نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
اما وَ اما آبِ معطر با چای سیاه از نوع اینتنس :)

موجودی که وقتی روی مچ‌ام داشت راه می‌رفت گوشه‌ای محوِ نقطه ای بودم و داشتم می‌خندیدم.. پدرمم گویا فهمیده بود اوضاع خرابه که گفت: این الان با عطره رفته تو فضا بزار به حال خودش باشه...

کلا آیتم های وینتج 'حداقل' باید بیست سال رو داشته باشند تا بشه اون‌هارو 'وینتج' نامید.. این ترنجِ سبزِ شاید علفیِ گرم هم احتمالا اینجا نهایت سی سالی داشته باشه.. جوانه ولی اون‌قدر مرطوب و تر و تازه نیست و از زرد لیمویی داره به سبز یشمی تغییر رنگ میده.. بسیار هم قشنگه و یه ماهیت خُشکی رو در کنار فضایی سبز- سپایسی رزینی- گیاهی و نیمه تلخ فراهم کرده.
اما رز متعادل و میل خاصی داره به اینکه ریشه کنه در خاک و بشه شمعدانی!
یک آکوردِ فلز‌ مانند که گُمه زیرِ رنگ و لعاب های آبدار هم، قابل مشاهده است.
اینجا یک ابرِ گُل مَنگُلی کلِ فضای بینی رو تحت سلطه‌ی خودش می‌گیره و شیطنت می‌کنه و باید بگم خیلی خیلی زیباست! دقیقا همینجا بود که من رُمانتیک شدم و اینطور براش گفتم: هر چند دیر اما، به هوایِ نغمه‌ات آمده‌ام.. تو چه می‌دانی که از صوتِ تو، آسمانی نیلگون شده...!
ولی زودتر از آنچه فکرش رو می‌کردم عزم رفتن کرد و چون ظاهرا طبع شعر ندارم از نظامی براش خوندم: نصیبِ من ز تو در جمله هستی،، سلامی بود و آن در نیز بستی :(
ولی خب، اگر محروم شد گوش از سلامت،، زبان را تازه می‌دارم به نامت
به رز هم گفتم؛ مرا گر نیست دیدار تو روزی/ تو باقی باش در عالم‌فروزی.. اگر من جان دهم در مهربانی/ تُرا باید که باشد زندگانی!
بالاخره رز منم اهلی شد و موند..

در این میان، یک کُپه‌ی آکواتیک ازونیک سر و کله‌اش پیدا می‌شه که گُنگ و سردرگم و تا حدودِ قابل اغماضی مصنوعی ست‌؛ عیب هم نداره بنظرم..
در عطری از اتالیبغ دوغانژ به نام 'Sous Le Pont Mirabeau' چنان این ترکیب اُزونیک حمله کرد به مغز من که یه لحظه اصن از رنگِ نارنجی و ایالت و کاشانه اش متنفر شدم :/
ولی ایشون همونقدر که در میدل نوتس اون شور و شعفِ صورتی رنگ رو زود از من گرفت و قلبمو به آتش کشید، بعد از گذشت دقایقی خودشو جمع و جور کرد و اون قیافه‌‌ی مصنوعی رو محو کرد..
و تا نیمه‌های شب، آکورد نرمِ چوبی، خاکی، پودری، و رز ای شمعدانی طور:) مهمان من بود..
رمانتیکه اما جدی هم هست؛ و در کل موجود خوش‌اخلاقیه هرچند کمی عجوله! ساعت ده و بیست دقیقه شب آمد، دو و پنجاه دقیقه صبح تشریف برد. :(
دوست نداشتم انقدر زود بره و منو به امان دلتنگی‌هام تنها بذاره...
و اینکه ذاتا مدرنه اما کلاسیک پسند هم هست، و با ستایل رسمی‌ای که اجزا و اکسسوری‌هاش به اندازه و مختصر باشه بسیار زیبا خواهد شد.
32 تشکر شده توسط : Maxxine سميرا_ال
Alien Goddess Intense
لینک به نظر 7 خرداد 1403 تشکر پاسخ به nazanin
سلام به همگی:)

جناب رستمی اتفاقا یه جا، اصلا خاطرم نیست کجا، به اشتباه به جای پنجه نوشته بودم پاشنه اما بعد که نوشته ام رو خوندم دیدم چه استعاره جالبی شده.. و گذاشتم همونطور باقی بمونه.. سلامت باشید:)

خانم سالمی پور عزیز، بله.. احتمال 99 درصد اگه نمی گفتم هیچ کدوم از عزیزان به روم نمی آوردن.. مثل خیلی اوقات که حتما خطاهای کوچک و بزرگی داشتم اما همگی با صبر و حوصله و محبت فراوان خوندن و ازشون چشم پوشی کردن.. منتهی حرص و جوش بعدش میموند برای من :) خدا حفظتون کنه.

جناب سخی عزیز:) مدتی پیش به دلیلی که می دونید، خیلی آشفته بودم.. اون لحظه که پیام شمارو دیدم خیلی برام زیبا بود چون ایمان داشتم صبحِ اون روز، صدای بی قراری دل من رو به گوش شما رسانده اند:) بگذریم..
ما سخنان شما رو به گوش دل و جان می سپاریم :) نفستون گرم.
28 تشکر شده توسط : سالار كلوچه Dapper
جدیدا دارم فکر می‌کنم که ایکاش از اول می‌رفتم کارگردانی می‌خوندم.. بعد می‌رفتم هالیوود دو تا بازیگر مثلا اسم و رسم دار پیدا می‌کردم و به واسطه ی اونا فیلمم راحت نمره شش یا هفت رو می‌گرفت و حتی پام به اسکار باز می‌شد. اطلس و تلماسه و مدمکس چیه.. به جای جنگِ داخلی، جنگ جهانی می‌شد.. تیتراژ پایانی هم طبقِ معمول می‌دادم بیلی بخونه که راحت یه اسکار دیگه ثبت بشه برای تیممون.. خلاصه چَلِنجِرِ واقعی من می‌شدم نه زندِیای تنیس پلِیِر!  البته تو ایران هم میشه! کافیه یه آقای چشم رنگیِ بی‌استعدادِ سوپر بی‌نمک بیارم.. پیروز و مردانه! شهاب سنگ ها هم ببارن بر سرِ مخاطب منفعل سینما و فرت و فرت سیگار دود کنن از جذبه فیلم کم نشه...! می‌تونم حتی دست به دامانِ شعرا و عُرفا وَ یه بازیگر خارجی بشم و به بهونه یک داستانِ عرفانی، یک فیلم افتضاح با دوبله ی افتضاح تر بدم بیرون و میلیارد ها به جیب بزنم و ادعا کنم: هدف من نشان دادن یک رابطه ی عمیق و عرفانی و ملتِ عشقه.. باشد ایران زمین مست بشود از این عشق و عیش و نوش؛ و به همین مسخرگی و راحتی تن و بدن‌ شمس و بلخی رو تو اون دنیا بلرزونم..!

و لدر اینتنس رو در همین گیر و دار به مچم زدم و از شدت بی‌خیالی و بی‌دقتیِ رایحه گفتم اینم یه نشونه دیگه واسه اینکه زودتر کارمو شروع کنم!
به قدر و اندازه ای که سینمای امروزه سَمبل بندی می‌کنه، نیکولای هم این بلا رو سر این عطر آورده..
کامپلکس، مصنوعی، بی‌نمک، بازیگریِ خُشک و عور و عاریِ نُت ها بدونِ ذره ای انتقالِ حس به مخاطب!
رایحه‌ای که دورادور و بر پارچه شاید کمی جذاب به نظر برسه ولی باید یادمون باشه خیلی‌ها فقط از دور قشنگن! چون روی پوستی که زنده‌اس و از منافذ بازش نفس می‌کشه و شیمی خاص خودش رو داره، و همینطور توسط گیرنده ها و خاطره بویایی ما، همه چیز خیلی سطحی و تو در نرو خواهد بود..
مگر اینکه گوش‌ها، چشم‌ها، و زبان های ما بیش از اندازه به چیزای بی‌مربوط دقت و توجه داشته باشند و باعث شده باشن رسما از دنیا پرت بشیم! اون‌وقته که دیگه نمی‌تونیم بفهمیم بد کدومه، خوب کیه! حق کجاست و باطل چه صورتی داره!
اونجاست که به خیالِ قدم زدن در گلزار به جلو می‌ریم غافل از اینکه داریم توی باتلاق دست و پا می‌زنیم!
تاریخ همیشه تکرار می‌شه و لدر اینتنس اونیه که آکورد هاش از مدار خارج می‌شن و اون راهی رو می‌رن که ختم میشه به شکستن تمام پل‌های پشت سرشون!
رایحه رو اگه بخوام شرح بدم شاید اینطور بشه گفت:
یک پُلِ چوبی‌ِ آوار در دلِ پرتگاهی از گیاهانِ خشک وُ دودی و گرمای تُندِ آفتابِ زعفرانی (که بیشتر به توهم می‌مونه)..
و قلبِ رزی که سالیانی‌ست نمی‌تپه درون کیسه ای جیر مانند! انگار دست رهگذری بوده باشه و از قطاری سریع و سیر به بیرون پرتاب شده! کثیف بشه و گِلی.
حیف است وُ هزاران بار بد!

نشه قلبی حین گذرِ این قطار از دستی به بیرون پرت بشه؛ چون، همه چیزِ یه آدم قلبشه...!
32 تشکر شده توسط : Maxxine دنی
عزیزان دقت داشته باشید؛ روی پاشنه ی پاهایش می‌خرامید و می‌نازید🤣
از اون موقع تا حالا دارم امتحان می کنم و روی پاشنه پاهام راه می‌رم و می‌خندم😂
خلاصه دوستان کلاس های فرانسه رو که شرکت نکردید، این‌بار برای خانم های سایت کلاسِ "چگونه ناز کنیم و بر پاشنه ی پایمان راه برویم و دل برباییم" میخوام بذارم فقط ظرفیت بسیار محدوده.. تضمینی به نتیجه دلخواه خواهید رسید.
پنجه ی پا🤦🏼‍♀️ ای داد
البته عطرهای سکته ای بعید نیست روی پاشنه راه برن:))
35 تشکر شده توسط : Maxxine فرهاد ح
چندین ماه پیش با آقای رهگذری حرف می‌زدم.. در کل عادت ندارم با غریبه ها صحبت کنم اما وقتی دیدم می‌فهمه چی می‌شنوه و چی میگه و می‌تونه لمس کنه دونه دونه‌ی کلمات رو، ترغیب شدم چند کلمه ای گفت و گو داشته باشم باهاش..
بهش می‌گفتم: وقتی یه طوفانی تو زندگیِ آدم به وجود می‌آد که با تمام قدرت سعی داره تورو نابود بکنه نباید سعی کنی با چیزای گذرا حواستو پرت کنی.. من حتی می‌گردم ببینم دیوانه‌ترین و بی‌رحم ترین عطر کدومه؛ همونو می‌پوشم تا همه‌چیز تاریک‌تر بشه و من، توی اون تاریکی دنبال خودم بگردم. اینجوری بیشتر خودمو دوست خواهم داشت..
خب؛ گردباد ها تمامی نخواهند داشت ولی اینبار الین گادس اینتنس رو انتخاب کردم!
عوضِ سیگاتریسز یا بلک عود، فنتومس و تاور ها و بوفرت ها؛ دست گذاشتم رو این الهه ی بسیار شیرین و گرم که حتی سردرد آوره برام.. اما یه اکسیری تو وجودش داره که باعث میشه اگر کسی احیانا داره با هیولا ها می‌جنگه خودش بدل به هیولا نشه! نیچه‌ی گرامی؛)
بسیار خوش‌ساخت و با کیفیته و پله پله و خرامان خرامان روی نُت ها بر پاشنه پاهاش راه میره.
یک شادابیِ خاصی داره به واسطه ترنج وُ هزاران شیرینی به یمن قدومِ نارگیل و وانیل فراوان! این دوتا اندام یاس رو به قدری صمیمانه و پر شور در آغوش می‌گیرند که در هم حل می‌شن و حتی نمیشه فهمید حلال کدومه و حل شونده کیه :)
یکم گورمند.. نوکِ پایی ورود پیدا می‌کنه به سرزمین خامه‌ای ها و به قدری سنشوال میشه.. این شیره‌ی سفید رنگ بر تخته‌ای چوبی رها میشه وَ رونده و سرخوش راه خودشو می‌ره.. انگار هم نه انگار که یه نازنینی هست که سردرد گرفته :)
این خانم شیرین رو در نظر داشته باشید؛ روی پوستم بر خلاف پارچه، در بیس، یک اتمسفر کثیف، مُشکی، چوبی و دَم کرده ادغام میشه در لا به لای تارِ موهای ایشون!
به قول پرنیان جانم که جاشون مثل مابقی عزیزانمون خیلی خالیه، غایت زندگیِ گادس اینتنس اینه که دوستش داشته باشیم.
اینبار بر خلافِ بهمن ماهی که تست‌ش داشتم بهم گفت: این دفعه بیا شیرینش کن! دست منو بگیر، بزار برقصیم.. تماشا کن وُ دوستم داشته باش!
این‌بار، این طوفان رو شیرین تموم کن؛ و عوضِ خیره شدن به پرتگاه، با من به آسمان بیا.. مبادا که پرتگاه خیره‌ی تو بشه...! همچنان نیچه‌ی گرامی... :)
44 تشکر شده توسط : Maxxine فرهاد ح
"Russian Tea Oud"

اشرافیت؛ این‌بار شاید پوشالی!

در پیِ تلاش برای تبدیل راشن‌تیِ تلخ و عصا قورت‌داده به گونه‌ای نرم و آسوده‌گیر، در عینِ حفظِ اصالت و صلابت پیشینِ او، با دست به دامانِ تمشک شدن!
طوری که از آن انزوا دورش کرده و ضمیری به آن ببخشند، باشد که مورد پسند برون‌گرایان واقع شود!

تزریق رخنه وارِ نُت تمشکِ آبدار به جای آن نسخه مرباییِ خشک و وینتج به پوسته‌ی عطر؛ در پوششی آراسته و لوکس از زعفران..
چرم و چای هم داریم اما از وقتی مدرنیته جای کلاسیک را گرفت و اغلبِ منازل اروپایی با تم رنگیِ بِیژ دیزاین شدند، شیوه دم‌آوریِ چای روسی هم فرق کرده و خبری هم از آن مبل چرمینِ پوسته پوسته نیست!
فضایی گیاهی اروماتیک، یک دست مبل جیر و پایه های چوبی، محوطه‌ای پودری- ترش- سپایسی فلفلی علاوه‌ی زیر سایه ای صمغ‌گون، میوه‌ای، دودی و نامحسوساً فلزی.. و سپس کمی جلوه‌ی خاکی کثیف..
همه‌ی این زیبا رویان یک طرف، تمشکِ لعنتی یک طرف!
من دشمن تمشک ام! شخصِ شخیص تمشک کرِکترِ بسیار بی‌ هویتی داره.. حالا آیا من همان‌قدر که چشمم کفِ پایِ راشن‌تیِ عصا قورت داده است و اوقات تلخ اش را به هر شیرین‌ایِ بی‌خیال برتر و ارجح می‌دانم، خواهان آن ام که چشمانِ راشن‌تی عود را در بیاورم؟ صرفا به خاطر تمشک؟
فکر نکنم.. چون بالاخره مسک میلانو ست و برند ایتالیاییِ دوست‌داشتی و کیفیت بالا.. و چه باتلی و چه رنگی! درب طلایی و بطریِ یاقوتی رنگ! به به واقعا:) من عاشق یاقوت ام و ترکیبش با طلایی را بسیار دوست دارم.. اما چه کنم که این دوگانگی آزارم می‌دهد!
تصور کنید آقایی یک ستِ کت و شلوار پوشیده، جزئی وینتج در ستایلش مثل عینک صفحه بیضیِ اشنباخ با فریم فلکسیبل و دسته کهربایی رنگ داشته، دستمال گردن ببندد و تَنکِ کغتیه دستش باشد و کوهیبا دود کند و و و
ظاهرا همه چیز زیبا و دل‌رباست.. ولی در بطن عاری‌ست از صدای دردی که هر روزه در آسمان می‌پیچد.. چشم و هم‌چشمی از خصیصه بارز اوست.. می‌تواند سمی هم باشد.. احتمالا امیال و تفریحات خاصی داشته باشد و غره باشد به جلوه دولتِ فانی خویش!
خلاصه، زرقی دارد کور کننده اما کدر! همگان بینند و چَه چَه کنند، غافل که همه‌اش برق اشرافیتِ پوشالیِ یک پر‌مدعاست...!

راشن‌تیِ خالی چه؟
آرام و سرش پایین است.. متین است.. کم حرف است‌‌.. کت و شلوار می‌پوشد، اُور تر و بدون دستمال‌گردن یا کراوات.. اهل نوستالژی ست.. شانه‌هایش افتاده است.. ساده است‌.‌.. اوقات تلخ است و کم حوصله اما تُنِ صدایش از حدی به بعد بالاتر نمی‌رود.. کم نگاه‌ می‌کند و چشمانش دریده نیست! چشم ها را هم کور نمی‌کند.. خانه‌ای دارد بی‌چراغ وُ به قدر افتادگیِ شانه‌هایش تنهاست...!
به عقیده من راشن‌تی نمی‌تواند زنانه باشد اما راشن‌تی عود هر دو جنسیت را پوشش می‌دهد.. ماندگاری و پخش خوبی هم دارد و... و من دوستش ندارم!


دیدید اول گفتم به خاطر تمشک قرار نیست چشماشو در بیارم ولی بعد کلی سفسطه بافتم که بگم آدم حسابی نیست؟
فقط هم به خاطر اون تمشک و آکورد میوه‌ای غالب و پررنگ!
38 تشکر شده توسط : عباس روح‌الامین ارژنگ بوترابی
دو روز نیام دلم یه ذره میشه برای اینجا:)) البته به محض ورود فکر کردم خط رو خطی چیزی شده.. جای قیمه ها، سایت های دوست‌یابی رو ریختن تو عطرافشان ها.. از مِگَمِیر و جنونِ دریا وُ نوشته ی زیبای مهدیس جان که خوشا به حالش که خانه اش دریاست:) (چون من یبار قصد ورود داشتم با یه تیپا انداختنم بیرون؛ خلوص نیت نداشتم البته؛) ) هم، رسیدیم به خواستگاری!
من دکانت دیپتیکِ آب نباتی :) رو همراه چند تا بچه دیگه و البته I Miss Violet از دیفرنت کامپنی گرفته بودم.. یکی ذیل آی میس ویولت گفته بود: دروازه ورود به بهشت.. اگه دروازه بهشت چنین بویی بده، من (خدا نکنه) جهنمو انتخاب میکنم. اونجا احتمالا وی ات آرمیس و ریک ان روئن با دوتا چنگک منتظرم باشن! بله من تکه و پاره شدن رو به شیرینی های مصنوعی و لوس بازی های گل منگلی و بی خیالی های میوه ای ترجیح میدم!
باید بگم I Miss Violet ارتباطی به آب نباتی نداره.. این پُلِ به قول ایکاروس 'سکته ای' رو چه به بزرنِ لِیلی! یخورده باهاش لج هم هستم چون در برخورد اول به خاطر اسمش گول خوردم و رفتم به گذشته و هر آنچه منو ناخودآگاه یاد گذشته ی شیرینم بندازه می‌تونه برام دوست‌داشتنی باشه!
"گذشته مُرد"! اینو امروز مادرم با یه لحن خیلی خنده داری گفت و باعث شد من میون گریه، بخندم وُ گریه کنم...!

آب نباتی:)! هر چقدر آی میس ویولت یه ذره نمی‌توانست بوی بهشت و دروازه اش را بدهد، 'او نباتی' بوی کویِ لیلی می‌داد!
بسیار صاف و ساده و مودب و موجّه. نسیم نامیرایِ گرم و تُند و شروعی مرکباتی.. کودکی پرسید: خورشیدی کوچک را چگونه نشان می‌دهند؟
گفتم کفِ دست چپت را بگذار روی قلبت، از میانِ رگ‌هایِ تنگ‌اش کهربا را بیرون بکش و مشتت را محکم نگاه دار مبادا گُمش کنی! چاهی بِکَن و مخفی اش کن.. دستت را باز و در امتداد چشمت رو به خورشید نگه اش دار.. خورشید از آسمان کَنده، ظلمات می‌شود؛ در عوض، حال، تو در دل یک خورشید داری و جهانی که از تو روشن خواهد شد..!
کهربا غنیّ ست و شیرین و پودری.
سویه های گیاهی/ تلخ/ چوبی و گاه گاه رزینی هم آرام آرام چرخی می‌زنند و خودی نشان می‌دهند..
همه چیز آرام است و روشن و شیرین و دل‌پذیر.. مثل جایی که J.E Sunde می‌خواند:
I don't care to dance
You know this
I have told you I don't dance
But the music and your beauty
Well they move me
So I take you by the hand...

..........................

پای سگ بوسید مجنون، خلق گفتند این چه بود؟!
گفت این سگ گاهگاهی کویِ لیلی رفته بود...!
45 تشکر شده توسط : فرهاد ح عباس روح‌الامین
Ganymede
لینک به نظر 18 اردیبهشت 1403 تشکر پاسخ به سعید رضایی شوشتری
سلام جناب رضایی،
عزیزید شما.. ممنونم از محبتتون :)
سلامت باشید و در پناه خدا🌹
14 تشکر شده توسط : حسین رفیعی سالمی
خیلی سال پیش، کمی آن طرف تر از باشگاهِ سلیمانی، جایی که یک غروب از زمستانِ امسال کنار نرده‌های سفیدش ایستاده و او بعد از پُک های پیاپی به سناتورِ بی‌مزه اش گفته بود: پدری مقابل چشمان پسربچه اش خودش را از حلقه‌ی بسکتبال به دار آویخت؛ دقیقا همان حوالی منتظر مادرم ایستاده بودم.. مردی کوتاه قد، صورت استخوانیِ مستطیلی به همراه چند لایه ماسک، کت و شلوار مشکی پوشیده و دو دستکشِ نخی و یک جفت دستکش لاتکس به دست؛ چنان با دقت محتویاتِ سفید رنگِ بطری و دو لیوانِ یک‌بار مصرف را جا به جا می‌کرد وُ خُرده جزئیات و ریز اَکت هایی داشت که چشمانم میخِ او بود و یخ کرده بودم از آن همه جنونی که تا به حال در کسی ندیده بودمش! سپس با خودم اینطور تشریح اش کردم: عینِ یک شیمی دانِ مجنون که در آزمایشگاهِ خیالی اش سخت مشغوله!

امروز، من با گنیمیدِ عصیانگر به طرز عجیبی به یاد او افتادم.. دیوانه‌ای که در خاطره‌ی کوتاه و دور کودکی ام گُم شده بود.. انگار باز بچه شوم و او دستش را از افشانه به بیرون بکشد و مرا به قعرِ زمین و آزمایشگاهِ کمیکالش ببرد.. جایی با در و دیوار و میز و صندلی های تماما فلزی.. مِیل و عطشی بسیار گریبانم را بگیرد برای کشف کانی ها و ترکیبات شیمیایی و ترسیده از تماشای جنینی تازه شکل گرفته، در ظرفی که حاوی الکل است..!

جلوه‌ای خمیرگون و شیره ایِ شیرین از زعفران و اسمنتوس. شکلی میوه‌ای تخمیری که آمیخته شده با سویه های هربال/ دودی/ کثیف/حیوانی.. برای خیلی ها می‌تونه تداعی گر عرقِ بدن باشه و ناخوشایند.. در فضای بسیار فلزی و سنگی.. گس و نمکی مثل زاج، آکواتیک/ نیمه الکلی.. تراشه های بسیار خیره کننده ای داره مثل کات کبود! یک آبیِ کریستالیِ گازی و سرد که خوب بلده در سیستم شما تداخل ایجاد کنه.. یکی از کسایی که قشنگ کات‌کبود رو لمس کرده احتمالا من باشم چون فکر می‌کنم پانزده ساله بودم که یه تیکه خیلی کوچیک ازش برداشتم و خوردمش:/ اون اختلالِ فشار خونِ و سطحِ عروق بدن و جوششِ اسید معده در گنیمید به وضوح حس میشه! رسوبی نیمه جامد در پرده ی بویایی که در چاله ی زمان کِش میاد! و خاک و غبار آنچه در کُنجِ ذهن آدمی‌ست رو پاک میکنه، و خواستِ بی‌مهابایی به تشدد خاطرات داره! یادِ آنکه دیوانه نامیده بودمش.. آن پدر بر دایره‌ی دار و جفت مردمکی فرومانده!

گنیمید؛ جهانی تنگ گشته در شیشه ای تُنُک که خم به شانه‌های من می‌آورد...!

شخصیت بسیار طغیانگری داره.. موجودیست بدون جنسیت در دنیای شیمی که از کیمیاگری اش چون فلزی زنگ خواهی زد...
43 تشکر شده توسط : امیرعلی نجاتی شکیبا
سخن ورای کلمات او بود؛ او حرف‌هایش را نقاشی می‌کرد!
مَسکه میلانو ریبُت به‌سان روزی‌ست که آفتابِ داغ بر سر ونسان ونگوگ می‌کوبید.. قلم می‌زد و از رسومِ دستان او، جهان حیاتی دوباره می‌یافت. لحظه نقش زدنِ خداحافظی.. چون تماشای گندم‌زاری گرم وُ زیتونی که قامت سروی نمایان، رد پایی از سبز فیروزه‌ای دارد و آبیِ کُبالت.. چهره‌اش به سوی خورشید مایل شده و هفت‌تیری به پهلوست.. غرق شده در زمین، و دمی که صورت در خاکبرگِ نرم و تلخ و غنی فرو رفت، تنها او بود که توانست ببوید آن عمقِ نمور را! گُلی رویید به رنگ کریمسون؛ در آن چله‌ی گرما سرد و رنگ پریده، سایه‌ای قرمز رنگ بر زیر لایه‌ای آبی که میل‌های بنفش داشت و رخی کبود از زهرِ دنیایی که نبود از آن اش!
......
ریبُت آن‌چنان فلفلی و ادویه‌ای نیست. یک پرده‌ی زعفرانیِ نارنجیِ کدر دارد.. یک پلتِ چرمین که جیر بودن را بیشتر دوست دارد و مُشک بو ست؛ بر آن، رنگ با قلم کوبیده شده و شیره روغنیِ رزماری بر سطحِ آن هموار می‌شود.
گرم ادویه ای• شرقی• روغنی• صیقل خورده• مُشکی• انیمالیک• نیمه گزنده و تند.
قلم‌مو برداشته و بر تنِ یاس، نگاره‌‌ای از گندم زار حک می‌شود. یاسِ سمباک؛ شاداب تر و تازه و سبز است.. این سویه‌ی آروماتیکِ گیاهی و سبز در فضایی پودری و شیرین می‌نشیند و بخور اینسنس درصد قابل توجهی از اتمسفر عطر را در دست می‌گیرد..
زیباست؛ و همان‌قدر که عمق و کشش دارد اشرافی‌ و موجّه است.. نه درون‌گراست و نه برون‌گراییِ پست‌امپرسیونیسم را دارد اما من را به یاد ونگوگ و اثر زیبایِ Wheat Field with Cypresses انداخت..  و آن گل‌های ریزِ سرخ رنگ که محجوبانه سر از خاک به بیرون آورده‌، گویی از خونِ او روییده اند. ونسانی که شب را رنگی تر و روشن تر از روز می‌دانست، رویایش را نقاشی می‌کرد، به دنبال زیبایی بود، و عشق در قلب می‌پروراند.. همان که آتشی عظیم در سینه داشت...!

▪︎Wheat Field with Cypresses Vincent van Gogh -Post-Impressionist
▪︎Lust for life: a novel of Vincent van Gogh, by Irving Stone
38 تشکر شده توسط : سميرا_ال حسین رفیعی

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan.ir