TOMMY HILFIGER - Freedom Sport

تامی هیلفیگر فریدام اسپرت

مردانه
کد کالا : ATR-34909
نوع عطر : نا معلوم
check icon ضمانت اصالت کالا
مشخصات رایحه
گروه بویایی : چوبی معطر
عطار :
طبع : خنک
مشخصات تولید
نام برند : تامی هیلفیگر
کشور مبدأ : ایالات متحده
سال عرضه : 2013
کد کالا : ATR-34909
check icon ضمانت اصالت کالا
تعداد بن این کالا : 0
بن های فعلی شما : 0
می‌توانید مصرف کنید : 0
قیمت پس از مصرف بن ها
تماس بگیرید
رای کاربران
  • عاشقشم
    0
  • نمی پسندم
    0
  • - 25 سال
    0
  • + 25 سال
    0
  • + 45 سال
    0
  • روزانه
    0
  • رسمی
    0
تعداد رای های ثبت شده : 0
ترکیبات اعلام شده
توضیحات

TOMMY HILFIGER Freedom Sport - تامی هیلفیگر فریدام اسپرت

محصول سال 2013 میلادی بوده و از ویژگی های این عطر رایحه بسیار دلنشین و خنک آن می باشد و در دسته عطر های چوبی معطر قرار می گیرد. از ترکیبات بکار برده شده در این عطر می توان به ترکیبات سبز ، گشنیز ، سالویا اسکلاریا، هل ، دارچین ، فلفل ، نعناع هندی ، خس خس اشاره کرد.

برند تامی هیلفیگر
طبع خنک
سال عرضه 2013
گروه بویایی چوبی معطر
کشور مبدأ ایالات متحده
مناسب برای آقایان
اسانس اولیه ترکیبات سبز ، گشنیز ، سالویا اسکلاریا
اسانس میانی هل ، دارچین ، فلفل
اسانس پایه نعناع هندی ، خس خس
نمره کاربران
Freedom Sport-تامی هیلفیگر فریدام اسپرت
رایحه
0
بدون رای
ماندگاری
0
بدون رای
پخش بو
0
بدون رای
طراحی شیشه
0
بدون رای
این عطر برای من یاد آور ...
نظرات کاربران (1 نظر)
راهنمایی مطالعه نظرات :
* نظرات اصلی که بدون خط آبی هستند نظرات مرتبط با محصول می باشند. نظرات پاسخ که با خط آبی هستند ممکن است از بحث در مورد این ادکلن فراتر رفته باشند.
** برای مطالعه نظراتی که صرفا مرتبط با این محصول هستند نظرات اصلی را مطالعه نمایید.
آدمیزاد باشی، یا متن؛ فراموش می‌شوی
گویی که هرگز نبوده ای...!!

زمانی خواهد رسید که این نوشته ها یتیم و بی صاحب شوند!
زمانی که نگاه هایِ خشم و بوسه های عشق، تمام خاطرات و 'بودن' هایمان در معنایِ سهمگین و نفرین شده ی 'نبودن' غوطه ور شود...
دورانی که در مفهومِ ترسناک ابدیت به خواب خواهیم رفت...
سرسامِ سکوت پیش روی ماست وَ این سیاره ی بی رحم مارا خواهد بلعید وَ هیچگاه دلتنگِ حجم خالیِ کالبدمان نخواهد شد
این آکورد خاکی نمدار، عمیقا فراموش کار است!
از ما افسانه ای باقی نخواهد ماند :)
تا میتوانید سخن بگویید، حاضر باشید وَ با صدای بلند قهقهه بزنید.
بعدها، فرصت بسیاری داریم برای سکوت، برا تامل، برای یک غیبت بی نهایت، برای تا همیشه نبودن!

باشد که بیش از پیش با یکدیگر تسامح و سازش کنیم که این جهان، زندگی و تمام فلسفه ی بودن جز تماشایِ یک کودک بر چگونگی های یک تاب نیست!
17 آذر 1400 پاسخ تشکر
25 تشکر شده توسط : غلامرضا نیک پور کورش اچ
عجب روزِ غمگین و دم‌کرده‌ای...! ما سوز به استخوان دیده‌ایم و باران بر تن‌مان خورده. چه بیچاره است آن‌که خیال می‌کند امروز که این‌جا می‌نویسیم پس سینه‌ی سوخته نداریم. چه بیچاره‌تر آن که نداند از خاکستر شدن‌های بی‌شمار است که گاهی به این کنجِ غریب و خلوت پناه می‌آوریم. گویی پناه‌گاه می‌شود گاهی...! کیست که بتواند با آن‌چه در سطح و با چشمانِ سر می‌بیند ژرفایِ دردمندی و شرافت دیگران را به تاخت ببرد؟ درود بر شما دیگرانِ من. روزهای اول که شیداتر از امروز بودم و حتما بیش‌تر خوش‌خیال نوشتم "مچاله اما پراشتیاق؛ شبیه به میل، آهنگ، گرایش. هوس شاید؛ خواست، تمایل" عزیزی فرمود این طومار را باید رها کرد که بی‌ارزش است و سخی نوشت چشم من هم چون چشمان دخترِ داستانِ تو لوچ شد. شوشتری نیز کنارم ایستاد. یافتم یافتم! که این‌جا خودِ زندگی‌ست. نمونه‌ای کوچک از کلانِ اجتماع. اگر یک‌نفر تورا دوست نداشت دونفر به‌تو علاقه‌مند خواهند شد... پس باید ادامه داد و دلسردی معنا ندارد. اما آن‌چه همواره برایم تسلی‌خاطر بوده... این‌که همه‌ی شما جدا از طبقه‌ی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و... که از آن می‌آیید در ثقلِ ناپیدایِ رنج‌های شریفِ انسانی بامن هم مسیر هستید. وگرنه چه‌کسی یارای این را دارد که دردِ سترگِ آدمی‌زاد بودن را نشناسد و بتواند جملاتِ یتیمِ مرا بخواند و لذت ببرد. آگاه باشید که هيچ‌گاه از شما جز مساعدت، دوستی و هم‌سانی ندیدم. تلخ است قضاوتی که دیگرگونه این اصالت را ببیند. شاید بپرسید این نوشته چیست!؟ چرا؟ نامش را بگذاریم... امممم برون‌گراییِ ناگهانِ یک آدمِ وارونه در صبحِ دم‌کرده‌ی پاییزی. بهار باشد جان و سبز باغ و آباد زندگیِ شما.
30 مهر 1401 پاسخ تشکر
30 تشکر شده توسط : محمد جواد رضوانی nazanin
آری اینجا خود زندگیست. وگرنه این همه دلسوخته و خاکستر نشین را دور هم جمع نمی‌کرد. در سوأل( اینجا هرگز) برایت نوشتم که آنچه مینویسی جان دارد ، نوشتم که چه بر من گذشته است، نوشتم که چگونه بلند شدم. زمانه با هرکس یک مدل بازی می‌کند رفیق.میخواهم بنویسی و با قلم جادوییت خانه ی معطرمان را بیش از پیش عطرآگین کنی.
باور کن تحملِ همین روز غمگین دم کرده ، با نوشته های شما و دیگر دوستان عطر دوست خیلی آسان تر میشود.
30 مهر 1401 پاسخ تشکر
21 تشکر شده توسط : ناهید کهن nazanin
مسیح جانم سلام برادر خوش ذوق و هنرمند:
حس و حالت من را هم درگیر کرده.روز گرفته و دم کرده پاییزی، نفسی که با کراهت بیرون میاد از سینه و هزاران حسرت و آه و خشم.
اما چه میشه کرد؟
صبری عظیم و جسمی مانا میخواد سپری کردن این حجمه پرغبار روزگاری که درگیرش هستیم.
اول از همه که شما واقعا دوست داشتنی و قابل ستایش بوده و هستی و اگر تشویق و شوقی هم از طرف ما برای تو بوده باشه، حق و شایستگی خودت بوده که بیان شده و اینکه با هم بودن خیلی لذت بخش هست. در کنار هم بودن حتی به صورت مجازی هم حس خوبی رو به آدم میده و این فضا به قول خودت خلوتگاهی برای روح های خستمون شده.
من هم خیلی حوصله تست عطر و نوشتن ریویو رو ندارم ولی به به پیشنهاد پدرم مبنی بر اینکه نوشتن حال روح رو خوب میکنه هرازگاهی خیلی خلاصه کاری رو برای دوستانمون بازنگری میکنم. خود شما هم مسیح عزیز معلومه مثل قبل حوصله نگارش متن های طوفانی رو نداری و من این حال و حس خمودت رو از متن هات می گیرم ، اما باز هم ممنونم که در کنار بقیه عزیزان عطرافشانیمون به نوشتن ادامه میدی و اتحاد و همدلی و در کنار هم بودن رو بسط میدی.
30 مهر 1401 پاسخ تشکر
20 تشکر شده توسط : nazanin 𝐴𝑟𝑑𝑒𝑠𝒉𝑖𝑟 𝑆
شب گذشته کسی با طعنه و سرزنش به من گفت پنجره‌های جهان را غبارِ نابرابری مات کرده و آسمان را خاکستر گرفته. شما بی‌خیال از عطرها می‌نویسید؟ پیش‌درآمدِ کوتاهِ آن نوشته پاسخ به او و امثال اوست! که لانتوری‌های پیزوری تمامِ جانِ ما آتش است و سوختن؛ تو چه می‌دانی از استخوانِ شکسته‌ای که در سینه داریم. چه می‌دانی از رنگ‌ولعابِ درون ما. تو که جز داورِ نابلدِ هرزه‌پو هیچ نیستی. کلاغ‌های بی‌خبر از اسرار به اصرار ناطق شده‌اند و غارغار قارقار. نوشتن یعنی هنوز هم نفسی هست. یعنی هنوز هم جرعه‌جرعه از شرابِ باستانیِ امید می‌نوشیم... تو طفلِ نوپایِ لایعقل را چه به این درشت‌گویی‌ها... / باقی هم حاصلِ یک‌سال کنار هم بودن! این‌که بی‌منت به من آموختید و بی‌دریغ همراهی کردید. من در سرم آرام هیچ ندارم لعنتی تمامِ اقلیمِ درونم را طوفان گرفته... اما تحمل کردید. پدربزرگ که این روزها عجیب دل‌تنگ او هستم می‌گفت روزی می‌رسد افرادی را خواهی شناخت دور اما نزدیک و نزدیکانی خواهی یافت بسیار دور. آینده را می‌دید پیرمردِ سربه‌هوا. شما همان دورهای نزدیک من هستید.
30 مهر 1401 پاسخ تشکر
28 تشکر شده توسط : ناهید کهن محمد جواد رضوانی
آری !
یادش گرامی ، که طلوع تو یکی از صبح های گرم و زیبای این خانه بود .
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود !

شاید خود آدم های مهمی نباشیم ( مثل خودم ) اما بازتاب ما در دیگران و جامعه بسیار مهم است !
30 مهر 1401 پاسخ تشکر
21 تشکر شده توسط : عباس بهرامی nazanin
مسیح عزیزم ازت اجازه میخوام از بخش های "گفتن" و "غم و شادی" کتاب "پیامبر" چند جمله ای رو تقدیمت کنم مطمئنم اگه من از روی متن بازنویسی می کنم شما این بخش ها رو در حافظه ات داری ولی با خوندن متن هات یاد این بخش ها افتادم و خواستم واسه شما هم یادآوری بشه:
*شما هنگامی سخن می گویید که با اندیشه های خود در صلح و آرامش به سر نمی برید و هنگامی که نمی توانید در عزلت قلب خویش زندگی کنید، زندگی را در لبهای خود ادامه می دهید...
*شادی های شما همان غم های شماست که نقابش را برداشته است.
و چاهی که خنده هایتان از آن می جوشد همان است که از اشکهایتان پر شده است.
هرچه غم ژرف تر وجود شما را می کاود، گنجایشی فراختر لرای شادی خواهید داشت....
وقتی شاد و خرم هستی به ژرفای قلبت نظر کن تا ببینی که این همان قلبی است که تو را غمگین کرده بود،
و هنگامی که غم بر تو چیره شده است باز در قلب خود نگاه کن تا ببینی که به راستی در فراق آنچه قلبت را از شادی پر کرده بود گریه می کنی
بعضی گویند شادی از غم عظیم تر است
بعضی گویند چنین نیست بلکه غم بر شادی چیرگی دارد
اما من با تو می گویم که غم و شادی از هم جدایی ناپذیرند، آنها باهم به نزد تو می آیند و هنگامی که یکی از آن دو در کنارت نشسته است، بیاد آر که آن دیگری نیز در بستر تو به خواب رفته است
و ما امروز همه غمی را که از عمق روح و جانت بر نوشته هات سایه انداخته درک می کنیم مسیح جان و امیدواریم شادی به خواب رفته در بسترت زودتر چشمهاشو باز کنه و برگرده سراغت...
که به قول جبران خلیل جبران دوست شما همان دعای شماست که مستجات شده است و شما همگی دعاهای مستجاب شده ی من هستید و طاقت لحظه ای غم و آزردگی شما رو ندارم

[EDITED] 1401/07/30 22:55
30 مهر 1401 پاسخ تشکر
23 تشکر شده توسط : محمدعرفانی nazanin
مسیح جان میل دارم بخشی از نوشته ی خودتون رو براتون کپی کنم. من عاشق این تکنیک و فرم بندی هستم. نمیدونم شاید یاداوری براتون جالب باشه تا همه با هم بیشتر یاد بگیریم که نباید نگران بود اونم در دنیایی که در اون حتی دیگه زنده بودن هم جرمه.
ایستادن و تماشای شهرخاکستری زیر باران. جایی که آدم‌ها می‌روند. نه؛ نمی‌روند. بلکه بی‌تفاوت و سراسیمه از کنارت عبور می‌کنند. تو هم‌چنان ثابت. خالی از مفهومِ حرکت. نسیمی مرطوب صورتت را نوازش می‌کند. یادآور بویِ دریاهای آزاد! رفتارِ مادرگونه‌ی طبیعت. چند قطره آب برروی سرت می‌چکد. شوخیِ غمگینِ درختی پیر با پسرِ چموشِ ایستاده در خیابانِ خلوت. کسی در حال دویدن به تو برخورد می‌کند. نگاهش میکنی. زیر لب غُر می‌زند. لبخند می‌زنی و می‌فهمی متعلق به این جریان نیستی. همانجاست که چرمی گریان به خود نم می‌گیرد وُ آرام زیر گوشت نجوا می‌کند : نگران نباش پسرِ چموشِ ایستاده در خیابانِ خلوت! من تا همیشه کنارت خواهم ماند 😭
30 مهر 1401 پاسخ تشکر
12 تشکر شده توسط : nazanin پيمان
خیلی وقت بود که اینقدر از خوندن لذت نبرده بودم، چه قلم زیبایی دارد🙏
02 شهریور 1403 پاسخ تشکر
3 تشکر شده توسط : فاطمه فیضی مجتبی

Atrafshan logo
عطرافشان
پشتیبانی سایت
عطرافشان
سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟