سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
محصول برند آمواج با نام اپیک که همراه با نسخه مردانه در رنگ شیشه یکسان و رنگ جعبه متفاوت عرضه شد. اپیک زنانه رایحهای گرم دارد و روایح ادویهای و گلی در آن احساس میشود.
این عطر شرقی و ادویهای از افسانههای جاودانه راه باستانی ابریشم ــ از چین تا عربستان ــ الهام میگیرد. در گرگومیش اسرارآمیز صبحگاهی، آنگاه که باد صحرایی میزود و ردای او را میکشد، او نور راهنمایش را دنبال میکند در جستوجوی آوازی که مدتهاست از دست رفته. فراسوی حقیقت و جاودانگی است که یک افسانه زاده میشود.
این محصول سال 2009 شرکت آمواج را با عطرافشان تجربه کنید.
نوع عطر | ادو پرفیوم |
برند | آمواج |
عطار | سسیل زاروکیان، دانیل مولیر، آنجلین لپرینی |
طبع | گرم |
سال عرضه | 2009 |
گروه بویایی | شرقی گلی |
کشور مبدأ | عمان |
مناسب برای | بانوان |
اسانس اولیه | دارچین ، زیره، گل خرزهره |
اسانس میانی | رز ، شمعدانی ، یاس، چای |
اسانس پایه | مشک ، کهربا، وانیل ، نعناع هندی ، چوب صندل سفید ، ریشه زنبق، چوب گایاک، روایح دودی، عود، صمغ کندر |
زنان مدیر را دیده اید ؟
بیش از مردان مدیر قابل به احترام اند !
خود هم نمیدانیم چرا ! شاید چون فراتر از انتظار اند ، دیدن چیزی که قابل پیش بینی نباشد همیشه با حس تعجب همراه است و اگر آن چیز فراتر از انتظار ، موردی مثبت باشد این تعجب با احترام آمیخته میشود .
استایل مخصوص به خود را باید داشته باشند ایشان برای تاثیر دو چندان .
لباس تیره ی رسمی ( تجربه میگوید رنگ قهوه ای بسیار تاثیرگزارتر است از مشکی زیرا راوی ی قدرت مدیری ست که از گرما و اطمینان نیز بهره میبرد . مشکی مرموز است و اعتماد را کاهش میدهد ) . آرایش ملایم با رنگهای هماهنگ با پوشش ، کیف و کفش که اضلاع کیف مهم است و از همه مهمتر : رایحه ! چرا ؟ :
رایحه نمایانگر باطن است !
یعنی چیزی که قابل دیدن نیست ، مثل پوشش که همان ظاهر باشد . رایحه ی هر شخص ، فطرت ، خلق و خو ، بطن ، شخصیت ( حتی خانوادگی ! ) ، پیشینه ، متد و نوع تربیت ، سلیقه و کلا باطنی را روایت میکند که پیدا کردن آنها زمان زیادی را میبرد به صحبت !
برای همین است که رایحه مهم است ! شاید حتی مهمترین . هرچند که برای ترجمه ی رایحه ( یافتن یک یک موارد مذکور فوق ) باید زبان روایح را آموخته باشید !
عطرها زبان خاص خود دارند . آموختن این زبان بسیار سخت است . هم استعداد میخواهد و هم سالها تحصیل و تمرین !
همین ندانستن زبان عطور است که برخی عطرها بر تن برخی اشخاص زار میزنند !
عجب عطری ست این اپیک زنانه ی آمواژ !
از همان پله ی اول میگوید من عطری متفاوت ام ، من از شاهان عطور ام !
پله ی اول اش را نت هایی تشکیل میدهند که میتوانند درای داون دیگر عطور باشند !
قلب اش از زیباترین قلب های دنیای عطرهاست ، رز ، یاس ، شمعدانی و چای !
زیباتر از این قلب دیده اید ؟؟
میخواهد بگوید من مدیری رئوف و خوش قلب ام .
درای داون اش از شاهان پایه هاست !
قطورترین ستونها ، سقف رفیع این عطر بلند بالا را بر دوش کشیده اند !
زیباترین نت های این جهان زیبا ، دور هم جمع شده اند به جشنی درخور احترام مردان ، که به تماشا ایستاده اند و با هر نگاه دست بر لبه ی کلاه میبرند و سر خم میکنند !
این یکی از عطرهائیست که حسادت مردان را بر می انگیزد به استفاده !
ده سال پیش که دوباره مجرد شده بودم نشستم جلوی تلویزیون کوچک ام روی یک فرش کوچک و دور تا دور خانه ی بزرگ ام را تماشا کردم که پر از خالی بود !
قاضی گفت هیچ چیز تعلق نمیگیرد اما قاضی ی بزرگ گفته بود زنان محق تر اند بر دریافت ، پس بدهید تا دریافت کنید !
همین کردم . قاضی ی کوچک گفت در طول خدمت ام چنین متارکه ای نه دیده ام نه شنیده ام . گفتم دستور قاضی ی بزرگ چنین است و شکی در صداقت اش ندارم .
یکسال بعد جدیدترین ، زیباترین و باسلیقه ترین وسایل زندگی را داشتم . کامل ، هماهنگ . ایضا ماشین !
چطور ؟ خدا میداند که خود هم نمیدانم !
این یکی از معجزات زندگی ی من است .
هر کس می آمد میگفت در این خانه حداقل سه زن زندگی و کار میکنند !
چقدر همه جا منظم ، تمیز و شیک است !
تنهایی سخت است . من هم برای زندگی ی لوکس ساخته نشده ام بلکه درویشی .
پنج سال بعد همه را به قیمت خرید دادم به بستگانی که بیش از من به آنها نیاز داشتند برخلاف مخالفت های بسیار والدین و خانواده ام . دوباره نشستم بر همان فرش !
اما قبل آن و در همان ده سال پیش :
عمه ام که دبیر دبیرستان بود همراه همسرش که رئیس خطوط نفت غرب کشور بود از کرمانشاه آمدند و یک هفته ای میهمان من بودند .
مرا بردند تهران منزل پسر عمه ی دیگرم که آخرین باری که دیدمش هشت سال داشت و ازدواج کرده بود . به من نگفتند چه خبر است !
شب ، پدر و مادر همسرش آمدند و سپس خواهر همسرش . اعجوبه ای بود !
اولین چیزی ازو که نظرم را جلب کرد بوی عطرش بود ! تقصیر نداریم ما ، شغلمان این است :))
دو شرکت داشت این دختر ! از دیوار راست بالا میرفت . گفتم چه عطر باسلیقه ای ! آفرین به سلیقه ی شما . چیست ؟
دستریز کرده بود در شیشه ی کوچکی . از کیفش در آورد و گفت آمواژ است . مشغول صحبت بودیم که پدرش به من گفت : ( پدرش مرد بسیااار محترم و اصیل و خوبی بود ، ترک بودند )
از تو خیلی خوش ام آمد جوان . اگر موافق بودی همین الان میروم انگشتر میخرم !!
برق مرا گرفت یکهو :)) چه شد ؟؟ هاج و واج بودم !
عمه ام با نگاه به من فهماند که داستان این است ! شما نگو قبلا هماهنگی ها را کرده اند لیک من بی خبر بودم !
کاش پدرش این را نگفته بود ، نطق ام کور شد ، من خجالتی ام اینگونه اوقات :)
همه چیزش عالی بود فقط او کوتاه بود و من دراز ! زوج چیچو و فرانکوی خوبی میشدیم :))
صبح روز بعدش به عمه گفتم تا ببینیم خدا چه خواهد :)
طالع ام معکوس دیگر مردان است !
در طول عمرم خواستگاری نرفتم اما چند باری به خواستگاری آمدند :)
اکنون هم که دیگر ترشیده شده ام :)))
خلاصه که این عطر در ذهن ام حک شد با این ماجرا و الحق عطریست خاطره ساز و خاطره انگیز !
شاد باشید انشاله دوستان عزیزم