سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
Nishane Afrika Olifant - نیشان آفریکا اُلایفنت
عطری مردانه - زنانه و جذاب و اغوا کننده می باشد که توسط عطرساز برجسته خورخه لی ساخته شده است .
این عطر در سال 2015 به بازار عرضه شده است .
در دسته گروه بویایی رایحه های شرقی قابلطبقهبندی است.
از ترکیبات بکار برده شده در این عطر می توان به صمغ درختچه مر، لابدانیوم، عنبر، صمغ کندر ، چرم ، مشک زباد ، عود، فیبر بیدستران، مشک ، مشک زباد اشاره کرد.
برند | نیشان |
عطار | خورخه لی |
سال عرضه | 2015 |
گروه بویایی | رایحه های شرقی |
کشور مبدأ | ترکیه |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | صمغ درختچه مر، لابدانیوم، عنبر، صمغ کندر |
اسانس میانی | چرم ، مشک زباد ، عود، فیبر بیدستران |
اسانس پایه | مشک ، مشک زباد |
خودش فرار کرد؛ بچهاشرو کشتن
بیست متر اون طرفتر خودشرو هم زدن
افتاد...
گرد و غبار...
سکوت!
خون عزیز و لَخته شدهاش عجولانه از سوراخِ کنار گلوش جاری شد.
رطوبت سرخ و خشک و چسبناکی که مامور حیات بود.
چربی و عفونت!
لرزش!
دلهره از پیشآمد مرگ!
چشمهای نیمهباز...
تنفس سنگین...
بوی باروت و فلز...
و...
بوم...
تیر خلاص در مغزش...
خاموش شدن حواس...
توقف جریان خون، تلاشی و سکون، تاریک شدن دنیا برای همیشه و مرگ! مرگِ حق و خوفانگیز، مرگِ به غایت مبهم و ناگزیر، مرگِ نادان و احمق، مرگِ شوخ و طناز، مرگِ شقایقُ مرگِ ایوان ایلیچ، مرگِ زندگی و مرگِ مرگ، مرگ فیل و مرگِ بچه فیل!
برای چی؟
برا عاجش.
که چی؟
جواهرات، دکمه، دکور، مجسمه، نوک کفش، کلکسیون، پول، پول، پول؛ همینقدر حقیر و باطل. انسانی که همه چیز حتی طبیعترو برای خودش میخواد؛ فقط برای دیده شدن، در چشم بودن، عجیب بودن، خاص بودن، "من" بودن، غیر از دیگران بودن، چون "آنها" نبودن، با دیگران "ما" نشدن، جلوه کردن، تبرّج، در یک کلام: "shining". انگار که آخر شب مثل همان دیگران به مستراح نمیرود برای قضاء حاجت.
(این فرهنگ خودخواهانه که انسان همهی طبیعترو برای خودش میخواد، با آراسته بودن و میل به زیبایی اشتباه نشود)
آدمها گرچه در آنچه میخورند متفاوتاند، ولی در آنچه دفع میکنند مشترکاند و یکسان.
این فاز خاصّ بودن با این ولتاژ بالا از کجا میاد؟
نیش بودن، لوکس بودن، ابهت، نگاه از بالا، ثروت و فرهنگ نفرتانگیز فرانسوی...: "من قاطی شماها نیستم".
صد متر پایینتر دوتا پیرمرد سر اینکه کدومشون نپش خیابون بایسته و جورابای ده هزاریشو بفروشه داشتن دعوا میکردن که آقا با تبختری مجلَّل و درخششی میلیونی، سوار بر اسب پادشاهی مدرن و رایحهی ششصد دلاریاش از کنارشون گذشت(این صحنهرو عیناً دیدم)
هوی انسان! هنر قرار بود معمولی بودن، ریزِگی، سادهگی، خود بودن و به "قدر انسان" بودنرو یادت بده، این هنری[عطری] که داره تورو سمت چیزی غیر از "خود بودن" میبره، هنر نیست. اَی دویست میل اسانس مشک زباد خالص بر صورت هنر و هنرمندی که قصدش این بوده باشه. این هر چه هست هنر نیست؛ بفرمایید مُد، عرضه، جلوه، تلالؤ، سیصد گرم مابعدالطبیعه بعلاوه ده تُن فریب خالص با چاشنی زیبایی و به نام نامی هنر و زیر پای ثروتمندان طبقهی بالا. سوء تفاهم نشه، هیچکس با ثروت مشکلی نداره؛ دعوا سر فرهنگ تبرّج و جلوهگریه در جامعهای که بخشی از مردمش با نون نمیتونن دلخوشی کنن، ما با عطرا و لباسامون پز میدیم.
میبینید؟ انسان به همین راحتی واقعیترو دور میزند و اسیر خودش، تمایلش، غریزهاش و هوس محدودش میشود؛ نه! نه! "میشود" ارفاق بزرگیست به انسان؛ باید بگیم: اسیر بود؛ اسیر هست! ما تو تخیلاتمون خودمونو میسازیم و تو واقعیت زندگی میکنیم؛ و اینه که مدام انگشت کوچیکمون گیر میکنه اینور اونور.
خب الان اینا چه ربطی داشت به Africa olifant؟
در این گیر و دار جذابیت و خاصبودگی و تنزیل از آسمان، چنین اثری سطل زبالهایست واژگون بر پیکر انسانی که میخواست در مهمانی آخر شب لوکس و خاص و درخشان به چشم بیاد. تلنگری به انسان که برگرد... خیلی اشتباه اومدی داداش... این چه فرهنگیه؟ راهْ اون ور بود. {بیا منو بپاش رو سر و صورتت بفهم اشتباه اومدی. من آینهی توام.}
و نه فقط این یکی؛ شاید بشه در تمام عطرهای حیوانی_و نه لزوما شهوانی_ که میشناسید، از کنج نیت نه چندان زلالشون یه همچین معنایی استنباط کرد.
میفرمایند نمیشه هر جایی پوشیدش؛ خب ناقلا چون پوشیدنی نیست. اصلا هدف تولیدش تبرج و درخشش نیست. میخوای چی؟ برداری هفت هشت پاف بزنی رو لباسات و تشریف ببری تولد فلان رفیق جون جونیات که تو کافه ایکس گرفتید؟ بوی پهنْ کلاس داره؟
دو نکته:
1_ هنر باید زیبا باشد؛ بله! اصلا لازمهی هنر زیباییست، ولی انحصار معنای هنر در زیبایی[خاصه در مورد عطر] میشود مد و خروج از رسالت هنر... مخصوصا در جهان عطر که ابژهی هنری(عطر) ذیل ماهیت کِشدار "کالای مصرفی" بودن تعریف میشود. این به قولی انیمالیکها زیبا نیستند (فارغ از نسبی بودن زیبایی)، واقعیاند؛ گرچه مرزهارو رد میکنند و قبحشکنی و گاهی توهین به مخاطب، ولی حداقل واقعی و روراستاند. هنری خطِ قرمز رد کرده و متفاوتاند. مگه اینکه بفرمایید عطرسازی هنر نیست و صرفا جنبهی کلاس و زیبایی و مد داره؛ که دیگه دعوایی نیست.
2_ هنر چیزی جز فراموشی گذرای واقعیت نیست؛ و این هنگامی میسر میشه که زیبایی هم حضور داشته باشه؛ ولی شما ببینید در زمینهی عطر (اگر عطرسازیرو هنر تلقی کنیم) چه ابتذال و غیر خودبودگیای ترویج یافته که چنین آثاری [تحت مفاد رئالیسم] لاجرم که خلق میشدند تا از قضا عفونتِ واقعیترو جلو چشممون بذارن و شاید کلی فحش هم بشنون بیچارهها: خطشکنان فرهنگ مبتذل انسانی در درخشیدن و نُقل محافل بودن.
نتیجه:
این عطر و همرزمان صادقش، توتمِ یادآوری هستند به انسان که شاید از اوهام بیرون بیاید و اندک توجهی کند به واقعیتی که داخلش داره زندگی میکنه. به زیبایی عادت نکن بشر! آلیس وجودترو از سرزمین عجایب بکش بیرون.
اِشکال فنی: هوی فلانی! یواش! از قضا هنر چیزی جز فراموشی گذرای واقعیت هست!
_میدونم. هنر چیزای دیگه هم هست.
این قاراشمیشی که شاهدش هستید، گفتگوی متناقض این دست عطراست با آدمی که گوش شنیدن داشته باشه؛ نه آنکه صرفا سوار بالنِ اسپِشل من مشغول فتح کرانههای برجستگی و se....xy men & women، از وجود خودش پا به سطح بادکنکی و کاذب جذابیت گذاشته باشه.
پیر که بشی خود همین کرانهها بیرحمانه بالناِترو سوراخ میکنن و پناهگاهی جز مشتی خاطره از ایام جوانی نخواهی داشت.
و اون روز شاید دلت بخواد سری به مزرعه حیوانات جهان عطور بزنی تا معنی فرسایش و تلاشی و عصیان و خلوت تنهایی با هستی خودترو فارغ از نُتها و روایح، بفهمی.
در اون مزرعهست که میتونید مشک کاستاریوم و زباد رقیق نشدهرو پیدا کنید با کلی ادویه و چرم و میخک و عنبر و صمغ و کهربا و فلفل و انواع چوب و گلهای ناشناختهای که اون دور و ور رشد کردن و لابد منشا لابدانومِ چرمگونی هستن که از Africa olifant هم حس میشه.
شاید غلط باشه، ولی بشخصه بعد از چهل دقیقهی اول رگهای رزگون هم از این کار به مشامم میخوره. بقیهرم که خودتون دیدید مشک و کندر و صمغیجات و چرم و گوشت و پوست و استخون فیلها زیر پای شکارچیانِ عاج به دست. عجب تصویری بشه. کف کفش انسان بر چهرهی طبیعت و مرگی که زیر پای شکارچی منتظر است تا روزی جایشان عوض شود.
به به! به میهمانی حضرت انسان، پادشاه قادر طبیعت خوش اومدید. فیل آفریقایی با اون عظمترو میگیره میکنه تو شیشه، میزنه به آستینش میره پیادهروی.
اون وسط فقط و فقط یه بچه بود که متوجه لختی پادشاه شد و جرئت کرد حقیقترو فریاد بکشه: همین هنر دم دستی خودمون که متاسفانه همیشه پخش ضعیف داشت و خوشبختانه ماندگاریاش به قدمت تاریخ طول کشیده.
شاید باور نکنید با این توضیحات خودمم نفهمیدم بالاخره تکلیفم با این دست عطرها چیه؟:
قطعا دوستشون دارم، بهشون احترام میذارم، به پاس تولیدشون خوشحالم؛ بالاخره هنرْ بودنِ عطرسازیرو به رخ کشیدند، ولی گاهی خطرناک [و حتی ترسناک] و قابل نقد هستند و [در مواردی] حتی شایستهی هجو و هجمه.
آدمی که سراغ فیل آفریقایی میره، لابد پخش و ماندگاری براش مهم نیست (قرار بر مصرف عمومیه مگه؟). این رایحهاس که ارزش داره بابتش بری زیر دست و پای فیل؛ نه پرفورمنس؛ گرچه هم پخشش خوب بود هم ماندگاریش؛ که صد البته از تولیدات جدید هیچ خبری ندارم.
دنبال کاراکترم نباشید! این کارهارو نباید پوشید، باید سر کشید و از هول این همه بنبست و تناقضی که باهاش مواجهایم، به جهان بیقید مستی گریخت؛ ترجیحا بدون لباس... دور از همه... داخل چار دیواری... چشمها بسته و دراز کش روی تخت... مُرده مثل فیل آفریقایی شکار شده.