Laurent Mazzone Parfums - Kingdom of Dreams

ال ام پارفومز کینگدوم آف دریمز

مردانه - زنانه
کد کالا : ATR-36943
check icon ضمانت اصالت کالا
مشخصات رایحه
گروه بویایی : چوبی معطر
عطار :
طبع : گرم
مشخصات تولید
نام برند : لارن مزون
کشور مبدأ : فرانسه
سال عرضه : 2016
کد کالا : ATR-36943
check icon ضمانت اصالت کالا
تعداد بن این کالا : 0
بن های فعلی شما : 0
می‌توانید مصرف کنید : 0
قیمت پس از مصرف بن ها
تماس بگیرید
رای کاربران
  • عاشقشم
    1
  • نمی پسندم
    3
  • - 25 سال
    0
  • + 25 سال
    2
  • + 45 سال
    1
  • روزانه
    0
  • رسمی
    3
تعداد رای های ثبت شده : 13
ترکیبات اعلام شده
توضیحات

اگر می‌خواهید بدانید که این عطر شما را به چه حال‌وهوایی می‌برد، این موقعیت را تصور کنید: در فضای رویایی آرمیده‌اید و شعله شمع با حرکت مارپیچ دودها و بخورهای خوش‌بو چنان می‌رقصد که شما را هیپنوتیزم می‌کند و در حالت خلسه و وجد فرومی‌برد. «کینگدوم آف دریمز» آن‌چنان شما را به خودش وابسته می‌کند که هر لحظه می‌خواهید به جهان فانتزی و رویایی آن سفر کنید. پس خودتان را به دست این عطر جادویی بسپارید تا هرچه زودتر به قلمرو آرزوها سفر کنید.

نوع عطر اکستریت د پرفیوم
برند لارن مزون
طبع گرم
سال عرضه 2016
گروه بویایی چوبی معطر
کشور مبدأ فرانسه
مناسب برای آقایان و بانوان
اسانس اولیه جوز ، فلفل ، روایح دودی
اسانس میانی نعناع هندی ، خس خس ، سدر
اسانس پایه مشک ، کهربا
نمره کاربران
Kingdom of Dreams-ال ام پارفومز کینگدوم آف دریمز
رایحه
8
3 رای
ماندگاری
7.3
3 رای
پخش بو
7.7
3 رای
طراحی شیشه
8
3 رای
این عطر برای من یاد آور ...
نظرات کاربران (7 نظر)
راهنمایی مطالعه نظرات :
* نظرات اصلی که بدون خط آبی هستند نظرات مرتبط با محصول می باشند. نظرات پاسخ که با خط آبی هستند ممکن است از بحث در مورد این ادکلن فراتر رفته باشند.
** برای مطالعه نظراتی که صرفا مرتبط با این محصول هستند نظرات اصلی را مطالعه نمایید.
10
رایحه
8
ماندگاری
8
پخش بو
10
طراحی شیشه
کینگ دریم باری دیگر او را به قلمرو اش دعوت کرد.
موهایش اینبار پریشان بود و پیراهنی بلند به تن داشت. کفش هم پایش نبود.
از آن مکانی که قبلا در آن روی زمین خوابیده بود و به آدلا گوش می داد، گذر کرد.
جلوتر رفت. خیلی جلوتر. انبوه درختان کمتر و کمتر شدند و قلعه ای گیاه پوش شده مقابل دیدگانش قرار گرفت. جرات به خرج داد و درِ چوبی سنگین را به جلو هُل داد. وارد عمارت بزرگی شد. جای جایِ نقاط دیوار، مملو بود از طراحی ها و نقاشی هایی که معلوم هم نبود صاحب آنها کیست. در این حین، چشمش به ساز بزرگی افتاد. بی پروا به طرفش دوید و روی صندلی نشست.
دستانش، اینبار به جای اینکه در هوا برقصند روی کلید ها می رقصیدند و آهنگ سر می دادند.
عقربه ها به سرعت به جلو می دویدند. کم کم همه جا در تاریکیِ محض فرو رفت و فقط نقطه ای که او روی صندلی نشسته بود روشن شد. دود از کلید ها بلند شد اما او، او می نواخت و انگشتانش می رقصیدند.
ناگهان ساز در کپه ای از دود فرو رفت و آتش گرفت. چوب ها می سوختند و شعله ها زبانه کشیدند. پیراهنش در آتش می سوخت و خاکستر می شد و او می نواخت و می نواخت.
اما، اما ناگهان به خودش آمد. دستانش از حرکت ایستادند و او به آنها خیره شد که چگونه داشتند آتش می گرفتند.
او داشت می سوخت!
او، آن صندلیِ چرمی، آن ساز و آن کلید ها، همگی می سوختند و خاکستر می شدند..
اما نترسید! در عوض، سرش را بالا برد و به تکه های خاکستری که به آسمان می رفتند خیره شد.
آنجا سقف نداشت. نباید هم می داشت..
تمامِ او به پرواز درآمد. دلش تنگ شده بود. زیرا که خیلی سالِ پیش، خودش هم نمی داند چه شد اما بال هایش را گم کرده بود..
آری، او اینبار در این قلمرو، به پرواز درآمد!

[EDITED] 1401/11/18 21:37
18 بهمن 1401 پاسخ تشکر
33 تشکر شده توسط : مهریار Rezvani

10
رایحه
8
ماندگاری
8
پخش بو
10
طراحی شیشه
در فصل سرما به جنگلی رفتم، جنگلی مرطوب و انبوه، ساکت و سامت..
چوب های تر به سختی آتش گرفتند و سوختند؛ شمع و عود روشن کردم. آهنگ Adela از Rodrigo را پخش کردم و صدایش را تا آخر زیاد. چند لحظه ای خیره به شعله های کم سویِ آتش، نشستم و بعد بی توجه به گِل و خاک، زیر درخت سدر و کنار گیاهان تنباکو دراز کشیدم. چشمانم را بستم و گوش دادم..به صدای دارکوب ها، به سکوت جنگل، به صدای شمع، به آدلا. به بوی سوختن و دود شدن. به بوی عود..
باران نم نم شروع به باریدن کرد. چشمانم را لحظه ای باز کردم، آتشی که به سختی روشنش کرده بودم داشت خاموش میشد، لبخندی زدم و باز چشمانم را بستم. دستانم را بالای سرم بردم و انگشتانم را در هوا تکان دادم. قطرات ریزِ باران به پوست بدنم نفوذ می کردند و وارد استخوان هایم می شدند.
بوی خاک و برگ تنباکو به خورد وجودم رفتند.
زمان متوقف شد، آن روایح محو شدند، همینطور آن جنگل؛ اما دست هایم همچنان می رقصیدند و Rodrigo می خواند و زمزمه می کرد.
چشمانم را باز کردم و سقف اتاقم را دیدم، دم دمای صبح بود و من رویا دیده بودم. و حالا سهم من از تمام آن رویا، قطرات بارانی بودند که با شتاب به پنجره ی اتاقم می خوردند.
قطره اشکی از گوشه ی چشمم چکید، چه زیبا و شاد بود آن خیال.
قلمروی پادشاهیِ رویا، زیبا بود، بی اندازه!
من در آن قلمرو زندگی کردم، چه شب هایی که آنجا صبح کردم، چه لحظاتی که در آنجا گذراندم، چه صحبت هایی که با پرندگان و پریان و برکه ها و درختان داشتم..
آری من تنها در آنجا، واقعا، زندگی کردم...


[EDITED] 1401/10/29 19:56
29 دی 1401 پاسخ تشکر
38 تشکر شده توسط : مهریار M  Wolf
بقایای یک امپراطوری سقوط‌کرده...! درود برتو جانم. این هم یکی‌از اون عطرهای سراسر مکافاته که باید فقط باهاش خیال‌پردازی کرد و براش داستان نوشت. کاری که تو، این‌روزها داری به‌خوبی انجام می‌دی :) پیکاسو می‌گفت من اشیا را آن‌گونه نقاشی می‌کنم که به ذهنم می‌رسند نه آن‌گونه که آن‌ها را می‌بینم و هر آن‌چه در خیال بگنجد واقعی‌ست! نقل اینه که تو باید تخیل رو کنترل کنی و نه اون تورو. عطر به‌شکلی باورنکردنی تخیل‌پذیره. نیز موسیقی، ادبیات، نقاشی...! فراموش نکن خیال دامن‌گیره و می‌تونه کار بده دست آدم. چی گفتی؟ چه‌باک؟ بله :) فلفل‌، جوز، بخور، چوب، پچولی، کهربا. چیدمانی آشنا برای دود و تاریکی که وقتی به طلسمِ لابراتورِ لوران مزون دچار می‌شه تمام اون حس‌های آشنا ازبین می‌رن و شما با یک جانور باستانی و ناشناخته روبه‌رو می‌شید. نمی‌شه باهاش قند در دل دیگران آب کرد و هیچ‌کس از شما اسم‌ش رو نخواهد پرسید. خلوت، اکتشاف و دعوت. کلبه‌ی شیداگری و آسایشگاه قاتلان سریالی. کینگ‌دم او دریمز می‌تونه عطر تد باندی باشه! این کلبه‌ی عطرسازی حسی داره شبیه به آفتابگردان‌هایِ رو به زوال. تاحالا یک آفتاب‌گردانِ پیر رو تماشا کردی؟ دیگه به سمت خورشید نمی‌چرخه. سر خم می‌کنه و در سایه‌ی گل‌های جوان پنهان می‌شه. خسته و دل‌شکسته از قمارِ باطل و تکراری نور. لوران مزون تداعی‌کننده‌ی لحظه‌ی سقوطِ آفتاب‌گردان‌هاست. یک عمر بازیگوشی در شهربازیِ فریبِ خورشید و مرگ در سیرکِ سایه‌ها و زندگی برای گل آفتاب‌گردان چیزی نبود جز سرگردانی مابین شهربازی و سیرک! مرسی جانم.
29 دی 1401 پاسخ تشکر
51 تشکر شده توسط : مهریار حبیب جوانشیر
عجب حسی رو منتقل کرد این نوشته تون ......
29 دی 1401 پاسخ تشکر
17 تشکر شده توسط : کاوه Perfumex
سلاام آقای مسیح🌹
بله بله، فلسفه ی تغییر دنیا با چشم انداز خود و حالا این میان یکم آب از سر بگذره (بزار بگن دیوونه است، چه باک؟:))
ابدا کسی اسمش رو نمی پرسه مثل خیلی های دیگه، بهتر:) اصلا این جانور ها واقعا هم باید تو همون خلوت بمونن. باید قایمشون کرد. خلوت، اکتشاف و دعوت:) خلوت دنیا معنا داره واقعا، همه چیز از این خلوت فوق العاده میاد. من که با هیچ چیز حاضر نیستم عوضش کنم..
تد باندی، فوق العاده شرور، به طرز شوکه کننده ای شیطانی و پست. ای داد..
و در آخر چقدر زیبا نوشتید برای آفتابگردان پیر:) سرگردان میان بازی آفتاب و سایه، خسته و خمیده. اما مهربان و بخشنده است.
مرسی از شما:) فکر کنم کافه تراسی داره کم کم بازسازی میشه:) از بس صاحبش مهربونه بازم برامون دمنوش و چای زغالی درست کرده. به به🌹
29 دی 1401 پاسخ تشکر
31 تشکر شده توسط : M  Wolf سعید کرمانی
نازنین جان
من ریویوهای شما رو بسیار دوست دارم.
بسیییار ♥️♥️😘♥️♥️
اگرچه نادیده اما خودت رو هم دوست میدارم بسیار ♥️ در همان خلوت در همان چهاردیواری خیال … به دور از هیاهو ..
30 دی 1401 پاسخ تشکر
15 تشکر شده توسط : rahil tagi 🄼🄾🄽🄰
هرچی بیشتر با عطرهاش دمخور میشم.بیشتر به این نتیجه میرسم که زندگی خیییییییلی جوکتر از اون چیزیه که ما اینقدر جدیش میگیریم و براساس اون جدی گرفتن تعاملاتمون را برقرار میکنیم.شغل و کار و ازدواج و منزل و معامله ماشین و ......خیلی جدیشون میگیریم.همش کاغذه .مال منه مال منه میکنیم.نه بابا هیچی مال تو نیست.کینگ دام او دریمز اینو هی تو گوشت نجوا میکنه.میگه جدیش نگیر جدیش نگیر
30 دی 1401 پاسخ تشکر
48 تشکر شده توسط : الف ش Rezvani
سلام خانم صبا💗
خیلی مچکرم از محبت شما، خیلی لطف دارید به من. من هم، شما و همگی رو بسیار بسیار دوست دارم💖 امیدوارم همیشه سلامت باشید🌼🌹
30 دی 1401 پاسخ تشکر
15 تشکر شده توسط : M  Wolf Perfumex
عجب ارتکابِ نفس‌گیر و دشواری. اممم فکر می‌کنم جدی نگرفتنِ آن‌چه اکثریت [در معنای کلان] جدی می‌گیرن، خود جدی‌ترین کاری‌ست که یک‌نفر می‌تونه انجام بده! توگویی تقلا و دچاربودگی خلاصی نداره. فقط فرم عوض می‌شه بدونِ تغییر محتوا! درود بر ارژنگ بزرگوار. تمام کلماتی که نوشتی و هزاران دیگری که ننوشتی رو می‌تونم بخونم و بشنوم! یا حداقل این‌طور فکر می‌کنم. اصطکاک و تصادمِ دائمِ بشر با حقیقت‌هایِ ژرفِ زیستن پس‌از مدتی مدلی از پرسش‌گری رو ایجاد می‌کنه که اون پرسش پیرامون 'چرا' می‌چرخه. یک چرا که می‌تونه تمام ابعاد وجودی مارو به چالش بکشه و گاهی‌اوقات اون‌ها رو به تمسخر بگیره! آدمی تمام این 'جدی‌ها' رو ایجاد کرد تا کمتر بترسه و بتونه خودش رو جدی بگیره!! که کمتر وقت داشته باشه برای اندیشه... می‌دونی ارژنگ عزیز... هیچ‌چیز ترسناک‌تر از اندیشیدن و تامل در باب هستی نیست. و یکی‌از گوتیک‌ترین ثمره‌های اندیشیدن اینه : جدی‌ش نگیر! که به این دست‌آورد می‌گن : جهان‌بینی.

درآخر؛ اگر نوشته‌ی من برای شما و باقی دوستان ملال، دل‌تنگی و یا حس تعلیق به‌بار آورد عمیقا متاسفم. گریزی نیست جانم. هرکاری می‌کنم تراژدی از پشت‌وپهلوی این کلمات می‌زنه بیرون. با آرزوی شادی و طول عمر برای همه‌ی شما عزیزان.
30 دی 1401 پاسخ تشکر
41 تشکر شده توسط : مهریار سعید کرمانی
یک لحظه تصور کن مسیح.تمام زندگی ۷۵ ساله سرگرم این هستی که تلاش کنی یک زمین رو دورتادور خط؟بکشی بعد سیمان رو با آب قاطی کنی بعد ستون بزنی بعد بری توش.بعد یک فلز رو ببری تو پارکینگ.بعد خودتو به آب و آتیش بزنی کار کنی بیخوابی بکشی یک فلز زرد تهیه کنی بندازی به بدنت .بعد خیلی افتخار میکنی.بعد میگی مال منه.پس شد تا حالا چی؟یکم خاک و فلز بعنوان خانه.یه مقدار فلز و وایر و پلاستیک بعنوان ماشین.و یه مقدار فلز زرد رنگ و یه مقدار کاغد بعنوان پشتوانه که در تعامله. یه مدرک و یه سلام ودعلیک و بعدشم تمام.آخ آخ که چقدر به ما خودمونو مسخره کردیم.
30 دی 1401 پاسخ تشکر
38 تشکر شده توسط : مهریار Rezvani
دوستان عزیزم سلام
دوست عزیز و قدیمی ام ارژنگ ، ارادت ها .
درست میگویی . من هم همین اعتقاد دارم و همیشه گفته ام که هیییچ چیز مال ما نیست .
اما نامردمی ها باعث میشود برخی اوقات حسابهای ما درست از آب در نیاید و دچار حس پشیمانی بشویم از بابت سخاوت یا کمک !
نمیگذارند بر اساس فرمولی که در همه جای جهان به درستی جواب میدهد پیش برویم !
همیشه معتقد بودم که پول ها و اموال مال خداست پس هر چه بیشتر ببخشی ، بیشتر خواهی گرفت و سهم ات بیشتر خواهد بود .
الان هم همین عقیده را دارم چون این فرمولی تجربه شده است ! بزرگان و دانشمندان ما اینگونه گفته اند .
اما شیاطین همیشه دست میبرند بر فرمول های خداوندی !
یادم می آید والدین ام مخالف بودند با من در این مورد .
بارها این فرمول را آزمودم و هر بار نتیجه گرفتم اما آنها معتقد بودند زیاده روی حتی در کارهای خوب همیشه عواقب خوب ندارد !
راست اش این چند روزه کمی نگران شده ام از باب اثبات این مدعی !
همیشه در هر خانه ای که ساکن میشدم هفت سال میماندم . بیشتر به اصرار صاحب منزل یا همسایگان و برخی اوقات بی حوصلگی از باب اسباب کشی !
هرگز ثروتمند نبودم به آن معنی چون علاقمند به ثروت نبودم . اما خدا هرگز نگذاشت محتاج ثروت باشم . همیشه به اندازه ی کفایت بود خداراشکر . یک بار برای اینکه بستگان دست از سرم بردارند در مسابقه ی تمکن ، چنان اوضاعی درست کردم که تحسین همگان بدنبال داشت سپس گفتم من تعلقی به این نوع زندگی ندارم بلکه درویشی ! دو ماجرا برایم پیش آمد که کل زندگی ام را بخشیدم و صفر شدم اما دوباره خدا کمکم کرد . در یکی از ماجراها قاضی گفت : نزدیک به سی سال است قضاوت میکنم ، چنین چیزی در عمرم ندیده ام :) جوری نگاهم میکردند گویی از مریخ آمده ام :))
البته زندگی ام همیشه طوری بوده که هر کس مرا میبیند گمان میکند پروفسوری میلیاردر ام :)
در حالیکه نادانی فقیر ام !
خداوند فرموده هر کس به درخواستی نزد تو آمد نگذار پاسخ نگرفته ( به دست نیاورده ) برگردد و جالب اینجاست همیشه درخواست ها در حوالی ی وسع ماست !!
گویی کسی این را تنظیم میکند .
اینبار پس از هفت سال به درخواست صاحب منزل باید جابجا شوم بدلیل ازدواج فرزندش و وقتی از چند و چون پیش پرداخت منزل ( رهن ) مطلع شدم دیدم ای داد بیداد ! این دو سال اخیر گویی بیست سال گذشته و ما تازه از غار کهف خارج شده ایم !
یعنی حداقل پنجاه میلیون کسری دارم !!!
حال اجاره ی چند میلیونی بماند ، آنهم برای یک خانه ی ۵۰ متری ی یک خوابه در شهرکی اطراف شهر اصلی !
بیش از یک ماه هم فرصت ندارم .
از نگرانی همچون مرغی که از ترس از تخم میرود ( دیگر تخم نمیگذارد ) از تخم رفته ام :)))
ببین چه میکنند این نامردمان با ما که حتی یک زندگی ی حداقلی نیز میسر نیست !
فقر که از در بیاید ایمان از پنجره میگریزد و ایمان که بگریزد نور خدا از آن خانه و ساکنین و قلبهاشان دور میشود و اگر چنین شد تمامی ی فرمول ها و قوانین خدا مخدوش میشود !
انسانیت تمسخر میشود .
نامردان نامردمی رواج میدهند !
این جوکی که به درستی نام بردی برخی اوقات چنان تلخ میشود که بجای لبخند اشک بر چشم مینشاند !
خصوص آن مردمی که جز خدا کس ندارند !
دوستان عزیزم
این روزها بشدت به رایحه ی عطر دعای خیر شما نیاز دارم که تنها کلید باز کردن قفل این در و عبور از آن دعای شماست که شکی در تاثیرش ندارم .
ارادت ها و سپاس ها
01 بهمن 1401 پاسخ تشکر
44 تشکر شده توسط : مهریار عباس بهرامی
سلام جناب سخی:))
ته دلم محکمه و ایمان دارم که خداوند حافظ شماست و هوای شمارو داره حسابی! هوای همرو داره:) انقدر که بخشنده است.
من و همگی این جمع برای شما دعا خواهیم کرد، بنده هم انجام وظیفه میکنم شخصا، محکم و از ته دل. به من معجزه ی دعا رو یاد آوری کردید و من باز هم ممنونم و دعاگوی شما هستم، مخصوصا شب ها. شیفته ی ماهم و دعاهای مهمم رو خیره به عظمت ماه و سیارات دیگه به زبون میارم. اون زمان حس و حال وصف نشدنی داره و من انرژی عجیبی میگیرم چه بسا حالم هم خراب میشه. بگذریم..
کلید قفل این در پیدا میشه آقای سخی:) و یا شاید هم در رحمت دیگری باز خواهد شد:)🌹✨

01 بهمن 1401 پاسخ تشکر
28 تشکر شده توسط : M  Wolf محمد جواد رضوانی
درود مسیح عزیز عطرافشان درود دکتر بوترابی عزیز
درود و صد درود بر شما که از مبهم بودن حقایق هستی ( این تک حقیقتی که از تمام جهان به طور شفاف میدانیم )
با وجود تمام وزن غمبارش
چنان زیبا نوستی
که احساس کردیم در این جهان بینی گوتیک تنها نیستیم.

با وجود تراژیک بودن این اندیشه
وقتی به این احساس مشترک
به این درک عمیق مشترک از جهان فکر میکنم میتوانم لبخند بزنم.

اری هرانچه بودو گفتید را حس کردیم حتی هر انچه که نگفتید
01 بهمن 1401 پاسخ تشکر
21 تشکر شده توسط : Rezvani Perfumex
بله جناب بوترابی. به قول تیلر دردن در فیلم فایت کلاب: ما حاضریم در مشاغلی که ازشون متنفریم کار کنیم، تا بتونیم آشغالهایی بخریم که واقعا نیازشون نداریم، تا یه مشت آدمهایی که ازشون خوشمون نمیاد ما رو تحسین کنن.
سوال جالبی هست که چجوریاست که وقتی دنیا میایم، صرفِ بودن و تجربه کردن و درک کردن خودش به تنهایی دلیل و معنایی برای زندگی کردن هست (یا اصلا دنبال دلیل و معنا برای زندگی نمیگردیم). اما همچانکه بزرگتر میشیم، مثل کسی که تازه بهوش اومده و بیدار شده با خودش میگه :" من کیم؟ اینجا کجاست؟ ..." تازه شروع میکنیم به جستجو به دنبال معنا برای زندگی (به قول یه فیلسوف خدازده ای، ما تنها حیواناتی هستیم که برای زندگی کردن دلیل قانع کننده میخوایم).از اینجا به بعد، ما سعی میکنیم چیزهای رو تملک کنیم و به خودمون بچسبونیم - مثل حرصِ ژنرال پیری که دوست داره هرچی جاداره درجه و مدال به یونیفورمش بچسبونه- و "داشتن" و "صاحب شدن" بیشتر، براومن معنای وجود داشتن بیشتر و پررنگتر پیدا میکنه. داشتن املاک، پول، مدرک تحصیلی ، ماشین.... میشه هدف زندگی.
اما واقعیت این هست که همه این حرصها از زمانی شروع میشن که آدمیزاد میفهمه که مثل یک آدم برفی در یک روز آفتابی پس از روز برفی داره آب میشه ، یه به اصلاح دچار "اضطراب مرگ" میشه. از اونجا به بعد هست که سعی میکنه کاری کنه که با هیولای مرگ دیرتر روبرو بشه، یا اصلا اگه بتونه قالش بذاره. و چقدر دست و پا زدن آدمی رقت انگیز میشه از اینجا به بعد. یکیشون رو میشناسم که فکر میکنه اگه از خودش آثار و کشفیات و دیوان اشعار و ... به جا بذاره که بعد از مرگ اسمش روی زبونها باشه، میتونه بعد از مرگش هم بادی به غب غب بندازه و بگه خدا رو شکر زحماتم نتیجه داد و نامیرا شدم! اون یکی فکر میکنه اگه بچه های بیشتری بیاره و کپی های بیشتری از ژن های ناب و اصیل و منحصر به فرد خودش رو در نسلهای بعد منتشر کنه، پس نامیرا شده!
البته تقصیر نداریم ما طفلکیها. روند تکامل چندصد میلیون ساله ما (که از تک سلولی ها آغاز شده) به ما ژنهای خودخواهی داده و ما رو طوری برنامه ریزی کرده که با تضمین کردن بقای نسل بعدی مون احساس کنیم که زندگی مون به هدف و معنای غایی اش رسیده (برای همین میگن نوه از بچه شیرین تره!)، و در سطحی بالاتر با تضمین بقای نژآد و گونه مان (انسان دوستی!). و البته همین تکامل به ما یک سیستم عامل خیلی پیچیده داده، شامل کلی coping mechanism و تبصره و استثنا و ....که در شرایطی که رسیدن به غایت داروینی ممکن نیست یا وقتی اینقدر بالغ شدیم که از ژنهامون بیشتر میفهمیم و درد میکشیم، مثل مخدری، اجازه میده بتونیم درد پوچی زندگی رو تحمل کنیم- با تعریف معناهای جدید، حکمت و خیریت، و خوشبینی و معناداری.
اما امان از فلسفه که تپه گلکاری نشده باقی نمیگذاره و اجازه نمیده با توهمات و مکانیسمهای فرار نعشه بشی. مثل یک سطل آب سرد، هر چی که کشیدی رو میپرونه. فلسفه مثل سوزنی به بادکنک متورم معناهایی که یک عمر جمع کردی و صیقل دادی میزنه و بامب.... . تو رو از سوال "من کیم؟ اینجا کجاست؟ اینو کی ...؟" هدایت میکنه به غولِ مرحله آخر: عالیجنابِ سیاه پوشِ "که چی بشه؟"
01 بهمن 1401 پاسخ تشکر
30 تشکر شده توسط : مهریار الف ش
بی گمان خدا برای کسی که جز او کسی را ندارد بهترین پناه است.
بماند که جناب سخی چه داغ ها که از این نامردمی ها و نا انسان ها ندیدیم. بماند … ( که شما از من پرسیدید چگونه این چهره اندی تاور میزند! )
بماند که با این همه
همچنان خوبی و مهربانی را کنار نگذاشتیم!

من در زندگیم خدا را واقعن در همان لحظات لمس کردم. با اینکه ابدا ادم مذهبی نبودم

در زمانی که هرکز کوچکترین امکانی برای بیرون رفتن از تاریکی ها نمیدیدم!

اما بعد فهمیدم همان تیرگی ها ، همانا شروع روسنایی بود ؛ ان تاریکی ها تلنگری به من بود برای ایجاد یک تحول.

دعای ما بدرقه شما پایا باشید.


01 بهمن 1401 پاسخ تشکر
22 تشکر شده توسط : سعید زند سعید رضایی شوشتری
درود بر شما جناب کامبیز سخی گرامی
درود بر مناعت طبع و بزرگ اندیشی شما به نظرم شکرگزاری یکی از بزرگترین خصلت های شماست که بنده از محضر شما آموختم…
تک و توک عزیزانی بنده را میشناسن و با حرفه من اشنایی دارن
علاقه به ریاضی باعث شد همیشه حول این محور بچرخم
ریاضی خیلی اموزشها به من داد
در بازارهای مالی هم به من خیلی اموزشها داد
اما این روزها دو دوتا ها جوابی بغیر از ۴ داره حجم عظیمی پیام که تروخدا کمک کنید توی این بازارا یه سودی نصیبمون بشه بتونیم پول پیش و اجاره جور کنیم
طبق کدوم معادله با مستأجر اینجور میکنن؟ بی معرفتا خونه هاشون از متری دو سه تومن شده بالای متری ۵۰ میلیون نوش جونتون اما با همین سرعت دست اون مستأجر از رویایی بنام خونه دار شدن دورتر شده سفرش کوچیکتر شده رواست بی رحمانه اینجوری عذاب بدند مستأجرو؟
میگفت موسی به خدا گفت این قومو عذاب کن بار اخر خدا بهش گفت بزودی عذابشون میکنم موسی رفت به قومش گفت بزودی خدا عذابی سخت برای شما نازل میکنه مدتی گذشتو خبری نشد رفت گفت خدایا پس چی شد خدا گفت دیدم از خونه هاشون بهم دیگه راه درست کردند که اگر بلای سختی اومد همشون داشته هاشونو یکی کنن که ضعیفترا از بین نرن وقتی خودشون اینجوری به هم رحم میکنن من که خدای اینام چجوری رحمشون نکنم؟
خشکسالی ها ،بیماری ها و هزاران دردی که امروز گرفتاره این جامعست جناب سخی از کردار خوده ماست به عنوان کسی که سالها هم درد شما بودم این حالت شمارو درک میکنم بخدا گاهی در خلوتی برای نگاه های معصومانه بعضی دوستانم اشک میریزم که به جرم دراوردن یه لقمه نون حلال مغضوب صاحب خانه خودشونن که چرا صبح زود رفتی ما بیدار شدیم و هزاران درد و غصه دیگه
فرمودید دعا کارسازه ان شا الله که همینطوره من دعا میکنم خدایا به ما ملت به درد نخور اول ظرفیت عطا بفرما سپس وفور نعمتت را به ما بگستران
منتظر خبر خوب خونه دار شدنتون هستیم جناب سخی محجوب و دوست داشتنی امیدوارم به یه ادم درجه ۱ مثل خودتون بر بخورید که هنوزم گرچه کم هستن ولی هستن
روزگار به کام 🌹
01 بهمن 1401 پاسخ تشکر
29 تشکر شده توسط : نیلا ی سعید کرمانی
سوم شخص غایب. تمام! گاهی یک لغت چنان عور می‌نماید و به‌حدی ثقیل و سترگ می‌شه که می‌توان تا مدت‌ها به‌آن اندیشید و بی‌شمار نگفته رو ازش استخراج کرد. ازنو سلام. مکدری جان دل. کمی دل‌شکسته. حسی داری نزدیک به اتمسفرِ 'ازدست‌دادن' این سبزه که امروز تماشاگه ماست،، تا سبزه‌ی خاکِ ما تماشاگه کیست! متحول، شوکه و بیش‌از این‌ها بهت‌زده. که آیا به‌راستی تمام‌ش همین بود؟ عجب شوخیِ بی‌مورد و مسخره‌ای! ریش‌خند لازم داره این دنیای لاابالی. فریب‌کار وعده‌ها داد و چه دیر فهمیدیم که این دغلِ مردِ رند حیله‌گره. آدمی‌زاد گاهی‌اوقات ناگهان از ماده جدا می‌شه. یعنی تمام ماتریالیستِ غیرارادیِ وجود رو قی می‌کنه و از انکار و امتناع به پذیرفتن و باور می‌رسه. و تو خیلی خوب می‌دونی پذیرفتن چقدر می‌تونه سخت و ملال‌آور باشه. روبه‌رو شدن با خودِ خود. با آن‌چه واقعا هستیم. آن‌چه 'زندگی' نام می‌گیرد. اندیشیدن به تمامِ آن‌چیزها، آن‌جاها و آن‌کسان که برایِ آن زیستیم و یک منِ گمشده رو در بین همه‌ی این‌ها یافتن. سر کاریه جانم. درست حدس زدی. فریب دادند مارو و بدتر فریب دادیم خودمون رو. معنای حقیقی زندگی رو از جیب‌های ما قاپ زدن. لابد همین شد که پناهی نوشت پشتِ این پنجره جز هیچ بزرگی هیچی نیست! اما مرزِ باریکِ بین پوچ [و] هیچ رو نباید گم کرد. زیرا خطرِ این جریان دقیقا همین‌جاست. از همین‌رو در ادامه می‌نویسه : قصه این‌جاست. که باید بود، باید خواند. پشت این پنجره‌ها باز هم باید ماند. و نباید که گریست. باید زیست! باری. جملاتی که نوشتی گوش و چشم می‌خواهند و نه دست و زبان. پس بهتره دیگه پرحرفی نکنم. در این بین سخی هم چندخط نوشت. دوره‌ی نادَخی شده عزیز. فقط می‌توان شاهد سوختن‌ها بود. شرم. سوال. چه‌کسی خاکستر مارا به‌دست باد خواهد سپرد؟ همین‌جا بود که گوی شیشه‌ای گفت بهار نزدیک است! اگر بگذرد این زمستانِ بی‌بندوبار... آخ که اگر بگذرد و بقول پازولینی اگر که برگردد خورشید هرچند فرورفته در غروب...! خلاصه بدان و بدانید که یک‌نفر در خلوت‌ترین کنجِ این دنیا. در پستوهای ساروجِ این جهانِ بدِ بد شما رو عمیقا درک می‌کنه. و من دوباره و هم‌چنان فکر می‌کنم انسان موجود پیچیده و بغرنجی است.
01 بهمن 1401 پاسخ تشکر
34 تشکر شده توسط : Rezvani ژیوان
آقای کامبیز مهربان سلام. لطفا غصه دار و نگران نباشید خدای بزرگ عادل به حق راه گشای شما خواهد بود. از صمیم قلب براتون بهترین ها و آرامش رو ارزو میکنم و امیدوارم همانطور که شما به قلب ما گرما میبخشید خداوند به زندگی و قلبتون گرما و امید و نور ببخشه.
01 بهمن 1401 پاسخ تشکر
19 تشکر شده توسط : مسیح بسته شده Lord Vader
درود بر هر دوی شما نازنینان ؛ راستش من مدت ها بود که با هیچ جلمه ای منقلب نشده بودم ولی این داستان موسی منو خیلی تحت تأثیر قرارداد . واقعا چجوری ما ادما گاهی انقدر همدیگرو اذیت می کنیم و فراموش می کنیم خدایی داریم به وسعت بی نهایت مهربان و رئوف که مراقب تک تک ماست . یاد اون خاطره معروف فرگوسن افتادم که در جایی گفته بود فهمیدم تیم حریف هم خدایی دارد .
سحر دیدم درخت ارغوانی
کشیده سر به بام خسته جانی

به گوش ارغوان، آهسته گفتم
بهارت خوش که فکر دیگرانی

شب و روزتون خوش ..
01 بهمن 1401 پاسخ تشکر
24 تشکر شده توسط : سعید کرمانی کاوه
سلام آقای کامبیز نازنین سخی و بزرگوار
از نام خانوادگی شما هم مشخص است که خیلی بخشنده هستید یعنی این بخشندگی با شما اجین شده و در شخصیت تان نمایان است. چیزهایی که بخشیده اید مانند افکار خوب نسبت به دیگران، خواسته های خیرخواهانه و بخشش های مالی همه در انرژی کارمایی شما ، نگهداری می شود. پس نگران آن نباشید که در جایی که اصلا گمانش را نمی کنید به شما باز می گردد.
مبالغه نکرده ام اگر بگویم نزدیک به صد کتاب روانشناسی تاکنون خوانده ام که از طرز نوشتار و گفتار یا زبان بدن افراد متوجه ترفندبافی آنها می شوم . اما نوشته های شما چنان گویا و صادق است که هر شخصی می تواند راستگویی آنها را بفهمد .. بسیار متأثر شدم گویی در ایوان آرامش خود نشسته بودم که سیلابی بزرگ آن را متلاشی کرد. شوربختانه کیفیت اقتصادی مملکت به گونه ای است که بسیاری از ما در حال تجربه همین احساس خردشدگی هستیم منتها بیشتر و کمتر دارد.
حس شما را تماماً درک می کنم و از خدای بزرگ و توانا برایتان بهترین گشایشها را خواستارم.
01 بهمن 1401 پاسخ تشکر
24 تشکر شده توسط : سعید کرمانی سعید رضایی شوشتری
دوستان عزیزم
میبینید چه خانه ی معطری ساخته ایم به مهر ؟؟
تنها یک خانه ، تنها یک خانه ی مشابه را ، نه در وادی ی معطرات ، که در تمامی ی عرصه های این دنیا ، چه هنر و چه غیر آن به من معرفی کنید !
امروز پیامهای مهرانگیز شما دوستان ام را در حالی میخواندم که نمیتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم و به خدا گفتم : میبینی خدای من ؟
دل ام پر بود روزها ، آرام شدم . ممنون ام .
حتی اگر سقف من ، آسمان خدا شود از بی سقفی ، تمام وجودم گرم است از نور مهری که از همه سو بر من میتابد در زیر این سقف امین و معطر و نورانی ، که نورش بارها از پرتو ِستارگان درخشان تر است !
عطر سخاوت عجب پخشی دارد ! هزاران کیلومتر میپیماید ! ماندگاری ی عطر اش ؟؟
خود بخوانید این خاطره را :
فامیلی ی پدربزرگم مرادی بود . سخی ، لقبی بود که مردم شهر داده بودند و هنگام درخواست سه جلد ( شناسنامه ) گفته بودند : فامیلی ی تو سخی خواهد بود نه مرادی . حتی مادربزرگم سخی صدایش میزد !
برادرم کیانوش عاشق شیراز بود . تحت تعقیب بود . سیاسی بود . در طول عمرم آدمی به شیردلی ی او ندیدم . زنگ زد که زن و پسرم که چهار سالش بود و تمام وسایل زندگی ام را بیاور شیراز . ضمنا هیچکس نفهمد که مقصد کجاست . خانه ی بزرگی گرفته بود در یکی از بهترین محل های شیراز . رسیدیم ، چندین نفر آمده بودند دنبال من ! چنان با من برخورد کردند و مرا در آغوش میگرفتند که گویی نزدیکترین بستگان من اند ! ثروتمندترین بودند در شیراز . کیانوش گفت به دنبال تو آمده اند . با آنها برو من نیز خواهم آمد . از صبح انتظار تو را میکشند !!
من ؟؟ مات و مبهوت بودم که داستان چیست !
مرا بردند در یک کاخ !
از پیرترین تا جوان ترین اعضای خانواده به ردیف ایستاده بودند به خوش آمد گویی !
به قسمی که گویی بهترین و دوستداشتنی ترین عضو خانواده پس از سفر و غیبتی طولانی بازگشته است !
زنان با چنان شوقی نگاهم میکردند گویی نزدیکترین به آنهایم !
خودتان حال مرا تصور و تجسم کنید !
پدر پیر خانواده که بازنشسته ی ارتش بود گفت :
حق با کیانوش بود ! این خود خود آقای سخی ست !! روحش شاد . عجب شباهتی !
به دخترش که عجیب زیبا بود و همسن من بود گفت : همه جا را به این پسر عزیز من نشان بده و به من گفت : زود دوش بگیر به رفع خستگی و برگرد که کار زیاد داریم .
دخترش چنان صمیمانه دست مرا گرفت و برد که هیچ احساس غربت نمیکردم . همه جا را نشانم داد . چه خانواده ی پرجمعیت و صمیمی ای بودند . اهل شعر و شعور . آنچه که فکرش را بکنید فراهم کرده بودند به رفع خستگی ی من . حتی موسیقی و ساز و آواز و شعر . مرا از خودم بهتر میشناختند !
یکی از پسران که همسن خودم بود توجه ام را جلب کرد . بیماری ی قند داشت و دکتر گفته بود در صورت خوردن شیرینی انقریب خواهد مرد .
یک جعبه ی شیرینی جلویش بود ! گفت : شانس خوب مرا دیده ای کامبیز ؟ این اسباب رفتن من است ! چه داروی شیرینی ! بدا بحال شما که باید بمانید به تجربه ی تلخی ها !
پدرش گفت : حداقل امشب نرو ! میهمانی عزیز داریم ! گفت : قول میدهم تا سخی اینجاست نروم ! شادترین بود ، پر ترین بود ! ( سال بعد شنیدم رفته ست بسلامت ) . دوستداشتنی بود .
مادر صدایم زد در آشپزخانه و گفت : بیا نمره بده به خورش سبزی ی من ، من خبر دارم !
چندین نوع غذا درست کرده بودند .
از آن به بعد تا روزیکه شیراز بودم خانه ی برادرم به میهمانی میرفتم و وظیفه داشتم بسرعت بازگردم ! به برادرم میگفتند اگر میخواهید بیشتر کنار فلانی باشید باید بیایید اینجا !
پدر دیده بود که سرم پر از سوال است .
تنها کسی که از ماجرا بی خبر بود من بودم .
همه که نشسته بودیم گفت :
ساااالها پیش که شماها نبودید و من جوان بودم همراه پدر و مادر و فامیل و تمام بستگان رفتیم کرمانشاه . قبل سال تحویل . تعدادمان زیاد بود . چند چادر زدیم در طاقبستان . هوا سرد بود . تا اینکه سخی آمد . بعدها فهمیدیم هر ساله همین موقع که میهمانها از شهرهای دیگر می آیند او می آید و میگردد و پرجمعیت ترین خانواده را که چادر زده اند پیدا میکند . و اگر بزرگ خانواده نظامی باشد که فبه المراد . میگفت باخبرم که در چند شهر دیگر نیز چون ما هست .
میگفت هر چه اصرار و خواهش و التماس کردیم گفت نمیشود . بهترین مسافرت عمرمان را تجربه کردیم . میگفت چنان رفتار شد با ما که گویی نزدیکترین بستگان ایم . گویی همه ی عمر با هم بوده ایم ! میگفت مطلقا احساس میهمانی نمیکردیم . گفت چندین بار بعد آن بار باز به کرمانشاه رفتیم اما آنها میگفتند فرصت مسافرت نیست به شیراز .
راست میگفتند ، تنها مسافرت آنها به منزل فرزندانشان بود .
گفت یکی از وصایای پدرم این بود :
هر زمان فهمیدید زن ، مرد یا خانواده ای بنام سخی به شیراز آمده اند اگر خود آمدند که هیچ ورنه به زور می آورید :)
میبینید دوستان عزیزم ! منکه عطری به ماندگاری ی سه نسل ندیده ام !
اینروزها اما فرهنگ تجمع خانواده و دوستی ها را تغییر داده اند ! چرا ؟
چون هر چه تنها تر و دورتر از هم ، برای آنها امن تر و بهتر ! تجمع خطر دارد برای برخی !
و اما یک سال بعد که زن و بچه ی کیانوش اصفهان بودند تلگراف زد که لو رفته ام و جابجا میشوم و خبر میدهم . پنج سال بعد که همه جا را دنبالش گشته بودیم کسی تماس گرفت که دنبال فلانی نگردید که سالهاست مرده است . البته معلوم بود چون آدمی نبود که بیش از یک ماه طاقت دوری داشته باشد .
یکسال آخر را به حافظیه میرفت و هر زمان وارد میشد میدیدم که ده ها نفر که عمدتا دانشجوی ادبیات بودند گرد اش جمع میشدند به صحبت و پرسش در خصوص حافظ و اشعارش .
حتی نفهمیدیم مزارش کجاست !
دوستان عزیزم ، همدردی از درد میکاهد غمخواری از غم .
عطر مهرتان از کیلومترها دورتر بر من میرسد .
این زیباترین رایحه ی جهان است و شما خوش سلیقه ترین که این رایحه انتخاب کرده اید بر جسم و جانتان .
زیبایی هایتان افزون بلطف خدا .
مهرتان پایدار .
معطریت تان پر پخش تر و ماندگار تر انشاله .
ارادت ها و سپاس ها
01 بهمن 1401 پاسخ تشکر
43 تشکر شده توسط : عباس بهرامی سعید کرمانی
دل بسته ام از همه عالم،به روی دوست /وز هرچه فارغیم به جز گفتگوی دوست/ما را زمانه ،دل نفریبد به هیچ روی/الا به موی دلکش و روی نکوی دوست.
جناب سخی بزرگوار،مفتخرم درود بیکران و عمیق ترین احترام ها را،از صمیم قلب،نثار کنم به وجود نازنین و قلب پرمهر شما.
دنیای عجیبی است این دنیای لطیف و پر از عشق و احساس عطر و عطربازی،شما فکر کن، دو نفر غریبه در یک مکان عمومی، بدون هیچ گونه پیش زمینه و آشنایی قبلی،بدون اینکه قصدی برای ایجاد گفتگو ورابطه داشته باشن و فقط به واسطه استشمام یک رایحه مسحور کننده از سوی هر کدام از طرفین،تبدیل بشن به صمیمی ترین دوستان یکدیگر.
و این اتفاق شیرین بارها و به تکرار،برای من حادث شده،مثلا در شلوغی یک بانک،منتظر برای رسیدن نوبت بابت انجام کار،باب گفتگو با نفر کناری خودم در خصوص اسم عطر،باز شده و این گفتگوی چند دقیقه ای،به یک دوستی عمیق تبدیل شده.
قصد اطاله کلام ندارم،در تایید فرمایشات شما،اینجا هم برای اکثر ما،مثل اون صف انتظار بانک میمونه، که یک عشق مشترک،اکثر ماها رو ،با اینکه نه دیداری اتفاق افتاده و نه شناخت کاملی از هم داریم و شاید صدها کیلومتر هم دوری فیزیکی از یکدیگر داشته باشیم، تبدیل به دوستانی نزدیک و شاید فراتر از اون،تبدیل به یک خانواده کرده.
آری، جناب سخی بزرگوار،این است معجزه عشق.
اینجا هم مثل اکثر دوستی ها و مثل تمام خانواده ها،شاید اختلاف نظر و اختلاف سلیقه ای هم وجود داشته باشه، اما قطعا،عداوت و کدورتی نیست،چون همه عشق مشترک داریم.
اینجا، هرکس نظر و برداشت خودش رو از یک عطر و رایحه، بیان می کنه و کسی بر کسی،ارجحیت و برتری نداره،همه هم معلم یکدیگر هستیم هم دانش آموز یکدیگر.
بنده با کمال افتخار،بر خود می بالم،از این هم نشینی و هم صحبتی، با عزیزان فرهیخته ای چون شما و دیگر اساتید، همچون جناب اسعدی و بوترابی و مسیح و ... و همچنین بانوان فرهیخته و گرانقدر
02 بهمن 1401 پاسخ تشکر
22 تشکر شده توسط : سعید کرمانی Rohaam
سلام ارژنگ خان عزیز و دوست داشتنی :
دکتر جان وقتی داشتم کامنت ها رو میخوندم به این متن شما رسیدم و با خواندنش حسی مشترک برای روزگار کنونی خودم و خیلی های دیگر رو متصور شدم. آرامش نسبی و معقول بدون در نظر گرفتن و حرص و جوش خوردن سر مادیات، شاید زیباترین و راحت ترین و صد البته پاک ترین سبک برای زندگی آدمی باشه که متاسفانه در حال حاضر خیلی کم پیدا میشه این نوع طرز تفکر.
در هر صورت دلم براتون تنگ شده ارژنگ خان و با دیدن متن و نظرتون حال کنونی و ذهن پریشونم آرام تر شد.
03 بهمن 1401 پاسخ تشکر
22 تشکر شده توسط : کاوه سعید زند
با سلام خدمت سعید خان شوشتری و تمام عطرافشانیهای خوشبو .همگی روح پاک و تمیز و خوش عطری دارید که جسمتان را هم خوشبو میکنید.من هم مشتاق خواندن مطالب جامع و تخصصی و زیبای شما هستم.اینقدر این سایت در عرض مدت کوتاهی پر از دوستان زرین قلم و خوش دست و خبره شده که من واقعا لذت میبرم از خواندن مطالب خوب و به اصطلاح عامیانه باحال دوستان.و ترجیح می‌دهم بیشتر بخونم که نسل جوان واقعا قدیمی ها رو رو سفید کردن و افتخار به بودن این عزیزان درین سایت وزین و محترم میکنم.پایدار باشین.ممنون از احوالپرسی
شبتون پر امید
03 بهمن 1401 پاسخ تشکر
34 تشکر شده توسط : کاوه 🄼🄾🄽🄰

لوران مازون کیگ دام آف دریم

عطر غول از بابت کیفیت رایحه دوام و پخش
ولی همه پسندی به خاطر تداعی کننده دود ، مختصر
تو ژانر دود عطر های دیگه هم داریم...

پوشیدن همانا و به خاطرات روزایی که خوش میذگشت میرم .آه
روزای تعطیل، باغ پدر بزرگ عزیزم تو نیاسر
منو میبرد باغ گردو اختصاصیش
چایی آتیشی رو دم میکرد و به محصول باغ با افتخار نگاه میکرد ،چقدر حرص میخورد که دارن راه جاده رو عریض میکنند ،نشد بعد جاده بریم باغ و اشک تو چشماش نباشه ، آخه تک تک درختا یادگار قدیمی های فامیل بودند ،برام چندتا گردو از درختی که پدر بزرگش کاشته بود میکند و با ظرافت و مهارت مغز میکرد و تعارف و من دو لپ میخوردم
دقیقا بوی چوب دود گردو با صلابت اساطیری
لوران مازون هر عطرش داستانی پشتشه
شاید، دافعه جاذبه تو محصولاتش زیاد باشه ولی اصلا کم نمیاره
05 اسفند 1400 پاسخ تشکر
17 تشکر شده توسط : ملورین nazanin

6
رایحه
7
ماندگاری
7
پخش بو
7
طراحی شیشه
کینگدام اف دریمز لارن مازون.
یه عطر اینسنسی_ادویه ای_چوبی و خاکی بر پایه امبر.
اپنینگ کار ترکیب نت های پچولی خاکی با یه امبر اسپایسی هست که یه رایحه خاکی اسپایسی کهنه ایجاد میکنه.
خیلی زود نت های اینسنس( بخور) و ادویه( جوز و فلفل ) وارد میشن و کمی چوب رو هم میشه تو بک گراند با یه رایحه بار و بنه مانند حس کرد.
این ترکیب اینسنسی_ ادویه ای_ امبری کهنه منو یاد عطرایی میندازه که از مراسم ایینی افریقا الهام گرفتن. مثل وازامبا و گریتی دلیریوم.
کاراکتر باستانی و مرموزی داره اما نظر من اینه که این کانسپت تو کشور ما خیلی قابل درک نیست. یعنی بعیده کسی اینجا با عطرای بخوری ادویه ای یاد مراسم ایینی بیفته و نهایتا بازخوردهایی مثل بوی عطاری میدی و..رو به همراه داره.
رایحه با گذر زمان تغییر چندانی نمیکنه. پرفورمنس نسبتا خوبه و مناسب فصل سرده. اما یونی نیست به نظرم.
08 اردیبهشت 1400 پاسخ تشکر
12 تشکر شده توسط : علی احمد نیلا ی

نمیدونم چرا الان روی بدن و لباس تمیز پوشیدم
هجوم دود و سوختن جنگل بازی گوشی برگ گردو تند وتیز شبنم زده توی عصر جنگل با ادویه تند
به نظرم خاص تر از آمواج اومد
سطح کلاسش بالاس
الماس کمیاب و مخفی
01 اردیبهشت 1400 پاسخ تشکر
1 تشکر شده توسط : nazanin

بوی قوی و تیز ادویه جوز هندی مثل دم نوش جوز هندی و رزماری مثلا
بوی شوینده توش قویه فکر کنم برا همین بهش میگن کلیسایی نمیدونم دود و جوز
فکر نکنم باهاش کنار بیام شاید رد کنم بره

ولی هارد لدر این مدل جدیش هم عالیه

28 فروردین 1400 پاسخ تشکر
2 تشکر شده توسط : nazanin Maary

عرض شود تست شد... این برند شما رو از همه ی نیش پسندان جدا میکنه و با خودش میبره... کینگدام او دریمز... ریویو در آینده ای نزدیک...
11 دی 1399 پاسخ تشکر
6 تشکر شده توسط : daniar ارژنگ بوترابی
با سلام حامد عزیز .لطفا راهنمایی میکنی که سبک بخوری دودیش تو مایه چه عطریه؟یه راهنمایی بکنی ممنون میشم
12 دی 1399 پاسخ تشکر
1 تشکر شده توسط : علی شهرابی
خوبید اقا حامد؟ چرا یهو ناپدید شدید؟! نگرانتون شدیم
07 بهمن 1399 پاسخ تشکر
4 تشکر شده توسط : حکایت دوست کاوه
حامد عزیز ریکاوریت تموم شد برگرد که دلتنگ شوقتیم و پر از پیشنهاد واست
07 بهمن 1399 پاسخ تشکر
3 تشکر شده توسط : حکایت دوست کاوه
حامد جان منتظریم هنوزا
01 اردیبهشت 1400 پاسخ تشکر

Atrafshan logo
عطرافشان
پشتیبانی سایت
عطرافشان
سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟