Remy Latour - Cigar

رمی لاتور سیگار

مردانه
کد کالا : ATR-41878
نوع عطر : ادو تویلت
check icon ضمانت اصالت کالا
مشخصات رایحه
گروه بویایی : معطر میوه ای
عطار :
طبع :
مشخصات تولید
نام برند : رمی لاتور
کشور مبدأ : فرانسه
سال عرضه : 1996
کد کالا : ATR-41878
check icon ضمانت اصالت کالا
تعداد بن این کالا : 0
بن های فعلی شما : 0
می‌توانید مصرف کنید : 0
قیمت پس از مصرف بن ها
تماس بگیرید
رای کاربران
  • عاشقشم
    11
  • نمی پسندم
    4
  • - 25 سال
    0
  • + 25 سال
    6
  • + 45 سال
    6
  • روزانه
    11
  • رسمی
    3
تعداد رای های ثبت شده : 61
ترکیبات اعلام شده
توضیحات

Remy Latour Cigar - رمی لاتور سیگار

محصول سال 1996 می باشد و در گروه بویایی معطر میوه ای که عطرهای بسیار جذابی را در خود جای داده است، قرار دارد. از اسانس های بکار برده شده در این عطر می توان به ترنج ، لیمو ترش، آلو ، آناناس ، گلابی ، شمعدانی ، یاس، برگ خشک برگبو ، گل جعفری ، مشک ، نعناع هندی ، سدر ، چوب صندل سفید ، تنباکو اشاره کرد.

نوع عطر ادو تویلت
برند رمی لاتور
سال عرضه 1996
گروه بویایی معطر میوه ای
کشور مبدأ فرانسه
مناسب برای آقایان
اسانس اولیه ترنج ، لیمو ترش، آلو ، آناناس ، گلابی
اسانس میانی شمعدانی ، یاس، برگ خشک برگبو ، گل جعفری
اسانس پایه مشک ، نعناع هندی ، سدر ، چوب صندل سفید ، تنباکو
نمره کاربران
Cigar-رمی لاتور سیگار
رایحه
7.8
20 رای
ماندگاری
7.3
20 رای
پخش بو
6.9
20 رای
طراحی شیشه
8.1
20 رای
این عطر برای من یاد آور ...
محصولات دیگری از برند رمی لاتور
عطرگرام
نظرات کاربران (15 نظر)
راهنمایی مطالعه نظرات :
* نظرات اصلی که بدون خط آبی هستند نظرات مرتبط با محصول می باشند. نظرات پاسخ که با خط آبی هستند ممکن است از بحث در مورد این ادکلن فراتر رفته باشند.
** برای مطالعه نظراتی که صرفا مرتبط با این محصول هستند نظرات اصلی را مطالعه نمایید.
یه شاهکار تنباکویی:)
خلاق،سرزنده،شایدم خود شیفته!
این عطر دقیقا همون چیزیه که میخوام،البته می‌تونه کابوس هم باشه،اگه توی تابستون پوشیده بشه😃
10 شهریور 1403 پاسخ تشکر
12 تشکر شده توسط : علی احمد SALMAN

10
رایحه
7
ماندگاری
6
پخش بو
10
طراحی شیشه
این عطر بوی دهه هفتاد رو میده ترکیبی از نت های میوه ای و مرکباتی و بعد چوبی و تنباکویی که فکر کنم از اولین عطر های تنباکویی بازار بوده و هنوزم اونقدر قدیمی نشده که نشه ازش استفاده کرد شاید بتونید باتیپ رسمی اما کلاسیک ازش استفاده کنید ماندگاری ۷ پخش بو ۵ مناسب ۴۰ سال به بالا…
08 شهریور 1403 پاسخ تشکر
10 تشکر شده توسط : علی احمد inas

خیلی دوس داشتم تهیش کنم با ذوق بازش کردم پروفومنس خوبی داشت هم طراحی هم بسته بندی موندگاریشم خوب بود از نظر رایحه هم خوب بود و شیک رسمی اما موردی که توجه منو به خودش جلب کرد این بود که انگار دیویدوف زینو را با اورلان درک ترکیب کنی بعد در اخر با تنباکو دوسیب این حسی بود که من از رایحه اش گرفتم و به شک افتادم که آیا این راحیه ی به این زیبایی از این دو عطر کپی شده یا عطر من فیک بوده... خریدم 700.000 تومان لطفا راهنماییم کنید..
28 خرداد 1403 پاسخ تشکر
8 تشکر شده توسط : inas Telecaster
دوست عزیز…. این سه عطر از هیچ نظری باهم مطابقت ندارن…. چون که این کار تنباکویی هستش اما زینو و دریک چوبی!!! به هر حال خیر ربطی به هم ندارن…
14 شهریور 1403 پاسخ تشکر
3 تشکر شده توسط : یاس مرتضی ع

به نسبت خیلی از کارهای دیگه بیشتر از قیمتش میارزه
اگه به روایح فوژه و کلاسیک علاقمند هستین در هوای سرد
با یک کت و شلوار سرمه ای یا زیتونی بسیار عالی ست میشه
اصلا تو هوای گرم استفاده نکنید چون طبعی تند و گرم داره
10 اسفند 1402 پاسخ تشکر
16 تشکر شده توسط : علی احمد Telecaster

9
رایحه
8
ماندگاری
8
پخش بو
9
طراحی شیشه
بعد از 25سال مجدد این عطر دوست داشتنی رو تهیه کردم. به جز شیشه اش که تغییر کرده همون رایحه جذاب و سنگین خودشو حفظ کرده با موندگاری و پخش خوب.
02 مهر 1402 پاسخ تشکر
19 تشکر شده توسط : علی احمد Telecaster

9
رایحه
8
ماندگاری
6
پخش بو
10
طراحی شیشه
درود و سلام به همه دوستان عطر افشان. سیگار ادوکلنی ست جالب و خاص؛ هم از نظر شکل ظاهری بطری و جعبه و هم از لحاظ رایحه. اولین بار سال ۸۰ بود که یک شیشه ۶۰ میل کادو گرفتم. رایحه ای تنباکویی و دلنشین، ماندگاری بالا و پراکندگی متوسطی داشت و درحال حاضر هم همون کیفیت رو داره. کاش به جای پرداختن به این جعبه نفیس، کمی رایحه و اسانس قوی تری داشت. ولی در کل نسبت به قیمتش ادوکلن خوب و ماندگاری هست.
02 مرداد 1402 پاسخ تشکر
15 تشکر شده توسط : inas حسن شجاعی

9
رایحه
8
ماندگاری
7
پخش بو
9
طراحی شیشه
چی میشه راجب این شاهکار دوس داشتنی گفت ؟؟؟
این عطر دروازه ورود من به دنیای شگفت انگیز عطر و روایح بود ، ده سالم بود که بوش کردم و از اونجا قصه من و این عطر شروع شد ، یه بوی تنباکویی که برخلاف اکثر عطر های تنباکویی که مسیر سنگینی رو پیش میگیرن ، این عطر یه مسیر میوه ای تر و خلاقانه تری رو پیش میگیره ، و همین تازگی و حس طراوتش بعد بوییدنشه که شامه نوازی میکنه
سالهاس تقریبا جزو عطر های همیشگیمه و بارها دیدم چقدر بوی معرکش همرو درگیر خودش میکنه
18 تیر 1402 پاسخ تشکر
18 تشکر شده توسط : inas کامیار فخر

واقعا بعد از دیویدوف زینو و هیندو گراس بهترین عطر با رایحه خاکی و خشک همین سیگار بود از نظرم هم از نظر پرفورمنس هم از نظره رایحه واقعا دارای اهمیت زیادییه ترکیب پچولی تنباکو و گل جعفری و اناناس داخل این عطر ملغمه ای عجیب به وجود اورده و چنان استنباطی به راه انداخته که چند ثانیه بعد از اسپری دید و مشام هر فردیو به خودش جذب میکنه درسته که دیگه عطر و رایحه ها از لحاظ پرفورمنس افت شدیدی کردن ولی بازم هنوز زنده کننده خاطراتمون هستن چه خوب چه بد دیگه باید تقبل کنیم که دیگه زمان به عقب بر نمیگرده و باید خودمون رو با زمونه تطبیق بدیم
خوشبو باشید
06 بهمن 1401 پاسخ تشکر
23 تشکر شده توسط : inas الف ش

8
رایحه
7
ماندگاری
7
پخش بو
8
طراحی شیشه
به به جناب سخی و دفتر خاطرات بعد از یه هفته تلخ..منو هم سر ذوق اوردید که با اجازه دوستان کمی از خاطراتم بگم.برای من هم بعضی عطرها به شدت خاطره انگیز هستن. و این کار یکی از خاطره انگیزترین هاست.

اوایل هجده سالگی بود که عاشق دختر یکی از خان زاده های شهر شده بودم.اون سالا نه موبایلی بود و نه اینقد پیغام بردن و اوردن اسون بود، و نه البته موقعیت من و اون جوری بود که بشه پیغامی رد و بدل کرد.
اما یه راهی به ذهنم رسیده بود. داداشش! تو بچگی باهاش دوست بودم و حالا بعد از ده سال میخواستم دوباره طرح دوستی بریزم!

دلو زدم به دریا و یه روز رفتم در خونه شون در زدم. طرف اومد دم در و بعد کلی ذوق مرگ شدن با ترس و لرز پرسیدم اقا ولی خونه ست؟ با تعجب نگاهی کرد و گفت اره الان میگم بیاد.
اقا ولی اومد. خیلی جذبه داشت واسم اون سالا. یه جورایی فریبرز عرب نیای شعبه شهر ما بود.فقط ۱۶ سالش بود که پشت اون پاترول مینشست و یه کلت هم همیشه تو داشبورد ماشینش بود! چن باری به سمت دزد کارخونه شون و پلیس و..تیراندازی کرده بود و این جذبه ش رو برام خیلی بیشتر میکرد.

اول پرسیدم این چه عطریه زدی؟ گفت سیگار و چقد بهش میومد.
رفتم سراغ نقشه‌ م.گفتم اقاولی من خواب خدا بیامرز رییس ...خان پدر بزرگتو دیدم. خیلی ناراحت بود و میگفت نوه هام اسم و رسممو نگه نداشتن!
اقاولی که حسابی شک کرده بود پرسید: خوب حالا رییس ...خان چه شکلی بود تو خوابت؟ منم که کلی پرس و جو کرده بودم رییس ..خان رو با تمام جزییات براش توصیف کردم!
مو به تنش سیخ شده بود و گفت: اره خودشه. راست میگه یه مدته ماری جوانا میکشم و بعد دوستاشو که تو پارک نشسته بودن نشون داد و گفت: خیلی دوست دارم بذارم کنار ولی اینا نمیذارن.میگفت بعضی روزا تا ۶۰ هزار تومن ( وقتی حقوق پدر من حدود ۸۰ هزار تومن بود) خرج اینا میکنم و ..

خلاصه دوستی من و اقا ولی دوباره شروع شد و من وقت و بی وقت به بهانه مشاوره دادن میرفتم و دیداری تازه میکردم.اما کار از کار گذشته بود و اقا ولی بدجوری گرفتار شده بود.
از طرفی هرچی بیشتر میگذشت و داستان عشقم رو ببشتر برا دوستام میگفتم همه میخواستن یه جورایی حالیم کنن که بابا شما مال هم نیستین. و بالاخره تو روز تولد هجده سالگیم تصمیم خودمو گرفتم وتو دلم با کسی که تا اون روز نتونسته بودم حتی یه کلمه باهاش حرفمو بزنم خدا حافظی کردم... و خلاصه منی که شاگرد خوب دبیرستان نمونه دولتی بودم دیگه درسخون نشدم و خدمتی شدم و من موندم و رفقای شبگرد...

تو دوران خدمت اما تو مسیر روستایی که سرباز معلم بودم یکی دوبار اقا ولی رو وقتی میومد شکار دیدمش. پیاده میشد و بغلم میکرد و بعد روبوسی و..
سالهای خدمت گذشت و بالاخره هرجور بود حین خدمت یه کاردانی شبانه قبول شدم و رفتم اون سر مملکت.تا اینکه یه شب خواب اقاولی رو دیدم.

خواب دیدم وسط حیاط خونمون تو یه شب تاریک که چش چشو نمیبینه وایسادم و یهو یه چیز سفید عین شبه دورم چرخید. تو خواب از ترس شروع کردم به فریاد زدن ولی اون شبه راه خودشو گرفت و از درحیاط رفت بیرون.
یه کم که ترسم ریخت دنبالش رفتم ببینم کجا میره که دیدم در خونه بابابزرگ اقاولی نیمه بازه و یه کورسوی نور میاد.
ترسون و لرزون رفتم تو و دنبال رد نور رفتم و حیاط رو رد کردم و رسیدم در ایوون. انگار که پا نداشتم و پرواز میکردم.و چه عجیب همه جزییات ایوون و اتاق لب ایوون تو ذهنم مونده بود.. خونه ای که شاید به عمرم دو سه بار رفته بودم.

جلوی ایوون دونفر که لچکای سیاه انداخته بودن رو سرشون وایساده بودن.شناختمشون. بدون این که حرفی بزنن اشاره کردن که برم تو اتاق. و یهو یکه خوردم!
اونجا اقاولی نشسته بود! با موهای کوتاه شبیه سربازا و جام شراب جلوش و البته چشایی که معلوم بود خیلی گریه کرده. و فقط نور یه شمع روشنش میکرد. بدون این که کلامی حرف بزنه. انگار میخواست ازم خداحافظی کنه.
بله اقا ولی از خدمت فرار کرده بود و شب قبل در اثر اوردوز مشروب و ماری جوانا سنکوب کرده بود.. و حالا اومده بود خداحافظی. روحت شاد اقاولی..



[EDITED] 1401/07/05 15:53
05 مهر 1401 پاسخ تشکر
49 تشکر شده توسط : الهه دهقانی inas
سيگار،اولين بار اوايل دهه هفتاد فكر كنم ٧٤ يا ٧٥. اون رو خريدم.قيمتش كاملا يادم است .هفت هزار تومان.چقدر دوستش داشتم و دارم .جالبه سه ماه پیش بعد از این همه سال دلتنگش شدم و دوباره خریدمش.همون رایحه .همون لذت ولي با ماندگاری و پخش بسیار بسیار کمتر.
05 مهر 1401 پاسخ تشکر
30 تشکر شده توسط : inas الف ش
سلام و عرض ادب جناب ارشیتکت خاطره جالبی بود
04 فروردین 1403 پاسخ تشکر
2 تشکر شده توسط : inas یاس
خاطره ای بسیار غم انگیز و از تراژدی هایی بود که هنوز تکرار می‌شوند
و البته شاید از نظر برخی جالب به نظر برسد!
04 فروردین 1403 پاسخ تشکر
5 تشکر شده توسط : inas الف ش
این مشابه امروزی هم داره؟باهمین روایح؟
12 مرداد 1403 پاسخ تشکر

کاسیو؛ گذری دیجیتال از قلبِ زمان!

وقتی هجده ساله بودم سیگارِ رمی لتور رو از پیرمردی عجیب هدیه گرفتم. شِبه قمارهای ارزان و بچگانه بر سر میزهای سبز و کهنه‌ی بیلیارد!
قرار بر این شد که اگر من باختم کاسیو(یِ) ارزان قیمت و بیچاره ام رو تقدیمش کنم و اگر او باخت شیشه عطرش رو...
در طول بازی من فقط به ساعتِ از دست رفته‌ام نگاه می‌کردم
چروکیده احوالی است از پیش بازنده بودن!
شبیهِ تماشایِ یک کودک به فرارِ بادکنکِ کوچکش به دور دست‌هایِ آسمان
بیشتر شبیه به حسِ یک کشیش که لباسِ مقدس از تنش گرفته‌اند
می‌دونيد...!؟ کاسیو خیلی چیزها برای من داشت
به حدی اون زیبایی رو ارزان خریده بودم که باورکردنی نبود
اون نگاهِ مغموم به چگونگی های گذر دیجیتالِ زمان!
کوچک‌تر که بودم گذر زمان رو بیشتر نگاه می‌کردم
بزرگتر که شدم، مکان بر زمان ارجَح شد... این‌که کجا هستم
و حال نه زمان مهمِ وَ نه مکان!
چگونگی است که مهم شده... این‌که چگونه هستم و چرا!
من اون روزها ناتوان بودم؛ برای از دست دادن.
هنوز هم...!!
چه بسا؛ عجب! من بردم، اما او هرگز نباخت!
پیرمرد اجازه نداد حسِ منجمدِ از دست دادن در من ایجاد بشه؛ بلکه عصاره و چگونگیِ به دست آوردن رو سخاوتمندانه به من هدیه داد!


سکته نکنی بچه
رسول؟ [صاحب سالن] رسووول؟ آب قند بیار این بچه پس افتاد - ها ها ها!
بُردی آقاجون... بُردی. تموم شد
بیا بگیر این عطر مال تو. فقط نصفش رو قبلا استفاده کردم
فکر نکنم بدرد سن و سالِ تو بخوره. بذار هر وقت صدسالت شد استفاده اش کن! تو صد سالگی آدم چیزی برای از دست دادن نداره دیگه.
خب من دیگه برم. یادت باشه اگر برنده بشی بوهای خوب بهت هدیه میدن.
رسول: البته نه همیشه!

جمله های جادویی...
اون چرخشِ استادانه ی فک و زبان
انفجاری اتمی در جهانِ ساکن، ساکت، بهت زده، خام و جوانِ من
رفتنش از اون درِ سبز رنگ هنوزم تو خاطرم هست...
از اون رفتن‌ها بود که دیدارِ دوباره رو آبستن نیستن
اما من. منِ همیشه بی اساس و مات
فلج بودم... بی حرکت!
آدمیزاد زیباترین افرادِ زندگیِ کوتاهش رو با فلج شدن‌های ناگهانی برای همیشه از دست میده...
باقی‌مانده‌ی اون روز برای من فقط سوالی است منفرد و خاکستری... اون مرد الان کجاست؟
چه هولناک که هیچوقت دیگه نمیبینمش
برای من همواره غیب شدن آدم‌ها یکی از غم انگیزترین جریان‌ها بوده.
از خیلی‌ها پرسیدم. افسوس که هیچکس نمیدونست آدم‌ها به کدامین جغرافیای پنهان می‌گریزند که دیگه نمیشه اون‌ها رو پیدا کرد...!!

البته نه همیشه... چه ریزبین بود رسول!
من چه دیر مقصودش رو فهمیدم
ما اینجا سرگردان همین هستیم؛ نه همیشه!
چه دیر فهمیدم بوی خوش را اینجا خریداری نیست
اگر خوش بگویی، نگاهشون رو از تو می‌دزدند
در موردِ رویایِ تو پچ‌پچ می‌کنن
دیرفهمیدم که وقتی صادقانه و از روی محبت برای دیگران از شعر بگی با تشدید با تو از خشم میگن
دیر فهمیدم آدمیزاد در کالبد خودش عقده داره
نمیتونن بفهمن که تو مینویسی نه برای خودت! بلکه برای اون‌ها
لقمه‌های گرفته شده‌ی تو را نمیخوان
گاز می‌گیرن...
به خیال خود که مهم هستند!
نمی‌دانند... نمی‌دانند... نمی‌دانند
که غصه ی هنر ندیده شدن نیست
ندیدن است!
چه دیر فهمیدم که آدم‌ها توجه حقیر و سبک خودشون رو از روی واژه‌ها برمی‌دارن...
چه دیر... چه دیر... چه دیر فهمیدم که هیچگاه نخواهم فهمید این مردم چه مرگی درکله های پوک خود دارند!

مردم نمادی از گونه آدمیزاد! سوتعبیر پیش نیاد عزیزانم.

وَ هیچگاه نخواهم فهمید که نیاز نیست خودم رو بیش ازحد توضیح بدم!!


سیگار رمی لتور، رایحه ای نوستالژیک که از قلبِ دیجیتالِ زمان بیرون زده...! رایحه ای که حس به دست آوردن رو منتقل میکنه!!
19 دی 1400 تشکر
45 تشکر شده توسط : inas ناهید کهن
نیکی را چه سود؟
هنگامی که نیکان، درجا سرکوب می‌شوند
وَ هم آنان که دوست‌دارِ نیکانند؟
آزادی را چه سود؟
هنگامی که آزادگان باید میانِ اسیران زندگی کنند؟
خرد را چه سود؟
هنگامی که جاهل نانی به چنگ می‌آورد که همگان را بِدان نیاز است؟
به جای خود نیک بودن، بکوشید
چنان سامانی دهید که نفسِ نیکی ممکن شود
یا بهتر بگویم دیگر به آن نیازی نباشد!
به جای خود آزاد بودن، بکوشید
چنان سامانی دهید که همگان آزاد باشند
و به عشق‌ورزی؛ به آزادی نیز، نیازی نباشد!
به جای خود خردمند بودن، بکوشید
چنان سامانی دهید که نابخردی
برای همه وُ هرکَس؛ سودایی شود بی‌سود!

اتمسفر وُ سامان عمیقا همان است که برتولت برشت در 'صعود وُ سقوطِ شهر ماهاگونی' تصویر کرد! / بخوانید عزیزانم. بخوانید. بشنوید. تماشا و لمس کنید؛ بو بکشید! آن‌ را که بی چشم‌داشت دانسته‌ی واقعِ خویش را برای شما می‌نویسد قدر بدانید. با او، نجنگید. با، او بجنگید!!! چشمِ قلمرویِ رویاها از نخواندن به اشک رسیده. فریاد. بخوانید و حقیقی بدانید. حقِ این خاک چنین بودن نیست. ما وارثانِ رومی، سهروردی، رودکی و... هستیم. نمونه بودن می‌دانستیم. این انزوا حق ما نیست. چه شد این‌چنین بیداری را با خواب تاخت زدیم؟ زیر این پتوی لعنتی چه گرمایی دارد که ترسِ رها کردنِ آن را داریم؟ سوز به استخوان حیات به حقیقت است. سرما ندیده برف و سپیدی نخواهد فهمید! این کلام نماد وطن‌پرستی نیست. نژادپرستی اصلا. ایرانم ایرانم نه! صحبت بر سر حق زندگی است. اصلِ چطور و چرا بودن. میزانِ چگونگیِ یک بار زیستن! حق ما نیست برای چند میل عطر، یک قطعه موسیقی، چند خط آزادی، یک بوسه... حسرت بکشیم!!
آب سرد به صورت خود بزنید و بیدار شوید. جهل را مقدس ندانید. سقوط را ما رقم می‌زنیم و اگر بدانیم هیچ دجالی نمی‌تواند افسانه‌ی این سرزمین را از ما بگیرد!

چه بگویم که هرچه می‌نویسم به خطا می‌رود وُ این ایراد از من است حتما وَ نه شما! همین امروز فهمیدم کجایِ این ماشینِ منفور خراب است!

قبانی چه بی‌رحمانه زیبا نوشت...
هراسی از این نداشت که سرزمینِ مادری‌اش اورا بُکشد
هراسِ او این بود، که سرزمينِ مادری‌اش خود را بُکشد!
او چون پروانه‌ای بر ویرانه‌هایِ عصرِ جهالت افتاد
و من درمیانِ دندان‌هایِ عصری که
شعر را؛ چشمانِ زن را وَ گل سرخِ آزادی را می‌بلعد؛ در هم شکستم!

باقی و برقرار باشید عزیزانم. شاید فصل مجاور دیداری دوباره. شاید هم نه. / پرسید چرا مُردی؟ پاسخ داد : سکوت. سکوتِ آدم‌ها مَرا کُشت.
10 اسفند 1400 تشکر
28 تشکر شده توسط : inas ناهید کهن
جناب مسیح عزیز سلام
این سوال رو از شما میپرسم شما چرا اینقدر در نوشته هاتون یا از دست خودتون شاکی هستین یا از دست کسی دیگه یا از دوران؟بهتر نیست یک مقدار بیشتر آسان بگیرید و همه چیز رو همانطور که هست بپذیرید نه آنطور که شما فکر میکنید باید باشه.من فکر کنم اینطوری هم خودتون راحتترید هم اسباب دلگیری و ....هم از طرف شما هم از طرف آدمهای دیگه کمتر پیش میاد.ادمها متفاوت هستند و این قشنگی دنیاست.وگرنه اگر همه مثل هم بودیم همان یکنفر همه را بس
عصرتان زیبا
10 اسفند 1400 تشکر
20 تشکر شده توسط : inas مهریار
درود. جناب بوترابی پس برداشت محترمِ شما این است که من از دستِ خود و باقی شاکی هستم؟ یعنی شخصی هستم که بی‌خود و بی‌جهت به یک پریِ معصومِ نشسته برروی درخت سنگ می‌زنم؟ :) عجایب دورانی است عزیزم. بقول شاعر خواندیم وُ باور نکردیم تا خون به چشم دیدیم :) این نیست جانم. ولی اگر هم باشد شاید وَ شاید به همان دلیل است که شما گاهی می‌نویسید از آدم‌ها وُ بی معرفتی ها دلشکسته و از بدی‌ها خسته هستید...!! این را شاکی بودن باید نامید؟ یا فقط رنجیده بودن از نامردمی ها؟ زخم خورده جُرم دارد یا آن‌که تیغ به دست دارد؟ نمی‌دانم. من هیچگاه این چنین قضاوت نکردم و این نمره‌ به شما ندادم. چه‌بسا بی‌نهایت حسِ درکِ متقابل داشتم و با تمام وجود کلمات شمارا لمس کردم! اصلا همان‌ها باعث شد عزیز ما باشید جانم. و هستید و خواهید بود.

دوران! جایی که من در آن زندگی میکنم جغرافیا سختی کشیده و زیست دشواری به خود دیده. شاید سرزمین من با شما فرق می‌کند جانم. این یکی را هم نمی‌دانم...!

تفاوت! یعنی من بنویسم عطر ایکس خوشبو نیست شما بفرمایید خیر، هست. من بنويسم پاییز بهترین فصل است. شما بنویسید خیر تابستان اینچنین است / نه اینکه شما بفرمایید سعدی شاعر است من بنویسم خیر. راننده خاور بوده...! شما انتظار دارید سکوت کنم در مقابل این؟ عذرتقصیر. فقط میتونم برای رنجیده خاطر نشدنِ شما وَ از بین نرفتنِ مفهوم تازه‌ی تفاوت صحنه رو ترک کنم. همین :)

دلگیری! زمانی ایجاد میشه که من بگم ایران سرزمینی است واقع در قطب شمال. شما بفرمایید خیر جانم. در آسیا است. من بگم آآآی مردم بیایید بگیرید که در این فضا به من گیر دادن و دوستی نمی‌فهمند!
سوابق موجود مطالعه کنید با دقت جانم!! من چقدر بی‌دفاع هستم در این بساط... چه اغیار و چه جاافتاده. چه ساز ناکوکی! چه بی‌رحمانه تنها :) تسلیم.

عزیزتر از جان این یکی هم به جان میخرم. سلامتی حقیقت. پیک بعدی می‌نوشیم برای دوستی های بر باد رفته. بعدی به احترام فراموشی. به یاد سردردهای صبح بعد از شب‌های پراز خمر! که با شما می‌گوید نگران نباش. از شب مخموری دیگر چیزی به خاطر نخواهی آورد. شاد باش. می‌گذرد و می‌گذریم از این دست و با شما می‌ماند خاطراتی شاید خواندنی و قضاوتی شاید بهتر.

شخص عالیِ شما به حدی برای من قابل احترام هستید که با خواندن خطابی از محضر شریفتون به خودم هم شک کنم. این شک با خود میبرم و به آن حتما می‌اندیشم. اما دقیق تر بخوانید این شکایت نیست. شاید فقط عطش است. عطش این‌که همه خوب بدانیم. چه عطشی است خاکستر می‌کند و صاحب را... افسوس.

احترام بنده را پذیرا باشید. به شما قول میدم از این شاکی خدانشناس خبری به گوش محترم شما دیگر نخواهد رسید. شاید باشید عزیز. ممنون که اینچنین گفتید و سپاس بابت ای رای.
10 اسفند 1400 تشکر
18 تشکر شده توسط : inas ناهید کهن
مسیح عزیز ....برادر من.تفاوت آرا و عقاید را نادیده نگیر.من همیشه گفته ام عاشق سبک نگارش و ادغام آن با توصیف عطر از تو هستم.اگر نقدی کردم و حرفی زدم بدین لحاظ است که میبینم نوشته های جذابت شکوه دارد .شکوه از نابسامانی شکوه از نامردمی گلایه از این نوشته گلایه از آن نوشته همانطور که تو با یک انتقاد به گونه ای میرنجی که تا چند شب به قول خودت خواب نداری و سر خورده میشوی.من نوعی هم مثل تو .همه روح و عصب هستیم.همه مثل همیم.من برین اصل تکیه دارم که اگر مطلبی تورا آزرده کرد اندکی صبر کن .تمام دوستان که مطلبی می‌نویسند صرف اطلاع باقی دوستان است.حال تو با آن قلم زیبایت میتوانی بنویسی در جهت تکمیل مطلب این دوست عزیز که از اینترنت اقتباس کرده اند به جهت واضح کردن بیشتر توضیحاتشان این متن را می‌نویسم.نه اینکه طوری نوشته شود که مدیر سایت برای جلوگیری از درگیری بیشتر ناچار به حذف آن نوشته از شما گردد برادر من.چه میشد اگر این وسط دل دوستی از شما شکسته نمیشد؟میشد مطلب را با آرامش و خونسردی بیشتری مینوشتی.همین.من همیشه تو را ترغیب به نوشتن کرده و میکنم و از نوشته های زیبایت لذت میبرم چه بهتر که هر روز نوشته هایت جواهر نشان تر شود.من فقط نقدم سازنده بود و لاغیر.بدل بد نگذران و به دل نیک بگذار
11 اسفند 1400 تشکر
15 تشکر شده توسط : ناهید کهن 𝐴𝑟𝑑𝑒𝑠𝒉𝑖𝑟 𝑆
درود برشما. جناب بوترابی عزیزم آرا با اشتباه در بروزِ قواعد فرق میکنه عزیز من. شما واقعا فکر می‌کنید من انقدر آدم سطحی هستم که فرق بین این دو رو نمیدونم؟ آرا یعنی تفاوتِ نگاه شما و جناب حکایت دوست نسبت به عطر گَنِمید :) چقدر و چندتا مثال بزنم؟ آرا در منطق یعنی من بگم سیاست ایران در قبال مسائل ایکس کاربردی است. شما بفرمایید خیر اینطور نیست. خسته شدم واقعا :)

یک سوال و نظرخواهیِ خیلی خیلی جدی. تصور بفرمایید شخصی می‌نویسه دریاچه‌ی کاسپین در جنوب آفریقا واقع شده. سوال. آیا به نظر شما این یک رای، دیدگاه، تفاوت ایده و تمایز سلایق و... است؟ آیا در یک فضایِ مشاع [گروه، انجمن و...] که غالبِ اعضا در آن مکتب رفته و باسواد هستند اعتراض به چنین مطلبی دور از انتظار، غیرمدنی و ضداجتماعی است؟ آیا اصلاحِ این خطا خدشه وارد کردن به حقوق و حریم های شخصی محسوب میشه؟ آیا بهتر نیست کسی که هیچ تخصصی در مسائل کلاسیک نداره کمی در انتخاب نوشته‌هاش دقت کنه؟ به نظرتون کار جالبیِ من اطلاعات غلط در مورد داروسازی بنویسم؟ نیاز به مترجم گوگل هم ندارم. آیا نظر شما اینه علوم بازی هستند و ما بابت یک قل دوقل در عطرافشان دور هم جمع شدیم وَ هرکس هربلایی خواست میتونه سر شاخه های مختلف بیاره و باقی هیچی نباید بگن؟ اگر بگن میشن شاکی از باقی؟ فکر می‌کنید تمام اعضا نمیتونن مطالب رو از وبلاگ ها خارج و با سطحی ترین ترجمه در اختیار دیگران قرار بدن؟ آیا این انتظار درست و عقلانی است که ما فکر کنیم در چنین انجمنی می‌تونیم از شعر کلاسیک تا مسائل شیمی رو با ترجمه اشتباه، یا برداشت غلط و... ارائه بدیم و اگر کسی به ما اعتراض کرد بهش بگیم گیر دادی به ما؟ دوستی یعنی این؟ آیا ما مسئول سوظن، سوبرداشت، سوتفاهم های دائم اشخاص هم هستیم؟ میخواهید چندین مثال از این باب برای شما بنویسم؟ آیا اگر کسی در مسئله داروسازی به وضوح اشتباه انجام بده شما با سکوت ازش رد می‌شید؟ اگر می‌شید بدانید به خودتان، تمام سال‌ها مطالعه ای که داشتید و اطرافیان دارید خیانت می‌کنید :) که قطعا رد نمیشید! / جناب هرکدام از ما مدافعین رشته های تخصصی خود هستیم. شما اگر در مسائل مذکور سکوت کنید. جناب علیرضا در ارتباط با عطر سازی. جناب سخی در ارتباط با زمین شناسی. آلالیتا در ارتباط با روانشناسی و و و و... سنگ روی سنگ بند نمیشه جانم.

قبلا هم عرض کردم. چون عطر ملغمه ای از هنر، ادبیات و فلسفه است بروزِ یکی مثل من هم بیشتر میشه. همین. آیا شما تا کنون ديديد من در ارتباط با عطرسازی، شیمی و... وارد بحث بشم؟؟ خیر. ولی ادبیات، فلسفه... وَ تاحدودی مکانیک. ببخشید :) نمیتونم ساکت بمونم. توجه کنید جانان اشتباه بسیار داشتند ولی هیچوقت من اعتراضی نکردم. چون جنگ من نبودن و نیستن! تا جایی که رسید به ادبیات و مسئله‌ای که من در آن دفاعیه ارائه دادم. چطور هیچکس هیچوقت این‌ها رو نمیبینه :| حس میکنم دوربین مخفیِ!

شدم عینِ ایوان ایلیچ در یک اتفاق مسخره داستایوفسکی :)

آقا ترجمه‌ی شکسپیر کمر به‌آذرین و میرشمس‌الدین رو شکست :) چه کاریِ خب :) مگه میشه ما اشتباه کنیم در ترجمه یک شعر، یا تعریف یک معادله و... بعد افراد بگن آقا این دیدگاه اوست احترام بذار. چرا دوست داری همه مثل تو نگاه کنن؟ او حق داره بگه احتمالات شاخه ای از جانورشناسی است. لطفا یاد بگیریم به نظر همدیگه احترام بذاریم! آقا :))) واای خیلی خنده داره :) ببخشید که نتونستم ساکت بشم جناب بوترابی عزیزم. ببخشید که حواستون نیست و میل دارید فقط مسیح رو نقد کنید و شخص بعد از دو روز تمام نوشته خودش رو اصلاح کرد و این یک نوع اعترافِ پنهانی است فقط میل نداره بیاد بگه اشتباه کردم و خودش رو عقب کشیده وُ من افتادم وسط هی حرف حرف قضاوت‌های ناشناخته و...! ایرادی هم نداره. من تا همیشه میتونم از خودم دفاع کنم. چون میدونم از چه حقیقتی دارم مینویسم. مخفی هم نمیشم. گریه زاری هم نمیکنم. عوام فریبی هم اصلا :)

از جناب افلاطون پرسیدند بعد از شما چه کسی جمهوری خواهد خواند؟ فرمود شاگردانم. پرسیدند پس از آن‌ها؟ فرمودند هر آن‌که جمهوری دانست! ماباید از جمهوری خودمان دفاع کنیم :) جناب بوترابی. دوستی های شما سرجای خودش. اما دادگاه را باید با عدالت پیش برد. نه با تصور جانم.

عزیزان عطرافشانی آن نقد و اصلاحی که باعث شکسته شدن دل دوست جناب بوترابی شد نوشته‌ی ذیل است!

جناب.... [بااحترام] جسارتاً باید عرض کنم تعبیر بایوسشکوال دوجنسی نه؛ بلکه دوجنسگرا است. یعنی شخصی که [مردیازن] برای برقراری رابطه‌ی جنسی هم به جنس موافق هم به جنس مخالف تمایل داره. / مرد یا زنی که تمایلِ [ذهنیت وَ باور] جنسی خودش رو برخلاف واقعیت فیزیکیش [آنچه با آن به دنیا آمده!‌] می‌بينه غالبا زیر کلیدواژه 'ترنس'سکسیوال' transsexual قرار می‌گیره.

بعد از این نوشته ایشان قهر کردند سپس تشریف آوردن داخل فضای به اصطلاح انجمن یک مطلبِ کاملا بی‌ربط و شخص سوم رو به خودشون گرفتن! و اینچنین شد که مسیح به جایی رسیده که می‌بینید :) خود شخص هم هر چند روز یک بار میاد میگه دوستی یعنی این؟ باز میره تا سه روز بعد. جناب بوترابی از شما خواهش میکنم. استدعا دارم با عدالت تمام به مواضع نگاه کنید. نوشته‌ی فوق بی‌احترامی داره؟ نماد این است که من میخوام همه مثل من نگاه کنند؟ این نگاه شخصیِ مگه قربان :| از شما بعیده رئیس. آیا فرقی بین هشدار، گلایه و شکایت نیست؟ این که من میگم ایران سرزمینی است به پیشه بی‌نظیر و ما با بیسوادی و نخواندن داریم ازبین میبریمش شکایت نام داره یا هشدار؟ هشداری که همه هم از آن آگاهیم... من همان مسیحِ عطر 1740 و کاغتیه لا پونتِغ و... هستم!

نوشته‌ای که اشاره کردید رو خودم پاک کردم قربان. نه مدیریت! چرا؟ چون بروزِ بیش از حد بود. چون راه‌های بهتر همیشه هست. چون نیازی به آن همه تندی نیست. چون من میتونم از پس زیاده روی های خودم بر بیام و با شجاعت بهشون اشاره کنم. قطعا اون نوشته باید پاک میشد. از ابتدا هم همین تصمیم رو داشتم... که این کارو انجام دادم :)

قضاوت‌های تلخ و سردی نسبت به من شد جناب بوترابی که حقم نیست. چون فقط نوشتم عزیز جان این نیست که تو میگی متهم به انواع و اقسام نامردی ها شدم. ایرادی نداره. اگر تصمیم گرفتم ننویسم به کلام محترم شما ربطی نداره عزیزم. فقط دیگه احساس اضافه بودن میکنم. مستمع آزاد بودن شنیدید؟ جایی که من تلاش کردم تا همه درست بدانند این شد عاقبت و اووو قضاوت که واقعا قلب من رو شکست. هیچکس فکر نکرد این آدم جایزه نمیگیره و مطالبی که مینویسه رو خودش بلده! شاید هدفی داره :) عرض کردم تسلیم هستم. اینجا همیشه مرثیه و مخفی شدن و مظلوم نمایی برنده است. اما تا لحظه آخر از اینکه مثل همه تماشاچی نبودم خوشحالم. ما می‌خوانیم برای ارائه. برای اینکه شما به من یاد بدید من به شما و ما بهم. ما می‌خوانیم برای بالا بردن سطح آگاهی جمعی نه برای تخمه شکستن!

من هیچوقت نخواستم کسی مثل من نگاه کنه. درسته کسی چیزی نمیگه چون نمیخواد موضع خودش خراب شه. ولی میدونم خیلی‌ها این رو میدونن. اصطلاح خطایی که عینا داره تدریس میشه رو نمیشه با این تفسیر نامید. تزریق نگاه یعنی من بیام بگم همه در این فضا باید و باید وباید با فسلفه مطلب بنویسند. نه اینکه اگر کسی مطلب فلسفی رو اشتباه نوشت من بیام بگم آقا به کتاب فلان مراجعه کن... اینی نیست که داری میگی!!

خواهش میکنم این نوشته رو پاسخ ندید. بگذارید فصلِ تلخ و شاکی و دیکتاتور مسیحا بگذره... باور کنید خسته شدیم همه. چطور بگم اشتباه کردم از ایشان ایراد گرفتم. پشیمانم. رها کنید :( اجازه بدید این نطفه ی ناجور فراموش بشه. باد با خود می‌برد این روزها. باشد از دفاع و نقدی که کردید خرسند بمانید تا همیشه. این قضاوت ها... جایی که هدف من آسمان است و قاضی قبر خیس به من نشان می‌دهد... شاید و شاید دلیل دلشکستگی دائم من باشه... شاید دلیل شاکی بودن همین ها باشه جناب بوترابی...! چه بسا هیچوقت من شاکی نبودم و همیشه نگران هستم. نگران آینده های پیش رو...!!

سپاس از شما و باقی. ای کاش میدانستید تا چه حد بابت تمام این وقت گیری ها شرمسارم. اما اگر عدالت همچنان عریان بود و من انقدر جدا نمی‌افتادم هیچوقت مسئله ها به اینجا نمی‌رسیدن... حیف که مسیحا مدافعی چون جناب بوترابی نداشت :) نیازی هم ندارم البته. من ترسو و پوپولیست سطحی نیستم که جرات گردن گرفتن اشتباه و یا نوشته هام رو نداشته باشم ‌:) حق به وضوح پایمال میشه و هدف نیکِ آگاهی به گور نمورِ نادانی تن داد...

جناب بوترابی... از اینکه با شما و باقی دوستان آشنا شدم بسیار خرسندم. باشد که رنج های دائم این نابسامان را فراموش کنید.


11 اسفند 1400 تشکر
26 تشکر شده توسط : ناهید کهن هیمن اوراز
چه زیبا گفتی مسیح جان:
"خرد را چه سود؟
هنگامی که جاهل نانی به چنگ می‌آورد که همگان را بِدان نیاز است؟"

و نیز به قول ایکاروس عزیز, بعضی روشنگری ها, همچون بذر در بیابان کاشتن است...

امیدوارم که روزی, ما دوباره زنده بشیم و بلکه پرواز کنیم...
با آرزوی بهترین ها برای عطر دوستان
11 اسفند 1400 تشکر
14 تشکر شده توسط : الف ش دکتر فرشاد
درود

یک چیزی رو هم با اجازتون من اضافه کنم...
ایشون که این همه حرف دارن یک وبلاگ درست کنن. حتما خواننده های پرو پا قرص و پیگیری خواهند داشت.
اینجوری هم خودشون راحت ترن هم بقیه!
11 اسفند 1400 تشکر
8 تشکر شده توسط : نوا سوشیانت
مسیح عزیزم
تو متعلق به این خانه ای و این خانه متعلق به تو .
تمامی ی دیگرانی نیز چون جنابان ارژنگ بوترابی و علیرضا و خانم ماری و فریده و دپر و بنده ی حقیر که درین مباحثه دخالت و شرکت مستقیم کردیم و نیز همه ی دوستان مان که با تایید ، ایراز هم عقیدگی ، هم نظری و غمخواری کردند ، از روی دلسوزی بر سقفی که زیر آن جمع شده ایم و به زیبایی اش میکوشیم ، به برچیدن گرد و غبار پرداختیم و زنگار زدودیم .
تو کار اشتباهی نکرده ای .
بر یک درست پافشاری کرده ای .
اما !
دیگرانی ازین رشته ی دوستی ای که پنبه شده ، دارند برای خود کلاه میسازند !
دارند از آب گل آلوده ماهی میگیرند .
دارند جملات تو را میچرخانند و تعبیر را تغییر میدهند تا عقده های خود بگشایند .
میگویند اینجا بیابان برهوت و لم یزرع است !
اینگونه تعبیر کرده اند جملات تو را !
میدانی این یعنی چه ؟
یعنی همگانی که اینجا حاضرند تا این زمین را سبز کنند نادان اند ! یعنی هنوز نفهمیده اند اینجا لم یزرع است . یعنی بی خردان اند ! یعنی تمام زحماتشان بیهوده است .
این بزرگترین بی حرمتی ست به این خانه ، این مزرعه و کشاورزان بی منت اش که شب و روز عرق میریزند تا اینجا هر روز پربار تر از دیروز باشد .
اگر اینچنین است که میگویید ، پس شما اینجا چکار دارید ؟ برای تماشا آمده اید ؟ یا منتظر آب گل آلوده اید که تخم نفاق در آن بکارید ؟ مگر نمیگویید اینجا برهوت است ؟
دیگران را جاهل میدانند و خود را دانا :)
اگر جاهلان نانی به دست آورده اند و تو بدست نیاورده ای که تو از ایشان جاهلتری !
نسخه ی تشت آب سرد را خدمتتان تجویز میکنم !
میبینی مسیح جان !
چطور از جملات درست تو سوء استفاده میکنند ؟؟
مراقب باش تفنگی که دست توست را به سمت دوستان خودت نگیرند تا بدست خودت ، دوستان خودت نکشند !
خیر جناب !
اینجا سبز و آباد است و همین است که چشم بسیاری از حسادت ، سرخ و ریز شده است .
خیر جناب !
اینجا همگان هوشیارند و نیک از بد میشناسند و سره از ناسره و خیر از شر !
سکوت نکرده اند تا شما بگویی !
سکوت کرده اند تا آرامش بر خانه مسلط شود .
این سکوت را به خالی بودن این خانه تعبیر نکن که مردان و زنان اش پشت درب با چشمان باز انتظار بدخواهان میکشند !
میبینی مسیح جان ؟
ارژنگ مو سفید و دیگران و نیز حقیر این میبینیم در خشت خام . که بر جوانان این خانه که بر ایشان افتخار میکنیم ، آرامش و دوستی تجویز میکنیم تا نفوذ اغیار میسر نشود .
واقعا که خنده دار است :)
کسی خود را عضو این خانه بداند و به صغیر و کبیرش ناسزا گوید و فکر کند فقط خودش معانی ی جملات میفهمد و همه ی دیگران نادان اند :)
خود میدانی که منظورم تو نیستی ، که تو از افتخارات این خانه ای و من دیدم که از لحظه ی ورود ات ، این خانه نورانی تر شد .
همه میدانند تو چه میگویی . همه میفهمند . شک نکن .
ساکت اند چون هر دو را دوست دارند . چون هر دو بر این خانه زحمت کشیده اند .
هیییییییچ وقت ، دو بزرگ خانه ( ربطی به سن ندارد ، ربطی به قدیم و جدید ندارد ) نباید به هم آیند که همگان لطمه میخورند و میبینیم که دارد اینگونه میشود .
اگر مرا آموزگار میدانی و میخوانی :
خواهش این است :
این ماجرا تمام شود . زیرا :
همگان میدانند چه بود و چه شد . نیاز به یادآوری نیست .
سکوتشان از بی اطلاعی نیست . از دانایی ست .
همه ی جوانب را سنجیده اند .
دستور آموزگارت این است : )))))
با لبخند ادامه بده . مدتی ست چراغ اطاق ات خاموش است .
به دوست عزیزم ایرج نیز عینا و عینا همین خواهش دارم .
اطاقتان را حقیر جارو کرده ام و تمیز است :)
تشریف بیاورید و چراغ را روشن کنید که دوستانتان دلتنگ اند .
و تمام !
11 اسفند 1400 تشکر
23 تشکر شده توسط : عباس بهرامی کامیار فخر
استادی داشتم که ترمودینامیک تدریس می‌کرد. به هزاران دلیلِ غیرقابلِ بیان تصمیم گرفت مهاجرت کنه...! روزایِ آخر ازش پرسیدم چرا میخوای بری آخه؟ اونم زمانی که من دارم بهت میگم رفتن آسونه و موندن خیلی سخت! ما که فهمیدیم آسمونِ همه جا سُرخِ! گفت اینجا هیچکس من رو باور نکرد. میرم جای دیگه. تا اون‌ها هم من رو باور نکنند. اون زمان میفهمم باید خاموش شم؛ برای همیشه. :)

نوشتم نوشتم نوشتم... قضاوت قضاوت قضاوت :)
بخشیدن میدونی یعنی چی؟ یعنی ما خاطراتِ تلخ رو برای همیشه بفرستیم به دورترین جغرافیایِ قلب و مغزمون. مثل خُرد کردنِ یک شیشه می‌مونه. برای این‌که جای کمتری بگیره! اما یادمون میره شیشه ها خُرد که میشن بُرنده تر هم میشن! آدم‌ها نمی‌بخشن. فراموش نمی‌کنن... آدمیزاد یک سیستمِ مکانیکیِ بسته است. روانِ ما خروجی نداره. [دراین باب!] برای همینه که دائم میگم حواستون به ورودی‌ها باشه! همه تا همیشه بدی‌ها رو به خاطر میارن... فقط گاهی رنگِ لحظه بی‌رنگیِ گذشته رو ازبین میبره. مثل سرگرم شدنِ یک بچه با اسباب‌بازی هاش. اونم جایی که دستش زخمِ! زخم سرجاشه. بچه فقط حواسش پرت شده... فراموشی یعنی حواس پرتی :) برای شما لحظه‌های پُررنگ و کلی حواس پرتی رو آرزو میکنم جانم. :)

به انجمن سر بزن. مفهوم جنگ نابرابر رو که هی ازش میگم در بین کلمات پیدا کن...! متوجه میشی چرا نوشتم سکوتِ آدم‌ها مرا کشت! متوجه میشی شاکی بودن نیست :) به امید عدالت.
11 اسفند 1400 تشکر
25 تشکر شده توسط : ناهید کهن Hani
مسیح جان حیف نیست که قلم به این زیبایی به غم و اندوه جوهر نگارد.به قول خانم فریده عزیز همه ما نه یکی و نه دوتا که بیشتر گرفتاری داریم.قبول دارم.ولی بگذار و بگذر.ببین و درگذر.من تمام نوشته های تو را نه یکبار که چندبار می‌خوانم.در حد شعور ناتوان ذهنی خود میفهمم منظورت را .ولی در شرایط کنونی فقط باید به این سه کلمه بسنده کنی برادر.حسرتی...نگاهی ....و آهی .وگرنه اگر سفره دل تک تک این جمع باز بشه.میشه مثنوی هفتاد من.من فقط امروز توی داروخانه غریب به بیست بار از مردم مریض عصبی که درین وانفسای معیشتی شش خوان پزشک و آزمایشگاه و بیمارستان و.....را رد کرده اند و به خوان هفتم یعنی داروخانه رسیده اند فحش و ناسزا و باسزا دریافت کرده ام.از خودم منزجر و منفعل میشوم که فقط میتوانم به نهایت به دو یا سه نفر کمک کنم و تسهیلات بدهم .و با غم و اندوه و فشار عصبی زیاد راهی خانه میشوم بعد از ده ساعت کار.ولی ...فقط حسرتی ...نگاهی ...وآهی...
شبتان آرام.....
11 اسفند 1400 تشکر
15 تشکر شده توسط : الف ش 𝐴𝑟𝑑𝑒𝑠𝒉𝑖𝑟 𝑆
سلام دوستان، خانم گلی گرامی لطفا بقیه رو با خودتون جمع نزنید، نظر خیییلی از دوستان به گفته خودشون کاملا عکس شماست، من که شخصا بیشتر به خاطر جناب مسیح سر میزنم به عطرافشان، خود شما نظراتی دارید که به نظر شخصی من درست نیست ولی با کمال احترام یا میخونم رد میشم یا نظر شخصی خودمو دربارش میگم و ...
11 اسفند 1400 تشکر
10 تشکر شده توسط : ناهید کهن nazanin
عطر افشان بدون مسیح صفا نداره.یکی که بره دل من بدجور میگیره.همه عزیزان گلهای معطر این خانه هستند که هرکدامشان یک بویی می‌دهند جناب حکایت دوست.هرکس که عطر دوست داره معلومه که احساساتی و و ظریفه و مسح عزیز که هم که دستی بر ادبیات داره دیگه خیلی ظریفه و سریع چینی نازکش میشکنه و ما هم سریع بعنوان چینی بند زن میایم و سریع از دلش درمیاریم.
11 اسفند 1400 تشکر
15 تشکر شده توسط : ناهید کهن  Someone Out There Saba
درود بر کامبیز عزیز با نوشته قشنگت
11 اسفند 1400 تشکر
5 تشکر شده توسط : آلالیتا IRRO
سلام بعضی از کابران عزیز میگن نظراتی رو که دوست نداری نخون و رد شو .یک سوال داشتم چقدر رد شم چقدر اسکرول کنم؟ ، چقدر دنبال بگردم این صفحه و اون صفحه کنم تا یک نظر مربوط به همون عطر رو خلاصه و مختصر و مفید پیدا کنم؟ اینقدر شعر و غزل میگن که واقعا پیدا کردن یک نظر خلاصه و مفید نسبت به عطر بین ادبیات فارسی و شعر و غزل کار دشوار و طاقت فرسایی شده !!جالب اینکه احتمالا عطر افشان این انتقاد منو احتمالا فیلتر میکنه!!
11 اسفند 1400 تشکر
17 تشکر شده توسط : سعید وفایی نیا Shahrokh
پاسخ مدیر : سلام عرض ادب
قوانین بخش نظرات نیاز به اصلاح دارد و به زودی این بخش اپدیت می شود ، بحث‌ های مورد نظر هر چند روز اتفاق می افتد و برای عموم کاربران اذیت کننده شده است.
نظرات محدود شده است
Atrafshan logo
عطرافشان
پشتیبانی سایت
عطرافشان
سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟