نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
همدستی خطرناک اونقدری که اسمش و یا تصاویر منتشر شده ازش نشون میده، گاثیک نیست. البته این من بودم که تصور می کرده با یه وایب گاثیک قراره رو به رو بشه. عطری بشه برای partners in crime، بهش نمیاد خیلی..
اما خب کرکتر ride or die رو میشه گفت تا حدودی بله. داره.
نرم و ملایمه، اما به طبع، زیادی گرم و تر.
تصور کنید یک روز بسیار مرطوب و دم کرده است و شما در دشت چای قرار دارید. در این حین در حال لمس پوستی لطیف به نرمی حریر هستید و گرمای مرطوب و ملایمِ رام، آروم آروم به زیر پوستتون در حال تزریق شدنه. گرمایی که ذره ذره به هیجان و لذتِ زودگذر و آتشینِ زنجبیل تبدیل میشه. آتشی که شاید خیلی زود جای خودش رو به چرمی حرارت دیده و چوب و گل های تر و تازه میده. و بعد، با ورود نارگیل و میکسی از میوه های تابستانی، بصورت نامحسوس حالتی کریمی به خودش می گیره. در نتیجه، به دلیل رطوبت، ترجیحا فقط و فقط پاییزِ سرد و خشک ازش استفاده کنید. چرا که در این فصل، بهترین پرفورمنس رو خواهد داشت؛)
21 تشکر شده توسط : marjanmohamadi Amirreza
سلام و عرض ادب به همگی
چقدر عالی شد که این نوشته رو اینجا دیدم. چند مدت بود که میخواستم در مورد یک مسئله چیزی بنویسم و حالا این موقعیت فراهم شد.
کانسپت یک عطر، به این معناست که عطار، موضوع و یا منبع الهامی رو در نظر داشته تا با توجه به اون مسئله، روایح و نت هارو با هم تلفیق کنه و نحوه ی پرفورمنس (منظورم عملکرد و تغییر نت هاست) رو با توجه به همون موضوع بررسی کرده و فضا سازی کنه و در نهایت اثری رو برای ما به ارمغان بیاره. کانسپت یک عطر و متنی که راجبش نوشته میشه به عنوان یک اصل در نظر گرفته میشه اما این به این معنا نیست که بقیه ی نوشته ها و متن ها بی ارتباط به عطر باشند.
آقای مسیح وقتی خانه فوشونی رو به من معرفی کردند توضیحاتی رو برای من یادداشت کردند و در آخر به من گفتند که تمام اون نوشته هارو فراموش کنم و منتال دیفالتی نداشته باشم و بعد به سراغ این خونه برم. چرا که یک مقصد و یک نقشه ی گنج وجود نداره و هر فردی نقشه گنج منحصر به خودش رو داره. (برداشت و نتیجه ای که ازش میگیره و اینکه در نهایت فرد به کجا و چه حال و هوایی دست پیدا میکنه..)
و این در مورد هر اثر هنری صدق میکنه.. اما در مورد عطر، هر فرد با توجه به کتاب هایی که خونده، فیلم هایی که دیده، تجربه هایی که کسب کرده، آب و هوایی که در اون زندگی میکنه، نوع دیدی که به جهان پیرامونش داره و غیره، یک برداشت و تحلیل متفاوت از اون عطر خواهد داشت و به نحوی کاملا متفاوت با هر فرد دیگه ای، اون رو بررسی میکنه و راجبش مینویسه.
در نتیجه هیچ داستان سازی و نوشته ای اعم از نوشته های ادبی، فلسفی و غیره ، نمیتونه بی معنا به عطر تلقی بشه. و همه ی متون، تماما برای هر فرد نویسنده و چه بسا بسیاری از خوانندگان، معنا و مفهوم دارند..(عزیزان، هیچ کس ادعای ادب و فضل نداره. هر کس این حس رو داره، لطفا بریزه دور همینجا. در غیر این صورت برای دانایان به اشاره، تعبیر دیگه ای خواهد داشت:)
شخصا خونه ی ایتالیبغ دوغانژ و کار بلدی و طبع ساختار شکنانه اش رو خیلی خیلی زیاد دوست دارم.
فضای منزجر کننده ی منسِکغسیون منیفیک، من رو یاد گرایشات کثیف مشهورین به کودکان انداخت و آقای مسیح رو به یاد سالو و شما رو به یاد بخش وجودی انسان..
ما کثیفی این فضا رو نسبت به برداشت خودمون شرح دادیم و شما هم قشنگی اش رو با توجه به برداشت خودتون..
بسیار هم زیباست.
و اینکه بله. چند هزار تُن از این عطر رو باید به افراد همین حوالی هم هدیه کرد..
باید باران ها بیاید:)
پ.ن: آقا\خانم حسینی عرض ادب. دو پاراگراف اولی که نوشتم به این هدف بوده که صحبت کلی کرده باشم تا همه بخونن نه اینکه صرفا جوابیه ای در رابطه با متنتون باشه. به عبارتی نوشته ی شمارو بهانه کردم:)
23 تشکر شده توسط : مهریار Mehran
داستان اصلیش همونطور که آقای مسیح هم گفته بودن مربوط به سالومه، دختر هردوس دوم و هرودیاس بوده. زنی اغواگر که باعث مرگ یوحنا شده و در مجلسی سر یوحنا رو طلب کرده.
نقاشی هم که پیر بونارد کشیده، شامل تصویر سالومه و سر یوحناست. عطار هم از این داستان و نقاشی الهام گرفته بوده.🌹
17 تشکر شده توسط : 🄼🄾🄽🄰 Dragon
سلام صبا جان
عطار برای توضیح در مورد کانسپت این عطر گفته: الهام من، برای سالومه از یک عکس اصلی در دهه 1920 از یک رقصنده زیبا، که وابسته به یک عشق شهوانی بوده، گرفته شده.
این عکسی است که هر روز از راهرو ام عبور می کنم و هر بار که به آن نگاه می کنم نمی توانم از این زیبایی متهورانه و اسرارآمیز و آنچه که اوست تعجب نکنم. اینطور احساس کردم که پرتره‌ی تاریک و خاطره‌انگیز او به‌طور طبیعی خود را به داستان سالومه، که بازنمایی‌های جذاب و رنگارنگش برای قرن‌ها ادبیات خوب را زینت داده است، می‌سازد. هدف من خلق عطری معمایی و فریبنده مانند زن دلفریب در عکس بود و در عین حال از انبوهی از ادبیات مسحورکننده درباره سالومه ی طلسم‌کننده استفاده می‌کردم.
صبا جان برای اینکه نقاشی رو ببینی در گوگل سرچ کن: salomé pierre bonnard

19 تشکر شده توسط : Dragon KAVEH
Secretions Magnifiques
لینک به نظر 29 بهمن 1401 تشکر پاسخ به محمدامین صفری
سلام آقای صفری
آقای مسیح همیشه تماشایی ترین فیلم ها رو معرفی میکنن. روزی در کمدشون هم کلی فیلم خوب معرفی کرده بودن:)
یه ویدیو دیده بودم از جو بایدن، که داشت کنار گوش دختر بچه ای، چیزی می گفت. دختره خیلی معذب و ناراحت به نظر می رسید و جرات هم نداشت ری اکشنی نشون بده. قشنگ یاد دوک در سالو افتادم که با لبخندی کریه به بچه ها نزدیک میشد و اونا هم به اجبار باید سکوت میکردن..
برای همین چیزاست که در خیلی از کشور ها، پخشش ممنوع شده. آخرش هم که پازولینی رو کشتن..
آقای مسیح یه جا گفته بودن: هر آنکس بیش از حد حقیقت داشته باشد به آتش کشیده خواهد شد:)
بله:) و فرقی هم نداره کجا و در چه زمانی..
تا بوده همین بوده..
20 تشکر شده توسط : الف ش مهریار
فیلم سالو عملا وجه کثیف سلبریتی ها و سیاست مدار های معروفه!
تازگی در یوتوب ویدیویی دیدم درباره ی گرمیز و برند بلنسیاگا و تصاویر تبلیغاتی از این برند که علنا نشون دهنده ی کودک آزاری و پدوفیلیه.
نه تنها این برند، بلکه ۹۹ درصد سلبریتی های مشهور، سیاست مدار های کشور های مختلف خصوصا آمریکا و.. واضحا دارن به کل مردم دنیا میگن که: ما اینیم، نسل کودک آزار و روان پریش! و اما همچنان مردم طرفدار پر و پا قرص خودشون و برنامه های تلویزیونی مزخرفشونن. جیمی فلن، الن شو، کیپینگ آپ ویث دِ کاردَشینز، کاردی بی، بیانسه، کیم، مدانا، جی لو و...
چرا اصلا این عطر باید تداعی کننده ی صحنه های فیلم سالو باشه؟؟
این عطر مالِ سلبریتی ها و لحظه لحظه ی زندگیشونه. مال برند هایی مثل بلنسیاگا و گوچی و دیزاینراشونه، مال جو بایدنه، هیلاری کلینتون... مال ایناست. وایب منزجر کننده ای که داره، تداعی کننده ی مراسمات و موزیک ویدیو ها و شو ها و کت واک های معروفه..
این آدما باید این عطرو بپوشن. این صحنه ها باید این بو رو بدن..
و اینکه میدونیم چقدر عطر ها به شخصیت ها مرتبط ان و اصولا عطر، بهترین عملکرد رو زمانی داره که فرد، شخصیتش و نوع استایل و رنگ لباسش به اون بخوره..
این عطر عجیب برازنده ی ۹۹ درصد از سلبریتی های منفور هالیوودیه!
اگر اون قدر بد شانس بودید که روزی یکی از اون هارو دیدید، این عطر رو بهشون هدیه بدید.
انقدر شایسته ی این آدمای بی خود و بی جهته که فکرشم نمی کنید.
آقای مسیح سه بار به من گفت که برم و این فیلم رو ببینم. چون این فیلم، بطنِ آلوده ی همین دنیا و سیاست هاشه.
اگه میخواید به ذات حقیقی سلبریتی ها و سیاست مدارها و دنیاشون پی ببرید، اره چرا که نه؟ حتماا سالو رو ببینید.
میخواید بدونید اصلا ذات سلبریتی ها و سیاست مدار ها چه بویی داره؟ این عطر رو بو کنید..
کاش آقای مسیح زودتر برگرده:(
29 تشکر شده توسط : Amirreza سورنا مقدم
Quando rapita in estasi
لینک به نظر 27 بهمن 1401 تشکر پاسخ به مسیح
یادم اومد ملودی عزیزم. چقدر کم حافظه شدم!
فرار بی فایده است، اتفاق خواهد افتاد. بی شک. اما، امروز نه!
تاریکی و شکنندگی. حجوم احساسات مهلک و چه غم انگیز انکارش می کند..
اگر برای این دنیای ظالمانه ساخته نشده باشی، محکوم می شوی..
محکوم به رنجی شیرین
13 تشکر شده توسط : فرهاد 🄼🄾🄽🄰
فِنقِل
من بعضی وقت ها بهش می گفتم خسرو. یه پسرِ سفید و طوسیِ پشمالویِ پررو با چشمای سبز. شب ها توی پارکینگ می خوابید و هر روز هفت صبح میومد زیر پنجره ی اتاقم و منو صدا می کرد که ببرمش توی حیاط تا بره دستشویی و بعدش هم صبحانه اشو بخوره.
میومد تو خونمون چرخ می زد، بعد می رفت دم در پشت بوم و به دستگیره نگاه می کرد تا من ببرمش اونجا. بغلش می کردم و می رفتم پشت بوم. از بغل من جُم نمی خورد. باهاش حرف می زدم، خونه هارو نشونش می دادم، کوه ها، ستاره ها، ماه.. بهش می گفتم: ببین چقدر ستاره ها خوشگلن.. چشماش برق می زد..
شب ها تا منو می دید خستگی در می کرد و میومد پیشم و می نشست روی پاهام. صورتشو می گرفتم و باهاش حرف می زدم و اونم با دوتا تیله ی سبز به من خیره می شد. با نگاهش، گرما و انرژی زیادی می گرفتم و حالم خوب می شد. یک دفعه مریضی خیلی بدی گرفت. باید روزی دوبار می بردمش دامپزشکی. یبار یادمه ده و نیم صبح بود و من بغلش کرده بودم و داشتم از یه کوچه ای رد می شدم که یک دفعه از بغلم پرید بیرون و زیرِ کاپوت یه پراید سفید رنگ قایم شد. صاحب ماشین، چهارِ بعد از ظهر، خونه میومد و من هم تا همون موقع روی جدول خاک خورده، خیره به پراید نشسته بودم. بالاخره یه خانم لاغر و عصبی، یونیفرم سرمه ای به تن نزدیک من شد. از گربه هم می ترسید! ماجرا رو براش گفتم و اون غر غر کنان، مشغول باز کردن درِ خراب کاپوت ماشینش شد. نزدیک بود فحشم بده:) بخیر گذشت:) بعدش هم از اون خانم خسته عذر خواهی کردم و راهی شدم..راستش اولش که خانومه اونقدر عصبانی باهام برخورد کرد متعجب شدم ولی بعد گفتم اوکیه. با خودم فکر می کردم: واقعا فکر کن از گربه بترسی، هر روز صبح تا ظهر بری سر کار و کارمند باشی و خسته و کوفته بخوای بری خونه تا استراحت کنی، بعد یه دختر جلوی راهت سبز بشه و بگه گربمو از ماشینت بیار بیرون.. حق داره پس عصبی بشه:) خلاصه خون دل خوردم سر این پسر تا بعد از یک ماه کاملا خوب شد.. یک شب مونده به تولدم رفتیم کردان و بعد که برگشتیم اونم رفته بود و هیچ وقت هم برنگشت..خیلی ها بهم می گفتن: بیا! ببین این همه زحمتشو کشیدی، اونم ولت کرد و رفت. می پرسید چند نفر؟ من میگم از هر ده نفر، نُه تا و نصفی همین جمله رو تحویل من دادن:) منم فقط می گفتم: نمی فهمم! چه ربطی داره؟! همیشه برام خیلی عجیب بوده این حرف ها و توقعات. چون خودم همیشه معتقدم، اگر کاری برای کسی می کنیم، زحمتی می کشیم، محبتی می کنیم و.. هیچ معنایی نمی ده که بخوایم توقع داشته باشیم اون فرد در مقابل اون رفتار رو داشته باشه و همیشه پیش ما بمونه و تنهامون نزاره..این توقعات، چه به جا باشن و چه بی جا، مخرب ان. کلا توقع داشتن خیلی چیز بی معنی و بی خود و بی جهتیه. به عبارت دیگه، توقع داشتن از هر موجودی و هرچیزی، تهِ خودخواهیه..
راستش دلم خیلی برای فنقل تنگ می شد. شبا می رفتم پایین و براش آهنگ Don`t You Remember Adele رو می خوندم:) امیدوارم الان، توی این سرما، جای گرم و نرمی داشته باشه و حالش خوب باشه:) همین کافیه..راستش گرما و انرژی که این عطر بهم منتقل کرد منو یاد فنقل انداخت.
و اینکه نوشته های مفید آقای مسیح و آقای ایرج رو هم درباره ی کیتن فر بخونید.
در آخر:)
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست..
33 تشکر شده توسط : آیسان شادی نو محمد جواد رضوانی
Narcotico
لینک به نظر 26 بهمن 1401 تشکر پاسخ به rahil tagi
سلام خانم راحیل:)
این متن برداشته شده از کتاب کیمیاگر بوده. نوشته ی من نیست، فراموش کردم آخر نوشته ذکر کنم این مورد رو :)
پی نوشت: ملودی جان میدونم افسانه نارسیس خیلی ارتباط نداشت به نوشته ی زیبا و تا حدودی دارک:) شما. اره راستش دارک بود برام.. اما دیگه به دلم اومد؛)
12 تشکر شده توسط : ابوالحسن Perfumex
نیمه شب است.
همیشه، هر صبح که چشم باز می کرد منتظر شب می نشست، تا او باشد و سقف آسمان باشد و ماه و چند ستاره..
مدتی ست اما به انتظار سپیده دم است. به انتظار فردا.. شب ها برایش کش می آیند مثل همین امشب..
تنهاست. لباس حریری بر تن، فرو رفته در مبل چرمی و خیره به ظرف حاویِ میوه ی رویِ میز است.
اجازه داده سوزِ بهمن ماه به پوست تنش سیلی بزند.
امشب خبری از قهوه ی همیشگیِ تلخش نیست. ظهر هم به گلفروشی سر خیابان نرفت و رز نخرید. گلدانش چند روزیست خالی مانده، چون آخرین بار، بیست و دو شاخه رز را دانه به دانه از آن بیرون کشیده و همه را به آنی پر پر کرده بود.
تکانی به خودش می دهد. درب بطریِ نوشیدنی را با دندانش باز می کند و چند قُلُپ از آن می نوشد.
شاید بهتر است کمی بنویسد..
آباژور را روشن می کند و خودنویس و دفترچه را بر میدارد. ای داد! خودنویس جوهر ندارد. دوباره کشو را باز می کند و این بار جوهر مشکی رنگ را به دست می گیرد.
حواسش پرت است و دستانش لرزش خفیفی دارند.
جوهر خودنویس پس می دهد و به یکباره کف دو دستش سیاه می شوند.
کلافه دفتر و قلم را به گوشه ای می اندازد و آباژور را خاموش می کند. چند قلپ دیگر نوشیدنی می خورد و بعد با همان دستان سیاهش، ابتدا سیگاری آتش می زند و چند شمع و عود روشن می کند.
دلش هوای آوازِ ساز چوبی اش را کرده است. روی صندلی چرمی پیانو می نشیند، چند پک به سیگارِ جا خوش کرده ی میان لبانش می زند: چه بنوازم ساز کوکِ من؟ دستان جوهر دیده ام چگونه برقصند تا تو زیباترین نغمه را سر دهی؟ آری او همیشه با ساز حرف می زند. رفیق گرمابه و گلستانش است آخر. با او عشق بازی می کند. دیوانگی می کند و از خود بی خود می شود..
بتهوون Moonlight Sonata موومان اول و شروع!
کم کم، مه از لای پنجره به داخل خانه می آید و فضا را سنگین می کند. او بی پروا می نوازد..
موومان سوم؛ باد می وزد شمع ها خاموش می شوند و دودشان به همراه بوی عود، همگی در مه و طوفان فرو می روند..طوفان؟ آن هم این موقع شب؟!
او همچنان می نوازد. دلش می خواهد چوبِ سازش آتش بگیرد و او را نیز درون خود ببلعد تا خاکستر شود و پرواز کند. یکبار در قلمرو رویا آن را تجربه کرده بود. حالا چه می شد یکبار هم واقعا آن را تجربه کند؟ هرچند مرز بین خیال و واقعیت به نخی باریک و نامرئی می ماند‌..
ناگهان نیمه های موومان، ساز را به حال خود رها می کند و مه همان لحظه او و خانه اش را تنها می گذارد.
خسته است. دستان جوهر دیده اش سِر شده اند، گویی عصاره میخک را به سر انگشتانش تزریق کرده اند.
لرزش می گیرد. پنجره را می بندد و دوباره خودش را روی همان مبل چرمی، کنار همان ظرف میوه پرت و به فردا فکر می کند..
فردایی که قرار است به مقصدش برسد، خانه اش را پیدا کند و صاحب خانه برگردد..
آری همان فردایی که شروعی دوباره است و شوریست در قلب ها..
او عجیب دلش می خواهد تا آن فردا فقط بخوابد.
فردا بیا..
سپیده دم بیا..

26 تشکر شده توسط : ادیب جلالی محسن جمالیان

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan