نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
❄Coeur De Noir❄
در شروع دودی، اسپایسی. خیلی خیلی چرمی و البته چرم جذاب. زنجبیلش خیلی شدید بود برام و البته دوست داشتنی.
من عاشق زنجبیلم و خیلی وقت ها یا خودش رو یا پودرشو با آب جوش و چند قطره لیمو ترکیب میکنم و واقعا عالی و مفیده.
مدتی که از اسپری میگذره همچنان تند، اسیدی و تا حدودی فلفلی میشه.
پخش و ماندگاری خیلی خوب و یونیسکس اما مثل خیلی از عطر های خارق العاده ی دیگه، فقط و فقط مناسب رنج سنی خاص و استایل و کرکتر خاصه. آقایون بالای۳۷ سال و خانم ها بالای ۴۰ سال.
حال و هوای عطر: سریال Peaky Blinders، شهر بیرمنگهام، موزه ی Black Country
صاحب عطر: قطعا آقای تامی شلبی، لهجه ی انگلیسی جذاب، کرکترِ جدی، درون گرا، منطقی، کم غذا، هر ده دقیقه یک نخ سیگار..
شغل: فقط و فقط گنگستر
(یه دانستنی جالب که ربطی به عطر نداره: در ۵ فصل سریال پیکی بلایندرز، کیلین مورفی که نقش توماس (تامی) شلبی رو بازی کرده، شش هزار نخ سیگار کشیده اما سیگار ها کاملا گیاهی بودن و حتی برای ریه مفید بودن و جایی به فروش نمی رفتن، چون کیلین مورفی هم ذاتا آدم سیگاری نبوده و ترجیح داده سیگار گیاهی بکشه)
استایل مونوکروم، کت های سنگین با آستین تک دکمه ای، ساعت های جیبی طلا، بوت های آکسفورد، کراوات و کلاه هایی با تیغ های دوخته شده به لبه ی اونها، یک کلت در جیب..
این استایل و حال و هوا با coeur de noir معرکه میشه!
به قول آقای مسیح بیوفورت مخلوقات عجیب غریبی داره واقعا، موجودات نامرئی:))
منم دارم کم کم به تمساح ها عادت میکنم اما ضربان قلب همچنان بالاست و دست و پاها یخ کرده. همیشه هیجان زده میشم به این حال و روز میفتم.
43 تشکر شده توسط : Bizi marjanmohamadi
Memoir for men
لینک به نظر 23 دی 1401 تشکر پاسخ به کامبیز سخی
سلام جناب آقای سخی بزرگوار:))
راست میگید.. راست میگید و هزاران بار مچکرم بابت یاد آوری ها و گوشزد ها:)
آقای سخی، عنایت و کرم شما همیشه شامل حال بوده و هست. نگم که چقدر نوشته های ارزشمند شما کمک حال روح و جسم من شده ان. چه لطفی از این بالاتر:)
دعا گو و دست بوس شما هستم همیشه، با تمام نالایق بودنم و تمام خطاکار بودنم.
دعا می کنم از ته دل، به روی چشم.
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر/ در صحبت شمال و صبا می فرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل/ می گویمت دعا و ثنا می فرستمت
16 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
Memoir for men
لینک به نظر 22 دی 1401 تشکر پاسخ به Dapper
سلام جناب آقای Dapper
:) دقیقا من هم مراجعه می کنم به گوگل و تحقیق می کنم راجب متن هایی که اینجا مطالعه می کنم، و واقعا مدیون میشیم به کسانی که باعث میشن تحقیق کنیم و یاد بگیریم، شخصا کار از من بر نمیاد جز دعا. دعای خیر میکنم برای خودشون و خانواده هاشون اگر قابل باشم.. و مهم تر از اون دفاع از حق اونها به پاس حقی که به گردن من دارن.
من کسی نیستم اما هی میگفتم ای کاش هر کس هر چیزی دوست داشت به من میگفت، عمرا اگر ذره ای ناراحت میشدم. اما آقای مسیح، عزیز همگی ما هستن و همین باعث شده همگی غصه بخوریم واقعا..

26 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
چند روز بعد از جمعه ی هفته ی پیش درباره ی تستی که همون روز ها از این عطر داشتم متنی نوشتم، میخواستم مدتی سکوت کنم و بعد این متن رو بزارم اما طاقت نیاوردم.
عطر دل تنگی، این عطر، عطر حسرت خوردن و فیل یاد هندوستان کردنه.. اگر دوست داشتید بخونید
🍂🍂🍂
زمستان بود و او بی هدف به خارج شهر می راند.
نمی دانست مقصد کجاست؛ ساحل، در دل جنگل، بالای کوه ها و تپه ها.. نمی دانست.
تابلویی نظرش را جلب کرد، مال روستای کوچکی بود.
فرمان را چرخاند و محض کنجکاوی همیشگی اش به سمت روستای ناشناخته حرکت کرد.
همچنان بی هدف بود، نیم نگاهی به شالیزار ها و دشت ها نمی کرد، حتی به کلبه های کوچکی که با فاصله ای نه چندان زیاد در کنار هم قرار داشتند.
انگار آن چند سالی که به شهر آمده بود حسابی روحش را کدر کرده بود.
به مرکز روستا رسید، ماشین را گوشه ای پارک کرد و پای پیاده مشغول گشت و گذار در آنجا شد.
از عطاری ها، گل فروشی ها، نجاری ها... گذر کرد.
کافه ای قدیمی و خاک خورده نظرش را به خود جلب کرد.
دستگیره ی فلزیِ زنگ زده را کشید و در را باز کرد. انگار آنجا زلزله آمده بود! شاید هم سونامی!
به دقت جای جای آن کافه ی ویران شده را تماشا کرد. جای خالی تابلو های نقاشی، روی دیوار سایه انداخته بودند. میز و صندلی های چوبی بهم ریخته و بعضا شکسته شده بودند. سه لیوان دست خورده روی کانتر، و دو سه تا لیوان و قوری گل داری روی زمین پخش و پلا شده بودند.
چشمش به گیاهان درون شیشه ها افتاد. در خانه ی مادر بزرگش با آن ها دمنوش خورده بود. بهارنارنج ، بابونه، گل گاوزبان، چوبِ دارچین و زعفران، با برگ لیموی اضافه..
شور عجیبی قلبش را به تپش انداخت. پالتوی پشمی اش را از تن درآورد و کش موهایش را از سر جدا کرد.
به سمت گرامافون خاک خورده ای حرکت کرد که کنار قفسه ی بزرگی قرار گرفته بود.
به نظر آن جا قفسه ای پر از کتاب داشت که حالا از آن ها، فقط جای خالیشان باقی مانده بودند.
خاک صفحه ی گرامافون را با آستین لباسش پاک کرد و سپس موسیقی کلاسیک دلنشینی سکوت آن جا را در هم شکست.
گرما به سرتاسر استخوان هایش نفوذ کرد.
شاد شد، خندید و رقصید و آواز خواند.

La bohème, la bohème
Ça voulait dire on est heureux
La bohème, la bohème
Nous ne mangions qu’un jour sur deux
Dans les cafés voisins
Nous étions quelques-uns
Qui attendions la gloire
لا بوئمِ، لا بوئمِ
یعنی ما خوشحال هستیم
لا بوئمِ، لا بوئمِ
ما یک روز درمیان غذا می خوردیم
در کافه های اطراف
در کنار کسانی که
به دنبال بزرگی و عظمت بودند

چرخید و چرخید، سرش گیج و چشمانش سیاهی رفت.
غرق سرد روی پیشانیش نشست.
این بار با بغض لب زد:

En haut d’un escalier
Je cherche l’atelier
Dont plus rien ne subsiste
Dans son nouveau décor
Montmartre semble triste
Et les lilas sont morts
La bohème, la bohème
بالای یک راه پله
به دنبال کارگاه نقاشی می گردم
که هیچ چیز از آن باقی نمانده
به خاطر ظاهری جدید
مونمارتر به نظرم غمگین است
و یاس ها مرده اند
لا بوئم ، لا بوئم
...........
_چش شده؟
+اومدم خونه دیدم روی مبل افتاده، تب کرده بود و مدام هذیون می گفت.

  کاش اورا در آن روز به حال خود رها می‌کردند.
چرا که او فقط، فیلش یاد هندوستان کرده بود و دلش هوس شربت بهارنارنج...


33 تشکر شده توسط : Mahmoudreza ganjali فرهاد
Memoir for men
لینک به نظر 22 دی 1401 تشکر پاسخ به Melody
من در همان خیابان و در همان جمعه ی بدرنگ مانده ام، در همان سرمای بی رحم دی ماه که تا مغز استخوانم را منجمد کرده. خیره به آوار ها و جای خالی نقاشی ها و کتاب ها، به فنجان هایی که دور هم در آن ها دمنوش و یا چای زغالی می خوردیم..
سونامی آمد و همه ی آن هارا شست و برد و من را در میان این همه اندوه تنها گذاشت..
19 تشکر شده توسط : Mahmoudreza ganjali M  Wolf
Memoir for men
لینک به نظر 22 دی 1401 تشکر پاسخ به صبا
سلام سرکار خانم صبا🍃
کافه تراسی که زلزله نابودش کرد واقعا هم چند تا مشتری پر و پا قرص داشت که همشون چشم انتظارن:) قانع ان به بودن ها و سرزدن های گاه و بیگاه، با دکمه ی تشکر هم آسوده خاطر میشن از بابت وجود ایشون. با همین ها چشم و دلشون روشن میشه..
آدم ها خسته میشن، از بی مهری ها. یکبار، دوبار،ده بار، بیست بار، چند بار؟
خیلی بده کسی بی منت وقت بزاره ، چشم بزاره برای ما به این نیت که ما، شده یک کلمه یاد بگیریم و بفهمیم.
و بعد در مقابل کسی بگه: اره منم ترجیح میدم دوستان به جای داستان هایی که ماشالله ۵ صفحه است و هیچ چیزی ندارد، فقط درمورد عطر اطلاع بدن...
این بد نیست، خود بی انصافیه، بی رحمیه..
پوزش خانم صبا، نوشته اتون سبب بیرون ریختن ناراحتی من شد.
متاسفم..



25 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
Rake & Ruin
لینک به نظر 21 دی 1401 تشکر پاسخ به Melody
گرفتش فراش باشی، کشتش قصاب باشی، پختش آشپزباشی، خوردش حاکم‌باشی...
9 تشکر شده توسط : مهریار M  Wolf
چند مدت پیش با پدرم به ملاقات دوستشون رفتیم، گفت و گوی بسیار مفیدی برای من بود به شخصه. در طول مسیر برگشت هزار بار خدارو شکر کردم که برای یک ساعت مفید انسانی رو وسیله ای کرد برای افزایش آگاهی من. با خودم مدام می گفتم خدایا شکرت که انقدر به فکر مایی. پریروز هم به مادرم می گفتم هر انسانی که سر راه ما قرار میگیره از سر تدبیر خداست، حتی اگر یک جمله ی آموزنده به ما یاد بده، وظیفه ی ما شکرگذاری از خداست، اما چطور؟؟ فقط بگیم خدایا شکرت؟ زبونی؟! با جون و دل باید کلمات و جملات آموزنده رو دریافت کرد تا شکر حقیقی به جا آورده بشه. شکر نعمت، نعمتت افزون کند. کفر، نعمت از کفت بیرون کند..
در حین صحبت ایشون قانونی رو به من یاد آوری کردند به نام قاعده ی پاولی یا قاعده ی غیرامکان( اصلی در مکانیک کوانتومی) که در زمان خودش همه اون رو مسخره کردند و فقط آلبرت انیشتین از ایشون حمایت کردن.
و اما قاعده: اصل غیرامکان پاولی بیان میکند که هیچ دو الکترونی، یا به طور کلی هیچ دو فرمیون مشابهی ، نمیتواند حالت کوانتومی یکسان داشته باشند؛ ( مثلا به طور هم زمان در یک مکان باشند و..) این اصل برای درک پدیده های مختلف از جمله ذرات بنیادی گرفته تا ساختار ستاره ها( ینی همه چیز حتی تک تک اتم های تشکیل دهنده ی بدن من و شما عزیزان) نقش اساااسی ایفا میکند.
یعنی هیچ کدوم از انسان ها، مخلوقات، حیوانات، درختان و گیاهان، ستاره ها، سیاره ها، کهکشان ها، قمر ها و .... شبیه به هم نیستن و از هر پدیده و مخلوقی فقط یکی در کل جهان وجود داره.
خیلی طبیعیه که علایق افراد، دیدگاهشون، نوع تحلیلی که برای هر موضوع انجام میدن و.. متفاوت باشه. اگر اینطور نبود که ما با ربات چه فرقی داشتیم؟
به یک ربات برنامه ای رو میدیم و اون مطابق با همون برنامه برای ما کار انجام میده، ما که ربات نیستیم، انسان ها همگی به یک صف منظم دربیان و فقط درباره ی کارکرد و پرفورمنس و مواد تشکیل دهنده ی یه چیز نظر بزارند. همه ی تحلیل ها با نیمکره ی چپ!
تقصیر ما نیست:) انگار دنیا از ما میخواد فقط با این نیمکره جلو بریم، کار کنیم، پول در بیاریم، شب و روزمون رو سپری کنیم و روز از نو، روزی از نو. یک زندگی رباتی!!
اما نمیشه، باور کنید این زندگی نمیشه! بدون هنر و خلاقیت امکان نداره، بدون شعر و موسیقی و کتاب امکااان نداره، بدون توجه به نیمکره ی راست بیچاره امکان نداره لذت برد، امکاان نداره با اعماق وجود درک کرد. امکان نداره عمیقا لذت برد، امکان نداره به پوسته ی یک چیز نفوذ کرد.. نیم کره ی راست بدبختِ طرد شده همون نیمکره ایه که همه ما انسان ها در وجودمون داریم و وجه تمایز ما با ربات هاست.
مورد مهم: فلسفه و درک عمیق هنر با هم ارتباط تنگاتنگی دارن. فلسفه ی هنر، درک عمیق ماهیت و چیستی یک هنره و به اون معنای حقیقی میبخشه.
گر در سرت هوای وصال است حافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوی
...
کمال سر محبت ببین نه نقض گناه
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند
...
آسمان، کشتی ارباب هنر می شکند
تکیه آن بِه که بر این بحر معلق نکنیم
56 تشکر شده توسط : مهریار ابوالحسن
سلام سرکار خانم هانی🌹
ممنونم از محبت شما، خیلی ممنون، خواستم توضیحی هم داده باشم درباره ی متنم تا کامل تر بشه.
بله قطعا هم چکیده ی نکات همین مفهوم رو میرسونه.
مچکرم از لطف شما❤
11 تشکر شده توسط : M  Wolf هاشم پور
امروز این متن رو از دید شخصی که فیلم رو تماشا نکرده دیدم، این فرد امکان داره در نظرش متن رو کمی درهم ببینه و فضای مشابهی هم نتونه با عطر براش پیدا کنه. که خب تا حدی متن درهم هم هست.
خواستم فیلم رو اسپویل نکرده باشم تا از همین درهم بودنه هم مخاطب کنجکاو بشه، و هم فیلم رو تحلیل کنه و هم عطر رو. اما واجب دونستم حسی که از عطر گرفتم رو بگم به اضافه ی یه سری توضیحات.
این عطر حس ترس رو به من القا نکرد اماا عجیب حس تاسف و غمی که ناشی از همین تاسفه رو ازش گرفتم، مثل اینکه تباه بودن زندگی و یا سرنوشت کسی رو ببینید و هیچ کاری نتونید براش انجام بدید و در نهایت متاسف و غمگین بشید.
فیلم روان شناختی Don`t Look Now همین احساس رو به من منتقل کرد، ژانر این فیلم وحشت و درامه اما چه وحشتی؟ وحشت و یا حجوم اضطراب به دلیل وجود افکار و سایه های درونمون که اگر چاره ای براش پیدا نکنیم مارو از درون متلاشی می کنن. پش این فیلم عملا فیلم ترسناک نیست.
و من عمیقا متاسف شدم، چرا که این مدل آدم ها اصلا کم نیستن بینمون و بدتر از اون این هست که فقط تعداد محدودی از این افراد واقعا متوجه میشن، خودشون رو میبخشن و به داد خودشون میرسن. و حتما نباید دلیلی مثل مرگ یک عزیز داشته باشه، تا طرف خودش رو سرزنش کنه. حتی ضربه های کوچیک و بزرگ دیگه ای که انسان ها میخورن و با توجه به اون نوع تفکرات و رفتارهاشون رو تغییر میدن و در وجود خودشون یک حس تنفر، سرخوردگی، سرزنش و.. به وجود میارن همگی تبدیل به یک معضل میشن توی زندگی و روابطشون با بقیه.
این عطر همون آدمیه که گیر افتاده توی گرداب و ذره ذره تباه شده، آدمی که خیلی دیره تا بشه کاری براش کرد. کسی که خودشو هم گم کرده..
26 تشکر شده توسط : Mahmoudreza ganjali فرهاد

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2025 Atrafshan