مسکوت اما دلنشین
••••
سکوت به غایت باشکوه است
به انسان جرات میدهد
جسارت وزن گرفتن و مایل شدن به عمق..
ژرفنا، لمسِ خاموشیست؛ و تنها چشمهایی شایسته نور اند که ظلمات را تاب آورده باشند...
••••
امبر نواغ؛ کهربایی، شیرین، پودری، بالسامیک
زنیست نازکدل با تبسّمی به رنگ نارنجی که ردای تلخی از جنس انتظار بر تن دارد. عطر گُل از میان کتابِ شعرش به بیرون میتراود..
صمغی، زنبقی، تلخ با تمایلات خاکی و غبارآلود
شیک - با صلابت - فروتن - مهربان
فصل پاییز و رنگ های کرم، خردلی، زرد، نارنجی، انواع تناژ قهوهای، و مشکی.
نازنین، چه وقت پاییز است وسطِ این تابستان گرم؟! :)
امبر نویر همان برگیست که میان بهار و تابستان در انتظار خزان است.
به نقل از بیژن الهی و به یاد مسیح که اولین بار این شعر را در متن او خوانده بودم. و به یاد همه کسانی که از آنها بسیار دور وُ دور مانده ایم...
آدمهای بهاری،
چه میکنید با برگی که خزان دوست بدارد؟
چه میکنید با پروانهیی که به آب افتد؟
از سر هر انگشت
پروانهای پریده است.
پروانهی کدام انگشت تشنه بود؟
پروانهی کدام انگشت به آب میمیرد؟
هرکه در حافظهٔ چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشهٔ شورِ ابدی خواهد ماند.
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود.
«سپهری»
با این همه هیچگاه تندباد حوادث که بر ایران و مردم آن هجوم آورد، چراغ معرفت را در آن مملکت و آتش ذوق و شور را در دل ایرانیان به کلی خاموش ننمود✨
«سیاستنامهٔ ذکاءالملک»
Lo, a beam of painted fire from Moulin Rouge did break,
whilst she, alone, in silent vigil sate;
Her fragrance, bold, with whispering breath did wake
And secrets poured into her ear by fate...
به نقل از یکی از دوستانم: شیک بدونِ اینکه تلاش زیادی بکنی..
بافتی مخملی از چرم
ردِ لبان شیرینِ آلو بر گونهٔ رز
بالهٔ یاس روی گِل
محو در نگاهی مِه آلود وُ غریب
Through the door there came familiar laughter
I saw your face and heard you call my name
Oh my friend, we're older but no wiser
For in our hearts the dreams are still the same…
Those were the days my friend
We thought they'd never end
We'd sing and dance forever and a day
We'd live the life we choose
We'd fight and never lose
Those were the days, yes, those were the days
غِو اُپیولان
وینتج، کلاسیک، وایت فلورال، غنی، الگانت
زنی با یک جفت گوشواره مروارید و پیراهنی سفید؛ که نقوش درشتی از گل و بلبلان بر آن طرح زده شده..
آزاد و رقصان؛ قدوم برهنه اش چمن خیس را لمس میکنند..
زمزمه سرّ غیب میانِ زمین و آدم
تسبیحِ پردهٔ گوش به وقت دیدارِ باز
آنجا که گوش تماشا میکند
چشم سخن میگوید
و زبان میشنود
شاخه دستانش فراخ، مینوازد صورت یتیم گلبرگ یاس را...
مندورلو دی سیچیلیا؛
چون سواحل مدیترانه
چون آفتاب گرم سسیل
این عطر درست همانی ست که از سواحل سیسیل به یاد خواهد ماند..
عطر بادام _ آفتاب _ بافت روستایی|سنتی و نمایانگر اصالت.
فضا باریکه راهی مرکباتی دارد که به سرعت محو میشوند؛ سپس دربی میگشاید به محلی روشن، صمیمی، خامهای، گورمند و گلی که حاصل رقص بادام و یاس است..
یک ایتالین ستایل.. مردی که بر ساحل، آهسته و با اعتماد به نفس قدم میزند.
پیراهن لینن راه راه متشکل از رنگهای سفید و آبی/ یا تک رنگ به رنگ های سفید، کرم، و شیری با سه دکمه اول باز به تن؛ و شلواری از پارچه کتان خاکی روشن یا سرمه ای پوشیده و یک لوفر چرم/ جیر به رنگ قهوه ای روشن به پا دارد..
آن طرف تر، پسری گیتار در دست ترانه زیبای L’italiano را مینوازد و جمعیتی اندک میرقصند و با او همخوانی میکنند..
عطرِ گل ایلنگ از میان سیمهای گیتار برمیخواهد؛ آن تلألو خورشید، یک دم رایحه ای میوه ای، فضایی عمیق و به غایت ظریف!
عمر این عطر تا زمان رسیدن به درای دَون اش همانقدر لذتبخش اما کوتاه است که آن موسیقی.. ختم میشود به گرمای مانده در دلِ شنهای ساحل، نرم و مخملین به حضور وانیل، و رد پایی شیرین_ میوه ای_ پودری از رقص دختران و پسران جوان.
اما با این حال بسیار شایسته است.
اصالت، ظرافت، استحکام و قامت یک ایتالیایی را یکجا و بیتکلف به مخاطب عرضه میکند؛
نت ها سر جای خود و آکورد ها منظم اند و همگی به درستترین میزان خود.
کم پیش میآید عطری ساده و به اندازه باشد و بدین جهت به کمال رسیده باشد. نظیرش را مثلا در عطر سایپرس از کلایو دیده ام.
عطرهای ایتالیایی و انگلیسی :) همانی اند که میدانند باید باشند..
رایحه کاملا یونیسکس است؛ اما من برای آقایان آن را قابلتر میدانم.
اگر آن آقا همراهی نیز داشته باشد به گمانم همراهش باید دولچه آمالفی پوشیده باشد؛ با پیراهنی ساحلی و رنگی، چون فضای کارتپستالیِ شهر آمالفی، شیطنتی مرکباتی، تند و تیز و تازه.
فراّشِ باد صبا را گفته تا فرش زمرّدی بگسترد، و دایهٔ ابر بهاری را فرموده تا بَناتِ نبات در مهد زمین بپرورد.
درختان را به خلعت نوروزی قبای سبزِ ورق در بر گرفته، و اطفال شاخ را به قدوم موسع ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده، عصارهٔ نالی به قدرت او شهدِ فایق شده، و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته🍃
گلستان سعدی_ دیباچه
تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.
هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.