نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
Cynefin
لینک به نظر 4 بهمن 1401 تشکر پاسخ به صبا
به به خیلی هم عالی، حتما تستش می کنم خیلی ممنونم ازتون.
من همیشه به یاد شما و همگی خواهم بود صبای عزیز :)
وانیل و بادوم تلخ و دود باید واقعا چیز جالبی باشه:) مرسی کلی
10 تشکر شده توسط : فاطمه فیضی Perfumex
Cynefin
لینک به نظر 4 بهمن 1401 تشکر پاسخ به صبا
خواهش میکنم🌹 نه نه فقط در شروع کار زعفران نا محسوس و زنجبیل تند و تیز قرار داره،
بیسش دود و گیاهان و چوب و کاکائو هست.
11 تشکر شده توسط : M  Wolf Perfumex
Cynefin
لینک به نظر 4 بهمن 1401 تشکر پاسخ به صبا
خانم صبای عزیز وودی مود از الفکتیو رو یه تست بکنین من خیلی دوسش دارم.
بوی چوب سوخته نمیده اما دیدم نوشتید سلیقه اتون نزدیکه به من گفتم اینو بهتون معرفی کنم.
یه عکس به عنوان کانسپت داره این عطر به اسم red wood alien، عکس یه جنگله. قشنگ حال و هوای جنگل رو تداعی میکنه. عطر تلخ، چوبی، اسپایسی و تا حدودی چرمیه.
تصور کنید، بعد از مدتی که بارون قطع میشه، بوی نم چوب درختان و خاک و گیاهان بلند بشه و ترکیب بشه با زعفران و زنجبیل.
فقط نمیدونم روایح ادویه ای هم دوست دارید یا نه، چون این عطر قشنگ بوی زنجبیل حس میشه توش. من خودم خیلی زنجبیل دوست دارم:)
27 تشکر شده توسط : محمد خلیلی فرهاد
Lost Cherry
لینک به نظر 4 بهمن 1401 تشکر پاسخ به صبا
سلام خانم صبا🌱
روانه ی بازار شده ولی توی ایران نیومده.
به نظر من لاست چری رو دوباره بگیرید، چون داشتم بررسی هاشو میخوندم نوشته شده بود چری اسموک روایح دودی و چرمی به کار رفته توش اما خب پیچیدگی لاست چری رو نداره اصلا و نت ها کاملا مشخصه.
همینطور الکتریک چری هم فقط در شروع رایحه ی گیلاس رو داره و بعد تقریبا فضاش میشه مشابه گود گرل، مدل خال خالی.
یه اصطلاح جیب پرکنی هم به کار رفت برای این دوتا عطر. راست هم میگه حقیقتا. و ذوق زیاد اولیه ام کاملا از بین رفت.
من اگر باشم عمرا پول نمیدم یه باتل بخرم ازشون، ولی سمپل میخرم اونم برای چری اسموک که زود هم استفاده کنم تموم بشه😆 اونم فقط به خاطر رایحه دودی و چرمی که داره.
در آخر ، واقعا هیچ کدوم لاست چری نمیشن.
حالا بسته به نظر و سلیقه ی شماست💖
13 تشکر شده توسط : M  Wolf هاشم پور
Salome
لینک به نظر 3 بهمن 1401 تشکر پاسخ به صبا
سلام خانم صبای عزیز🌹

سالومه گفت بهت بگویم یادش است. اون سال اولین سالی بود که چند روز مانده به تولدش دیوانه نمی شد، دیگر با خود حساب نمی کرد این سیاه پوش الان چند ساله می شود، راستش اصلا یادش نبود.. تنها هم از لندن به سرزمین مادری اش نمی آمد ها! دست همسرش را هم می گرفت و لبخندها تحویلش میداد. از همان هایی که سالومه زمانی آنها را گدایی می کرد. او تنها لبخند میزد، و بی تفاوت خیره به جای دیگری میشد. اما بگذار این راز را بگویم.
سالومه در دلش شاد بود که سیاه پوش سر و سامان یافته و دیگر تنها نیست.
راستی چرا همسرش از او نمی خواهد که کمتر سیگار بکشد؟ آن هم سیگار برگ! ریه اش را از سر راه آورده است؟
سالومه به تو ربطی ندارد..


سالومه گفت بهت بگویم دیگر نگاه گدایی نمی کند، و نیز دیگر نگاه خرج نمی کند..
سالومه تاکید کرد که این را هم حتما بگویم: سالومه دیوانه است، گاه دعا می کند که خدا نکند دوباره مهری بر دلش بیفتد. گفتم که، آخر ذاتش همیشه همان است..
25 تشکر شده توسط : M  Wolf Rezvani
Salome
لینک به نظر 2 بهمن 1401 تشکر پاسخ به Hani
سلام خانم هانی عزیز🌹
من هم بعد از خوندن متن آقای مسیح اینطور شدم، و همینطور دیشب حین نوشته ی خودم که خیلی زیاد بود و خلاصه شد. یک نوع پریشونی و سردرگمی و درگیری ایجاد میشه. برای این افراد هجوم احساسات باعث میشه مغز در حالت دفاعی بره. موقعیت های احساسی ساعت هشدار این مغزه که با صدای بلند سوت می کشه و صداش کر کننده است:)
سالومه از دید من با خودش درگیره اساسی..
اما:
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم🍃
ممنونم از محبت شما💖


19 تشکر شده توسط : M  Wolf Rezvani
F**king Fabulous
لینک به نظر 2 بهمن 1401 تشکر پاسخ به Melody
ای برادر تو همه اندیشه ای
ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای
گر گلست اندیشهٔ تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمهٔ گلخنی
سلام خانم ملودی عزیز🌹
اکیپ تابلوی دی ۱۴۰۱ عالی بود😆 ببخشید خندیدم، بانمک بود واقعا:))
بله متاسفانه و متاسفانه کم هم نیستن این افراد دوپا. یادش بخیر معلم اجتماعی راهنمایی ام که اسمشون رو هم خاطرم نیست، همیشه می گفتن ای امان از این موجود دوپااا که سر هر چیزی خون به جیگر همه میکنه، معلوم هم نیست چی میخواد:)
واقعا هم بعضی ها نمیدونن چی میخوان، فقط به در و دیوار میزنن و میخوان همه چیز اون طوری باشه که دوست دارن و دلخواهشان هست. از بدو تولد دنبال تعیین و تکلیف برای عالم و آدمن.
دلم خیلی میسوزه براشون، چرا که هیچ وقت آرامش روان ندارند، درسته که دیگران رو هم آزرده میکنند اما روان خودشون خیلی آشفته تر از این حرف هاست. قشنگ از روی نوشته ها و حتی چهره ها معلومه، یعنی داد میزنه. چرا که هر چیزی که نوشته میشه انرژی خاص خودش رو داره و همین طور حالت روانی فرد رو هم میتونه نمایان کنه.
دلخور نباشید ملودی عزیز ما، انرژیتون رو نسوزونید💖 هرچند که میدونم شما مثل خیلی از عزیزان دیگه محکم تر و استوار تر و پرانرژی تر از این حرف ها هستید که منِ نوعی بخوام اینو بگم.
چرا که به گفته ی ویلیام جیمز:
امواج خروشان سطح اقیانوس هرگز سکون و آرامش آن را بر هم نمی زنند
🌹🌹🌹
28 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
Salome
لینک به نظر 2 بهمن 1401 تشکر پاسخ به محمدامین صفری
سلام جناب آقای صفری
بله بله این سالومه خانم برای من همون طور که گفتم دیوانگی های خودش رو داره، ابدا نمیخواد برگرده به اون دوران اما یادش بخیری میگه به خاطراتی که رفته اند. سالومه برعکس قبل بانویی منطقی شده، و نگاهش شاید سرد باشه اما ذاتش همون بی منطقِ احساسیست.
بی نهایت ممنون از لطف و محبت شما، مچکرم🌷
20 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
نوشته ی دوم بعد از تست دوم
این یکیو یادمه ساحل چمخاله بود
و آخرین باری بود برای من که مادرم اجازه دادن برم توی آب:)
آخر های مرداد بود و با چند تا از اعضای فامیل تصمیم گرفتیم بعد از ناهار بریم ساحل. زیر انداز و خوراکی و میوه و.. بار زدیم و رفتیم.
این بار اون پسر خاله ام که بچگی باهاش تو باغچه دنبال گنج می گشتم هم بود.
طبق معمول همیشه از ذوق زیاد رفتم توی دریا و یکم شنا کردم.
پسرخاله ام هم در حد اینکه پاهاش خیس بشه اومد توی آب و چند دقیقه بعد هم رفت.
من دور تر شده بودم، خیلی دور تر
پسرخاله ام با داد: نازنین بیا بیرون داریم میریم
من کاملا بی توجه، انگار با دیوار بود
دوباره: نازنین داریم وسایلو جمع می کنیم بیا بیروون.
من به خودم جواب دادم: نمیام خودتو خسته نکن.
سه چهار دقیقه به همین منوال گذشت، انرژی گرفتم حسابی. روحم تازه شد.
همین که برگشتم دیدم مادرم دارن اشاره می کنن که برگردم. همین که یک لحظه پام و گذاشتم روی شن ها و اومدم برم جلو، زیر پام خالی شد و رفتم زیر آب.
یه مشت آب و شن و نمک رفت توی بینیم و تا مغزمو سوزوند. خودمو کشوندم بالا و به زور جلوتر رفتم. زیر پاهام مدام خالی می شد و من انگار توی یه دنیای بدون جاذبه، معلق بودم.
انگار فرکانس دریا داشت گوش ها و مغزمو سوراخ می کرد و از اون طرف به چشم می دیدم که مادرم چقدر ترسیده و من انگار توی یه فیلم کند شده داشتم بازی می کردم.
دریا: می مونی یا می ری؟
_ماماانم! بابااام! ولم کن. اونا یدونه بچه بیشتر ندارن. مامانم جواب بابامو چی بده؟ ولم کن..
دریا پوزخند زنان و خشک: (می دونستم نمیای) اوکی به سلامت.
بعد با دستش محکم زد پشت کتفم و منو جلو فرستاد. یک لحظه تمام بدنم تحلیل رفت، با بدنی خالی از انرژی خودمو کشوندم به ساحل. پیش مادر رنگ پریده ام. دست هاشو بوسیدم و گفتم: چرا ترسیدی؟ چیزی نشد که، من داشتم شنا می کردم.
_داشتی غرق می‌شدی؟؟!!
_نه عزیز من غرق کجا بود، یه لحظه زیر پام خالی شد. وگرنه من داشتم شنا می کردم..
_بگو مرگ من راست میگی. بگو جون من چیزیت نشد..
_مادر سر هرچیز که قسم نمیخورن. جون خودم چیزی نشد، آروم باش توروخدا، بخدا خوبم...
مادرم آروم شد، اما من تا خود ویلا نا آروم بودم..
گوالتیری عجب موجودیه!
مگامار: بار اول آرامش و بار دوم اضطراب. سری بعد حتما خودت با دست های خودت خفم میکنی نه؟ بگو لطفا تعارف نکن..

اما یه چیزی فهمیدم
اونم این بود که، من هرچقدر هم عاشق و شیفته ی دریا باشم نمی تونم به خودم لقب پروانه رو بدم.
پروانه جز شمع هیچی نداره:) همه ی زار و زندگیش همون شمعه. من اما چیزهای خیلی مهم تری دارم، تعلقاتی که هیچ وقت نمیتونم ولشون کنم. خانواده:) فرشته های زمینی:)
نه نه من اصلا نمی تونم پروانه باشم. شاید مرغ سحر نسبت مناسب تری باشه برای من..

در آخر این شعر تقدیم به شما🍃
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد، خبری باز نیامد

49 تشکر شده توسط : علی موسوی احمدرضا عابدی
باز هم لندن، اما نه سریال و موزه و نه توماس شلبی..
یادش بخیر.. یک وقت اشتباه نکنید ها، فیل یاد هندوستان کردن نه! فقط یادش بخیر..

سالومه برای من عطر دختری بود که بعد از گذشت چند سال رنج و درد همه میبیننش و می گن چقدر خانم شده، چقدر بزرگ شده، چقد عوض شده!!
سالومه چند سال پیش دخترکی بود غرق در دنیایی رنگی.

او سیاه می پوشید و دختر سفید
او اخم می کرد و دختر مظلومانه لبخند می زد
او سیگار می کشید و دختر پریشان حال می شد از برای ریه هایش. قربانت شوم کمتر بکش، من جایت نفس تنگی می گیرم..
او پیانو می نواخت و دختر پریشان تر می شد
او خود اعتراف می کرد که بد اخلاق است و دختر اما می گفت که به جان و دل می خرد همه را...
روزی با مادرش این شور و شیدایی را در میان گذاشت، دعوایش کردند و موج سرزنش ها بر سرش آمد، ترسیده گفت: به پدر نگویی یک وقت...
دختر اما با تمام سرزنش ها عاشقی می کرد، دیوانگی می کرد، رنگ از رخش می پرید، بی دست و پا ترین می شد در مقابل او، رقت انگیز می شد در مقابل مرد..

مدتی در دنیای خودش اورا داشت، اما مهربان تر، خوش خنده تر. سیگار هم کمتر می کشید. در عوض بیشتر می نواخت و دختر برایش می خواند. برایش غذا می پخت، ولش می کردند خودش قاشق در دهان او می گذاشت. پیراهن هایش را می بویید و اتو می زد، خانه اش را مرتب می کرد، دستانش را می بوسید، در آغوشش می گرفت و زمان همان جا متوقف می شد..
اما طوفان به پا شد، چیزی که از آن واهمه داشت سرش آمد. گویی تمام خیالاتش یکباره دود شدند و هوا رفتند..
مدتی بس طولانی غصه می خورد و گریه می کرد، حتی مادرش هم برای او دلسوزی می کرد و دلداری اش می داد..
بالاخره به خودش آمد. بالاخره کفه ی عقل و منطق بر کفه ی قلبش سنگینی کردند و او تمام کرد آن حال زارش را.
آن سیاه پوش، حالا شاهزاده ای با اسب سفید دختری دیگر بود اما او..
او در دنیایی موازی اسبی سیاه داشت، خودش هم سیاه می پوشید. یک تنه می تازاند و از دشت ها عبور می کرد، می جنگید و سرش را بالا می گرفت و خم به ابرو نمی آورد. او دیگر بی‌دست و پا نبود. دست و پا گم کردن دیگر برایش معنا نداشت. اما دیوانگی هایش را هنوز هم داشت، با خودش صادق بود و از ذاتش آگاه. از مقابل دیدگان پنهان می شد و پا برهنه روی زمین خیس قدم بر میداشت و زیر باران می رقصید و در برف ها غلت می خورد.
حالش خوب بود. تنها بود و دیگر در خیالاتش هم عشق بازی نمی کرد و حالش خوب بود. شاهزاده ای با اسب سفید نداشت و حالش خوب بود، خیلی خوب...
او سالومه می پوشید، دیگر پرنسس نبود. او حالا هم شاه خودش بود و هم ملکه خودش...

46 تشکر شده توسط : ابوالحسن M  Wolf

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2025 Atrafshan