سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
«با الهام از فیلم اسکات ریدلی، به نامهانیبال، که بخش عمدهاش در فلورانس فیلمبرداری شد، بهطرزی مصنوعی در لحظهای متمرکز میشود کههانیبال لکتر به سوال کلاریس جواب میدهد: «آیا میخواهی به من بگویی: دست بردار، حتی اگر دوستم داری؟» یکی به دنبال زیبایی و هنر میگردد و از میانهروی بشر تنفر میجوید، و به افراط و جنون در مقابل «افراد گستاخ و ساده» یا آنهایی که به نحوی میتوانند زیبایی دنیا را برهم بزنند، میرسد. دیگری در میان گزینههای جذاب و غیرشخصی زندگیاش قدم بر میدارد و اسیر عشق موجودی میشود که هرگز تقاص پس نمیدهد. درست همانند دیدن و باور کردن، لذت و دردمندی، دنبال کردن آرمانی بیانتها برای عشق ورزیدن بدون مرز و بدون محدودیت است...در رقابتی که اینهارمونی را پررنگتر میکند. برای همیشه.» ( نوتی از برند.)
برند | فیلیپو سورچینلی |
سال عرضه | 2018 |
کشور مبدأ | ایتالیا |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | گل سوسن، بوی فلزات |
منو برد به چهار پنج سال پیش، همون روزهایی که شروع کرده بودم کتاب جنایت و مکافاتو بخونم. قشنگ منو پرت کرد تو همون کتاب. بزارید براتون از راسکولنیکوف بگم..
مدتی بود که سخت حساس و تحریک پذیر شده بود، چونان سر به گریبان و در خود فرورفته و گوشه گیر شده بود که از سایه ی خودش هم میرمید.
بیرون هوا داغ بود و خفقان آور. گرد و غبار هوا، داربست های ساختمانی با کپه کپه آجر و آهک و ماسه ای که سر راه ریخته بودند، بوی گند غریبی که برای همه ی پترزبورگی هایی که وسعشان نمی رسید ویلایی در حاشیه ی شهر بگیرند، بویی آشناست.
دیگر جای درنگ نبود، تبر را بیرون کشید و دو دستی بالابرد. تقریبا بی هیچ کوششی ماشین وار ته تبر را بر فرق سر پیرزن کوبید. پیرزن فریادی کشید گرچه ضعیف، همان دم ضربه ی دوم با تمام قدرت فرود آمد و بعد ضربه هایی دیگر، هربار با ته تبر و بر فرق سر.
خون شرو شر بیرون ریخت مثل آب از لیوان برگشته ای.
اما این کار باید می شد. این ها را از پیش هم می دانست. بالاخره با دلی گرفته حکم خودش را صادر کرد؛ این ها همه اش مال این است که ناخوش ام، زیادی خودخوری کردم. خودمم نمیدانم باید چکار بکنم. وای خدا، چه سیر شده ام از همه چیز! همانطور که راه می رفت احساسی تازه و سمج و سرسخت دم به دم به دلش چنگ می انداخت. یکجور احساس دلزدگی از همه چیز و هر چیز که پیش چشمش می آمد. احساسی کین آلود و یکدنده! کشنده!
از آدم هایی که در خیابان میدید بدش می آمد. از قیافه هایشان، از طرز راه رفتنشان، از حرکاتشان...
این خیلی عجیبه که یک عطر بتونه احساسات آدمی رو بدست بگیره که اصلا و ابدا احساسی نیست. این اعجوبه ها دست منو میگیرن و منو از خودم واقعیم دور میکنن. نقطه ی ضعفم افتاده دستشون:) عیبی هم نداره، نه اصلا عیب نداره
اینا عمیق ترین لبخند هارو روی لبام میارن، لبخند هایی که اگر هرچیز دیگه ای رو توی دنیا بهم بدن با هر قیمت و ارزشی، ابدا صرفشون نمیکنم. ابدا