سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
Meo Fusciuni Odor 93 - میو فیشونی اودور
که اولین بار در سال 2015 به بازار عرضه شده است. عطار آن جوزپه ایمپزبیل می باشد و در خانواده عطری شرقی فوژه قرار می گیرد. از اسانس های بکار برده شده در این عطر می توان به ادویه گل میخک ، چوب درخت قان ، زیره سبز، سالویا ، نرگس ، گل مریم ، وانیل ، نعناع هندی ، خس خس ، تنباکو ، چوب گایاک، عود اشاره کرد.برند | میو فیشونی |
عطار | جوزپه ایمپزبیل |
سال عرضه | 2015 |
گروه بویایی | شرقی فوژه |
کشور مبدأ | ایتالیا |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | ادویه گل میخک ، چوب درخت قان ، زیره سبز |
اسانس میانی | سالویا ، نرگس ، گل مریم |
اسانس پایه | وانیل ، نعناع هندی ، خس خس ، تنباکو ، چوب گایاک، عود |
کانسپت ربط پیدا می کنه به افسانه ای که مئو یک سال قبل از شروع کارش روی Odor 93 اون رو نوشته بوده و یاد آور خاطراتِ دورِ دوران نوجوانی اش، زمانی که سال های زیادی از اون زمان رو در Val Trebbia سپری می کرده، بوده.
من به کجا رفتم؟
فضا دم کرده، به رنگ شاید نزدیک به سبز ارتشی، خزه ایِ پررنگ، زیتونیِ سیر و یا سبز دودی! سبز دودی!! اینجا که رسیدم گفتم: بینیِ من بوی دود متوجه نشد اما سبز دودی چرا:)) سبز دودی:) بعد از آنجا که محو و نمناک بود و مه گرفته، بی انتها، آن طرف آبیِ دریا و چه رنگی بود، هرچند بی صدا اما اما صدا هنوز در گوش و اشک ها هنوز مقابل چشم، دیدمش. رفتم جلو، دو زانو و متین و موقر نشستم. سرم پایین اما از زیر چشمان موج زده، نیم رخ زیبارو دیدم. آبشار طلاییِ موها و الماس های خوش رنگِ خوش تراش، نمی دانم چه رنگی اما اینجا هرچه گشتم و هرچه کردم نبود و شما هم نگردید که نیست، که روی زمین چیده، نورانی ترین بودند و تنها نور آنجا. با سینه ای گرفته و خس خس کنان چند کلمه به زور از زبان به بیرون و انگشت اشاره ی دست راست به هر کدام از نگین ها که نزدیک میشد، نمی رسید به لمس، آنگاه جای دیگری بودم. همه جا بودم و آنجا هم بودم و آن زن بود و آوای خوشِ صدایش بود و نور بود و رنگ بود و بو بود و من بو می کشیدم. و عجب هارمونی زیبایی بود آنجا و آن یکی جا با موسیقیِ دریا و با صوت اونجا و آنجا. یک راز گفت و گفت که بیشتر نباید بفهمی و نمی شود که بفهمی، چون نمی توانمی که بفهمی. بلند شد، الماس هایش را در کیسه ای ابریشمی گذاشت و به دریا رفت. می خرامید و می رفت. می نازید و می رفت..
چشم باز کردم و پرده را کنار زدم و تماشا کردم آسمانِ نیل گونِ دم دمای صبح را. نشستم به فکر، که چه دیدم و چه فهمیدم که آن همه جا گفتم جواب ساده بود و این همه درگیرش بودند. چه بود آن جواب و آن راز! ساده ترین بود و من به سادگی و شاید به حکمتی فراموشش کردم و دیگر به خاطر نیاوردمش!
اینجا هم که رسیدم، با خود گفتم: بینیِ من شیرینی متوجه نشد اما چه شیرین بود آنجا..
این یکی جا ماند در آن شاید رویا و در دستان آن فرشته و در آن کیسه ی ابریشمی...