نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
نوشته ی دوم بعد از تست دوم
این یکیو یادمه ساحل چمخاله بود
و آخرین باری بود برای من که مادرم اجازه دادن برم توی آب:)
آخر های مرداد بود و با چند تا از اعضای فامیل تصمیم گرفتیم بعد از ناهار بریم ساحل. زیر انداز و خوراکی و میوه و.. بار زدیم و رفتیم.
این بار اون پسر خاله ام که بچگی باهاش تو باغچه دنبال گنج می گشتم هم بود.
طبق معمول همیشه از ذوق زیاد رفتم توی دریا و یکم شنا کردم.
پسرخاله ام هم در حد اینکه پاهاش خیس بشه اومد توی آب و چند دقیقه بعد هم رفت.
من دور تر شده بودم، خیلی دور تر
پسرخاله ام با داد: نازنین بیا بیرون داریم میریم
من کاملا بی توجه، انگار با دیوار بود
دوباره: نازنین داریم وسایلو جمع می کنیم بیا بیروون.
من به خودم جواب دادم: نمیام خودتو خسته نکن.
سه چهار دقیقه به همین منوال گذشت، انرژی گرفتم حسابی. روحم تازه شد.
همین که برگشتم دیدم مادرم دارن اشاره می کنن که برگردم. همین که یک لحظه پام و گذاشتم روی شن ها و اومدم برم جلو، زیر پام خالی شد و رفتم زیر آب.
یه مشت آب و شن و نمک رفت توی بینیم و تا مغزمو سوزوند. خودمو کشوندم بالا و به زور جلوتر رفتم. زیر پاهام مدام خالی می شد و من انگار توی یه دنیای بدون جاذبه، معلق بودم.
انگار فرکانس دریا داشت گوش ها و مغزمو سوراخ می کرد و از اون طرف به چشم می دیدم که مادرم چقدر ترسیده و من انگار توی یه فیلم کند شده داشتم بازی می کردم.
دریا: می مونی یا می ری؟
_ماماانم! بابااام! ولم کن. اونا یدونه بچه بیشتر ندارن. مامانم جواب بابامو چی بده؟ ولم کن..
دریا پوزخند زنان و خشک: (می دونستم نمیای) اوکی به سلامت.
بعد با دستش محکم زد پشت کتفم و منو جلو فرستاد. یک لحظه تمام بدنم تحلیل رفت، با بدنی خالی از انرژی خودمو کشوندم به ساحل. پیش مادر رنگ پریده ام. دست هاشو بوسیدم و گفتم: چرا ترسیدی؟ چیزی نشد که، من داشتم شنا می کردم.
_داشتی غرق می‌شدی؟؟!!
_نه عزیز من غرق کجا بود، یه لحظه زیر پام خالی شد. وگرنه من داشتم شنا می کردم..
_بگو مرگ من راست میگی. بگو جون من چیزیت نشد..
_مادر سر هرچیز که قسم نمیخورن. جون خودم چیزی نشد، آروم باش توروخدا، بخدا خوبم...
مادرم آروم شد، اما من تا خود ویلا نا آروم بودم..
گوالتیری عجب موجودیه!
مگامار: بار اول آرامش و بار دوم اضطراب. سری بعد حتما خودت با دست های خودت خفم میکنی نه؟ بگو لطفا تعارف نکن..

اما یه چیزی فهمیدم
اونم این بود که، من هرچقدر هم عاشق و شیفته ی دریا باشم نمی تونم به خودم لقب پروانه رو بدم.
پروانه جز شمع هیچی نداره:) همه ی زار و زندگیش همون شمعه. من اما چیزهای خیلی مهم تری دارم، تعلقاتی که هیچ وقت نمیتونم ولشون کنم. خانواده:) فرشته های زمینی:)
نه نه من اصلا نمی تونم پروانه باشم. شاید مرغ سحر نسبت مناسب تری باشه برای من..

در آخر این شعر تقدیم به شما🍃
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد، خبری باز نیامد

39 تشکر شده توسط : منوچهر محمد جواد رضوانی
باز هم لندن، اما نه سریال و موزه و نه توماس شلبی..
یادش بخیر.. یک وقت اشتباه نکنید ها، فیل یاد هندوستان کردن نه! فقط یادش بخیر..

سالومه برای من عطر دختری بود که بعد از گذشت چند سال رنج و درد همه میبیننش و می گن چقدر خانم شده، چقدر بزرگ شده، چقد عوض شده!!
سالومه چند سال پیش دخترکی بود غرق در دنیایی رنگی.

او سیاه می پوشید و دختر سفید
او اخم می کرد و دختر مظلومانه لبخند می زد
او سیگار می کشید و دختر پریشان حال می شد از برای ریه هایش. قربانت شوم کمتر بکش، من جایت نفس تنگی می گیرم..
او پیانو می نواخت و دختر پریشان تر می شد
او خود اعتراف می کرد که بد اخلاق است و دختر اما می گفت که به جان و دل می خرد همه را...
روزی با مادرش این شور و شیدایی را در میان گذاشت، دعوایش کردند و موج سرزنش ها بر سرش آمد، ترسیده گفت: به پدر نگویی یک وقت...
دختر اما با تمام سرزنش ها عاشقی می کرد، دیوانگی می کرد، رنگ از رخش می پرید، بی دست و پا ترین می شد در مقابل او، رقت انگیز می شد در مقابل مرد..

مدتی در دنیای خودش اورا داشت، اما مهربان تر، خوش خنده تر. سیگار هم کمتر می کشید. در عوض بیشتر می نواخت و دختر برایش می خواند. برایش غذا می پخت، ولش می کردند خودش قاشق در دهان او می گذاشت. پیراهن هایش را می بویید و اتو می زد، خانه اش را مرتب می کرد، دستانش را می بوسید، در آغوشش می گرفت و زمان همان جا متوقف می شد..
اما طوفان به پا شد، چیزی که از آن واهمه داشت سرش آمد. گویی تمام خیالاتش یکباره دود شدند و هوا رفتند..
مدتی بس طولانی غصه می خورد و گریه می کرد، حتی مادرش هم برای او دلسوزی می کرد و دلداری اش می داد..
بالاخره به خودش آمد. بالاخره کفه ی عقل و منطق بر کفه ی قلبش سنگینی کردند و او تمام کرد آن حال زارش را.
آن سیاه پوش، حالا شاهزاده ای با اسب سفید دختری دیگر بود اما او..
او در دنیایی موازی اسبی سیاه داشت، خودش هم سیاه می پوشید. یک تنه می تازاند و از دشت ها عبور می کرد، می جنگید و سرش را بالا می گرفت و خم به ابرو نمی آورد. او دیگر بی‌دست و پا نبود. دست و پا گم کردن دیگر برایش معنا نداشت. اما دیوانگی هایش را هنوز هم داشت، با خودش صادق بود و از ذاتش آگاه. از مقابل دیدگان پنهان می شد و پا برهنه روی زمین خیس قدم بر میداشت و زیر باران می رقصید و در برف ها غلت می خورد.
حالش خوب بود. تنها بود و دیگر در خیالاتش هم عشق بازی نمی کرد و حالش خوب بود. شاهزاده ای با اسب سفید نداشت و حالش خوب بود، خیلی خوب...
او سالومه می پوشید، دیگر پرنسس نبود. او حالا هم شاه خودش بود و هم ملکه خودش...

44 تشکر شده توسط : کوروش AMIN
لاله ی سیاه:)
آه آقاى لاله کار بى‌گناه! آه آقاى دانشمند رئوف و مهربان! شما مرا خواهید کشت. شما خون مرا خواهید خورد. خیلى خب. با دخترم هم شریک و همدستید. یا حضرت عیسى! پس من در دخمه راهزنان هستم، در غار دزدها هستم. آقاى حاکم همین امروز از همه‌چیز آگاه خواهد شد. والا حضرت استاتود را هم فردا ازماجرا اطلاع خواهد یافت. ما قانون را مى‌شناسیم: کسى که در زندان شورش کند مشمول ماده شش خواهد بود. این بار ما همان عمل بویتن‌هوف را براى شما تکرار خواهیم کرد، آقاى دانشمند، و این بار آن را کاملاً اجرا مى‌کنم! پله پله، هرچه مى‌خواهید ناخن‌هایتان را مثل خرسى که در قفس گیر کرده بجوید. و شما هم، خانم، با چشمان حریصتان کرنلیوس را بخورید. بره‌هاى عزیز، من به شما اخطار مى‌کنم که دیگر امکان توطئه‌چینى با یکدیگر را نخواهید داشت، به امید دیدار! راحت باشید. به امید دیدار...
رزا، که از شدت ناامیدى و وحشت دیوانه شده بود، بوسه‌اى براى دوستش فرستاد. بعد، در حالى که بدون شک مغزش از یک فکر جدید روشن شده بود، به طرف پلکان رفت و گفت:
هنوز همه چیز از دست نرفته. کرنلیوس من، روى من حساب کن...
در شروع درگیری بین آمبروکسان زیاد، چوب و مشک و ترنج رخ داد و بعد اون تندی اولیه جاش رو به گل مریم داد. در آخر یک رایحه ی گلی چوبی دل نشین پدیدار شد. گل مریم نسبت به یاس پررنگ تر بود برای من.
به عبارتی راه خودش رو پیدا کرد این عطر، مثل عشق، که به قول آقای سخی عزیز همیشه راه خودش رو در این هزارتوی پر پیچ و خم و پر از دست انداز پیدا میکنه.
34 تشکر شده توسط : Neroli محمد جواد رضوانی
Kingdom of Dreams
لینک به نظر 1 بهمن 1401 تشکر پاسخ به کامبیز سخی
سلام جناب سخی:))
ته دلم محکمه و ایمان دارم که خداوند حافظ شماست و هوای شمارو داره حسابی! هوای همرو داره:) انقدر که بخشنده است.
من و همگی این جمع برای شما دعا خواهیم کرد، بنده هم انجام وظیفه میکنم شخصا، محکم و از ته دل. به من معجزه ی دعا رو یاد آوری کردید و من باز هم ممنونم و دعاگوی شما هستم، مخصوصا شب ها. شیفته ی ماهم و دعاهای مهمم رو خیره به عظمت ماه و سیارات دیگه به زبون میارم. اون زمان حس و حال وصف نشدنی داره و من انرژی عجیبی میگیرم چه بسا حالم هم خراب میشه. بگذریم..
کلید قفل این در پیدا میشه آقای سخی:) و یا شاید هم در رحمت دیگری باز خواهد شد:)🌹✨

27 تشکر شده توسط : محمد جواد رضوانی کاوه
The King
لینک به نظر 30 دی 1401 تشکر پاسخ به Dina
سلام سرکار خانم دینا
هر شخصی شیوه ی خاص خودش رو داره در به اشتراک گذاری نظرات و عکس ها، هر کدام متنوع اند و متفاوت، من باز هم باید بگم این تفاوت هاست که یک محیط رو زیبا کرده. در غیر این صورت میشه همون داستان ربات...
من شخصا همون طور که عکس های خانم هانی و یا جناب cast away و خیلی از عزیزان دیگر رو میبینم و لایک میکنم، عکس های آقای اسدی رو هم میبینم و لایک میکنم و از هر کدوم به نحوی لذت میبرم و کیف میکنم. تفاوت ها زیبا هستن. پیشنهاد میکنم شما هم این تفاوت هارو دوست داشته باشید😉
37 تشکر شده توسط : مهربد بهروز صیدی
سلام خانم صبا💗
خیلی مچکرم از محبت شما، خیلی لطف دارید به من. من هم، شما و همگی رو بسیار بسیار دوست دارم💖 امیدوارم همیشه سلامت باشید🌼🌹
14 تشکر شده توسط : Perfumex rahil tagi
دیشب به اشتباه نوشته بودم حال و هوای عطر مگامار فیلم under water هست، اصلا حواسم به فانتوم نبود:)
این فیلم بیشتر میتونه ربط پیدا کنه به فانتوم تا مگامار، چون عمیق تر و تاریکتره.
فانتوم اقیانوسه و مگامار دریا. اقیانوس با عظمت تر و با ابهته.
اما فیلم: اتفاقی که توی یک تشکیلات حفاری که توی گودال ماریانا هست رخ میده. کنجکاوی انسان و دست کاری محیط و پدیدار شدن هیولای غول پیکر. مرگ با شکوه دختر محقق، در اعماق تاریک اقیانوس و متلاشی شدن بدنش. شخصیتی آسیب پذیر، خمیده و موج زده.. هرچند این فیلم آخر هاش مصنوعی شده بود و بهم ریخته بود اما در کل مورد علاقه ی من بود.
بخشی از رمان عمق:« این پایین آب، همون آب همیشگی نبود. آب چیزیه که از شیرِ آشپزخونه یا از فواره ی حوضچه ی پارک بیرون میاد. آب وان های حموم، استخرها و البته اقیانوس رو پر می کنه. اما از یه عمقی به بعد، آب به سدی در برابر تموم چیزهایی که به یاد میاری، تموم چیزهایی که فکر می کنی میدونی تبدیل میشه. تو درونش گیر میکنی، به بازیچه ی دستش تبدیل می شی. تمرکز، سابیده میشه. افکارت جهش یافته می شن. اما فشار روح نمی تونه از پسش بربیاد. نباید همچین انتظاری ازش داشت. انسان ها برای این فشار ساخته نشدن. یه دلیلی داره که هیچی نباید این پایین زندگی کنه.»
33 تشکر شده توسط : Mahmoudreza ganjali مهرداد
من در کل عسل دوست ندارم، بهتره بگم نه هر عسلی. اما بی نهایت بوی عسل کهنه برام دوست داشتنیه.
اینجا رایحه عسل بسیار با کیفیته، بوی عسلِ بسیار کهنه که با رز و مشک تلفیق شده و کمی هم اسپایسیه.
عطر مناسب مصرف روزانه نیست ابدا، رسمی هم نمی دونم اما بهتره اصن اینجوری بگم: هیچ جا به جز چند جا..
سرشار از گرما و شور و رقص و عشقه و من معتقدم این شور و گرما نباید در مقابل دیدگان هیچ فردی قرار بگیره.
استایل: یک پیراهن قرمز یا سفید رنگ، اکسسوری هم هیچی، اما شاید شکوفه ی گلی کنار شقیقه، لا به لای تارهای مو. بیشتر نه! نمیخواد:)
به وقت دیوونه بازی، به وقت رقص، بلند بلند خندیدن، به وقت نگاه های عاشقانه..
**********
زن و مردی سوار بر ماشین به سمت مقصدی از قبل مشخص شده حرکت می کنند. زن روی صندلی چرم جا خوش کرده اما آرام و قرار ندارد و به تماشای مرد اش نشسته است. به باری قدیمی می رسند که در آن ساعت از نیمه شب، هیچ کس آن جا حضور نداشت. اما آن دو با خنده هایشان سکوت آنجا را در هم شکستند. وارد بار شدند، نوشیدنی خوردند و آهنگ گذاشتند و رقصیدند و خواندند:
A time to go, a time to live
A place to be, a love to give
When traveling around the world
My army of lovers
A cherry moon, a night of fun
We dance into the rising sun
I lost my soul in Tokyo
My army of lovers..
گاهی هر دو می رقصیدند؛ اما بیشتر، مرد از حرکت می ایستاد و غرق در حرکات و زیبایی های زن می شد. غرق در آبشار موهایش، سرخی لب هایش که آواز سر می دادند و آن پیراهن قرمز رنگی که بسیار به تنش نشسته بود و قند در دل مرد آب می کرد..
به غیر از بار، قطعا جایی بهتر از خونه وجود نداره.
خونه ای که منبع روشناییش فقط چندتا شمعه.
نیازی هم به عود نیست. این عطر خودش از صدتا عود بهتره. و باز هم army of lovers اما از modern talking غافل نشید، مخصوصا love is a mystery:)
I drank a lot of cool tequilas, should I go or should I stay
My heart told me I need her, but I'm too shy to say
I drank a lot of caipirinhas, I was walking like on air
And I told her that I love her, baby oh I swear
خب بسه دیگه..


28 تشکر شده توسط : محسن جمالیان عاطفه نظری
Kingdom of Dreams
لینک به نظر 29 دی 1401 تشکر پاسخ به مسیح
سلاام آقای مسیح🌹
بله بله، فلسفه ی تغییر دنیا با چشم انداز خود و حالا این میان یکم آب از سر بگذره (بزار بگن دیوونه است، چه باک؟:))
ابدا کسی اسمش رو نمی پرسه مثل خیلی های دیگه، بهتر:) اصلا این جانور ها واقعا هم باید تو همون خلوت بمونن. باید قایمشون کرد. خلوت، اکتشاف و دعوت:) خلوت دنیا معنا داره واقعا، همه چیز از این خلوت فوق العاده میاد. من که با هیچ چیز حاضر نیستم عوضش کنم..
تد باندی، فوق العاده شرور، به طرز شوکه کننده ای شیطانی و پست. ای داد..
و در آخر چقدر زیبا نوشتید برای آفتابگردان پیر:) سرگردان میان بازی آفتاب و سایه، خسته و خمیده. اما مهربان و بخشنده است.
مرسی از شما:) فکر کنم کافه تراسی داره کم کم بازسازی میشه:) از بس صاحبش مهربونه بازم برامون دمنوش و چای زغالی درست کرده. به به🌹
30 تشکر شده توسط : سعید کرمانی کاوه
مگاماره:) گوالتیری این عطر رو برای عاشقان دریا ساخته. کسانی که حتی حاضرند در دریا غرق بشن، با این عطر عشق بازی خواهند کرد. کسانی که نسبت به دریا حس پروانه ای رو دارن که به دور شمعی می چرخه و در آخر میسوزه و نابود میشه.
من عاشق دریام، دیوانه وااار. هر دفعه میریم شمال و لب ساحل من از خود بی خود میشم. چهار پنج سال پیش، خانوادگی به یکی از ساحل های استان گیلان رفتیم که خاطرم نیست اسمش چی بود. تابستون بود و هوا گرم، من و دختر خاله ی کوچکم به همراه پدرش به دریا رفتیم، همسر خاله ام غرق ذوق و خنده ی دخترک نازش بود و من خوشحال از اینکه کسی حواسش به من نیست، جلوتر رفتم. آب دقیقا تا شونه هام بالا اومده بود و من دستام رو باز کردم، چشمانم رو بستم و نفس کشیدم، عمیقِ عمیق. بوی شوری دریا رو تا ته ریه هام می فرستادم و می خندیدم. هی می گفتم خدا کنه صدام نکنن.. به دریا گفتم: خوش به حال ماهی هات، خوش به حال اون کوسه هایی که اعماق اقیانوس دارن شنا می کنن، اون ته تها. همون جایی که خیلی تاریکه، ساکته. همون جا که فشار اونقدر بالاست که اگر آدم بدون زیر دریایی بره بدنش متلاشی میشه.
اخ ای دریا. ماهی چیه؟! کاش من یدونه از اتم های نمک حل شده ی درون تو بودم:)) همیشه آرزو داشتم و دارم که با زیر دریایی برم ته اقیانوس، پیش اون موجودات عجیب و غریب و کوسه های غول پیکر.
در کل، این عطر دقیقا مثل دریا، برای علاقه مندان آرام بخش اما برای عاشقان کشنده است.

24 تشکر شده توسط : علی آرمانی Mahmoudreza ganjali

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan.ir