سلاام:)))
خانم پرنیان زیباا:) بهتون افتخار می کنم و می بالم از اینکه، نیمه ی دوم اسفنده و با وجود تموم این یخچال ها:) و اینکه حق دارید خانم پرنیان:) با همین گرمای کوچیکی که فرکانساش از پشت گوشی و لابه لابه متن های من و صبای عزیز بهتون رسید، بلند شدید و افشانه ی سفت و سخت شده رو فشار دادید و وانیل پخش کردید جای جای این خونه:)
هیچ چیز نمی تونست یازده و سی دقیقه ی روز چهارشنبه منو انقدر خوشحال کنه:)
سلام آقای عطر دوست و آقای روحانی
نه آقای عطر دوست ناراحت چرا:)؟ اتفاقا کلی خندیدم سر متن شما و از گفت و گویی که اینجا رخ داد بسیار لذت بردم و همه رو با لبخند می خوندم.
چقدر زیباست که دو نفر در کمال احترام نظرشون رو میگن حتی اگر در قسمتی از اون مخالفتی داشته باشن، بدون کنایه و تکه پراکنی:) در نهایت صمیمیت و مثبت بودن:)
بسیار عزیزید و امیدوارم خدا حفظتون کنه:)
امروز عصر، با لاتوسکا(لِتاسکا) آشتی کردم. با دوستم یه فروشگاهی بودیم بعد دستمو گرفت و گفت: بیا بریم تو مغازه، می شناسمت دیگه، الان همه حواست اونجاست. داشتم با لذت به ارتو پاریسی ها و آمواژ ها نگاه می کردم که یهو یه کاغذ بلاتر اومد جلوی بینیم. عه لاتوسکا:) با واسطه گری دوستم بهش گفتم: ببین هنوزم خیلی دوست ندارم ولی تحملت خواهم کرد. (حالا جدیدا سمت عطرهای گورماند نمی تونم برم..)
و جدا از این ها یک مسئله:) اونم اینکه هیچ فروشگاهی برای تست عطر نرید و لذت تنهایی کیف کردن با عطرهارو از خودتون نگیرید. خودم شخصا بار دومم بود که حضوری رفتم مغازه عطر فروشی. و دقیقا مثل سری قبل فقط پنج دقیقه دووم آوردم.
جدا از اینکه اصلا نمیشه درست فهمید عطری که تست می کنید اصلا چه نت هایی داره و چی هست و چی نیست و میشه به قول آقای مسیح، داستان سالاد خیار و گوجه که صرفا میایم میگیم دوست داشتم\ دوست نداشتم\ خوشبوعه\بدبوعه و ..اون فروشنده ی عزیزی که دنبال شما راه میفته و با لبخند ملیحی درباره نت ها، اونم نصفه و نیمه و اکثرا غلط، بهتون توضیح میده و نمی زاره یک صدم ثانیه هم تنها باشید رو می تونید تحمل کنید؟؟؟ نمیشه دیگه:) تمرکز لازمه:) لمس لازمه نه صرفا بو. اینا مال خلوته..
بله دیگه در آخر به خودم گفتم تا من شیشه ی ترونی رو سر نکشیدم و همراهش لاتوسکای بزرگوارو نکوبیدم تو سرم باید بریم بیرون..
خلاصه، از زیر سنگ هم که شده بگردید و سمپل عطر مورد نظر رو پیدا کنید ولی فروشگاهو...:)
به افتخار مسافرانِ جسورِ آینده ی دور:)
Mignonne, allons voir si la rose, qui ce matin avait déclose sa robe de pourpre au soleil, a point perdu cette vesprée les plis de sa robe pourprée, et son teint au vôtre pareil.
مینیون، بیا برویم و ببینیم رزی که صبح، لباس ارغوانی اش را زیر نور آفتاب باز کرده بود؛ این دمنوش را مثل شما از چین های لباسش و رنگ رخسارش از دست نداده است..
(Pierre de Ronsard ode à Cassandre)
رز زیبای رنگ و رو پریده ی من:) چی بهت گفتن که رنگ به رخسار نداری دلبرک؟ چند ساعتی می شه که منتظرم خبری از تو برسه. مژده مژده! رز ما احیا شد.. سراغ ترنجو می گیری؟ اممم راستش اومد زنگ زد یدونه عود دستم داد و رفت. بی خداحافظی!:) و منم ایستاده کنار پنجره، رفتنشو میون نم نم بارون، که خبر از نوبهار میداد، تماشا کردم.
هدیه ی ترنج رو روشن کردم و گذاشتم او هم کنار پنجره، به انتظار بهار بشینه.
شاید به خیال من، رایحه ی گرم و شامه نوازی از عصاره زیتون، برای رزِ سرماخورده ی ما قصیده ای رو زمزمه می کنه و کاکائو، فارق از هر چیز دیگه ای، دستانشو قابِ صورت گُلِ رنجور ما کرده. باشد که کمی گرم شود، فقط کمی سرخ شود..
چوب، پدرانه و شاید با کمی بغض، اندام نحیف رز رو در آغوش گرفته و با انگشتانش، حاله ای خاکستری رنگ رو به روی بدنش می کشه.
من در اون مدت چه کردم؟
من، خیره به پوست دستم و به اون نقطه ای که ساعاتی پیش، پونصد سال روی اون اسپری شده بود، به موسیقیِ دل انگیز گوش می دادم و به رزِ رنگ پریده فکر می کردم:)
عطر فضایی گرم و تر، و تا حدودی کریمی و بطور نامحسوسی پودری داره. و همچنین دارای وایبی بسیار روح نواز، قدیمی و به عبارتی سنتی:) با این عطر باید به صدای بارون گوش داد. اصلا چی بهتر از موسیقیِ طبیعت؟!
امروز یک عطر پیدا کردم. عطری که تونست بعد از روز ها و سال ها، چند ساعتی، سردرد رو از من دور کنه.
پیش چند تا فرشته بودم. نازنینِ ویلی وانکایی، مثل خیلی از چیزهای دیگه که درونش تغییر کردن و شروعش از همین خونه بود، این بار، به بچه ها نزدیک شد. دستشونو گرفت، با تک تکشون حرف زد و باهاشون دوست شد. به قدری حالم امروز خوب بود که فقط لبخند می زدم و می خندیدم. وایساده بودیم تو بازار، پسر سبزی فروش، می خندید و شاهی های خیسو تکون می داد. خانمه به شوخی بهش می گفت: وای وای محمد اینجوری سبزی هارو تکون نده پسر، مانتوی شیکم لک بهش میفته. جفتشون می خندیدن و منم می خندیدم. محمد به منم گفت: آبجی برو اونور خیس نشی. نرفتم اونور، دلم می خواست پالتوم خیس بشه، گِلی بشه و من بخندم. نشستیم با اون دختربچه های معصوم خوراکی خوردیم، اونا بستنی و ذرت مکزیکی گرفتن و من یه گوشه خیره به اونا، قلپ قلپ از قهوه ی داغم میخوردم و فکر میکردم. به خنده های مردم، به دلخوشی های کوچیکشون میون این همه مشکلات و گرونی ها، به دل شاد و بی آلایش بچه های معصومی که پدر و مادر نداشتن، به خوشحالی و لبای خندونی که حال آدمو خوب می کردن؛ به اون عطری که امروز پیدا کردم و برای یک لحظه همه ی عطرامو فراموش کردم. شایدم برای همیشه!
یک عطر اجبارا برای زندگی؟ من گفته بودم لاست چری! اِی نازنین! اِی نازنین! حرفمو پس می گیرم.
عطر لبخند بچه های بی سرپرست، عطر دل های پاکشون، عطر خنده های مردم..
بو نداشت که!:) عیب نداره. یه جا گفته بودم اگه بو نکردید هم موردی نیست. لمس کنید. لمس از بو مهم تره!
من امروز با ذره ذره وجودم این عطرو لمس کردم و موقع برگشت به خونه، پشت ترافیک، از یادآوری اونچه لمس کرده بودم، به پهنای صورت اشک ریختم..
من این عطرو با هیچ عطر دیگه ای عوض نمی کنم. هیچ وقت..
راستی یادم رفت:) پخش بو تا مغز استخوان و دهلیز های قلب و ماندگاری تا آخر عمر:)
سلام خانم راحیل
خیلی خیلی لطف دارید شما به این دختر پر و بال شکسته:) من هرچیزی که دارم رو از این جمع یاد گرفتم و هنوز کلی راه نرفته پیش رومه:)
قدر دان همگی شما هستم و امیدوارم آقای مسیح، خانم هانی، خانم ملودی و خانم پرنیان عزیز هم زودتر برگردن. جاشون خیلی خیلی خالیه و من بسیار دلتنگم.
سلام صبای عزیز
یک ادوپرفیوم بسیار کلاسیک و تا حدودی گلی:)
در شروع کار مشکِ کاملا آشکار، بصورت نامحسوسی پودری و تا حدودی وجه انیمالیک داشت. این بین یه رزِ ریزه میزه هم در کار وجود داشت. مثل شکفتن یه غنچه ی رز از دلِ مشک.
بعد از گذشت مدت زمانی، مشک همینطور که جلوه ی زیبای خودش رو داره با یاس ملاقات می کنه و با صمغ تلفیق میشه و در اینجا عطر حالتی رزینی پیدا میکنه اما خب طبع گرم و ترِ یاس خیلی هم این اجازه رو به عطر نمی ده که رزینی باقی بمونه یا حالتی کاملا مشخص داشته باشه.
و در درای دون، همچنان مشک و اینکه جلوه ی خیلی بیشتری نسبت به سدر و چوب داره. فرض کنید، یک جعبه ی کوچیک چوبی دارید که در اون سدر وجود داره، درِ جعبه بسته است و مقداری مشک، روی درِ جعبه گذاشته شده. در اینجا مشک اجازه نمی ده خیلی به بوی چوب و محتویات جعبه اتون توجه کنید.
مناسب شب های پاییز و زمستون، مراسمات و مهمانی هایی در فضای باز و استایل های رسمی، کلاسیک، اولد مانی.
بله خوش بینانه است.
یاد مرف افتادم که ناراحت بود از این اسمی که براش انتخاب کرده بودن. 'مرفیز لا'
کوپر بهش گفت قانون مورفی به این معنی نیست که یه اتفاق بد قراره بیفته. بیشتر این معنی رو میده که، چیزی که میتونه اتفاق بیفته، اتفاق میفته.
جدا از این ها، این روزها ما هم مثل پروانه فرو رفتگی آبنوس رو در این خونه حس می کنیم. دوستانمون نیستن، وانیل نیست! یعنی بود ولی رفت. و فرق ما با پروانه اینه.
من دلم یکم وانیل می خواد..
مردی که یه اتیکت به پیشونیش چسبونده و روش نوشته: I`m fuckin fabulous
یعنی بیشتر از اینکه دیگران بهش بگن فبیولس، خودش به خودش میگه.
خودشیفته ی تمام عیار که با رفتارش و حرفاش همرو کلافه می کنه و بعد با لبخند عریضی بهتون خیره میشه و حس یک برنده رو به خودش می گیره.
راستش مردی رو با همچین خصوصیاتی می شناسم و هرچی فکر کردم دیدم این عطر به طرز عجیبی بهش میاد و برازنده اشه. 34 به بالا، کت و شلواری، برون گرا، سرش رو هم کمی بالاتر از حد متوسط می گیره و کمی زیر چشمی بهتون نگاه می کنه، به همه هم متلک می اندازه و اگه حرفی بهش بزنی با همون لبخند های عریض معروف بهتون نگاه می کنه و میگه: مگه دروغ میگم؟
بنظرم شبا قبل از خواب، یه نیم ساعتی جلوی آینه ژست می گیره و میگه: Oh my me! به خودش هم کلی می رسه. ازوناست که کلی ماسک و محصولات پوستی داره. هرچقدر من هیچ سررشته ای از این چیزا ندارم، جناب فبیولس داره:)
هیچ بعید هم نیست تو کلینیک های زیبایی دیده بشه:)
آقای فبیلوس شرمنده:)