استمرار وُ حلولِ ابتذال!

درود بر همه‌ی شما عزیزان. بدون مقدمه چینی! 

1. هدفِ من همیشه بیش وَ درست‌تر فهمیدن بوده و هست. [درکنارهم] برای رسیدن به این مهم باید آموخت که اصلِ یادگیری از قربونت برم داداش، سی‌سی جون بمونی برامون، چِشِ مایی، جگرتو بخورم، شما خودت افلاطون زمانی و... مهم‌ترِ و اگر کسی ایرادی [براساسِ منطق، رساله و کتاب نه عقیده وُ دیدگاه] به ما وارد کرد باهاش مقابله نکنیم. جواب‌های میرزامَشنگی بهش تحویل ندیم. شعبون بی مخ بازی در نیاریم. مهدکودک نیست که. بیست نفر هم تاییدش می‌کنن، شخص فکر میکنه واقعا به درخت حقیقت رسیده و سیب رو چیده. اشتباه رو بپذیریم. به همین سادگی. این موضوع منافاتی با دوستی‌های ما نباید داشته باشه. تا یکی بهمون گفت آقا اشتباه میکنی سریع باهاش قهر نکنیم! :| با کلی قربونت برم، ببخشید نارنجی جون، عسل قربونِ مومِت و... چندتا جمله برای شخص می‌نویسی تو جواب اوووو انواع و اقسام توهین‌ها! باخودش نمیگه این آدم اگر میخواست راحت میتونست در و پیکرِ منو چارطاق کنه. حتما هدف دیگری داره که از درِ احترام وارد شده. ولی نه؛ جنگ همچنان جنگِ عقیده است نه اصول...! زمانی دوست هستیم که الکی هی همدیگه رو تایید کنیم. با این کار که هیچ وقت تعالی حاصل نمیشه. یعنی وقتی به وضوح می‌بینیم یکی داره اشتباه میکنه سکوت کنیم و رد شیم؟ خنثی؟ برای بازی اینجا هستیم؟ سرگرمی هم تشریفات و تعریف داره! زمان عزیزان. داریم زمان خرج می‌کنیم. بنظرمن نباید کاملا بی‌تفاوت بود. فضای اینجا دقیقا داره میشه مثل اون پلتفرم‌هایِ سرطان‌ گرفته‌ای که شیمی درمانی هم دیگه روشون تاثیر نداره! فساد و فتیشِ مورد توجه بودن [به هر طریقی] برای برخی واقعا حائز اهمیت شده. (خود من قطعا یکی از چرخدنده های این ماشین خراب هستم!/فکر نکنید دارم برای باقی مرثیه میخونم فقط) ای کاش میشد حداقل اون به اصطلاح تشکر یا لایک ها حذف بشن...!! گاهی اوقات کسانی که تو رو نقد می‌کنند کلامی از همان جنس رو (چه‌بسا ضعیف‌تر) از فرد دیگر با به به و چه چه می‌پذیرند. عجایب! و بسیار ضدرفتارهای دیگر...!

2. ایرانی‌ها غالبا در ارتباط با عطر نوپا هستن (از لحاظ مفهوم نوین نه معطر بودن!) و هنوز نتونستن متوجه بشن عطر، صرفا یک لیکوئیدِ خوشبوکننده نیست. چه‌بسا در برخورد با کل هنر هم همینطور هستیم. ما [اکثریت] فیلم سینمایی می‌بینیم و درست زمانی که داریم باقیمانده های پاپ‌کورنِ کَره ای رو از لب‌هایِ نمکی خودمون پاک می‌کنیم، می‌گیم 'وَاو عجب اثری بود' غالبا بعد از این بروز بادگلو از دهانِ عقب افتاده‌ی ما خارج میشه. این بادهای روشنفکری یکی از اساس ما ایرانی‌هاست. [بازهم اکثریت] به معده و ساختار گوارشی آدمیزاد هم هیچ ربطی نداره. می‌گیم فیلم ایکس خوب بود یا بد. اما هیچکدوم هیچ کتاب سینمایی یا نقدی رو نخوندیم، هیچ مستندی تماشا نکردیم، هیچ نوشته‌ای از هیچ کارگردانی رو مطالعه نکردیم، مفهوم تصویر، نور، محتوا و میزانسن رو نمی‌دونیم، از چگونگیِ تلفیق صدا و تصویر باخبر نیستیم، در مورد اینکه یک فیلنامه باید چطور باشه ایده‌ای نداریم و هزارتا نابلدیِ دیگه! عقیده‌ی من اینه که غالب ما همچنان در حد 'حال میده' یا 'حال نمیده' هستیم و همیشه این شعارهای ماست که گوش فلک رو پاره میکنه نه واقعیت هامون! آن چیز که ما بعنوان مخاطبِ هنر می‌شناسیم در تعریف صحیح‌تر 'محققِ هنری' بایست باشه. قبلا هم اشاره کردم 'هانس گادامِر' می‌نویسه : درکِ اثرِ هنری مستلزمِ فعالیتِ تخیلیِ تماشاگر یا مخاطب است. فعالیتی که کمتر از خلاقیت تخیلیِ خالقِ اثر نیست! می‌توان گفت ذهنِ هنرمند و مخاطب همواره و متقابلا به فعالیت خلاقانه می‌پردازند. هنر بازی است که هنرمند و مخاطب در آن 'مشترک' هستند. حالا شما بیا اینو به یالانچی هایِ فیس و افاده‌ای حالی کن! لایه‌ی اُزونِ تُرد و صورتی خودشون رو پاره میکنن که ای فلک یکی به داد ما مظلومان برسه. این چه وضعیتیِ،، ما اومدیم اینجا دوتا عطر بخریم بعدش آخر هفته بریم لواسون باغ خاله اقدس اینا همه رو با بوی خوش متحیر کنیم! آروم باشید. شارل فابری کلی شب بیداری کشید تا شما نمونه‌ها رو کشف کرد. لایه‌ی مذکور اگر پاره بشه پرتو فرابنفش وارد و کار دستِ طبیعتتون میده. من شخصا [بارها گفتم] هدفم این بود که بدونیم عطر یعنی هنر و هنر یعنی تمامِ هستی. یعنی بودن. لمس. ایجاد. اکتشاف. حتی سعی کردم اتمسفر هر نوشته رو با اتمسفر خود عطر هماهنگ کنم. برای همین یک نوشته میشه طنز فکاهی [مثل گاردینیا روبر پیگه] یک نوشته میشه تراژدی سورئال روایی [کاغتیه لا پونتغ] یکی میشه عرفان و ادبیات شاعرانه [مثل تانگو، سالومه، تغ هرمس‌] و و و...  

البته ناگفته نماند بسیارند افرادی که مابعدِ واژه‌ی ادراک قرار می‌گیرند. آباد باشند که خون هستند در رگ و جان در پیکر. همان نور امید هستند که شاعر گفت... 

3. ذیل عطر دیور اوم پارفم مطلبی کوتاه از نیچه نوشتم. به نظرتون مقصود چه بود؟ من به شما میگم. هدف اشاره به این اصل بود که نگاهِ نیچه به زن وَ تعاریفی که درباره‌ی عصرزنانگی ارائه کرده زیرِ رادیکالِ مشکلاتِ شخصی اوست نه فلسفه‌ی حقیقت! چرا؟ تو همون نوشته اشاره کردم! اما با زبان صلح نه جنگ / غالبا معلم‌های فلسفه نگاه‌های این‌چنینی رو رد و نظریه مذکور رو باطل میدونن. نباید فراموش کنیم فیلسوف، عالم، عارف و... [هم] آدم هستند و بی‌شمار مشکلات وُ معضلات رو پشت سر گذاشتن و می‌گذارند. پیش میاد گاهی که شمایلِ شکست وَ حتی عقده‌های شخصی رو هم در نوشته‌های خودشون جاری می‌کنند. نباید هر کلامی رو صرفا به این دلیل که یک فیلسوف یا دانشمند بیانش کرده پذیرفت. [شمارو ارجاع میدم به هایدگر که با نازی‌ها هم پیمان شد! آیا چون هایدگر است باید هرچه در آن دوران گفته رو هم قبول کنیم؟] سوال. به نظرتون چند نفر ایهام، اشاره وَ سایه‌ی خوابیده در اون نوشته رو متوجه میشن؟ نمیدونم. شاید هیچکس؛ شاید همه! این دقیقا همان جاییِ که زاویه‌های جدی ایجاد میشن.

قطعا روش من مشکلاتی داره. برخی اوقات شتاب‌زده عمل میکنم و از هیچ چیز نمی‌گذرم. برای همین مطالبی که به من منتهی میشه میره تو حاشیه وَ فضا رو مسموم میکنه. تصمیم داشتم برای درمانِ این مرض کمی از ثقلِ داستان دور شم ولی تا الان که خبری نیست! واقعا نمیدونم چرا نمیشه. انگار تو جنگ هستم و راهی برای عقب‌نشینی وجود نداره. شاید هم خودخواهی باشه صرفا! نمیدونم. بد دردی است سربه راه نبودن. هیجانِ بروزِ دائم دارم وُ فراموش میکنم استمرار همواره آبستنِ ابتذال است وُ سرزمین ما خاکِ غیبت و ظهور. باری. این‌ها همه بیراهه است وُ اصلِ نقل اینه که عزیزان خواهشا از گاه و بیگاه من نرنجید وُ اگر کلامی بر خلاف شما نوشتم خیال بر این نبرید که روبه‌روی شما هستم. خیر. من همیشه دوستی و درکنار هم بودن رو خواستم، اما اصل نقد و چشم‌پوشی نکردن از اشتباه برام از هرچیزی مهم‌تر بوده و هست. [چه در قبال خودم، چه باقی!] من از تمام کسانی که آن‌ها را ناخواسته رنجاندم دلجویی میکنم. باشد که باور کنید هدف همیشه مثبت بوده؛ چه‌بسا روشِ این نااهل همواره دشوار! 


[EDITED] 1400/12/01 09:51
در پاسخ به کامبیز سخی :

ضمنا فراموش شد عرض شود که :

قضاوت ؟ خدا نکند که نه سواد اش موجود است و نه اطلاع دقیق اش از کنه مطلب .

من فقط هر دو بزرگوار را یادآوری کردم به دوستی و مرور بیشتر و نیز شادی ی دوستان .

اگر رنگ و بوی کلام حقیر نقش قضاوت بر خود گرفته است تمام قد ازین باب عذر خواه ام .

میسح عزیزم اگر به قلبت رجوع کنی میبینی که دوست ترین ات دارم و این مدروک است طبق قانون ارتباط دلها .

دوست نداشتم سکوت کنم و بگذرم . با شما ماندم با این حال که طبق تجربه بیم سوء تفاهم میرود اینگونه اوقات . کما اینکه پر بیراه هم نبوده است بیمناکی ام ! لیک این به جان میخرم به امید دوستی ها .

مسیح عزیزم . هم دوباره متن قبلی ی مرا مرور کن که شاید تندخوانی دلیل بر سوء تفاهم شده است و هم دوباره مروری بر دوستی ها کن . من به هوش سرشار تو ایمان دارم   کمی احتمال بی حوصلگی میرود .

ضمنا قمر بر مدار عقرب است !!  :)

درود دوباره برشما. آموزگار سخی عزیزم من با کلمات زندگی میکنم. شناس هستند. هیچ مفسری از اون جمله جز آنچه من برداشتم رو برنمیداره! ایرادی هم نیست. اما حق خودم دونستم که اعتراض کنم. / من تازه بخاطر اتمسفر پوپولیستیِ حاکم و عوام فریبی های رایج بیش‌ازحد سازش کردم. اطرافِ منطقِ بزرگسالان قانون اینه : اشتباه کردی؟ بهت نقد وارد شد‌؟ بپذیر. تشکرکن. آموزش ببین وَ با تعالی برگرد. نه؟ خوش اومدی! :) 
جناب سخی اگر من و شما هر نوشته‌ای رو تایید نکنیم و به هر خطایی میدان ندیم اعتماد به نفس کاذب هم ایجاد نمیشه. این امر از ابعاد روانشناسی هم خیانت محسوب میشه. خب معلومه وقتی بین صدنفر فقط یک نفر به چنین جریانی اعتراض میکنه یک خانم محترمی هم پیدا میشه و میگه شما روح آدم‌ها رو میکشی :) من اگر لبخند نزنم چه کار کنم؟ تمام چیزهایی که میگم مستندِ و بهتون قول میدم خیلی‌ها بامن موافق هستن اما هیچکس بروز نمیده خودش رو. چرا؟ چون ما می‌خواهیم به هر طریقی وجه مثبت خودمون رو حفظ کنیم. تو گوشِ ما خوندن خودت رو خراب نکن. تماشا کن. ما تماشاگر هستیم. فیلم می‌گیریم. کمک نمی‌کنیم. اینطوری هستیم که وقتی تو خیابون یکی رو میزنن نمیریم جلو! چون می‌گیم به من چه. جنگ من نیست! حتی بابت این موضوع باج می‌دیدم. یک میانه رو بودنِ منفی و مخرب در فرهنگِ ما باب شده. همین امر عدم اعتماد به بار آورده. چون همه معتقدند در زمان واقعه‌ شخصِ مقابل پشتِشون رو خالی میکنه. چه‌بسا همین هم هست. همه صبر می‌کنن ببینن تهش چی میشه. کفه‌ی ترازو هر طرف سنگینی کرد اونا هم میرن همون سمت! چنین سیستم فکری(ای) دوستی های بسیار متزلزل رو خلق می‌کنه. غالب ایرانی‌ها مثل سیاسیونی شدن که بعد از تغییر رژیم‌ها از آن دربار به دربار بعدی منتقل میشن. من در تمام مدتی که اینجا بودم فقط چندنفر رو دیدم که اعتراض می‌کنند. آلالیتا، گلی، سلطان عطربازهای ایران و توران وَ چندعزیز دیگر که اسم شریفشون در خاطرم نیست. باور کردنی نیست. اصلِ اعتراض، مخالفت و نقد باعث شکوفا شدنِ یک جامعه میشه. نقدهای درست و اصولی. نه آنهایی که بخیه به آب‌دوغ میزنن! وقتی شخص میگه دو ضربدر دو میشه پنج نباید ساکت باشیم و تاییدش کنیم. این نظرشخصی نیست. باید خیلی راحت بگیم آقایاخانم داری اشتباه میکنی. این رفتارها باعثِ انتشارِ حداکثریِ عقاید میشه و سطح کیفیِ دیالکتیک جامعه رو بالا میبره. هگل معتقدِ ذاتِ خرد در همین دیالکتیک‌ها نهفته است و آن چیزی که تکامل رو رقم میزنه وجود تناقض و تضاد است. ما تا به کی قرارِ بخاطر مصلحت روزگار و حفظِ رابطه‌های حبابی زندگی کنیم؟ رابطه‌ای که با یک اشتباه کردیِ ساده قرار از بین بره من خودمعرف نفت می‌ریزم روش آتشش می‌زنم! تا کی می‌خواهیم به دیگران اجازه بدیم هر آشِ اشتباهی رو به خورد ما بدن؟ [منظورم روحانی نیست. الان باز به خودش می‌گیره] ای کاش واقعا وجود داشته باشیم نه این‌که صرفا موجود باشیم! ما کالا نیستیم. باید با فکر، تامل، هوشمندی و بروز دانسته‌هامون اعلام وجود کنیم! 

اما گفتگوهای اخیر یک اپیزود خیلی جذاب داشت. جایی که نظرکرده به من گفت: از جرات حرف نزن. تو مراقب باش مداد شمعی هات آب نشه! (یه همچین چیزی) درصورتی که نمی‌دونه تنِ من چه باران‌ها خورده و استخوانم چقدر سوز به خود دیده. یعنی یک قضاوت فوق سطحی فقط از روی ادبیات نوشتاری من. [یا هر جَفنگ دیگری] البته ماجرای آقا گرگه است که بالاخره دستش رو از زیر در نشون میده! خب؛ کجاش جذابه؟ ای کاش گلی هم اینجا بود :) تا بهش می‌گفتم جانم وقتی میگم ما سعدی و شمس رو خوردیم یک لیوان آب هم روش یعنی چی! وقتی میگم من با تاریخ، دانستن آن و حرفهای شما مخالف نیستم ولی معتقدم از آن تاریخِ وزین هیچی دیگه برای ما نمونده دقیقا منظورم چیه. این عاقبتِ شعر و فلسفه تو جامعه‌ی ماست. مراقب باش مداد شمعی هات آب نشه :) سابق بر این ذیل سیگار رمی لتور نوشتم البته... 
من چه دیر فهمیدم بوی خوش را اینجا خریداری نیست
اگر خوش بگویی، نگاهشان را از تو می‌دزدند
در موردِ رویایِ تو پچ‌پچ می‌کنند
دیرفهمیدم که وقتی صادقانه و از روی محبت برای دیگران از شعر بگویی با تشدید با تو از خشم می‌گویند 
دیر فهمیدم آدمیزاد در کالبد خویش عقده دارد
نمی‌توانند بفهمند که تو می‌نویسی نه برای خودت؛ بلکه برای آن‌ها 
لقمه‌های گرفته شده‌ی تو را نمی‌خواهند 
گاز می‌گیرند.
به خیال خود که مهم هستند!
نمی‌دانند که غصه‌ی هنر ندیده شدن نیست؛ ندیدن است!
چه دیر فهمیدم که آدم‌ها توجه حقیر و سبک خودشان را از روی واژه‌ها برمی‌دارند 
چه دیر فهمیدم که هیچگاه نخواهم فهمید این مردم [آدم] چه مرگی درکله‌های پوک خود دارند! 

بگذریم....
جناب سخی عزیزم شما برای بنده محترم، ارجمند و عزیز بودید، هستید و خواهید بود. هیچ نیازی نیست باب میل منِ بی سروسامان راه بیایید. اما این کار و انجام می‌دید. این بزرگی شماست. فکر نکنید من آدم نسنجیده و تُخسی هستم که هیچ یک از اين‌ها رو نمی‌فهمه و نمی‌بینه. حتی اگر بدتر از اون رو هم بنویسید من شاید باز اعتراض کنم ولی در اصلِ مهربانی و دوستی شما هیچ شکی ندارم و بی‌شمار محبت‌های شما در خاطرم هست. از روز اول تا به الان. همچنین محبت باقی دوستان... و مرجع عطرافشان.

جانم خیلی راحت مثل باقی عزیزان به جایگاه ویژه تماشاچیان برید و بنشینید :) نیازی نیست اصلا جواب این پیام رو هم بدید. دوست ندارم بخاطر گاه و بیگاه یکی چون من شما بین دوراهی گیر کنید.

اما عزیزم من جدی تصمیم گرفتم این فضای محترم رو ترک کنم. از آنجایی که در سرم سندروم حاد نوشتن دارم احتمالا هر وقتی... سالی چند بار چیز یا چیزکی مینویسم. البته اگر سرم رو به باد ندم. چون خطر از آنچه می‌بینیم به من نزدیک‌تر است :)

من دیگه وارد این اتمسفر نمیشم. امکان داره باز پیامی ارسال بشه و من باز پاسخی و و و... همین صفحه رو هم آفت زده. هر جریانی با ثقل من دچار مرض میشه :) امیدوارم در غیابم حداقل یک نفر باشه که نذاره حقم پایمال شه. البته کلمات بزرگترین وکیل ها هستن. اما نیاز به دادگاه و هيت منصفه ی شریف هم دارند. بعد از من تمام این لغات و جملات یتیم میشن :) کسی نیست سراغشون بیاد و حالشون رو بپرسه... باشد که تنها نمانند. چه‌بسا با وجود خودم چیزی که حاصل شد بی‌مهری بود و یک صفت درشت آدم یا روح خوار و کلی مداد شمعی که در شرف آب شدن هستند. مبادا جای خالی...

باری. آن بعدازظهری که ناگهان به سرم زد و شروع به نوشتن کردم و به این سرزمین رسیدم برای همه ترنجی آوردم که صحبت می‌کرد و از افسانه‌ی بهشت و سیب سرخ حوا می‌گفت... حال که میروم دستانم خالی است! اما خاطرات در سر دارم. برای همه آرزوی سلامتی دارم و افسوس که این رسالت هم تن به رذالت داد و حاصل همان هیچ و پوچِ معروف شد. به امید آزادی و عدالت. 

Maary Maary
1400/12/05
در پاسخ به مسیح بسته شده :

درود دوباره برشما. آموزگار سخی عزیزم من با کلمات زندگی میکنم. شناس هستند. هیچ مفسری از اون جمله جز آنچه من برداشتم رو برنمیداره! ایرادی هم نیست. اما حق خودم دونستم که اعتراض کنم. / من تازه بخاطر اتمسفر پوپولیستیِ حاکم و عوام فریبی های رایج بیش‌ازحد سازش کردم. اطرافِ منطقِ بزرگسالان قانون اینه : اشتباه کردی؟ بهت نقد وارد شد‌؟ بپذیر. تشکرکن. آموزش ببین وَ با تعالی برگرد. نه؟ خوش اومدی! :) 
جناب سخی اگر من و شما هر نوشته‌ای رو تایید نکنیم و به هر خطایی میدان ندیم اعتماد به نفس کاذب هم ایجاد نمیشه. این امر از ابعاد روانشناسی هم خیانت محسوب میشه. خب معلومه وقتی بین صدنفر فقط یک نفر به چنین جریانی اعتراض میکنه یک خانم محترمی هم پیدا میشه و میگه شما روح آدم‌ها رو میکشی :) من اگر لبخند نزنم چه کار کنم؟ تمام چیزهایی که میگم مستندِ و بهتون قول میدم خیلی‌ها بامن موافق هستن اما هیچکس بروز نمیده خودش رو. چرا؟ چون ما می‌خواهیم به هر طریقی وجه مثبت خودمون رو حفظ کنیم. تو گوشِ ما خوندن خودت رو خراب نکن. تماشا کن. ما تماشاگر هستیم. فیلم می‌گیریم. کمک نمی‌کنیم. اینطوری هستیم که وقتی تو خیابون یکی رو میزنن نمیریم جلو! چون می‌گیم به من چه. جنگ من نیست! حتی بابت این موضوع باج می‌دیدم. یک میانه رو بودنِ منفی و مخرب در فرهنگِ ما باب شده. همین امر عدم اعتماد به بار آورده. چون همه معتقدند در زمان واقعه‌ شخصِ مقابل پشتِشون رو خالی میکنه. چه‌بسا همین هم هست. همه صبر می‌کنن ببینن تهش چی میشه. کفه‌ی ترازو هر طرف سنگینی کرد اونا هم میرن همون سمت! چنین سیستم فکری(ای) دوستی های بسیار متزلزل رو خلق می‌کنه. غالب ایرانی‌ها مثل سیاسیونی شدن که بعد از تغییر رژیم‌ها از آن دربار به دربار بعدی منتقل میشن. من در تمام مدتی که اینجا بودم فقط چندنفر رو دیدم که اعتراض می‌کنند. آلالیتا، گلی، سلطان عطربازهای ایران و توران وَ چندعزیز دیگر که اسم شریفشون در خاطرم نیست. باور کردنی نیست. اصلِ اعتراض، مخالفت و نقد باعث شکوفا شدنِ یک جامعه میشه. نقدهای درست و اصولی. نه آنهایی که بخیه به آب‌دوغ میزنن! وقتی شخص میگه دو ضربدر دو میشه پنج نباید ساکت باشیم و تاییدش کنیم. این نظرشخصی نیست. باید خیلی راحت بگیم آقایاخانم داری اشتباه میکنی. این رفتارها باعثِ انتشارِ حداکثریِ عقاید میشه و سطح کیفیِ دیالکتیک جامعه رو بالا میبره. هگل معتقدِ ذاتِ خرد در همین دیالکتیک‌ها نهفته است و آن چیزی که تکامل رو رقم میزنه وجود تناقض و تضاد است. ما تا به کی قرارِ بخاطر مصلحت روزگار و حفظِ رابطه‌های حبابی زندگی کنیم؟ رابطه‌ای که با یک اشتباه کردیِ ساده قرار از بین بره من خودمعرف نفت می‌ریزم روش آتشش می‌زنم! تا کی می‌خواهیم به دیگران اجازه بدیم هر آشِ اشتباهی رو به خورد ما بدن؟ [منظورم روحانی نیست. الان باز به خودش می‌گیره] ای کاش واقعا وجود داشته باشیم نه این‌که صرفا موجود باشیم! ما کالا نیستیم. باید با فکر، تامل، هوشمندی و بروز دانسته‌هامون اعلام وجود کنیم! 

اما گفتگوهای اخیر یک اپیزود خیلی جذاب داشت. جایی که نظرکرده به من گفت: از جرات حرف نزن. تو مراقب باش مداد شمعی هات آب نشه! (یه همچین چیزی) درصورتی که نمی‌دونه تنِ من چه باران‌ها خورده و استخوانم چقدر سوز به خود دیده. یعنی یک قضاوت فوق سطحی فقط از روی ادبیات نوشتاری من. [یا هر جَفنگ دیگری] البته ماجرای آقا گرگه است که بالاخره دستش رو از زیر در نشون میده! خب؛ کجاش جذابه؟ ای کاش گلی هم اینجا بود :) تا بهش می‌گفتم جانم وقتی میگم ما سعدی و شمس رو خوردیم یک لیوان آب هم روش یعنی چی! وقتی میگم من با تاریخ، دانستن آن و حرفهای شما مخالف نیستم ولی معتقدم از آن تاریخِ وزین هیچی دیگه برای ما نمونده دقیقا منظورم چیه. این عاقبتِ شعر و فلسفه تو جامعه‌ی ماست. مراقب باش مداد شمعی هات آب نشه :) سابق بر این ذیل سیگار رمی لتور نوشتم البته... 
من چه دیر فهمیدم بوی خوش را اینجا خریداری نیست
اگر خوش بگویی، نگاهشان را از تو می‌دزدند
در موردِ رویایِ تو پچ‌پچ می‌کنند
دیرفهمیدم که وقتی صادقانه و از روی محبت برای دیگران از شعر بگویی با تشدید با تو از خشم می‌گویند 
دیر فهمیدم آدمیزاد در کالبد خویش عقده دارد
نمی‌توانند بفهمند که تو می‌نویسی نه برای خودت؛ بلکه برای آن‌ها 
لقمه‌های گرفته شده‌ی تو را نمی‌خواهند 
گاز می‌گیرند.
به خیال خود که مهم هستند!
نمی‌دانند که غصه‌ی هنر ندیده شدن نیست؛ ندیدن است!
چه دیر فهمیدم که آدم‌ها توجه حقیر و سبک خودشان را از روی واژه‌ها برمی‌دارند 
چه دیر فهمیدم که هیچگاه نخواهم فهمید این مردم [آدم] چه مرگی درکله‌های پوک خود دارند! 

بگذریم....
جناب سخی عزیزم شما برای بنده محترم، ارجمند و عزیز بودید، هستید و خواهید بود. هیچ نیازی نیست باب میل منِ بی سروسامان راه بیایید. اما این کار و انجام می‌دید. این بزرگی شماست. فکر نکنید من آدم نسنجیده و تُخسی هستم که هیچ یک از اين‌ها رو نمی‌فهمه و نمی‌بینه. حتی اگر بدتر از اون رو هم بنویسید من شاید باز اعتراض کنم ولی در اصلِ مهربانی و دوستی شما هیچ شکی ندارم و بی‌شمار محبت‌های شما در خاطرم هست. از روز اول تا به الان. همچنین محبت باقی دوستان... و مرجع عطرافشان.

جانم خیلی راحت مثل باقی عزیزان به جایگاه ویژه تماشاچیان برید و بنشینید :) نیازی نیست اصلا جواب این پیام رو هم بدید. دوست ندارم بخاطر گاه و بیگاه یکی چون من شما بین دوراهی گیر کنید.

اما عزیزم من جدی تصمیم گرفتم این فضای محترم رو ترک کنم. از آنجایی که در سرم سندروم حاد نوشتن دارم احتمالا هر وقتی... سالی چند بار چیز یا چیزکی مینویسم. البته اگر سرم رو به باد ندم. چون خطر از آنچه می‌بینیم به من نزدیک‌تر است :)

من دیگه وارد این اتمسفر نمیشم. امکان داره باز پیامی ارسال بشه و من باز پاسخی و و و... همین صفحه رو هم آفت زده. هر جریانی با ثقل من دچار مرض میشه :) امیدوارم در غیابم حداقل یک نفر باشه که نذاره حقم پایمال شه. البته کلمات بزرگترین وکیل ها هستن. اما نیاز به دادگاه و هيت منصفه ی شریف هم دارند. بعد از من تمام این لغات و جملات یتیم میشن :) کسی نیست سراغشون بیاد و حالشون رو بپرسه... باشد که تنها نمانند. چه‌بسا با وجود خودم چیزی که حاصل شد بی‌مهری بود و یک صفت درشت آدم یا روح خوار و کلی مداد شمعی که در شرف آب شدن هستند. مبادا جای خالی...

باری. آن بعدازظهری که ناگهان به سرم زد و شروع به نوشتن کردم و به این سرزمین رسیدم برای همه ترنجی آوردم که صحبت می‌کرد و از افسانه‌ی بهشت و سیب سرخ حوا می‌گفت... حال که میروم دستانم خالی است! اما خاطرات در سر دارم. برای همه آرزوی سلامتی دارم و افسوس که این رسالت هم تن به رذالت داد و حاصل همان هیچ و پوچِ معروف شد. به امید آزادی و عدالت. 

سلام مسیح عزیز بله من هم در جایگاه تماشاچیان نشسته بودم چون حیرت زده بودم از خوندن محاورات دو مرد بالغ! و متعجب از اینکه چطور به دلسوزی و داناییت پاسخ داده شد...چنین برخوردی رو ندیده بودم و نمیدونم چجوری تذکر کاملا بجات، باعث برخوردن و سوء تفاهم شد...این اواخر چندین بار پیش اومد در تشریح بعضی عطرها، جملات درهم برهم و بی سر و تهی نوشته شد از گوگل ترنسلیت که خب عجیب بود....خواستم اعتراض کنم ولی فکر کردم همین هم در هر صورت تلاشی در جهت عشق و ارتقا بوده و حتما فرصت ویرایش نداشتن  و نهایتا فقط با عدم تشکر در زیر اون متن از این موضوع گذشتم ولی روزی که شما بیانش کردی خوشحال شدم و واقعا فکر میکردم جوابش تشکر از توجه ویژه ت باشه...واقعا نمیدونم چی بگم.من توهینی از حرفات برداشت نکردم هیچ وقت و همیشه در نهایت احترام و ادب بوده هر چی به زبان اوردی...خودم هم گاهی پیش اومده همینجا کسی جایی رو اشتباه کرده و اصلاح کردم از سر دوستی...چه حس بدی بود اگه میدیدم نیت خیرم چنین ناراحتتیی برای اون دوست به وجود اورده...در هرصورت همون طور که خودت فکر میکنی کار درستی کردی، بقیه هم همین فکر رو دارند پس دیگه این بازی اینجا جای من نیست رو تموم کن و به رویه خودت ادامه بده...این حساسیت بیش از اندازه رو هم بذار کنار و یادت باشه همین اقای روحانی روزی که بعد از مدتها دوباره اومدی و نوشتی چقدر ابراز خوشحالی کرد با اون قلب رئوفش یادته که چه متن احساسیی برات نوشت... بوی مسیح اومد و...

از اقای روحانی مهربان هم میخوام این زودرنجی رو کنار بذاره...اقا این همون مسیح عزیزته دیگه...میدونم ادمای بااحساس کل وجودشون حساسه و این جزء طبیعتشونه...از دوست هرچه رسد نیکوست...بگذرید دوستان...این حساسیت ها نتیجه ای جز عدم رشد و درجازدن نداره برامون🌸🌸

در پاسخ به Maary :

سلام مسیح عزیز بله من هم در جایگاه تماشاچیان نشسته بودم چون حیرت زده بودم از خوندن محاورات دو مرد بالغ! و متعجب از اینکه چطور به دلسوزی و داناییت پاسخ داده شد...چنین برخوردی رو ندیده بودم و نمیدونم چجوری تذکر کاملا بجات، باعث برخوردن و سوء تفاهم شد...این اواخر چندین بار پیش اومد در تشریح بعضی عطرها، جملات درهم برهم و بی سر و تهی نوشته شد از گوگل ترنسلیت که خب عجیب بود....خواستم اعتراض کنم ولی فکر کردم همین هم در هر صورت تلاشی در جهت عشق و ارتقا بوده و حتما فرصت ویرایش نداشتن  و نهایتا فقط با عدم تشکر در زیر اون متن از این موضوع گذشتم ولی روزی که شما بیانش کردی خوشحال شدم و واقعا فکر میکردم جوابش تشکر از توجه ویژه ت باشه...واقعا نمیدونم چی بگم.من توهینی از حرفات برداشت نکردم هیچ وقت و همیشه در نهایت احترام و ادب بوده هر چی به زبان اوردی...خودم هم گاهی پیش اومده همینجا کسی جایی رو اشتباه کرده و اصلاح کردم از سر دوستی...چه حس بدی بود اگه میدیدم نیت خیرم چنین ناراحتتیی برای اون دوست به وجود اورده...در هرصورت همون طور که خودت فکر میکنی کار درستی کردی، بقیه هم همین فکر رو دارند پس دیگه این بازی اینجا جای من نیست رو تموم کن و به رویه خودت ادامه بده...این حساسیت بیش از اندازه رو هم بذار کنار و یادت باشه همین اقای روحانی روزی که بعد از مدتها دوباره اومدی و نوشتی چقدر ابراز خوشحالی کرد با اون قلب رئوفش یادته که چه متن احساسیی برات نوشت... بوی مسیح اومد و...

از اقای روحانی مهربان هم میخوام این زودرنجی رو کنار بذاره...اقا این همون مسیح عزیزته دیگه...میدونم ادمای بااحساس کل وجودشون حساسه و این جزء طبیعتشونه...از دوست هرچه رسد نیکوست...بگذرید دوستان...این حساسیت ها نتیجه ای جز عدم رشد و درجازدن نداره برامون🌸🌸

درود بر سرکارخانم ماری عزیز از بابت این حضور بجا و کلام صحیح زینت شده به منطق . آفرین و زنده باد . جای دارد خواست صحیح و حکیمانه ی شما به جد از طرف دوستانمان مدنظر و منجر به اجرا شود انشاله .

مسیح عزیزم ، کاش میتوانستم طبق درخواست ات و چون دیگرانی ، بی تفاوت در جمع تماشاچیان بنشینم و نظاره گر بی مهری ها و متارکه ها باشم و بی تفاوت بنگرم و بگذرم . اگر اینکار کنم پس همه ی ادعاهای قبلی ام واهی بوده اند ! برای دوستی ها زمان ، زحمت ، حمایت و مهر خرج کرده ایم و نمیتوان بی تفاوت از کنار دیدن سوختن شان گذشت . درد دارد . برای رسیدن هر شخص تا مرحله ی دیده شدن ، علاوه بر زحمت خودش ، زحمت و حمایت دیگرانی نیز علاوه بوده است . بنابرین " حضور موفق " یک نفر درین خانه حاصل موفقیت های دیگران ِ دوستداری نیز بوده است که متارکه ی یک نفر به منزله ی متارکه ی جمعی ست ! و موفقیت حاصله ی جمعی را تبدیل به عدم میکند ! عمارت زیبای ساخته شده به دست بسیاری به مهر ، فرو میریزد . ازین منظر نیز بنگر ! یک نفر در اصل " یک نفر " نیست ! یک جمع است و همین است که میگویم یک نفر در صورتی که بیش از یک نفر باشد نمیتواند به فرادا تصمیم گیرد بر متارکه و منظورم از یادآوری ی تاییدات و حمایت های ماضی در پیام قبل همین بود . اشاره ای بود بر توی دانا . دقیقا همین را یک روز سرکار خانم ماری به اشاره خطاب به من گفت !  نوشت : این همه نور برای دیدن تو کافی نیست ؟؟  یکساعت بر این یک جمله فکر کردم ! به خود گفتم عجب حرفی زد ! چه نکته ی ظریفی فاش کرد بر من ! برای اینکه خود ببینم و نیز دیده شوم چند نفر شمع نورانده اند ؟! 

اینها دروس زندگی اند و تماما مرتبط با این خانه و این موضوع نیستند . اینها همان تجاربی اند که موی ، سپید میکنند ! ازین دست حکایاتی که پیران در خشت خام دیده و جوانان در آیینه نه !

اشتباه ، بگیر و صحیح اش بگو اما بر آن تاکید نکن ! حتی طوری اشتباه بگیر که فقط خود ِ شخص بفهمد و نه دیگران !

من کاری با دین ندارم اما آن داستان وضوی صحیح را که در کتب کودکی خواندیم هنوز در یاد دارم که دیدند وضوی اشتباه را و رفتند در کنار شخص و وضوی درست گرفتند و شخص خود فهمید و اذعان کرد ! این روش درست ِ عیب جویی است که از تویی که مسلطی بر کلام ، بهترین انجام اش انتظار میرود . نگذار من از اشتباه دانسته یا ندانسته ام خجالت بکشم ! و این چنان مهری می آفریند بر اشتباه کننده که تو را تا انتهای عمر فراموش نخواهد کرد !

اگر مطمئن نبودم که جوانی " بسیار " مستعد هستی اینهمه وقت و جمله صرف نمیکردم که میدانم بارها پس از من مرا یاد خواهی کرد که دوستدار ات بودم ! بخدا که تمامی ی اطرافیانم ازین باب گله مندند که مدتهاست سکوت اختیار کرده ام ! نبین که در عطرافشان برای چون تو و دیگرانی حضور دارم !  :)

در پاسخ به Maary :

سلام مسیح عزیز بله من هم در جایگاه تماشاچیان نشسته بودم چون حیرت زده بودم از خوندن محاورات دو مرد بالغ! و متعجب از اینکه چطور به دلسوزی و داناییت پاسخ داده شد...چنین برخوردی رو ندیده بودم و نمیدونم چجوری تذکر کاملا بجات، باعث برخوردن و سوء تفاهم شد...این اواخر چندین بار پیش اومد در تشریح بعضی عطرها، جملات درهم برهم و بی سر و تهی نوشته شد از گوگل ترنسلیت که خب عجیب بود....خواستم اعتراض کنم ولی فکر کردم همین هم در هر صورت تلاشی در جهت عشق و ارتقا بوده و حتما فرصت ویرایش نداشتن  و نهایتا فقط با عدم تشکر در زیر اون متن از این موضوع گذشتم ولی روزی که شما بیانش کردی خوشحال شدم و واقعا فکر میکردم جوابش تشکر از توجه ویژه ت باشه...واقعا نمیدونم چی بگم.من توهینی از حرفات برداشت نکردم هیچ وقت و همیشه در نهایت احترام و ادب بوده هر چی به زبان اوردی...خودم هم گاهی پیش اومده همینجا کسی جایی رو اشتباه کرده و اصلاح کردم از سر دوستی...چه حس بدی بود اگه میدیدم نیت خیرم چنین ناراحتتیی برای اون دوست به وجود اورده...در هرصورت همون طور که خودت فکر میکنی کار درستی کردی، بقیه هم همین فکر رو دارند پس دیگه این بازی اینجا جای من نیست رو تموم کن و به رویه خودت ادامه بده...این حساسیت بیش از اندازه رو هم بذار کنار و یادت باشه همین اقای روحانی روزی که بعد از مدتها دوباره اومدی و نوشتی چقدر ابراز خوشحالی کرد با اون قلب رئوفش یادته که چه متن احساسیی برات نوشت... بوی مسیح اومد و...

از اقای روحانی مهربان هم میخوام این زودرنجی رو کنار بذاره...اقا این همون مسیح عزیزته دیگه...میدونم ادمای بااحساس کل وجودشون حساسه و این جزء طبیعتشونه...از دوست هرچه رسد نیکوست...بگذرید دوستان...این حساسیت ها نتیجه ای جز عدم رشد و درجازدن نداره برامون🌸🌸

درود برشما. داشتم باخودم فکر می‌کردم که چرا این‌چنین هستی ای پسرِ بدِ روح'خوار و چطور عسلِ کندویِ باغِ تو زهر به خونِ دیگران است که اومدم نوشته‌هام رو بازخوانی کنم تا ببینم کجا به قامتِ آقایان توهین شده که همه رنجیدن. سبب خیر شد و پیامِ محترم شمارو دیدم :) بقول فرنگی‌ها فاینِلی. سرانجام! / می‌دونستم وارد عطرافشان بشم باید باز بنویسم. انگار جادو داره. مثل خاکِ هند می‌مونه. گرم و پُرکِشش! گاهی هم البته مثل در یخچال. نیمه‌های شب! اصلا آدم دلش نمیخواد ببنده و بره بخوابه :) مزاح میکنم. باور بفرمائید منظورم این نیست که عطرافشان یخچالِ ساید با سایدِ وَ اعضا هم تخم‌مرغ، سبزی کوکو، خامه عسلی، مربای بالنگ یا پرتقال :|| باز هم مزاح :) درجهت پیشگیری از برداشت‌های سمی. [مطمئنم یه چیزی از این در میارن :) ] 

ماری عزیز در این مدت انقدر پنهان و آشکار به من توهین شده که اگر برات بشمارم تعجب میکنی! :) در صورتی که خود شخص خوب می‌دونه من اگر در پرت ترین احوالاتم [هم] چیزی بنویسم او باید فرهنگ لغت دستش بگیره تا بفهمه چی شده. الان می‌فرمایند. بَه تماشا کنید. ماری خانم تحویل بگیر. نگفتم؟ طرف خودشیفته است. نوش. پیک بعدی لطفا :) جالب اینجاست وقتی اون توهین‌ها به من میشد سَران تایید میکردن و مدافعینِ حقوقِ خطر و دیده‌بانِ صلحِ بشر در آخرین مرحله‌ی ظهور اطرافِ لایه‌ی اُزون احتمالا می‌سوختن که خاکسترشون هم به جریان نمی‌رسید!! 

من در تمام عمرم به چنین منجلابی گرفتار نشده بودم. البته چرا یک بار تو جنگل‌های مازندران با ماشین افتادیم تو یک باتلاق، واقعا از این بدتر بود. ولی بعد از اون به وضوح این جریان سهمگین ترین باتلاق زندگی منه :) تصمیم گرفتم برم سر مزار یکی از مرده‌هام سیزده ساعت بلند بلند بهش بخندم بابت این کاری که کردم :) پشیمانم. آقا خندیدم بهشون. بگذرید و بیایید بنویسید. حالش رو ببرید. خلق رو از دانش خودتون محروم نکنید لطفا. 

آخرِ تمام این داستان‌ها شد: تو باعث شدی فضای دلنشین اینجا برام خراب بشه. خوب شد شناخته شدی. آقا روح آدم‌ها رو نکش. برو بچه سوسول سراغ مداد شمعی هات. و اما خامه‌ی روی کیک. بروزِ عزیز دلم آموزگار جناب سخی: فلورال لاکتونیکِ اعظم بود جمله‌اشون :) / با نوشته‌ی آخر ایشان هم موافقم. برای دانا یک اشاره کافی است. اما می‌فرمایند علیرضا و گلی پافشاری نکردند. میدونید چرا خانم ماری وَ جناب سخی؟ یک. آنها با یک غلط روبه‌رو نشدند. فقط درحال بروز دانش شخصی هستن. هرکی خواست برمی‌داره هرکی نخواست نه! شما میتونی برو به گلی بگو داریوش بدترن پادشاه تاریخ بشر بوده!! :) معلومه که میجنگه برای از بین بردنِ این خطا! بایدم بجنگه. پس ما میدونیم برای چی؟ می‌خونیم برای چی؟ برای شب چله؟ دو. چون مثلا وقتی علیرضا به من میگه در عطر ایکس تک نت رز استفاده شده نه آکورد، من شعبون بی مخ بازی در نمیارم. گریه زاری راه نمیندازم. فرافکنی نمیکنم. به دامن مفاد پوپولیست چنگ نمی‌زنم، دچار انواع و اقسام سوبرداشت ها نمیشم.. فقط می‌نویسم : بین برداشت خودم و تجربه‌ی محترم شما دومی رو انتخاب می‌کنم. موفق باشی و ممنون :) فکر کنید من بهش بگم نخیر. تو میدونی یا من؟ من بلدم و میگم اینی که شما میگی نیست و و و... سخی جان مطمئن باش تو چنین برخوردهایی ورق برمیگرده. آگاهی هیجان زیادی باخودش داره. مثل بمب ساعتی می‌مونه. مگر سیستم فکری شما سکوت باشه. بگی فهمید فهمید نفهمید به جهنم! خب من اینطوری نیستم. چه‌بسا منطق میگه اولی باش. شما نباید زور کنی کسی رو...! منم زور نکردم البته. یک بار با کمال احترام گفتم... ولی خب شخص نپذیرفت و ادامه پیدا کرد تا فصلِ سوتفاهم...! 

یکی نیست به من بگه آخه مسیحای نادون به تو چه که دیگران مطالب رو درست می‌فهمن یانه. چرا تو هم نمیری چندتا مطلب فان بنویسی محبوب دلها بشی :) تو که میدونی. بخند و رد شو... فکر کنید مطلبی که خودم به تمام ابعادش واقفم رو به دیگران انتقال میدم تهش میشه این :) هیچکس نمیگه بابا این دجالِ ناخلف داره تو جبهه‌ی ما میجنگه. آخه چه سودی براش داره... باور کردنی نیست.

ما نمیتونیم در قواعدی که تدریس میشن اشتباه کنیم و وقتی کسی به ما اعتراض کرد بگیم چرا! تاریخ، فلسفه، معماری، پزشکی، ریاضی، ادبیات، فیزیک، زمین شناسی، شیمی و و و... این‌ها علوم هستند. نمیشه ما بنویسم به به خیام چه زیبا نوشت : لاابالی چه کند دفتر دانایی را،، طاقت وعظ نباشد سر سودایی را... بعد یکی بگه آقا ببخشید. این شعر برای جناب سعدی است! بگیم: چطور تونستی تو این فضا به من گیر بدی؟ برو خجالت بکش. به نظر دیگران احترام بذار... :))) خیلی خنده داره. 

سابق بر این هم نوشتم جان استوارت میل میگه : بهتر است سقراطی کام بَرنیاورده باشیم تا ابلهی کام برآورده! ماری این رو بدون اگر فقط یک نفر عمیق و متعهد مارو دوست داشته باشه برامون کافیه. ما برای زنده ماندن نیازی به کلی لایک و تایید پوشالی نداریم. هیچوقت نذارید حق پایمال بشه. هیچوقت بخاطر حفظ مصلحت تن به بدی ندید. از اینکه طرد و نفرین شدید بخاطر دفاع از واقعیت نرنجید. هیچوقت برای اینکه بگن وای چقدر فلانی خوبه به جهالت باج ندید. هیچوقت میانه رویِ غش کرده به یک سمت نباشید. تماشاچی نباشیم. قبلا هم نوشتم بالاخره روزگار میگذره. کسی که هیچ کدام از ما رو نمیشناسه سوابق رو میخونه و می‌فهمه بانوی زیبای حقیقت روی تخت چه کسی به خواب میره. :) آنجاست که زمستان گذشته زغال مانده با سیاهی!! 

ادیت. ماری به رسم دوستی من بخشی از این نوشته رو حذف کردم. اگر خوندی که هیچ. اگر نه مطلع باش مطلب مهمی نبود. 

ماری عزیز... خوشحالم که همچنان دخترانِ سرزمین ما با فروشِ عدالت، حاجت نمی‌گیرند! من در سطح شهر هم هرجا به یک چیزی اعتراض کردم فقط خانم‌ها پشتم ایستادن آقایون در بهترین حالت فقط تماشا کردن! خرسند که در این بزم حتی شده یک نفر رسالتِ من رو فهمید و دانست. اما جانم آخر خطِ معروف که می‌گویند برای من همین‌جاست. بماند برای خودشان. خوشحال باشند دور هم ‌:) واقعا نمیتونم. گاهی مینویسم. اما کی و کجا مشخص نیست. کاش میدونستی چقدر برام ارزشمند بود پیامت. انقدر بود که باز خلف وعده کنم و به رسم احترام بنویسم...! سپاس جانم. اینچنین که هستی ناب است و ناب بودن تلفات دارد اما بسا شیرین! به امید عدالت. 


[EDITED] 1400/12/06 23:10

راستی یادم رفت راجع به آن استادی که پیزوری خطاب اش کردی بگویم ! حدسی زدم که چه کسی را میگویی :)

شاگرد هم تربیت کرده است ! آنهم چه شاگرد استادی :)

چه بگویم مسیح ؟؟ چه بگویم ازین دنیا ؟؟ برخی پس از نامجویی و کامجویی اینجا حاضر شده اند و سفره گشوده اند تا آنچه نان در سفره دارند هدیه کنند و برخی اینجا میجویند و نان سفره ی خود به نمایش گذاشته اند !

متوجه منظورم هستی آقا ؟

در پاسخ به مسیح بسته شده :

درود برشما. داشتم باخودم فکر می‌کردم که چرا این‌چنین هستی ای پسرِ بدِ روح'خوار و چطور عسلِ کندویِ باغِ تو زهر به خونِ دیگران است که اومدم نوشته‌هام رو بازخوانی کنم تا ببینم کجا به قامتِ آقایان توهین شده که همه رنجیدن. سبب خیر شد و پیامِ محترم شمارو دیدم :) بقول فرنگی‌ها فاینِلی. سرانجام! / می‌دونستم وارد عطرافشان بشم باید باز بنویسم. انگار جادو داره. مثل خاکِ هند می‌مونه. گرم و پُرکِشش! گاهی هم البته مثل در یخچال. نیمه‌های شب! اصلا آدم دلش نمیخواد ببنده و بره بخوابه :) مزاح میکنم. باور بفرمائید منظورم این نیست که عطرافشان یخچالِ ساید با سایدِ وَ اعضا هم تخم‌مرغ، سبزی کوکو، خامه عسلی، مربای بالنگ یا پرتقال :|| باز هم مزاح :) درجهت پیشگیری از برداشت‌های سمی. [مطمئنم یه چیزی از این در میارن :) ] 

ماری عزیز در این مدت انقدر پنهان و آشکار به من توهین شده که اگر برات بشمارم تعجب میکنی! :) در صورتی که خود شخص خوب می‌دونه من اگر در پرت ترین احوالاتم [هم] چیزی بنویسم او باید فرهنگ لغت دستش بگیره تا بفهمه چی شده. الان می‌فرمایند. بَه تماشا کنید. ماری خانم تحویل بگیر. نگفتم؟ طرف خودشیفته است. نوش. پیک بعدی لطفا :) جالب اینجاست وقتی اون توهین‌ها به من میشد سَران تایید میکردن و مدافعینِ حقوقِ خطر و دیده‌بانِ صلحِ بشر در آخرین مرحله‌ی ظهور اطرافِ لایه‌ی اُزون احتمالا می‌سوختن که خاکسترشون هم به جریان نمی‌رسید!! 

من در تمام عمرم به چنین منجلابی گرفتار نشده بودم. البته چرا یک بار تو جنگل‌های مازندران با ماشین افتادیم تو یک باتلاق، واقعا از این بدتر بود. ولی بعد از اون به وضوح این جریان سهمگین ترین باتلاق زندگی منه :) تصمیم گرفتم برم سر مزار یکی از مرده‌هام سیزده ساعت بلند بلند بهش بخندم بابت این کاری که کردم :) پشیمانم. آقا خندیدم بهشون. بگذرید و بیایید بنویسید. حالش رو ببرید. خلق رو از دانش خودتون محروم نکنید لطفا. 

آخرِ تمام این داستان‌ها شد: تو باعث شدی فضای دلنشین اینجا برام خراب بشه. خوب شد شناخته شدی. آقا روح آدم‌ها رو نکش. برو بچه سوسول سراغ مداد شمعی هات. و اما خامه‌ی روی کیک. بروزِ عزیز دلم آموزگار جناب سخی: فلورال لاکتونیکِ اعظم بود جمله‌اشون :) / با نوشته‌ی آخر ایشان هم موافقم. برای دانا یک اشاره کافی است. اما می‌فرمایند علیرضا و گلی پافشاری نکردند. میدونید چرا خانم ماری وَ جناب سخی؟ یک. آنها با یک غلط روبه‌رو نشدند. فقط درحال بروز دانش شخصی هستن. هرکی خواست برمی‌داره هرکی نخواست نه! شما میتونی برو به گلی بگو داریوش بدترن پادشاه تاریخ بشر بوده!! :) معلومه که میجنگه برای از بین بردنِ این خطا! بایدم بجنگه. پس ما میدونیم برای چی؟ می‌خونیم برای چی؟ برای شب چله؟ دو. چون مثلا وقتی علیرضا به من میگه در عطر ایکس تک نت رز استفاده شده نه آکورد، من شعبون بی مخ بازی در نمیارم. گریه زاری راه نمیندازم. فرافکنی نمیکنم. به دامن مفاد پوپولیست چنگ نمی‌زنم، دچار انواع و اقسام سوبرداشت ها نمیشم.. فقط می‌نویسم : بین برداشت خودم و تجربه‌ی محترم شما دومی رو انتخاب می‌کنم. موفق باشی و ممنون :) فکر کنید من بهش بگم نخیر. تو میدونی یا من؟ من بلدم و میگم اینی که شما میگی نیست و و و... سخی جان مطمئن باش تو چنین برخوردهایی ورق برمیگرده. آگاهی هیجان زیادی باخودش داره. مثل بمب ساعتی می‌مونه. مگر سیستم فکری شما سکوت باشه. بگی فهمید فهمید نفهمید به جهنم! خب من اینطوری نیستم. چه‌بسا منطق میگه اولی باش. شما نباید زور کنی کسی رو...! منم زور نکردم البته. یک بار با کمال احترام گفتم... ولی خب شخص نپذیرفت و ادامه پیدا کرد تا فصلِ سوتفاهم...! 

یکی نیست به من بگه آخه مسیحای نادون به تو چه که دیگران مطالب رو درست می‌فهمن یانه. چرا تو هم نمیری چندتا مطلب فان بنویسی محبوب دلها بشی :) تو که میدونی. بخند و رد شو... فکر کنید مطلبی که خودم به تمام ابعادش واقفم رو به دیگران انتقال میدم تهش میشه این :) هیچکس نمیگه بابا این دجالِ ناخلف داره تو جبهه‌ی ما میجنگه. آخه چه سودی براش داره... باور کردنی نیست.

ما نمیتونیم در قواعدی که تدریس میشن اشتباه کنیم و وقتی کسی به ما اعتراض کرد بگیم چرا! تاریخ، فلسفه، معماری، پزشکی، ریاضی، ادبیات، فیزیک، زمین شناسی، شیمی و و و... این‌ها علوم هستند. نمیشه ما بنویسم به به خیام چه زیبا نوشت : لاابالی چه کند دفتر دانایی را،، طاقت وعظ نباشد سر سودایی را... بعد یکی بگه آقا ببخشید. این شعر برای جناب سعدی است! بگیم: چطور تونستی تو این فضا به من گیر بدی؟ برو خجالت بکش. به نظر دیگران احترام بذار... :))) خیلی خنده داره. 

سابق بر این هم نوشتم جان استوارت میل میگه : بهتر است سقراطی کام بَرنیاورده باشیم تا ابلهی کام برآورده! ماری این رو بدون اگر فقط یک نفر عمیق و متعهد مارو دوست داشته باشه برامون کافیه. ما برای زنده ماندن نیازی به کلی لایک و تایید پوشالی نداریم. هیچوقت نذارید حق پایمال بشه. هیچوقت بخاطر حفظ مصلحت تن به بدی ندید. از اینکه طرد و نفرین شدید بخاطر دفاع از واقعیت نرنجید. هیچوقت برای اینکه بگن وای چقدر فلانی خوبه به جهالت باج ندید. هیچوقت میانه رویِ غش کرده به یک سمت نباشید. تماشاچی نباشیم. قبلا هم نوشتم بالاخره روزگار میگذره. کسی که هیچ کدام از ما رو نمیشناسه سوابق رو میخونه و می‌فهمه بانوی زیبای حقیقت روی تخت چه کسی به خواب میره. :) آنجاست که زمستان گذشته زغال مانده با سیاهی!! 

ادیت. ماری به رسم دوستی من بخشی از این نوشته رو حذف کردم. اگر خوندی که هیچ. اگر نه مطلع باش مطلب مهمی نبود. 

ماری عزیز... خوشحالم که همچنان دخترانِ سرزمین ما با فروشِ عدالت، حاجت نمی‌گیرند! من در سطح شهر هم هرجا به یک چیزی اعتراض کردم فقط خانم‌ها پشتم ایستادن آقایون در بهترین حالت فقط تماشا کردن! خرسند که در این بزم حتی شده یک نفر رسالتِ من رو فهمید و دانست. اما جانم آخر خطِ معروف که می‌گویند برای من همین‌جاست. بماند برای خودشان. خوشحال باشند دور هم ‌:) واقعا نمیتونم. گاهی مینویسم. اما کی و کجا مشخص نیست. کاش میدونستی چقدر برام ارزشمند بود پیامت. انقدر بود که باز خلف وعده کنم و به رسم احترام بنویسم...! سپاس جانم. اینچنین که هستی ناب است و ناب بودن تلفات دارد اما بسا شیرین! به امید عدالت. 

چه گویم ! توضیح دادم که آن نظر در مورد آخرین پیام خودت بود در این صفحه . و داستان هورمون جوانی بر اساس نظر قبلی ی خودت . یک بار از صفحه ی اول اگر مطالعه کنی ، طبق ترتیبی که نظرات دارند منظور هویدا میشود . راجب هر نظر میتوان خوشبینانه یا معکوسش برداشت کرد . من هم میتوانم از جمله ی بروم و چند نظر فان بنویسم و محبوب شوم برداشت سوء کنم ! اما به این فکر میکنم که مسیح بر کنه فعالیت من واقف است .

چه بگویم ! مسیح کوچک کنم تا ایرج بزرگ شود ؟؟ بزرگان خود بزرگند و با کلام اشتباه گویی چون من اینچنین نمیشود .

اگر بقول بزرگان تنها نیت است که مهم است پس باید به نیت خیری که داشته ام توجه شود . برای صحبت و درک صحیح ِ آن سه بُعد لازم است که ما درین مجال تنها یک بُعد اش در اختیار داریم و عدم درک منظور ِدرست ، محتمل و ناگزیر است

انشاله که همه ی دوستانمان شاد باشند و این خانه مفرح باشد که آرزو و امیدمان این است . قبلا نیز گفتم ، من حتی برای خودم تا این درجه حال و حوصله ندارم که صحبت کنم

در پاسخ به کامبیز سخی :

چه گویم ! توضیح دادم که آن نظر در مورد آخرین پیام خودت بود در این صفحه . و داستان هورمون جوانی بر اساس نظر قبلی ی خودت . یک بار از صفحه ی اول اگر مطالعه کنی ، طبق ترتیبی که نظرات دارند منظور هویدا میشود . راجب هر نظر میتوان خوشبینانه یا معکوسش برداشت کرد . من هم میتوانم از جمله ی بروم و چند نظر فان بنویسم و محبوب شوم برداشت سوء کنم ! اما به این فکر میکنم که مسیح بر کنه فعالیت من واقف است .

چه بگویم ! مسیح کوچک کنم تا ایرج بزرگ شود ؟؟ بزرگان خود بزرگند و با کلام اشتباه گویی چون من اینچنین نمیشود .

اگر بقول بزرگان تنها نیت است که مهم است پس باید به نیت خیری که داشته ام توجه شود . برای صحبت و درک صحیح ِ آن سه بُعد لازم است که ما درین مجال تنها یک بُعد اش در اختیار داریم و عدم درک منظور ِدرست ، محتمل و ناگزیر است

انشاله که همه ی دوستانمان شاد باشند و این خانه مفرح باشد که آرزو و امیدمان این است . قبلا نیز گفتم ، من حتی برای خودم تا این درجه حال و حوصله ندارم که صحبت کنم

درود برشما... آموزگار سخی عزیز. اگر من و شما (و آن عزیزان که فهم کلام دارند... بسیارند) بودیم هیچ نمی‌گفتم. اما اینجا معدود اشخاصی هستند که ساده‌ترین مسائل رو به خطا برمی‌دارن. کلا زیست بومِ ایشان در جغرافیای سوتفاهم و سوبرداشتِ! قطعا متوجه هستید جانم. اگر همواره میشکافم بخاطرِ اینه که نمی‌خوام غلط بردارن و فکر کنن واقعا حقی پایمال شده ازشون! بساطِ وهمِ کاذبِ عزیز! شما فکر میکنی من او کسی هستم که امروز تعریف میکنم فردا میرم روبه‌روی همان شخص؟ خیر جانم. شما عزیز و محترم هستی تا همیشه. این پرونده رو من بستم و حرفی درش نیست :) داستانِ بخشش لازم نیست اعدامش کنید رو شنیدید؟ آن ویرگول معروف...! بحث بر سرِ درک ویرگول هاست! :) به همین سادگی سری بر باد میره. بعد میگم کلامت چارطاق می‌کنند می‌فرمایند با چهارتا نوشته هیچی چارطاق نمیشه. حاصلِ زور بازوست و هزاران مشقت. جان مطلب ادا شد؟ قطعا که شد :) بگذریم. انقدر دیگه من از صبرِ عطرافشان سواستفاده کردم. انقدر زیر قول و قرارها زدم که خودم از این مقام بیزار شدم. واقعا شرم آور. این همه حرف و جمله...! سر هیچ و پوچ. سخی جان دست شمارو میفشارم. احترام وَ پاینده باشی عزیز. 

در پاسخ به کامبیز سخی :

چه گویم ! توضیح دادم که آن نظر در مورد آخرین پیام خودت بود در این صفحه . و داستان هورمون جوانی بر اساس نظر قبلی ی خودت . یک بار از صفحه ی اول اگر مطالعه کنی ، طبق ترتیبی که نظرات دارند منظور هویدا میشود . راجب هر نظر میتوان خوشبینانه یا معکوسش برداشت کرد . من هم میتوانم از جمله ی بروم و چند نظر فان بنویسم و محبوب شوم برداشت سوء کنم ! اما به این فکر میکنم که مسیح بر کنه فعالیت من واقف است .

چه بگویم ! مسیح کوچک کنم تا ایرج بزرگ شود ؟؟ بزرگان خود بزرگند و با کلام اشتباه گویی چون من اینچنین نمیشود .

اگر بقول بزرگان تنها نیت است که مهم است پس باید به نیت خیری که داشته ام توجه شود . برای صحبت و درک صحیح ِ آن سه بُعد لازم است که ما درین مجال تنها یک بُعد اش در اختیار داریم و عدم درک منظور ِدرست ، محتمل و ناگزیر است

انشاله که همه ی دوستانمان شاد باشند و این خانه مفرح باشد که آرزو و امیدمان این است . قبلا نیز گفتم ، من حتی برای خودم تا این درجه حال و حوصله ندارم که صحبت کنم

سخی عزیزم یک مطلب مهم رو فراموش کردم.

چندین بار از ابتدای حضورم در این مرجع به این مهم اشاره کردم که مخاطب نوشته‌ی من همیشه سوم شخص غایبِ. چیزی که اگر جناب روحانی هم توجه می‌کرد داستان به اینجا نمی‌رسید! به جز مواقعی که بصورت مشخص دارم یک شخص یا سیستم فکری رو نقد میکنم! در این مواقع هم انقدر واضح می‌نویسم که هیچ ایهامی باقی نمی‌مونه!

چرا تو هم نمیری چندتا مطلب فان بنویسی محبوب دلها بشی! کجا مسیح کوچکی کرد و عذر خواست... کجا جانم :) خود شما میدونی این‌ها خیلی باهم فرق می‌کنند. اولی مستقیم به من ربط داره و بزرگیِ قسمت دوم مفهوم 'افتادگی' رو در بخش اول ازبین میبره! عذرخواهی که اصلا وجود خارجی نداره! من نمیخوام کالبد شکافی کنم. ولی اگر شما اون جمله رو به خودتون بگیرید [برای مثال] دیگه میشه یک مشکل در برداشت و فراموش کردن جریانِ شخص سوم!! 

اما اصل جریان. مسیح بخاطر عدم پذیرش واقعیت، فرافکنی، جریان‌های عوام فریب، پوپولیست، برخوردهای زننده، توهین‌های مداوم، قضاوت افراد بی‌خبر از جریان و... از موضع خودش عقب‌نشینی کرد و از شما خواست که او را فراموش کنید!! چون پذیرفت بزرگترین عالم تاریخ هم نمیتونه به کسی که دور جمجمه‌اش دیوار کشیده مطلبی رو یاد بده یا حقیقتی رو برای او برملا کنه! سخی عزیز. این واقعیت است :) / هورمون هم اگر اشاره می‌کنم بخاطر اینه که با خودش مفهوم زیاده‌روی، بیجاگویی، تشنج و جوان‌های نابالغ رو داره. ما که نمیتونیم معانی رایج رو نادیده بگیریم. آیا از من چنین چیزی اینجا دیده شد؟ در این جریان خاص شما واقعا تشنج هورمون دیدید که نوشتید؟ خودم که اینطور فکر نمیکنم!! شما از ابتدای اون نوشته من رو خام و ایشان را پخته جا زدید! ایشان را مولایی که باید ببخشد و مرا مریدی که باید بخشیده شود. همچنان متاسفم :) آخرالزمان که میگن همین‌جاست :) این یک برداشت نیست. فریاد لغاتی هستند که بااحتیاط انتخاب نشدند... 

نیت، میل و هدف شمارو میدونم. هیچ شکی نیست شما چنین قصدهایی نداشتید. گاهی مهربانی در یک بساط بد ظاهر میشه [به هزاران دلیل] ولی اصلِ آن همیشه بارز است. بازهم میگم اگر آن معدود دیگران نبودند من خیلی خیلی خیلی ساده عبور میکردم در واقع شما رو نقد نمیکنم اصلا. دائما میگم که خیالات خام کسی رو برداره! کسی که حقیقتِ واقع رو فریاد زده نباید از کسی عذرخواهی کنه! هیچوقت. 

بگذریم سخی جان...! بگذریم جانم. نوشته‌ی ماری خیلی بی‌طرف و جالب بود. یک بار دیگر باهم بخوانیم و از تمام این‌ها عبور کنیم و مسیح را به حافظه‌ی بلندمدت بسپاریم :) 

در پاسخ به کامبیز سخی :

چه گویم ! توضیح دادم که آن نظر در مورد آخرین پیام خودت بود در این صفحه . و داستان هورمون جوانی بر اساس نظر قبلی ی خودت . یک بار از صفحه ی اول اگر مطالعه کنی ، طبق ترتیبی که نظرات دارند منظور هویدا میشود . راجب هر نظر میتوان خوشبینانه یا معکوسش برداشت کرد . من هم میتوانم از جمله ی بروم و چند نظر فان بنویسم و محبوب شوم برداشت سوء کنم ! اما به این فکر میکنم که مسیح بر کنه فعالیت من واقف است .

چه بگویم ! مسیح کوچک کنم تا ایرج بزرگ شود ؟؟ بزرگان خود بزرگند و با کلام اشتباه گویی چون من اینچنین نمیشود .

اگر بقول بزرگان تنها نیت است که مهم است پس باید به نیت خیری که داشته ام توجه شود . برای صحبت و درک صحیح ِ آن سه بُعد لازم است که ما درین مجال تنها یک بُعد اش در اختیار داریم و عدم درک منظور ِدرست ، محتمل و ناگزیر است

انشاله که همه ی دوستانمان شاد باشند و این خانه مفرح باشد که آرزو و امیدمان این است . قبلا نیز گفتم ، من حتی برای خودم تا این درجه حال و حوصله ندارم که صحبت کنم

ایرج دست زیر گیر بود. قلب بزرگ دارد که بسیار بیشتر از چیزی که الان اتفاق افتاده را در گوشه ای از قلب اش پنهان کند !

*سخی جان چه کسی دست زیر می‌گیره؟ کسی که به او ظلم واقع شده و با فروتنی، بزرگی و چشم‌پوشی از آن ستمی که به او شده عبور کنه! / به ایرج ظلمی شده؟ چرا باید دست زیر بگیره؟ نسبت به کی و چی؟ :) بیشتر از کدام چیز که اتفاق افتاده؟ کدامین خدشه ی ناجور از این دجال به قلب نازک ایشان وارد شده؟ چه چیزی قرارِ گوشه‌ی قلب ایشان پنهان شه؟ کدامین زخم کاری؟

مسیح نمیتواند بد باشد. تستسترون جوانی برخی اوقات دخالت میکند بر هیجان . قابل به اغماض است بر هوشیاران! 

*این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم؛؛ تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر / گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست؛؛ رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر! || در ادامه‌ی اون جور این رو می‌نویسید؟ جدا جناب سخی؟ باورم نمیشه. 

مسیح کوچکی کرد و غذر خواست و دست دوستی دراز کرد حال نوبت به ایرج است که بزرگی کند ، که همه ی مخاطبین این از او سراغ دارند :) 

*امضای اثر! که همه‌ی مخاطبین این از او سراغ دارند؟ :)) بیا و ببخش این صغیر متشنج فوران کرده را ای رسول؟ بیا بزرگی کن که این ازتو سراغ داریم مولای دریا دل! عذرخواهی کرد و دست دوستی دراز... من گفتم فراموشم کن! دوستی چه معنایی داره؟؟ کسی که برای من می‌نویسه از جرات حرف نزن که خنده‌ام می‌گیره تو مراقب باش مداد شمعی هات آب نشه. اصلا در قاموس من جایی نداره این نگاه دون به شعر و کلمه. چطور هیچ ایرادی وارد نکردید به این کلمات؟؟ شما که قلب‌های بزرگ رو می‌شناسید! چه‌بسا جایی که ما در خیابان جرات را به مقام واقعیت رساندیم حضرات در باشگاه جلو بازو با دمبل می‌زدند و اوووف اوووف می‌کردند! جرات فریاد آزادی بود که گلوی مارا پاره کرد و در خواب بودند سرانِ شهامت های عضلانی. بله من مداد شمعی دارم و خوشحالم دور بازوی 8000 نه! مفهوم دوستی رو حال باید از شما بپرسم...!!؟ دوستی چیست آموزگار؟ 

واقعا همان که ابتدا گفتم! تاخت زدید. به حدی رنجیدم که حتی در تصور محترمتون نمیگنجه. حتی یک کلمه و یک جا از خطای بزرگ و فاحش نگفتید. بذرِ اصلِ مطلب رو کشتید و دفن کردید تو باغچه که از کودِ متعفن آن درختِ ناعدالتی رشد کنه. صندلی سرخ قضاوت آتش زد پیکر واقعیت را!! از ابتدا بندِ تخریب رو من بود تا آخر. یک بار اشاره نکردید که مرد حسابی زدی ادبیات کلاسیک رو بخاطر دوتا لایک نابود کردی یک کلام بهت گفت چرا! این بچه بازی ها چیه در آوردی... خودت دچار سوتفاهم شدی. به مسیح چه ربطی داره. کجاست حقیقت ها جناب سخی؟؟ باور کنم شما طرفدار کلام و کلمه هستید؟ پورسینا که می‌گویید از او اینگونه رسم داشت؟ من هیچ حقیتی در این نوشته نمیبینم. هیچ. صفر. این چه میان داری است که در آن یک طرف که حقیقت داشته را له می‌کنید و تمام واقعه را تحریف؟؟ انتظار نداشتم. اصلا توجه به عمق این فاجعه نکرده بودم. چه تلخ. چه یخ‌زده. چه بی‌رحمانه. خیلی ساده هم می‌فرمائید این برداشت توست. قضاوتش رو به دست سرد دوران و چشم بینای آدم‌ها می‌سپارم. چه‌بسا هیچ امیدی نیست... 

به احترام شما یک بار دیگه در آرامش خواندم و ای کاش این‌چنین نمیکردم! واقعا دلسرد نه؛ دلسردترین شدم. تیر نزدیکان از نیش عقرب سوزناک تر است. چطور حتی یک بار به جهل اشاره نکردید. چطور. این چه نوشته‌ی یکطرفه و عدالت ندیده ای آخه. چطور باور کنم شما این رو نوشتی... ماری عزیز تماشا کن. این نوشته‌ی نزديکترين فرد به من در این مرجع است. همان که گفتم... با دست خالی... اینجا رو ترک میکنم. آن‌ها شوخی شوخی سنگ پرت می‌کردند و شیشه‌ها جدی جدی می‌شکستند! همان قورباغه‌ها!!! خانم گلی کجایی که تماشا کنی چطور در سرزمین معنا حقیقت رو سلاخی می‌کنند و هیچکس نیست تا از آن دفاع کند. سرد و شکسته... عدالت... ای عدالت در کدامین پستو مخفی هستی که هیچکس تورا نمی‌یابد. تا بعد و بعدها... 

در پاسخ به مسیح بسته شده :

ایرج دست زیر گیر بود. قلب بزرگ دارد که بسیار بیشتر از چیزی که الان اتفاق افتاده را در گوشه ای از قلب اش پنهان کند !

*سخی جان چه کسی دست زیر می‌گیره؟ کسی که به او ظلم واقع شده و با فروتنی، بزرگی و چشم‌پوشی از آن ستمی که به او شده عبور کنه! / به ایرج ظلمی شده؟ چرا باید دست زیر بگیره؟ نسبت به کی و چی؟ :) بیشتر از کدام چیز که اتفاق افتاده؟ کدامین خدشه ی ناجور از این دجال به قلب نازک ایشان وارد شده؟ چه چیزی قرارِ گوشه‌ی قلب ایشان پنهان شه؟ کدامین زخم کاری؟

مسیح نمیتواند بد باشد. تستسترون جوانی برخی اوقات دخالت میکند بر هیجان . قابل به اغماض است بر هوشیاران! 

*این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم؛؛ تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر / گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست؛؛ رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر! || در ادامه‌ی اون جور این رو می‌نویسید؟ جدا جناب سخی؟ باورم نمیشه. 

مسیح کوچکی کرد و غذر خواست و دست دوستی دراز کرد حال نوبت به ایرج است که بزرگی کند ، که همه ی مخاطبین این از او سراغ دارند :) 

*امضای اثر! که همه‌ی مخاطبین این از او سراغ دارند؟ :)) بیا و ببخش این صغیر متشنج فوران کرده را ای رسول؟ بیا بزرگی کن که این ازتو سراغ داریم مولای دریا دل! عذرخواهی کرد و دست دوستی دراز... من گفتم فراموشم کن! دوستی چه معنایی داره؟؟ کسی که برای من می‌نویسه از جرات حرف نزن که خنده‌ام می‌گیره تو مراقب باش مداد شمعی هات آب نشه. اصلا در قاموس من جایی نداره این نگاه دون به شعر و کلمه. چطور هیچ ایرادی وارد نکردید به این کلمات؟؟ شما که قلب‌های بزرگ رو می‌شناسید! چه‌بسا جایی که ما در خیابان جرات را به مقام واقعیت رساندیم حضرات در باشگاه جلو بازو با دمبل می‌زدند و اوووف اوووف می‌کردند! جرات فریاد آزادی بود که گلوی مارا پاره کرد و در خواب بودند سرانِ شهامت های عضلانی. بله من مداد شمعی دارم و خوشحالم دور بازوی 8000 نه! مفهوم دوستی رو حال باید از شما بپرسم...!!؟ دوستی چیست آموزگار؟ 

واقعا همان که ابتدا گفتم! تاخت زدید. به حدی رنجیدم که حتی در تصور محترمتون نمیگنجه. حتی یک کلمه و یک جا از خطای بزرگ و فاحش نگفتید. بذرِ اصلِ مطلب رو کشتید و دفن کردید تو باغچه که از کودِ متعفن آن درختِ ناعدالتی رشد کنه. صندلی سرخ قضاوت آتش زد پیکر واقعیت را!! از ابتدا بندِ تخریب رو من بود تا آخر. یک بار اشاره نکردید که مرد حسابی زدی ادبیات کلاسیک رو بخاطر دوتا لایک نابود کردی یک کلام بهت گفت چرا! این بچه بازی ها چیه در آوردی... خودت دچار سوتفاهم شدی. به مسیح چه ربطی داره. کجاست حقیقت ها جناب سخی؟؟ باور کنم شما طرفدار کلام و کلمه هستید؟ پورسینا که می‌گویید از او اینگونه رسم داشت؟ من هیچ حقیتی در این نوشته نمیبینم. هیچ. صفر. این چه میان داری است که در آن یک طرف که حقیقت داشته را له می‌کنید و تمام واقعه را تحریف؟؟ انتظار نداشتم. اصلا توجه به عمق این فاجعه نکرده بودم. چه تلخ. چه یخ‌زده. چه بی‌رحمانه. خیلی ساده هم می‌فرمائید این برداشت توست. قضاوتش رو به دست سرد دوران و چشم بینای آدم‌ها می‌سپارم. چه‌بسا هیچ امیدی نیست... 

به احترام شما یک بار دیگه در آرامش خواندم و ای کاش این‌چنین نمیکردم! واقعا دلسرد نه؛ دلسردترین شدم. تیر نزدیکان از نیش عقرب سوزناک تر است. چطور حتی یک بار به جهل اشاره نکردید. چطور. این چه نوشته‌ی یکطرفه و عدالت ندیده ای آخه. چطور باور کنم شما این رو نوشتی... ماری عزیز تماشا کن. این نوشته‌ی نزديکترين فرد به من در این مرجع است. همان که گفتم... با دست خالی... اینجا رو ترک میکنم. آن‌ها شوخی شوخی سنگ پرت می‌کردند و شیشه‌ها جدی جدی می‌شکستند! همان قورباغه‌ها!!! خانم گلی کجایی که تماشا کنی چطور در سرزمین معنا حقیقت رو سلاخی می‌کنند و هیچکس نیست تا از آن دفاع کند. سرد و شکسته... عدالت... ای عدالت در کدامین پستو مخفی هستی که هیچکس تورا نمی‌یابد. تا بعد و بعدها... 

سلام رفیق

صبر کردم مدتی بگذرد :)

همین که میدانی دوست ترین ات دارم بر من کفایت دارد !

دوم اینکه اعتراض بر من ، وارد است . باید بجای کوچکی کردن تواضع کردن مینوشتم هرچند منظور همان بود .

علیرضا چه قشنگ و زیبا گفت همانطور که قبلا گفته بودم که چشم در چشم است که منظور صحبت را به معنی منتقل میکند و مهمترین بُعد سخن است .

زیبا گفت که : برای درک بهتر به سوابق رجوع کن که ممکن است صحبت ِ پر مهر دوستی ، به عناد تعبیر شود .

هر چند با زکاوتی که من از تو سراع دارم حتی به این نباید نیاز باشد .

خلاصه که توجیه نمیکنم . بله . اعتراض بر من وارد است و بابت اش عذرخواهم .

اما در قاموس من مهمترین چیز مهر است . وقتی میدانم مسیح بر من مهر دارد پس دیگر هیییچ چیز من جمله تعابیر اشتباه یا سوء تفاهمات بر من کوچکترین تاثیری ندارند .

دیگرانی هم که متذکر شدی اگر هوشیار و عقیل باشند ( که اغلب دوستانمان چنین اند ) که خود ، میفهمند و مسلط اند بر ادراک سخن و منظور آن  و اگر هم برخی هوشیار نیستند ، خب بر ما اهمیت ندارند که چه فکر کرده اند و چه میگویند ! سخنان نابخردان بر دیگران فقط مزاح و تفنن است :)  مرجعیت ندارد !

همینکه میدانی دوستت دارم بس است :)

با وجودیکه همیشه مینویسم و ثبت میکنم و هرگز دوباره مرور نمیکنم به غلط گیری لیک از ترس ام یک بار دیگر این متن را خواندم  :))  این گفتم که بخندی !

Atrafshan logo
عطرافشان
پشتیبانی سایت
عطرافشان
سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟