردم در رشته «ژنتیک» فارغ‌التحصیل شده و مشغول کاره، اما امروز تازه فهمیدم هنوزم دانشجوی ژنتیک هست و چند ترم دیگه داره. 

صحبت از دکتر اسعدی عزیزمون در عطرافشان شد. گفت اتفاقاً یکی از کتاب‌های مرجع ما در دانشگاه تالیف این استاد بزرگوار هست. 

تا زمان شروع کلاس، یک‌ساعتی وقت بود و نشستیم به صحبت. قبلاً هم اشاره کردم که هم‌صحبتی با این دختر رو ترجیح میدم به هم‌صحبتی با فلان خانم یا آقای دکتر همکارم. چون از صحبت‌های بقیه اساتید، نهایتاً چیزی جز شنیدن غرغر و آه و ناله بیرون نمیاد، اما بارها و بارها از این دختر «یاد گرفتم» که برخلاف بسیاری از هم‌نسلان خودش، بسیار اهل مطالعه هست و هرزمان مقاله جالبی می‌خونه با ذوقی کودکانه میاد و برام تعریف می‌کنه. 

شاید یک‌سال قبل نمی‌دونستم چرا، اما امروز و بعد از اینکه سعادت چندبارۀ هم‌صحبتی با جناب دکتر اسعدی در عطرافشان نصیبم شد و فهمیدم ژنتیک به عنوان یک علم مادر، پاسخ به اکثر سوالات فرزندان حضرت آدم رو درون خودش داره، می‌فهمم که چرا هم‌صحبتی با یک دانشجوی ژنتیک اینقدر می‌تونه آموزنده و جذاب باشه. 

نفهمیدم چی شد که به خودم اومدم و دیدم دارم باهاش درددل می‌کنم! (یک عمر بر اساس نوع شغلم، پای درددل دیگران نشستم ولی خودم عادت به درددل‌کردن ندارم)

شاید به این دلیل که احساس می‌کردم پاسخ بسیاری از سوالاتم در حوزه «کوربویی» رو می‌تونم از زبان این دختر و بر اساس علم ژنتیک پیدا کنم، که اتفاقاً همینطور هم شد. 

اول اینکه اون «کوربویی مادرزادی» که تصور می‌کردم، برای من صدق نمی‌کرد. بلکه از مقطعی به بعد دیگه شامه من روایح رو درک نکرد که امروز متوجه علتش شدم. 

امروز تازه متوجه شدم که چرا همونقدر که از آرامیس و بروت و پوران‌هوم و دریک و وان‌من‌شو و ... خوشم میاد، به همون اندازه از تق هرمس و پیور دیستنس ام و  مولکول 02 و کلایوکریستین و ... بدم میاد. یا در بهترین حالت برام کاملاً عادی هستن انگار بویی حس نمی‌کنم.

چقدر به دلم مونده بتونم با تق هرمس آشتی کنم، همین دیشب به خودم زدم، اما بعد از نیم‌ساعت تهوع گرفتم و مجبور شدم لباسم رو عوض کنم و با کمی افترشیو «دنیم» سبز (با رایحه چایپر) حال خودم رو بهتر کنم. 

به گفته خانم «م» اینجانب تا یک سن‌وسالی، مثل بقیه، بویایی عادی داشتم و از روایح خوب اون دوران لذت بردم و این روایح خوش در «حافظه ژنتیک بویایی» من ثبت شد. از «زمانی به بعد» دیگه هیچ رایحه جدیدی نتونست وارد این حافظه بویایی بشه.

اما سوال اصلی این بود که «از چه زمانی» ؟

کلی در موردش حرف زدیم و  سرانجام چنین نتیجه گرفتیم که از سنی که سیگار رو شروع کردم، درحقیقت تیشه به ریشه بویایی خودم زدم و بعد از گذشت سه دهه استعمال دخانیات(بصورت سنگین و گاهاً بسیار سنگین) دیگه بویایی من قادر به ثبت بوی خوش نشد که نشد(خودم کردم که لعنت بر خودم باد!)

چرا که این سلول‌ها قدرت و توانایی بازیابی خودشون رو ندارن. بنابراین فقط امکان این رو دارم که از همون روایحی لذت ببرم که قبل از شروع استعمال دخانیات ازشون لذت برده بودم. یعنی همون روایح دوران کودکی که در حافظه بویاییم ثبت شده (روایح کلاسیک)

مثال دیگه: یکی از بهترین بوهایی که می‌تونم بگم برام از بهترین روایح دنیاست، بوی «ماهی» هست! البته نه بوی بازار ماهی‌فروش‌ها!!! (منم مثل اکثر شما حالم بد میشه) 

بلکه بوی ماهی تازه صیدشده مخلوط با بوی خزه‌های اطراف رودخانه (که شاید از دیدگاه خیلی‌ها به بوی لجن تشبیه بشه!) 

علت: از دوران کودکی که به همراه مرحوم پدرم سالی یکی دو مرتبه می‌رفتیم ماهیگیری، اون روز، لذت‌بخش‌ترین روز زندگیم بود و چنین شد که بوی ماهی تازه‌صیدشده در کنار روایح محیطی رودخانه، در حافظه بویایی من به عنوان یک «بوی خوش و لذت‌بخش»  ثبت شد و امروز همچنان برام یک رایحه بهشتی محسوب میشه. 

البته ناگفته نماند که بنده از خوردن ماهی و هرنوع غذای دریایی بشدت بیـزارم! و اگر امروز به ماهیگیری برم همچنان به روش «بگیر و رها کن» هست و نه «بگیر و کباب کن»!! که در کشور ما بسیار مرسومه.

یعنی گرفتن ماهی بدون آسیب رسوندن و بوییدن اون و سپس رهاکردن دوباره در رودخونه. 

(می‌دونم تو دلتون چی می‌گین! دکتر هم رفتم. گفت امیدی نیست!)

:)))

موارد فوق رو به زبان بسیار ساده (بر اساس درک محدود خودم) نوشتم. امیدوارم جناب دکتر اسعدی افتخار داده و درصورت صلاحدید، این موضوع رو کمی به اصطلاح چکش‌کاری فرموده تا بهتر به درد دوستان بخوره.

همونطور که بارها عرض کردم، سوالات بنده الزاماً سوال شخصی خودم نیست. بلکه زمانی که احساس کنم سوالی هست که پاسخش می‌تونه برای بسیاری دیگر مفید باشه اینجا به اشتراک میذارم تا دیگران هم استفاده کنن. 

 

درنهایت امروز چنین برداشت کردم :

شاید اینکه بعضی‌ها به یک رایحه نمره 10 میدن و عده‌ای دیگر به همون رایحه نمره 1 و 2 میدن(که گاهی اوقات باعث ناراحتی و دلگیری هم میشه) ریشه در همین «حافظه بویایی ژنتیکی» داشته باشه و هر دو طرف کاملاً حق دارن.  

 

همچنین امروز فهمیدم که :

اولاً سعی کردن بیهوده و دست‌و پازدن برای پیداکردن یک رایحۀ جدید رو کنار بذارم که هیچ فایده‌ای برام نداره. مثلا بعد از ماه‌ها تلاش و تمرین، تونستم تا حد محدودی با پنهالیگونز لردجورج و الکساندریا2  کنار بیام، اما فروکردن زورکی یک رایحه در «حافظه بویایی ژنتیک» معمولاً نتیجه خوبی نداره. چرا که بازهم یک پاف وان‌من‌شو رو با 10 شیشه اصلی اونها عوض نمی‌کنم (از نظر بوی خوش عرض کردم نه بحث اقتصادی موضوع!) نهایتاً اگر بخوام سراغ عطر جدیدی برم حتماً باید رگه‌هایی از روایح صابونی و چایپر و خلاصه همه اون عناصر خوش دوران کودکیم رو در کنار هم داشته باشه (مثلا ایو سن لورن تاکسیدو) نه روایح چرم و دارک و دودی و میوه‌ای و گلی و .... هرچقدر هم گرون باشه و سلطنتی.

ثانیا به عنوان یک زخم‌خورده، از جوانان عزیز تقاضا کنم قدر نعمت سلامتی (یا حداقل بویایی) خودشون رو بدونن و بین دود و دم یا لذت بردن از روایح «انتخاب» عاقلانه‌ای انجام بدن. امیدوارم بر اساس واژه زخم‌خورده در متن، متوجه شده باشید که این صرفاً یک «نصیحت» نیست.

با سپاس

 

پ.ن: مدیریت محترم و گرامی سایت:

ضمن تشکر بابت رفع مشکلات قبلی، گویا این باگ «ردشدن مطلب بنده توسط مدیر سایت» در بخش اعلانات و سپس انتشار همون مطلب، دوباره برگشته. البته شخصاً مشکلی باهاش ندارم و فقط جهت اطلاع عرض کردم. با تشکر از زحمات شما بزرگوار

سلام آقای متین راد

راجب ارتباط برقرار نکردن حس بویایی و یا حافظه ژنتیک بویایی

با روایح جدید به غیر از مواردی که اشاره کردین،

ممکنه به خاطر نوع نُت ها و عناصر در هم تنیده 

داخل عطر هم باشد،مثلا خودم چندین مورد عطر جدید 

نیش که تو همین ۱۰ الی ۱۵ سال اخیر مطرح شدن،

را مورد تست قرار داده ام،هیچ حس و حال نوستالژیکی 

ازشون نگرفتم،و یا اینکه روایح این گونه عطرها 

انقدر مدرن هستن اصلا نمیشه باهاشون ارتباط برقرار کرد،

و یا بعضا آدم احساس میکنه اکثر این کارها شبیه هم هستن

به خصوص از این مدلها که سمت و سو بالزامیکی و دودی 

بخوری دارن،و یا چرمی حیوانی صمغی های جدید،

حتی در گُلی ها هم همین منوال،

مثال بزنم 

ما گُل زنبق را در هر عطری باشد فورا به یاد کارهای 

پودری و گُلی مشکی نرم و لطیف با خاطرات خوش 

کودکی را می‌خواهیم انتظار داشته باشیم،

ولی خودم شخصا با تست چهار مدل زنبقی نیش 

در مقایسه با عطری زیبا در زمینه زنبق همچون دیور هوم اینتنس 

و یا عطری ارزانتر مثل دانهیل قهوه ای، اصلا معنی 

زنبق در اون چهار عطر نیش را درک نکردم،برام فقط 

بوی گُلی عادی را تداعی میکردن که فقط خوشبو بودن،

هیچ ترغیبی در من راه نمیانداختن، 

این قسمت از مواجه شدن با عطریات جدید را هم 

در نظر بگیرین که تأثیر خاصی در قبول نکردن 

حس و شامه ما را دارا میشوند

 

باتشکر از همه دوستان 

 

آخرین
Atrafshan logo
عطرافشان
پشتیبانی سایت
عطرافشان
سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟