نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
L'Oudh
لینک به نظر 17 تیر 1402 تشکر پاسخ به IRRO
سلام آقای روحانی:)
زیر سایه ی شما عزیزان شکوفه های تازه سر به بیرون آورده ی آدمی مثل من بزرگ میشن، رشد می کنن، بارور میشن...
مرسی از شما آقای روحانی و دیگر عزیزانم؛)
خداوند حافظ تک تک شما باشه🌹
18 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
لود
به موجودی وحشی می ماند.. از فرسنگ ها، امواجِ فروسرخِ گرمایِ خون رگ های شریانیِ اندامِ گُر گرفته ام را جذب کرد! به استقبالم آمد و من، باید وَ باید لمسش می کردم همانطور که نباید!
من می دانستم لمس و نوازش نمی شناسد، زبانِ خوش نمی شناسد، زبانش سرخ است، سرش سرخ است!
به زیر پوستِ خشکیده ام نفوذ کرد؛ بینی ام را به خاک مالید، خاک و خون به پا کرد! خاکِ سرزمینی قحطی زده، تشنه، آتش مزاج؛ آتشی که زیرِ خاکستر است و نفس می کشد!
اتمسفری دودی، شیرین، غبارآلود، شاید دارویی، و ماهیتی خفه کننده دارد!
رگه های آشکارا از ترشیدگی و نهان از مدفوعِ حیوانی که زیرِ آفتابِ سوزانِ تیرماه، مانده و مُرده باشد!
وهمی از بویِ خونِ پیچیده در بینی، تلخ، کمی گس و گیاهی..
ناآرام همچون اسپندِ بر آتش! من نیز قرار نداشتم..
و او منتظر بود! منتظرِ من و تماشای من همان لحظه ای که سقوط می کنم!
لحظه ی اعتراف و تسلیم شدن!
او، تنها در انتظارِ شنیدنِ یک جمله بود؛ 'حق با توست'...
من با او صلح نکرده و نخواهم کرد، اما دوستش دارم!
و وسوسه ی فشردنِ دوباره زنگِ خانه اش همیشه با من خواهد ماند..
37 تشکر شده توسط : Alireza kh فرهاد
Libre
لینک به نظر 11 تیر 1402 تشکر پاسخ به یاسمن نظری
سلام خانم نظری
استفاده از این عطر در تابستان اذیت کننده است خصوصا اگر شامه و مغزتون نسبت به عطر های گرم و تند حساس باشه..
به نظرم فعلا نگه اش دارید و هوا که سرد شد دوباره ازش استفاده کنید ببینید به چه صورته. برای فروش عجله نکنید..
20 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
سلام به همگی عزیزان،
ببینید دوستان، آیا بخش آپدیت جدید قوانین رو مطالعه کرده اید اخیرا؟
مدیریت با توجه به صلاح دید اعلام کرده اند که هر نظر طولانی، بحث های اضافه که سبب تنش بشه، داستان سرایی ها و رساله های دلگشا...تایید نخواهند شد. و در صورت نادیده گرفتن قوانین، منجر به مسدود شدن اکانت ها خواهد شد..
مال کِیه؟ تقریبا داره یک ماه میشه حالا بنده حضور ذهن ندارم الان..
مشکل شخص من چیه؟ مشکل من اینه که الان یک ماهه قوانین آپدیت شده، چهار پنج ماه هم هست نصف دوستانی که رساله دلگشا می نوشتند، یا نیستند یا بلاک هستند.. منم که دیگه حرف اضافه نمی زنم، سعی میکنم فضای عطر رو به تصویر بکشم تا اینکه جملات فانتزی استفاده کنم.. پس چرا باز میاین از این دست حرف ها میزنید؟ چرا در حاشیه به سر می برید؟!
من گمان میکردم با آپدیت قوانین همگی شما نفسی آسوده خواهید کشید و خواهید گفت: آخیششش، راحت شدیم.. ولی می بینم نه:( باز هم ادامه داره این داستان:(
این میدونید مثل چی میمونه؟ مثل این که منِ نوعی بیام بگم، دوستان لطفا به جای اینکه فقط بنویسید عطر بوی حرم، مرده، حلوای مراسم خاکسپاری، دوستش دارم، دوستش ندارم، گلاب، بد بو، لوکس، جذاب، و و و میده، کمی و فقط کمی هم تشریح فضا و نت و کانسپت کنید که مفید باشه! آیا کسی که داستان سرایی تا به حال کرده است و 5 صفحه برای اجداد از دست رفته اش مرثیه خوانده است، به خودش اجازه داده بیاد حاشیه ی اضافه درست کنه و از این حرف ها بزنه؟ من ندیدم تا به حال..

چرا ما به جای اینکه کارِ خودمونو انجام بدیم و سعی کنیم مفید تر واقع بشیم فقط دنبال حاشیه و صحبت اضافه هستیم؟ اون هم راجب نظری که مثلا مال یک سالِ پیشه:[


یه شخصی همین دور و اطراف گفته بود عطر ها بدبخت هستن.. بله آقا:) بخت خوشی نصیب بعضی از اون ها نمیشه...
من ایکاروس رو خیلی نمی شناسم اما یک گفته اش همیشه در یاد و ذهن من حک شده، و اون هم اینه که، ایکاروس هیچ وقت خودش رو عطرباز ننامید! همیشه گفت من مصرف کننده هستم:) این خیلی ارزش داره..خیلی زیااد:)
36 تشکر شده توسط : Amir فرهاد
خانم سولماز، آقای شوشتری ممنونم واقعا از محبت و لطف فراوان شما:)
هرچه هست رو از شما عزیزان آموخته ام. حاضرین و غایبین سایت..
یادی کنیم از هانی، مسیح، پرنیان، ملودی و آقای سخی که چند روزیه غیبت دارند.. جاشون بسیار خالیه..
26 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
مودِژَغ اُبسکیوغ جنگلیست که مهِ انبوهِ کندر آن را احاطه کرده است. به واسطه ی ادویه جات فلفلی و نعناع هندی، مژک های بینی ام لحظه ای حسی شبیه به سوختن و سرد شدن را دریافت کردند؛ و دیگر تابستان نبود!
یک فصل و یک ماه جلوتر، پاییز شد و سوزِ سرما سبب شد تیغه ی بینی ام یخ بزند.
در طب سنتی می گویند همانقدر که بادِ بهاری مقوی ست، بادِ پاییز مضر است؛ با بدن همان کاری را می کند که با برگ و شاخه درختان!
رز بس فریبنده بود! چنان مرا وسوسه کرد که حاصلش شد زخمی عمیق، به تیزی سوزن بر سر انگشت اشاره دست چپ...
تنها برای چند دقیقه تعدادی انگور فرنگیِ گوشه گیر، که بر شاخگان یکی از درختانِ آن جا نشسته بودند، حواسم را به خود پرت کردند و درد انگشت از یادم بردند...باد وزید و آن ها را کَند و با خود برد، مه را برد، برگ های خشکیده را برد، آن رز را برد..
هوا صاف شد، بارانی مُشک بوی، نم نم و سلانه سلانه، طاقِ آلونکی چوبی را نوازش کرد..
کمی شیرین، کمی تلخ، بسی مخملی..

اهل خلوت است، شب و تاریکی را بسیار دوست دارد، ساکت است، احساس کردم شاید کمی منزوی هم باشد..
مشکی است یا سرمه ای تیره، پاییز است، باد است، جنگل است..
بی نهایت زیباست!
زن هم می تواند باشد به شرطی که علاوه بر آن خصوصیاتی که گفتم، استایل و آرایشی گوتیک نیز داشته باشد؛)
39 تشکر شده توسط : marjanmohamadi فرهاد
صفر هفت
بستری صابونی از صابونی قدمت دار، ته مزه ای شیرین و رگه های محوِ چربیِ اعلا که بر دامنه ای از ادویه جات نامعلوم می چرخد و زنده می کند یادِ آوندی چوبی را..گنجه ای خاک خورده که شاید زیره و فلفل غبار گشته و در آن جولان می دهند!
رُز ای اوقات تلخ که خیالِ کویر در سر و دل دارد و سر و سامان ندارد! می رقصد و هرآنچه گلبرگ دارد و ندارد همه گُم می شوند در دامانِ فراخِ او؛ خس خس!
سدر سالیانی بس دور، می شود که لا به لای جامه ای تمام نخ پیچیده و آن دوردست ها سرابی می بیند چشمک زنان؛ بس تماشایی!
منم و هزاران خیالِ رزِ مجنون، ته نشین در اقیانوسِ چشمانِ خشکیده خس خس و آن سدر و سراب و لبانِ محتاج اش!...
نه رسمی است نه روزانه!
زیباست به شرطها و شروطها!
سودای رهایی در سر داشته و بی پروا باشید!
سطحی نگر نباشید و به آن 'نگاه' نکنید، بلکه آن را تماشا کنید!
خزان را و رز را و اوقات تلخ اش را عمیقا دوست بدارید!
و اِلا شما را پس خواهد زد و راز دلش را در میان نخواهد گذاشت..
آن وقت ساکت می ماند، کمی خیره خیره نگاهتان می کند و راه اش را می کشد و می رود و دیگر هم باز نخواهد گشت..

خودش بهم گفت:)
23 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
لذتی از سر خستگیِ مفرطِ جویدنِ کندری تلخ!

کندرِ خوراکی نرم است، لابه لای شیار دندان جا خوش می کند، هرچه بیشتر جویده تلخ تر خواهد شد.
میخِ میخکگون فرو می رود بر دیوارِ افکار؛ کندری آنقدر جویده، سنگ شده، فورانِ رگه های تلخ بر حلقی گرفته؛ و کسی چه می دانست آنجا چه خبر بوده و است؟!
تلخی اما کفایت نمی کند!
باید پر شود تمامِ او از فریادش! باید که زندگی کند در او و رگ و پی و پیشانی اش!
دود و بخورش از جا بلند شد.. آن یکی را محکم تر میانِ دندان هایش فشرد.. صدای دندان قروچه با فریادِ چوب آمیخت.
چوبی به آتش کشیده که شعله اش خیالِ خفتن نخواهد داشت!
دگر بار رنجی شیرین و لبخندِ دلفریبِ شکوفه ی پرتقال بر لبانی تشنه!
لذتی از فرطِ خستگی و جویدنِ کندری تلخ!
غلتان میان افکارِ افسار گسیخته، گم گشته میان دامنه بی حد و مرز احساسات آدمی!
.........
برای بوییدنِ رِلیکویا باید دانست که نصیبه ی بشر از ازل تا به امروز رنج بوده و درد و مصیبت!
تلخ، شیرین، بی انتها!
42 تشکر شده توسط : complihanicated فرهاد
هان آدمی زاد! از کجا آمده ای؟
هان! به یاد بیاور!..
به دماوند می نگرم! گدازه هایش گرم، ژرف آرمیده اند در زمین.. به اعماق آن می نگرم و چه یادِ شیرینی! حلاوت می بخشد بر دل، آن زمان که رسوخ می کنم بر قلب او!..
به یاد می آورم که هرچه ژرف تر، دور تر خواهم شد و نزدیک تر به 'من'..
رگه های خیال انگیزِ شیرینِ زمین، همچون قندی در وجودم آب می شود و لبخندی می زنم تلخ..می نگرم به درختانِ نیم سوخته، به شعله های دامن سوز اش..
از تمامِ 'آن جا' دود مانده و ما بقی همه محو گشته و ما، به یادِ آنچه یادگار مانده، خود را با عود خفه خواهیم کرد..
باز هم چوبی لطیف، کمی خسته؛ این بار ما را دلداری می دهد..
آرام در گوش راستمان زمزمه می کند: من هم دلم برای پدربزرگ تنگ شده است!
عمیقا، ژرف، بی انتها...


Terroni,
A love letter to grandpa:)
39 تشکر شده توسط : saeidrostami118 فرهاد
Viride
لینک به نظر 27 اردیبهشت 1402 تشکر پاسخ به سعید رضایی شوشتری
سلام آقای شوشتری:)
بی نهایت ممنونم از لطف و محبت شما
خدا حافظ شما باشه
9 تشکر شده توسط : جواد وزیری سعید رضایی شوشتری

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan