رایحه ای به غایت سرمست کننده و دلچسب در روزهای بهاری و اوایل پاییز که هوا به خنکا رود، و به هنگام غروبی که نمِ باران صورت برگ ها را نوازش کند🍁
جهان سربسر چون فسانه است و بس
نماند بد و نیک بر هیچکس
بیا تا نداریم دل را برنج
که با کس نسازد سرای سپنج
ز گفتار فرزانه دل مرد پیر
سخن بشنو و یک بیک یاد گیر
زمانه برینسان همی بگذرد
پیَش مرد دانا همی نشمرد
بیزدان هر آنکس که شد ناسپاس
بدلش اندر آید ز هر سو هراس
«شاهنامه فردوسی»
مسکوت اما دلنشین
••••
سکوت به غایت باشکوه است
به انسان جرات میدهد
جسارت وزن گرفتن و مایل شدن به عمق..
ژرفنا، لمسِ خاموشیست؛ و تنها چشمهایی شایسته نور اند که ظلمات را تاب آورده باشند...
••••
امبر نواغ؛ کهربایی، شیرین، پودری، بالسامیک
زنیست نازکدل با تبسّمی به رنگ نارنجی که ردای تلخی از جنس انتظار بر تن دارد. عطر گُل از میان کتابِ شعرش به بیرون میتراود..
صمغی، زنبقی، تلخ با تمایلات خاکی و غبارآلود
شیک - با صلابت - فروتن - مهربان
فصل پاییز و رنگ های کرم، خردلی، زرد، نارنجی، انواع تناژ قهوهای، و مشکی.
نازنین، چه وقت پاییز است وسطِ این تابستان گرم؟! :)
امبر نویر همان برگیست که میان بهار و تابستان در انتظار خزان است.
به نقل از بیژن الهی و به یاد مسیح که اولین بار این شعر را در متن او خوانده بودم. و به یاد همه کسانی که از آنها بسیار دور وُ دور مانده ایم...
آدمهای بهاری،
چه میکنید با برگی که خزان دوست بدارد؟
چه میکنید با پروانهیی که به آب افتد؟
از سر هر انگشت
پروانهای پریده است.
پروانهی کدام انگشت تشنه بود؟
پروانهی کدام انگشت به آب میمیرد؟
هرکه در حافظهٔ چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشهٔ شورِ ابدی خواهد ماند.
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود.
«سپهری»
با این همه هیچگاه تندباد حوادث که بر ایران و مردم آن هجوم آورد، چراغ معرفت را در آن مملکت و آتش ذوق و شور را در دل ایرانیان به کلی خاموش ننمود✨
«سیاستنامهٔ ذکاءالملک»
Lo, a beam of painted fire from Moulin Rouge did break,
whilst she, alone, in silent vigil sate;
Her fragrance, bold, with whispering breath did wake
And secrets poured into her ear by fate...
به نقل از یکی از دوستانم: شیک بدونِ اینکه تلاش زیادی بکنی..
بافتی مخملی از چرم
ردِ لبان شیرینِ آلو بر گونهٔ رز
بالهٔ یاس روی گِل
محو در نگاهی مِه آلود وُ غریب
Through the door there came familiar laughter
I saw your face and heard you call my name
Oh my friend, we're older but no wiser
For in our hearts the dreams are still the same…
Those were the days my friend
We thought they'd never end
We'd sing and dance forever and a day
We'd live the life we choose
We'd fight and never lose
Those were the days, yes, those were the days
غِو اُپیولان
وینتج، کلاسیک، وایت فلورال، غنی، الگانت
زنی با یک جفت گوشواره مروارید و پیراهنی سفید؛ که نقوش درشتی از گل و بلبلان بر آن طرح زده شده..
آزاد و رقصان؛ قدوم برهنه اش چمن خیس را لمس میکنند..
زمزمه سرّ غیب میانِ زمین و آدم
تسبیحِ پردهٔ گوش به وقت دیدارِ باز
آنجا که گوش تماشا میکند
چشم سخن میگوید
و زبان میشنود
شاخه دستانش فراخ، مینوازد صورت یتیم گلبرگ یاس را...
تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.
هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.