«هیچ دستی نیست که صورتم را نوازش کند». این بیت آغازین شعری از دیوید ماریا تورولدو در سال ۱۹۴۸ است که ماریو جیاکوملی، عکاس ایتالیایی، آن را به عنوان نام مجموعهای از عکسهایش در اوایل دههٔ ۱۹۶۰ انتخاب کرد. پایهگذار برند اونوم و سازندهٔ هنرمند این عطر جدید، فلیپو سورچینلی، از این عکسها الهام گرفتند. عکسهایی تأثیربرانگیز و تصاویری محبتآمیز از کشیشهای جوانی که با شادمانی در حال جستوخیز، رقص و بازیاند. این عطر رایحهای برآمده از تصاویری جذاب است که انسانیتی که در زیر خرقهٔ مشکی کشیشها پنهان شده است، منعکس میکند.
این عطر با تشعشعی جوشنده از بوی زنندهٔ برگ درخت نارنج و ترنج منتشر میشود که رایحههای اصلیاش را برملا میکند: رایحهای نفسگیر که ترکیب بینقصی از رایحه سدر با چاشنیهایی نظیر دارچین، و سالویا اسکلاریا، یلانگ یلانگ و صمغ است. خشکاندهٔ عطر یادآور تصویری است که از این مدرسه دینی داریم، ساختمان دیوارسنگیاش با رایحهٔ چوب صندل طنینانداز میشود، و مراسم مذهبی در رایحههای گیاه لوبان و بخور خوشبو، و عطر گرم تنباکو پنهان شده است. این عطر شما را به عکسهای جیاکوملی از مرد کشیش سیگاربهدست میبرد - وقتی که کشیش این تصاویر را دید، کارد به استخوانش رسید، و دیگر نگذاشت عکاس باری دیگر از آن آموزشگاه علوم دینی عکس بگیرد.
برند | فیلیپو سورچینلی |
طبع | گرم |
سال عرضه | 2017 |
گروه بویایی | شرقی ادویه ای |
کشور مبدأ | ایتالیا |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | ترنج ، برگ درخت نارنج، صمغ درختچه مر، صمغ گالبانیوم |
اسانس میانی | سدر ، شمعدانی ، دارچین ، گل یلانگ ، سالویا اسکلاریا، بوته وحشی جاوی |
اسانس پایه | دانه تونکا ، لوبان ، کهربا، چوب صندل سفید ، تنباکو ، روایح دودی |
دلم خالی بود . چقدر سخت بود برایم راه رفتن با دل خالی . بارش تند باران بد شلاقی به جسم نیمه جانم میزد . مست بودم و خمار . وارد شیرینی فروشی شدم . اخ که چقدر شلوغ بود . نوبتم شد .
+ بفرمایید در خدمتم
- یک کیک دو نفره میخواستم برای ... صحبتم را قطع کرد
+ به به ، ولنتاین؟
- ولنتاین؟ نه مرسی ، عزادارم ... فروشنده سکوت کرد . قبل از اینکه احساس تاسف و همدردی کند به او گفتم " چند شمع سیاه هم برایم بگذار " مردی با صدای بلند گفت مگر شمع سیاه هم اینجا میفروشند؟ فروشنده گفت بله ، چند سالیست خیلی از عاشقا عزادارن .
سیگاری روشن کردم و در دست دیگرم کیسه کیک و شمع ها بود . دلم خالی بود . تحمل کیسه کیک برایم دشوار بود . باران همچنان مرا به جرم مستی شلاق میزد . گوشه ای ایستادم . تمام وجودم خیس و کبود شده بود . زوج عاشقی دست در دست هم زیر یک چتر از کنارم گذشتند . پسرک پرشور و جوان برگشت و مرا نگاه کرد . آقا حالت خوبه؟ اره خوبم . خیلی خوب . اما من باور نمیکنم . بهرحال این چتر را بگیر تمام تنت خیس شده است . ما نزدیک خانه هستیم و نیازی نداریم . چتر مشکی اش را گرفتم . دست هایم میلرزید . دلم خالی بود و چشمانم سنگینی عجیبی به دنیا میداد . تمام تنم کبود و خسته . احساس بی وزنی میکردم . احساس خاکستر بودن . دیدی چگونه خاکستر سوخته سیگار با کوچکترین حرکت یا بادی می افتد . همانقدر تهی و همانقدر بی وزن و پوچ . کیک را دراوردم . چتر را با دستان بی جانم گرفتم و شمع های کیک را روشن کردم . اخ که اتش تو این چنین خاکسترم کرد . حال دیگر جای ابر و چشمانم عوض شده بود . حال گونه ها و لب هایم شلاق میخوردند . یک ، دو ، سه ... " روزت مبارک عشق من " اما کسی نبود شمع ها را فوت کند ... انقدر در گلویم بغض رشد کرده بود که هوایی از گلوی خودم هم خارج نمیشد تا فوت کنم . گویی آتش عشق روی شمع ها بار دیگر فریاد میزد : دیگر دهانی در کنارم نیست تا با دمیدنش مرا نوازش کند ...
انگشتم را به گوشه کیک زدم و چشیدم . تلخ بود . تلخ ترین چیزی بود که چشیده بودم . اما بهرحال روزه چند ساله ام را با چنین تلخی ای باز کردم .