لاله ی سیاه:)
آه آقاى لاله کار بىگناه! آه آقاى دانشمند رئوف و مهربان! شما مرا خواهید کشت. شما خون مرا خواهید خورد. خیلى خب. با دخترم هم شریک و همدستید. یا حضرت عیسى! پس من در دخمه راهزنان هستم، در غار دزدها هستم. آقاى حاکم همین امروز از همهچیز آگاه خواهد شد. والا حضرت استاتود را هم فردا ازماجرا اطلاع خواهد یافت. ما قانون را مىشناسیم: کسى که در زندان شورش کند مشمول ماده شش خواهد بود. این بار ما همان عمل بویتنهوف را براى شما تکرار خواهیم کرد، آقاى دانشمند، و این بار آن را کاملاً اجرا مىکنم! پله پله، هرچه مىخواهید ناخنهایتان را مثل خرسى که در قفس گیر کرده بجوید. و شما هم، خانم، با چشمان حریصتان کرنلیوس را بخورید. برههاى عزیز، من به شما اخطار مىکنم که دیگر امکان توطئهچینى با یکدیگر را نخواهید داشت، به امید دیدار! راحت باشید. به امید دیدار...
رزا، که از شدت ناامیدى و وحشت دیوانه شده بود، بوسهاى براى دوستش فرستاد. بعد، در حالى که بدون شک مغزش از یک فکر جدید روشن شده بود، به طرف پلکان رفت و گفت:
هنوز همه چیز از دست نرفته. کرنلیوس من، روى من حساب کن...
در شروع درگیری بین آمبروکسان زیاد، چوب و مشک و ترنج رخ داد و بعد اون تندی اولیه جاش رو به گل مریم داد. در آخر یک رایحه ی گلی چوبی دل نشین پدیدار شد. گل مریم نسبت به یاس پررنگ تر بود برای من.
به عبارتی راه خودش رو پیدا کرد این عطر، مثل عشق، که به قول آقای سخی عزیز همیشه راه خودش رو در این هزارتوی پر پیچ و خم و پر از دست انداز پیدا میکنه.
سلام جناب سخی:))
ته دلم محکمه و ایمان دارم که خداوند حافظ شماست و هوای شمارو داره حسابی! هوای همرو داره:) انقدر که بخشنده است.
من و همگی این جمع برای شما دعا خواهیم کرد، بنده هم انجام وظیفه میکنم شخصا، محکم و از ته دل. به من معجزه ی دعا رو یاد آوری کردید و من باز هم ممنونم و دعاگوی شما هستم، مخصوصا شب ها. شیفته ی ماهم و دعاهای مهمم رو خیره به عظمت ماه و سیارات دیگه به زبون میارم. اون زمان حس و حال وصف نشدنی داره و من انرژی عجیبی میگیرم چه بسا حالم هم خراب میشه. بگذریم..
کلید قفل این در پیدا میشه آقای سخی:) و یا شاید هم در رحمت دیگری باز خواهد شد:)🌹✨
سلام سرکار خانم دینا
هر شخصی شیوه ی خاص خودش رو داره در به اشتراک گذاری نظرات و عکس ها، هر کدام متنوع اند و متفاوت، من باز هم باید بگم این تفاوت هاست که یک محیط رو زیبا کرده. در غیر این صورت میشه همون داستان ربات...
من شخصا همون طور که عکس های خانم هانی و یا جناب cast away و خیلی از عزیزان دیگر رو میبینم و لایک میکنم، عکس های آقای اسدی رو هم میبینم و لایک میکنم و از هر کدوم به نحوی لذت میبرم و کیف میکنم. تفاوت ها زیبا هستن. پیشنهاد میکنم شما هم این تفاوت هارو دوست داشته باشید😉
دیشب به اشتباه نوشته بودم حال و هوای عطر مگامار فیلم under water هست، اصلا حواسم به فانتوم نبود:)
این فیلم بیشتر میتونه ربط پیدا کنه به فانتوم تا مگامار، چون عمیق تر و تاریکتره.
فانتوم اقیانوسه و مگامار دریا. اقیانوس با عظمت تر و با ابهته.
اما فیلم: اتفاقی که توی یک تشکیلات حفاری که توی گودال ماریانا هست رخ میده. کنجکاوی انسان و دست کاری محیط و پدیدار شدن هیولای غول پیکر. مرگ با شکوه دختر محقق، در اعماق تاریک اقیانوس و متلاشی شدن بدنش. شخصیتی آسیب پذیر، خمیده و موج زده.. هرچند این فیلم آخر هاش مصنوعی شده بود و بهم ریخته بود اما در کل مورد علاقه ی من بود.
بخشی از رمان عمق:« این پایین آب، همون آب همیشگی نبود. آب چیزیه که از شیرِ آشپزخونه یا از فواره ی حوضچه ی پارک بیرون میاد. آب وان های حموم، استخرها و البته اقیانوس رو پر می کنه. اما از یه عمقی به بعد، آب به سدی در برابر تموم چیزهایی که به یاد میاری، تموم چیزهایی که فکر می کنی میدونی تبدیل میشه. تو درونش گیر میکنی، به بازیچه ی دستش تبدیل می شی. تمرکز، سابیده میشه. افکارت جهش یافته می شن. اما فشار روح نمی تونه از پسش بربیاد. نباید همچین انتظاری ازش داشت. انسان ها برای این فشار ساخته نشدن. یه دلیلی داره که هیچی نباید این پایین زندگی کنه.»
من در کل عسل دوست ندارم، بهتره بگم نه هر عسلی. اما بی نهایت بوی عسل کهنه برام دوست داشتنیه.
اینجا رایحه عسل بسیار با کیفیته، بوی عسلِ بسیار کهنه که با رز و مشک تلفیق شده و کمی هم اسپایسیه.
عطر مناسب مصرف روزانه نیست ابدا، رسمی هم نمی دونم اما بهتره اصن اینجوری بگم: هیچ جا به جز چند جا..
سرشار از گرما و شور و رقص و عشقه و من معتقدم این شور و گرما نباید در مقابل دیدگان هیچ فردی قرار بگیره.
استایل: یک پیراهن قرمز یا سفید رنگ، اکسسوری هم هیچی، اما شاید شکوفه ی گلی کنار شقیقه، لا به لای تارهای مو. بیشتر نه! نمیخواد:)
به وقت دیوونه بازی، به وقت رقص، بلند بلند خندیدن، به وقت نگاه های عاشقانه..
**********
زن و مردی سوار بر ماشین به سمت مقصدی از قبل مشخص شده حرکت می کنند. زن روی صندلی چرم جا خوش کرده اما آرام و قرار ندارد و به تماشای مرد اش نشسته است. به باری قدیمی می رسند که در آن ساعت از نیمه شب، هیچ کس آن جا حضور نداشت. اما آن دو با خنده هایشان سکوت آنجا را در هم شکستند. وارد بار شدند، نوشیدنی خوردند و آهنگ گذاشتند و رقصیدند و خواندند:
A time to go, a time to live
A place to be, a love to give
When traveling around the world
My army of lovers
A cherry moon, a night of fun
We dance into the rising sun
I lost my soul in Tokyo
My army of lovers..
گاهی هر دو می رقصیدند؛ اما بیشتر، مرد از حرکت می ایستاد و غرق در حرکات و زیبایی های زن می شد. غرق در آبشار موهایش، سرخی لب هایش که آواز سر می دادند و آن پیراهن قرمز رنگی که بسیار به تنش نشسته بود و قند در دل مرد آب می کرد..
به غیر از بار، قطعا جایی بهتر از خونه وجود نداره.
خونه ای که منبع روشناییش فقط چندتا شمعه.
نیازی هم به عود نیست. این عطر خودش از صدتا عود بهتره. و باز هم army of lovers اما از modern talking غافل نشید، مخصوصا love is a mystery:)
I drank a lot of cool tequilas, should I go or should I stay
My heart told me I need her, but I'm too shy to say
I drank a lot of caipirinhas, I was walking like on air
And I told her that I love her, baby oh I swear
خب بسه دیگه..
سلاام آقای مسیح🌹
بله بله، فلسفه ی تغییر دنیا با چشم انداز خود و حالا این میان یکم آب از سر بگذره (بزار بگن دیوونه است، چه باک؟:))
ابدا کسی اسمش رو نمی پرسه مثل خیلی های دیگه، بهتر:) اصلا این جانور ها واقعا هم باید تو همون خلوت بمونن. باید قایمشون کرد. خلوت، اکتشاف و دعوت:) خلوت دنیا معنا داره واقعا، همه چیز از این خلوت فوق العاده میاد. من که با هیچ چیز حاضر نیستم عوضش کنم..
تد باندی، فوق العاده شرور، به طرز شوکه کننده ای شیطانی و پست. ای داد..
و در آخر چقدر زیبا نوشتید برای آفتابگردان پیر:) سرگردان میان بازی آفتاب و سایه، خسته و خمیده. اما مهربان و بخشنده است.
مرسی از شما:) فکر کنم کافه تراسی داره کم کم بازسازی میشه:) از بس صاحبش مهربونه بازم برامون دمنوش و چای زغالی درست کرده. به به🌹
مگاماره:) گوالتیری این عطر رو برای عاشقان دریا ساخته. کسانی که حتی حاضرند در دریا غرق بشن، با این عطر عشق بازی خواهند کرد. کسانی که نسبت به دریا حس پروانه ای رو دارن که به دور شمعی می چرخه و در آخر میسوزه و نابود میشه.
من عاشق دریام، دیوانه وااار. هر دفعه میریم شمال و لب ساحل من از خود بی خود میشم. چهار پنج سال پیش، خانوادگی به یکی از ساحل های استان گیلان رفتیم که خاطرم نیست اسمش چی بود. تابستون بود و هوا گرم، من و دختر خاله ی کوچکم به همراه پدرش به دریا رفتیم، همسر خاله ام غرق ذوق و خنده ی دخترک نازش بود و من خوشحال از اینکه کسی حواسش به من نیست، جلوتر رفتم. آب دقیقا تا شونه هام بالا اومده بود و من دستام رو باز کردم، چشمانم رو بستم و نفس کشیدم، عمیقِ عمیق. بوی شوری دریا رو تا ته ریه هام می فرستادم و می خندیدم. هی می گفتم خدا کنه صدام نکنن.. به دریا گفتم: خوش به حال ماهی هات، خوش به حال اون کوسه هایی که اعماق اقیانوس دارن شنا می کنن، اون ته تها. همون جایی که خیلی تاریکه، ساکته. همون جا که فشار اونقدر بالاست که اگر آدم بدون زیر دریایی بره بدنش متلاشی میشه.
اخ ای دریا. ماهی چیه؟! کاش من یدونه از اتم های نمک حل شده ی درون تو بودم:)) همیشه آرزو داشتم و دارم که با زیر دریایی برم ته اقیانوس، پیش اون موجودات عجیب و غریب و کوسه های غول پیکر.
در کل، این عطر دقیقا مثل دریا، برای علاقه مندان آرام بخش اما برای عاشقان کشنده است.
سم خواب آور
اسم بسیار هوشمندانه و جالبی برای هر دو نسخه ی اصلی (ادوتویلت) و ادوپرفیوم.
میخوام شخصیت این دو عطر و فضای کلی اونها رو مقایسه کنم.
نسخه ی ادوپرفیوم: دارک، چوبی، شیرینی بسیار نامحسوس، دودی، کمی ترش همراه با، بادام تلخ بسیار دلنشین.
کرکتر: درون گرا، اجتماع گریز، شاید سیگاری، مرموز، جدی، طبع گرم و خشک، ظاهر سرد، لاغر، مدرن، عاشق برند پرادا یا ال وی، خجالتی هم نیست.
استایل: کت چرم یا خز مشکی یا قهوه ای سوخته، بوت پاشنه بلند چرم نوک تیز، اکسسوری سیلور، ناخن های بلند و نوک تیز، لاک زرشکی یا مشکی، آرایش غلیظ، خط چشم پهن و دنباله دار، رژ سرخ، چشمان سیاه، موهای مشکی پرکلاغی.
نسخه ی اصلی: پودری، کلوچه ی نارگیلی دارچینی، خوشمزه، بالغ و خانمانه.
کرکتر: خانم خلف و متین، طبع گرم و تر، برون گرا، اجتماعی، فراری از دود سیگار و دخانیات، خوش خنده، مهربان، باوقار، کمی خجالتی، ایشون اما طرفدار پر و پا قرص برند شنل و دیور.
استایل: اکسسوری گلد، ناخن های کوتاه یا کمی بلند با رنگ های روشن، خط چشم نازک و ترجیحا بدون دنباله، آرایش لایت، رژ گلبهی یا کرم، کمی تپل، موهای روشن، چشم های عسلی یا رنگی، کت و شال گردن پشمی به رنگ های سفید، کرم، نسکافه ای، قرمز گوجه ای..
در نهایت هر دو به نحوی جذاب و خیره کننده و صدالبته دوست داشتنی با پرفورمنس خوب👌
در فصل سرما به جنگلی رفتم، جنگلی مرطوب و انبوه، ساکت و سامت..
چوب های تر به سختی آتش گرفتند و سوختند؛ شمع و عود روشن کردم. آهنگ Adela از Rodrigo را پخش کردم و صدایش را تا آخر زیاد. چند لحظه ای خیره به شعله های کم سویِ آتش، نشستم و بعد بی توجه به گِل و خاک، زیر درخت سدر و کنار گیاهان تنباکو دراز کشیدم. چشمانم را بستم و گوش دادم..به صدای دارکوب ها، به سکوت جنگل، به صدای شمع، به آدلا. به بوی سوختن و دود شدن. به بوی عود..
باران نم نم شروع به باریدن کرد. چشمانم را لحظه ای باز کردم، آتشی که به سختی روشنش کرده بودم داشت خاموش میشد، لبخندی زدم و باز چشمانم را بستم. دستانم را بالای سرم بردم و انگشتانم را در هوا تکان دادم. قطرات ریزِ باران به پوست بدنم نفوذ می کردند و وارد استخوان هایم می شدند.
بوی خاک و برگ تنباکو به خورد وجودم رفتند.
زمان متوقف شد، آن روایح محو شدند، همینطور آن جنگل؛ اما دست هایم همچنان می رقصیدند و Rodrigo می خواند و زمزمه می کرد.
چشمانم را باز کردم و سقف اتاقم را دیدم، دم دمای صبح بود و من رویا دیده بودم. و حالا سهم من از تمام آن رویا، قطرات بارانی بودند که با شتاب به پنجره ی اتاقم می خوردند.
قطره اشکی از گوشه ی چشمم چکید، چه زیبا و شاد بود آن خیال.
قلمروی پادشاهیِ رویا، زیبا بود، بی اندازه!
من در آن قلمرو زندگی کردم، چه شب هایی که آنجا صبح کردم، چه لحظاتی که در آنجا گذراندم، چه صحبت هایی که با پرندگان و پریان و برکه ها و درختان داشتم..
آری من تنها در آنجا، واقعا، زندگی کردم...