سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
این عطر ترسیم شگفتانگیز جذبۀ جنتلمنها است. رایحهای است که ظرافت، عظمت و احساسی را بر میانگیزد که غالباً در اوپراها به نمایش در میآیند. از رایحهای جدید برای مردان لذت ببرید. در آمواژ اورتور، از کنیاک درجه یک استفاده شده است که حس ظرافت باشکوهی را ایجاد میکند. اورتور مردانه حس رازورمز درخت مرمکی را در رایحۀ میانی خود دارد و چوب صندل اغواکنندهای در رایحۀ پایۀ آن به کار رفته است. این رایحۀ چوبی مناسب کسانی است که از آنها حس مهربانی، وقار و خلاقیت میتراود.
برند | آمواج |
سال عرضه | 2019 |
گروه بویایی | شرقی چوبی |
کشور مبدأ | عمان |
مناسب برای | آقایان |
اسانس اولیه | گریپ فروت ، هل ، جوز ، زنجبیل ، زعفران ، زیره سبز، کنیاک |
اسانس میانی | لوبان ، نعناع هندی ، شمعدانی ، صمغ درختچه مر، لابدانیوم، دارچین ، صمغ درخت مصطکی |
اسانس پایه | چوب صندل سفید ، چرم ، سالویا اسکلاریا، روایح حیوانی |
اما بین دو احساسِ ناهمتا مانده ام! تنفر از بیظرفیتیِ شخصیتیاش؛ یا محترم شمردن حال و هوایش! ازش بدم بیاید یا به عنوان شخصی قابل احترام نگاهش کنم!
ده بیست تا نت و آکوردِ بعضا دوستداشتنی، یک جا زورچپان شده اند در حلقوماش! من را یاد انسانی میاندازد که پایش را فراتر از ظرفِ وجودیِ خود گذاشته و، عوضِ به تعالی رسیدن، بیراهه میرود.. به هر یک از ما توسط معبودمان ظرفیتی عطا شده و بر حسب آن میزان، امتحان خواهیم شد و رنج خواهیم کشید! و نیز، او، تنها همان قدر به ما تکلیف داده و نه بیشتر.. اما اگر انسان بخواهد، ظرفش را بزرگتر خواهند کرد! تا که آدمش که باشد!...
اما اورچر نمیخواهد.. فلسفه میخواند، مینویسد، مطالعه میکند، اما تفکر نمیکند.. زنجیرِ کلمات، چون طنابی بر گردنش آویخته میشوند، به خوردِ وجودش میروند، و مغزش را بسته و دلش را تاریک میسازند! چون یک پوچگرا حرف میزند و عمل میکند..مغزی شلوغ همراه با نشخوار فکری.. تاکسیک است و این سم را مطلقا در خونِ شما تزریق خواهد کرد!
سه ثانیه، نسیمی از رایحه پایسیب و اندک زعفرانی که درون بافتِ شیرینی رفته باشد.. به علاوه یک قاشق مربا خوری شیره توت! این اُپنینگ، مثلا قرار است وجه اشتراک این عطر با نسخه زنانه اش باشد! آیا حقیقتا میتوان او را جفتِ اورچر زنانه خواند؟ من اینطور فکر نمیکنم.. قلبش را خواهد شکست؛ به راحتی!
این رخ بدقلقِ حیوانیِ گلاویز شده با مشکی اوردوز کرده و تیغههای شمعدانی، ستونهای خانهای اند که او درون خود بنا کرده و تنها، آنجا سکونت دارد! دانه های کندر در آن خانه زیر پایش لِه خواهند شد.. سرگیجههای ادویهای دارد و معجونش ترک نمیشود.. عصارهای حرارت دیده از دارچین، عسل، خرمای شهد دار و زنجبیل! او این معجون را جام جام سر میکشد و آن مایع داغ، بر زمین، روی کندرهای لگدمال شده، بر بدنش؛ از لبانی خشک سرازیر میشود و میریزد.. در هم آمیخته میشود؛ با موهای ژولیده و تنِ عرق کرده اش..
باری؛ آدم را به فکر فرو میبرد.. مثل او را زیاد دیده ام.. حال همچنان مانده ام بین آن دو احساسِ ناساز...