نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
Salome
لینک به نظر 3 بهمن 1401 تشکر پاسخ به صبا
سلام خانم صبای عزیز🌹

سالومه گفت بهت بگویم یادش است. اون سال اولین سالی بود که چند روز مانده به تولدش دیوانه نمی شد، دیگر با خود حساب نمی کرد این سیاه پوش الان چند ساله می شود، راستش اصلا یادش نبود.. تنها هم از لندن به سرزمین مادری اش نمی آمد ها! دست همسرش را هم می گرفت و لبخندها تحویلش میداد. از همان هایی که سالومه زمانی آنها را گدایی می کرد. او تنها لبخند میزد، و بی تفاوت خیره به جای دیگری میشد. اما بگذار این راز را بگویم.
سالومه در دلش شاد بود که سیاه پوش سر و سامان یافته و دیگر تنها نیست.
راستی چرا همسرش از او نمی خواهد که کمتر سیگار بکشد؟ آن هم سیگار برگ! ریه اش را از سر راه آورده است؟
سالومه به تو ربطی ندارد..


سالومه گفت بهت بگویم دیگر نگاه گدایی نمی کند، و نیز دیگر نگاه خرج نمی کند..
سالومه تاکید کرد که این را هم حتما بگویم: سالومه دیوانه است، گاه دعا می کند که خدا نکند دوباره مهری بر دلش بیفتد. گفتم که، آخر ذاتش همیشه همان است..
25 تشکر شده توسط : M  Wolf Rezvani
Salome
لینک به نظر 2 بهمن 1401 تشکر پاسخ به Hani
سلام خانم هانی عزیز🌹
من هم بعد از خوندن متن آقای مسیح اینطور شدم، و همینطور دیشب حین نوشته ی خودم که خیلی زیاد بود و خلاصه شد. یک نوع پریشونی و سردرگمی و درگیری ایجاد میشه. برای این افراد هجوم احساسات باعث میشه مغز در حالت دفاعی بره. موقعیت های احساسی ساعت هشدار این مغزه که با صدای بلند سوت می کشه و صداش کر کننده است:)
سالومه از دید من با خودش درگیره اساسی..
اما:
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم🍃
ممنونم از محبت شما💖


19 تشکر شده توسط : M  Wolf Rezvani
F**king Fabulous
لینک به نظر 2 بهمن 1401 تشکر پاسخ به Melody
ای برادر تو همه اندیشه ای
ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای
گر گلست اندیشهٔ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمهٔ گلخنی
سلام خانم ملودی عزیز🌹
اکیپ تابلوی دی ۱۴۰۱ عالی بود😆 ببخشید خندیدم، بانمک بود واقعا:))
بله متاسفانه و متاسفانه کم هم نیستن این افراد دوپا. یادش بخیر معلم اجتماعی راهنمایی ام که اسمشون رو هم خاطرم نیست، همیشه می گفتن ای امان از این موجود دوپااا که سر هر چیزی خون به جیگر همه میکنه، معلوم هم نیست چی میخواد:)
واقعا هم بعضی ها نمیدونن چی میخوان، فقط به در و دیوار میزنن و میخوان همه چیز اون طوری باشه که دوست دارن و دلخواهشان هست. از بدو تولد دنبال تعیین و تکلیف برای عالم و آدمن.
دلم خیلی میسوزه براشون، چرا که هیچ وقت آرامش روان ندارند، درسته که دیگران رو هم آزرده میکنند اما روان خودشون خیلی آشفته تر از این حرف هاست. قشنگ از روی نوشته ها و حتی چهره ها معلومه، یعنی داد میزنه. چرا که هر چیزی که نوشته میشه انرژی خاص خودش رو داره و همین طور حالت روانی فرد رو هم میتونه نمایان کنه.
دلخور نباشید ملودی عزیز ما، انرژیتون رو نسوزونید💖 هرچند که میدونم شما مثل خیلی از عزیزان دیگه محکم تر و استوار تر و پرانرژی تر از این حرف ها هستید که منِ نوعی بخوام اینو بگم.
چرا که به گفته ی ویلیام جیمز:
امواج خروشان سطح اقیانوس هرگز سکون و آرامش آن را بر هم نمی زنند
🌹🌹🌹
28 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
Salome
لینک به نظر 2 بهمن 1401 تشکر پاسخ به محمدامین صفری
سلام جناب آقای صفری
بله بله این سالومه خانم برای من همون طور که گفتم دیوانگی های خودش رو داره، ابدا نمیخواد برگرده به اون دوران اما یادش بخیری میگه به خاطراتی که رفته اند. سالومه برعکس قبل بانویی منطقی شده، و نگاهش شاید سرد باشه اما ذاتش همون بی منطقِ احساسیست.
بی نهایت ممنون از لطف و محبت شما، مچکرم🌷
20 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
نوشته ی دوم بعد از تست دوم
این یکیو یادمه ساحل چمخاله بود
و آخرین باری بود برای من که مادرم اجازه دادن برم توی آب:)
آخر های مرداد بود و با چند تا از اعضای فامیل تصمیم گرفتیم بعد از ناهار بریم ساحل. زیر انداز و خوراکی و میوه و.. بار زدیم و رفتیم.
این بار اون پسر خاله ام که بچگی باهاش تو باغچه دنبال گنج می گشتم هم بود.
طبق معمول همیشه از ذوق زیاد رفتم توی دریا و یکم شنا کردم.
پسرخاله ام هم در حد اینکه پاهاش خیس بشه اومد توی آب و چند دقیقه بعد هم رفت.
من دور تر شده بودم، خیلی دور تر
پسرخاله ام با داد: نازنین بیا بیرون داریم میریم
من کاملا بی توجه، انگار با دیوار بود
دوباره: نازنین داریم وسایلو جمع می کنیم بیا بیروون.
من به خودم جواب دادم: نمیام خودتو خسته نکن.
سه چهار دقیقه به همین منوال گذشت، انرژی گرفتم حسابی. روحم تازه شد.
همین که برگشتم دیدم مادرم دارن اشاره می کنن که برگردم. همین که یک لحظه پام و گذاشتم روی شن ها و اومدم برم جلو، زیر پام خالی شد و رفتم زیر آب.
یه مشت آب و شن و نمک رفت توی بینیم و تا مغزمو سوزوند. خودمو کشوندم بالا و به زور جلوتر رفتم. زیر پاهام مدام خالی می شد و من انگار توی یه دنیای بدون جاذبه، معلق بودم.
انگار فرکانس دریا داشت گوش ها و مغزمو سوراخ می کرد و از اون طرف به چشم می دیدم که مادرم چقدر ترسیده و من انگار توی یه فیلم کند شده داشتم بازی می کردم.
دریا: می مونی یا می ری؟
_ماماانم! بابااام! ولم کن. اونا یدونه بچه بیشتر ندارن. مامانم جواب بابامو چی بده؟ ولم کن..
دریا پوزخند زنان و خشک: (می دونستم نمیای) اوکی به سلامت.
بعد با دستش محکم زد پشت کتفم و منو جلو فرستاد. یک لحظه تمام بدنم تحلیل رفت، با بدنی خالی از انرژی خودمو کشوندم به ساحل. پیش مادر رنگ پریده ام. دست هاشو بوسیدم و گفتم: چرا ترسیدی؟ چیزی نشد که، من داشتم شنا می کردم.
_داشتی غرق می‌شدی؟؟!!
_نه عزیز من غرق کجا بود، یه لحظه زیر پام خالی شد. وگرنه من داشتم شنا می کردم..
_بگو مرگ من راست میگی. بگو جون من چیزیت نشد..
_مادر سر هرچیز که قسم نمیخورن. جون خودم چیزی نشد، آروم باش توروخدا، بخدا خوبم...
مادرم آروم شد، اما من تا خود ویلا نا آروم بودم..
گوالتیری عجب موجودیه!
مگامار: بار اول آرامش و بار دوم اضطراب. سری بعد حتما خودت با دست های خودت خفم میکنی نه؟ بگو لطفا تعارف نکن..

اما یه چیزی فهمیدم
اونم این بود که، من هرچقدر هم عاشق و شیفته ی دریا باشم نمی تونم به خودم لقب پروانه رو بدم.
پروانه جز شمع هیچی نداره:) همه ی زار و زندگیش همون شمعه. من اما چیزهای خیلی مهم تری دارم، تعلقاتی که هیچ وقت نمیتونم ولشون کنم. خانواده:) فرشته های زمینی:)
نه نه من اصلا نمی تونم پروانه باشم. شاید مرغ سحر نسبت مناسب تری باشه برای من..

در آخر این شعر تقدیم به شما🍃
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد، خبری باز نیامد

47 تشکر شده توسط : علی فرهاد
باز هم لندن، اما نه سریال و موزه و نه توماس شلبی..
یادش بخیر.. یک وقت اشتباه نکنید ها، فیل یاد هندوستان کردن نه! فقط یادش بخیر..

سالومه برای من عطر دختری بود که بعد از گذشت چند سال رنج و درد همه میبیننش و می گن چقدر خانم شده، چقدر بزرگ شده، چقد عوض شده!!
سالومه چند سال پیش دخترکی بود غرق در دنیایی رنگی.

او سیاه می پوشید و دختر سفید
او اخم می کرد و دختر مظلومانه لبخند می زد
او سیگار می کشید و دختر پریشان حال می شد از برای ریه هایش. قربانت شوم کمتر بکش، من جایت نفس تنگی می گیرم..
او پیانو می نواخت و دختر پریشان تر می شد
او خود اعتراف می کرد که بد اخلاق است و دختر اما می گفت که به جان و دل می خرد همه را...
روزی با مادرش این شور و شیدایی را در میان گذاشت، دعوایش کردند و موج سرزنش ها بر سرش آمد، ترسیده گفت: به پدر نگویی یک وقت...
دختر اما با تمام سرزنش ها عاشقی می کرد، دیوانگی می کرد، رنگ از رخش می پرید، بی دست و پا ترین می شد در مقابل او، رقت انگیز می شد در مقابل مرد..

مدتی در دنیای خودش اورا داشت، اما مهربان تر، خوش خنده تر. سیگار هم کمتر می کشید. در عوض بیشتر می نواخت و دختر برایش می خواند. برایش غذا می پخت، ولش می کردند خودش قاشق در دهان او می گذاشت. پیراهن هایش را می بویید و اتو می زد، خانه اش را مرتب می کرد، دستانش را می بوسید، در آغوشش می گرفت و زمان همان جا متوقف می شد..
اما طوفان به پا شد، چیزی که از آن واهمه داشت سرش آمد. گویی تمام خیالاتش یکباره دود شدند و هوا رفتند..
مدتی بس طولانی غصه می خورد و گریه می کرد، حتی مادرش هم برای او دلسوزی می کرد و دلداری اش می داد..
بالاخره به خودش آمد. بالاخره کفه ی عقل و منطق بر کفه ی قلبش سنگینی کردند و او تمام کرد آن حال زارش را.
آن سیاه پوش، حالا شاهزاده ای با اسب سفید دختری دیگر بود اما او..
او در دنیایی موازی اسبی سیاه داشت، خودش هم سیاه می پوشید. یک تنه می تازاند و از دشت ها عبور می کرد، می جنگید و سرش را بالا می گرفت و خم به ابرو نمی آورد. او دیگر بی‌دست و پا نبود. دست و پا گم کردن دیگر برایش معنا نداشت. اما دیوانگی هایش را هنوز هم داشت، با خودش صادق بود و از ذاتش آگاه. از مقابل دیدگان پنهان می شد و پا برهنه روی زمین خیس قدم بر میداشت و زیر باران می رقصید و در برف ها غلت می خورد.
حالش خوب بود. تنها بود و دیگر در خیالاتش هم عشق بازی نمی کرد و حالش خوب بود. شاهزاده ای با اسب سفید نداشت و حالش خوب بود، خیلی خوب...
او سالومه می پوشید، دیگر پرنسس نبود. او حالا هم شاه خودش بود و هم ملکه خودش...

46 تشکر شده توسط : ابوالحسن M  Wolf
لاله ی سیاه:)
آه آقاى لاله کار بى‌گناه! آه آقاى دانشمند رئوف و مهربان! شما مرا خواهید کشت. شما خون مرا خواهید خورد. خیلى خب. با دخترم هم شریک و همدستید. یا حضرت عیسى! پس من در دخمه راهزنان هستم، در غار دزدها هستم. آقاى حاکم همین امروز از همه‌چیز آگاه خواهد شد. والا حضرت استاتود را هم فردا ازماجرا اطلاع خواهد یافت. ما قانون را مى‌شناسیم: کسى که در زندان شورش کند مشمول ماده شش خواهد بود. این بار ما همان عمل بویتن‌هوف را براى شما تکرار خواهیم کرد، آقاى دانشمند، و این بار آن را کاملاً اجرا مى‌کنم! پله پله، هرچه مى‌خواهید ناخن‌هایتان را مثل خرسى که در قفس گیر کرده بجوید. و شما هم، خانم، با چشمان حریصتان کرنلیوس را بخورید. بره‌هاى عزیز، من به شما اخطار مى‌کنم که دیگر امکان توطئه‌چینى با یکدیگر را نخواهید داشت، به امید دیدار! راحت باشید. به امید دیدار...
رزا، که از شدت ناامیدى و وحشت دیوانه شده بود، بوسه‌اى براى دوستش فرستاد. بعد، در حالى که بدون شک مغزش از یک فکر جدید روشن شده بود، به طرف پلکان رفت و گفت:
هنوز همه چیز از دست نرفته. کرنلیوس من، روى من حساب کن...
در شروع درگیری بین آمبروکسان زیاد، چوب و مشک و ترنج رخ داد و بعد اون تندی اولیه جاش رو به گل مریم داد. در آخر یک رایحه ی گلی چوبی دل نشین پدیدار شد. گل مریم نسبت به یاس پررنگ تر بود برای من.
به عبارتی راه خودش رو پیدا کرد این عطر، مثل عشق، که به قول آقای سخی عزیز همیشه راه خودش رو در این هزارتوی پر پیچ و خم و پر از دست انداز پیدا میکنه.
35 تشکر شده توسط : M  Wolf Neroli
Kingdom of Dreams
لینک به نظر 1 بهمن 1401 تشکر پاسخ به کامبیز سخی
سلام جناب سخی:))
ته دلم محکمه و ایمان دارم که خداوند حافظ شماست و هوای شمارو داره حسابی! هوای همرو داره:) انقدر که بخشنده است.
من و همگی این جمع برای شما دعا خواهیم کرد، بنده هم انجام وظیفه میکنم شخصا، محکم و از ته دل. به من معجزه ی دعا رو یاد آوری کردید و من باز هم ممنونم و دعاگوی شما هستم، مخصوصا شب ها. شیفته ی ماهم و دعاهای مهمم رو خیره به عظمت ماه و سیارات دیگه به زبون میارم. اون زمان حس و حال وصف نشدنی داره و من انرژی عجیبی میگیرم چه بسا حالم هم خراب میشه. بگذریم..
کلید قفل این در پیدا میشه آقای سخی:) و یا شاید هم در رحمت دیگری باز خواهد شد:)🌹✨

28 تشکر شده توسط : M  Wolf محمد جواد رضوانی
The King
لینک به نظر 30 دی 1401 تشکر پاسخ به Dina
سلام سرکار خانم دینا
هر شخصی شیوه ی خاص خودش رو داره در به اشتراک گذاری نظرات و عکس ها، هر کدام متنوع اند و متفاوت، من باز هم باید بگم این تفاوت هاست که یک محیط رو زیبا کرده. در غیر این صورت میشه همون داستان ربات...
من شخصا همون طور که عکس های خانم هانی و یا جناب cast away و خیلی از عزیزان دیگر رو میبینم و لایک میکنم، عکس های آقای اسدی رو هم میبینم و لایک میکنم و از هر کدوم به نحوی لذت میبرم و کیف میکنم. تفاوت ها زیبا هستن. پیشنهاد میکنم شما هم این تفاوت هارو دوست داشته باشید😉
43 تشکر شده توسط : Amir Aref
سلام خانم صبا💗
خیلی مچکرم از محبت شما، خیلی لطف دارید به من. من هم، شما و همگی رو بسیار بسیار دوست دارم💖 امیدوارم همیشه سلامت باشید🌼🌹
15 تشکر شده توسط : M  Wolf Perfumex

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan