نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
کُلِ نفسِ فرد را، تنها با بدی‌هایش نمی‌توان زیر سوال برد!
مومِنتس این را خوب می‌داند.
دوستانش محدود‌ اند و عاداتش منظم و پیدا. مونوکروم پوش است و علاقه‌مند به طیف قهوه‌ای و نورپردازی‌های تاریک. میانه‌رو ست و اهل مطالعه و از میان نویسندگان، به ساد توجه می‌کند!
هرچند زیر و بمِ گفته‌هایش را در نمی‌آورد اما، در پسِ ذهن، پاره‌ای شان را مرور می‌کند..
با پلیدی به خوبی آشناست؛ فضیلت را به درستی می‌شناسد!..

فکر می‌کردم طبع اش مطلقا گرم و مرطوب باشد؛ اما نسبتا گرم و خشک است! فضایی بوزی‌الکلی دارد که بدش نمی‌آید جَوی دیکتاتوری بر جمع حاکم کند! یک عودِ بی‌جانِ محو شده دارد و پیکان‌های لطیفِ وانیلی‌خامه ای که نگرانِ کلامِ شیوای چوب صندل اند؛ غافل از اینکه صندل وود روزه‌ی سکوت گرفته!
سویه‌هایی بخوری وَ گس که میلِ زیادی به کنش هرچه بیشتر با لادن دارند و گران‌رو تر و رزینی تر می‌شوند..
حس و حالی قره‌قروتی و ملس که با شیرین‌بیان بسیار رفیق است.. یک شیرینیِ دیگر هم برای من دارد که حاصلِ شیره‌انگور است! دل‌زننده نیست بلکه در عینِ مَلاحت، بازیگوشی های زیر پوستی خودش را دارد! این ترازِ متعادلِ میوه‌ای را دوست دارم؛ حتی اگر حاصل جبر باشد! یا حاصلِ استقبالِ آقطی‌سیاه از این حکومت!
آقطیِ سیاه؛ سرد و خشک، گَس و گیاهی‌آلدهیدی.. ابروانِ درهم و برهمِ ادویه‌ای دارد و اندامی درشت که شیمی پوستش چرب است! اما زورش نمی‌رسد! زورش به پاییز نمی‌رسد...
دوست داشتنی‌ است! رنج را اندوخته بشر می‌داند..‌
مرور می‌کند؛ 'ویرانی، چون آفرینش، دستور طبیعت است'..
*مِی نوشد به مه‌تاب و حالی دل پر سودایش را خوش می‌دارد:)

مارکی د‌ِ ساد
*عُمَر خیّامِ نیشابوری

31 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
Outrecuidant
لینک به نظر 29 آبان 1402 تشکر پاسخ به Rezvani
درود به شما،
این جمعِ عزیز رحمت‌اند در این خونه.. نعمت‌اند و نوشته‌های من، شکرانه‌ای دست و پا شکسته...
خداوند شما و دیگر دوستانم رو حفظ کنه🌸
21 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
سه‌گانه اِن‌اَپَغته بر روی رنگ مشکی، قهوه‌ای سوخته، و قهوه‌ای تریاکی بسیار خوب خودشان را نشان می‌دهند.
یک شب اوتغِکویدان را بر یک مانتوی مشکیِ ابریشمی اسپری کردم و بیرون رفتم.. دوستم به محضِ نزدیک‌ شدن به من، با لبخند و عمیقا عطرم را بویید.. خیلی خوش گذشت.. اغلب بیرون از خانه به من خوش نمی‌گذرد اما آن شبِ معتدلِ تابستانی، کلی راه رفتیم و چهار‌راه ها و خیابان ها را سانت زدیم و اوتغکویدان می‌تازاند و من سرمست از این حجمه خوش که مرا احاطه کرده بود...

تار و پودِ ابریشم رایحه را نرم‌تر کرد و رنگ مشکی‌اش به وزین بودنِ آن افزود. یک رایحه پخته‌ وَ پرمغزِ صابونی که گَه‌گاه به هل ناخنک می‌زند و زنجبیل را بر شانه‌های استوارِ کندر رها می‌کند!
شخصیت این عطر در دستان کندر است! عمق دارد؛ بسیار عمیق؛ هرچند محدود اما میزان‌اش نامعلوم است و این خود نوعی پیچیدگی است و بسیار زیباست!
با رز هم‌نشینی می‌کند و قرار است با این‌کار به ما بفهماند که هرچند مسکوت و جدی، اما لبخند‌ش شیرین است و خود اهلِ ظرافت و لطافت!
یک باغچه دارد که گل‌هایش را سیراب می‌کند و خاکِ برگ‌هایشان را با دستانش می‌گیرد!
پیراهنی بلند بر تن دارد که تنباکو به خوردِ تار و پودِ ظریفش رفته و حبس ابد دارد!
حسِ عجیبی دارد این شاهنامه به پایان رسیده!
چون دانه‌های درشت مرواریدی که از پلکانی چوبی و بس طولانی، هم‌آهنگ و هم‌وزن، به پایین غلت می‌خورند و، دانه دانه، مقابل پای می‌افتند!
پلکانی نامتناهی که سقف‌ش آسمانی است یکدست و پر ستاره! و آن مرواریدها، گویی کودکانِ ماه‌ اند و تحفه‌گانی که اینبار نه در دریا، بلکه بر دامانِ پیراهنِ او فرود آمده اند. :)

45 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
این نیمچه مخلوق، رگه‌های معطر و سبز خودش رو از چندین گیاه آورده..
ابتدا شاید وَ شاید پوستِ لیمو‌ترش باشه؛ اما بدانید دیگه پاش رو در مرکبات فراتر نمی‌بره! پس این چهره‌ی نیم‌شرقیِ فوژه که وِجهه‌ای از مرکباتِ معطر رو درون خود جای داده از کجا میاد؟ از در هم آمیختگیِ افسنطین و سرده و درمنه! شفافه و خداروشکر تا پایانِ کار هم چهره‌اش رو مکدر نخواهد کرد! تا انتها کار رو خوب اما با دستانی لرزان جلو می‌بره! مثل خواننده‌ای که فالش نمی‌خونه اما در ادای نت‌های بالا و پایین، به حنجره‌اش فشار میاره!...
سرده یا همان نراد به لحاظِ ظاهرِ برگ هایی که داره و رایحه‌ی معطری که می‌سازه مثل کاجه.. اما فوژه‌تر، کلاسیک‌تر و تداعی کننده‌ی خاطرات باربرشاپی!..
افسنطینِ شیرین یا تلخ؟ من می‌گم شیرینی که در نشست و برخاستِ با شمعدانی، رنگ‌باخته وَ کمالِ همنشین موجب پدید اومدن ردِ پایی از اوقات‌تلخی در او شده! اما هم‌چنان تلاشش بر اینه که گرم ‌وُ صمیمی باشه، غافل که آوازِ درمنه بلند‌تره! زورش می‌چربه و آوایِ بی‌حالِ شیرینی زیرِ دست و پایِ تلخی، له می‌شه..علفی‌تر، آفتاب خورده تر، و تیز تر می‌شه...
در آخر، این رطوبتی که به رایحه قدرت می‌بخشه، نیروی محرکه‌ای هست که دستانش را بر قفسه سینه وانیل فشرده، به او شوک داده تا ضربانِ قلبش رو بالا ببره!
وانیل به دیدِ من از اول ماجرا حضور داره اما نیازمند احیا‌ است! تب داره وُ طبیب بر بالین!...

با تمامِ این تعریفات و توضیحات، کاراکتر ندارد که ندارد! ببینید، این مسئله صحیحه که این لاین رو به افتخار مکان‌هایی در ایتالیا ساخته‌اند اما دلیل نمیشه هیچ چیزی از خودش جهت شرح کرکتر و یا عاملی برای تقویت پرسونایِ فرد، نشان نده!
پورتا ونزیا شهری آرتیستیک به یاد آورده میشه چرا که مملو است از آرت گالری ها و موزه ها! بیایم اصلا بی‌خیالِ شهر و موزه و گالری بشیم؛ این عطر رو اگر در یک عبارت ترجمه کنیم به این می‌رسیم: "هنرِ مدرنِ شوخ‌طبع"!
عین اثری به سبک کوبیسم‌ه که نقاشی ناشی اون رو طراحی کرده؛ با تفکر بر اینکه کوبیسم به جای عمق، تنها تمرکز بر 'دو بُعد' داره..پس کُلا 'عمق' جز کَشک چیز دیگری نیست!
اغلب، هنر مدرن رو نمی‌پسندم چون آرتیست‌ها خیلی ناشی شدن! حرکات عجیب و غریب از خودشون در میارن و اثراتی بی‌سر و ته، تحویل مردم می‌دن! دَک و پُز از‌ سر و روی این عزیزان می‌باره! یبار به یه مجسمه برخوردم که یه تیکه فلز بود روی یه سنگ..ازشون پرسیدم این دقیقا چیه؟ گفت از اونجایی که اسمی براش انتخاب نشده اطلاعی نداریم که چیه ولی قطعا کانسپت داره:/ آیا این شمایلِ هنر بر آدمی اثر می‌ذاره؟ چه میزان؟‌ من میگم صفر! پوچ!
چه هنری‌؟! وقتی در یک مرکز آموزشی مردم لباس استایل می‌کنن و چهارتا قلم به دست، پُزِ آرتیست بودن میگیرن و در سرویس بهداشتیِ همونجا، مستخدمی غذای خودشو توی اون مکانِ آلوده بخوره و نره بیرون روی صندلی‌ها بشینه و بگه خجالت میکشم!!
هنرمندانِ ما برن و بیان و دست‌های رنگیِ خودشونو بشورن و نیم نگاهی خرجِ اون زن نکنن و اون زن بیشتر در صندلی خودش فرو بره...
من با دوستم اونجا بودم..اون داشت باهاش حرف می‌زد.. من فقط نگاش می‌کردم..من زبون ندارم اینطور مواقع.. صدا ازم در نمیاد.. فقط نگاه میکنم..من نگاه می‌کردم! چشمای خاکستری‌شو..اینکه چقدر رنگ نداره چشماش! حتی شالِ صورتیِ روی سرش هم اون لحظه رنگ نداشت! از کنارش که رد شدم دیگه هیچ کدوم از تابلو ها هم رنگ نداشتن...رنگ‌ها کم آورده بودن در برابر شمایلِ سفید و سیاهِ اون زن!
رنگِ چشماش خار شد و رفت توی چشمای من! خواب‌و بهم حروم کرد...

33 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
Overture Women
لینک به نظر 24 آبان 1402 تشکر پاسخ به Rezvani
زیبا نگاه شماست!..
ممنونم از توجه و محبتتون🌹
10 تشکر شده توسط : Amir M  Wolf
Passeggiata In Galleria Vittorio Emanuele II
لینک به نظر 23 آبان 1402 تشکر پاسخ به سعید رضایی شوشتری
سلام :)
ممنونم از لطف و محبتتون🌹از شما عزیزان آموخته و همچنان می‌آموزم.
13 تشکر شده توسط : فرهاد M  Wolf
Alba sui Navigli
لینک به نظر 23 آبان 1402 تشکر پاسخ به complihanicated
محبت دارید.. ممنونم🌸
9 تشکر شده توسط : M  Wolf Rezvani
"در گالریِ ویتوریو امانوئِل قدم بزنید"
قدیمی‌ترین گالری در میلان، سبکِ طراحیِ نئوکلاسیک با سقف‌های شیشه‌ و چدنی و کفی از جنس موزائیک‌های رنگی..یه طرفش هم کلیسای جامع کاتولیک و طرف دیگرش هم مک‌دانلد قرار داره:/
شما اگه ۱.کف این گالری رو ببینید و ۲.رایحه‌ی عطر رو استشمام کنید، به راحتی، به رنگ و طراحیِ باتل این کار ۱۰ از ۱۰ میدید!
رنگِ مسیِ باتل دقیقا به رنگ موزائیک‌های مسی، آبی‌خاکی، سفید، قهوه‌ای‌ خاکی، و رگه‌های طلاییِ کف اون گالری میاد!
آیا رایحه به فضای داخل گالری هم خواهد اومد؟ نمی‌دانم! اما از روی ریویو های نوشته شده در رابطه با این گالری به این مسئله پی بردم که گرانی، و تجمل و مصرف گرایی در این فروشگاه بی‌داد میکنه..فضا شلوغ و پر‌ سر و صدا!
رایحه هم حقیقتا الکی شلوغش کرده!

خلاصه وَ مختصر وَ مفید بگم؟ روح نداره.. عین اون دوتای دیگه...

هم‌مزه ی شکلات‌های غیبا موتزارت کوگِن (Reber Mozart Kugeln)؛ معطر، شکیل اما دوست‌نداشتنی!
مغزه‌ی حجیم شده‌ی کره و گرد کاکائو که دورش رو یک لایه‌ی پهن و کُپُل از پرالینِ فندق و مرزیپان (کره بادام) احاطه کرده باشه.. سویه‌های الکلیک وَ وانیلِ نه چندان درست و حسابی!
من بچه که بودم داییم بهم می گفت شیربرنجِ وارفته:) وانیل هم همینه؛ شیربرنج وارفته! رقیق، بی‌مغز و تلفیق شده با رگه‌های لاکتونیکی.. در شروع‌اش سوایِ پودرِ دارچین کمی فلفل هم گرفتم ازش؛ در کنار اون رایحه لاکتونیک‌، که خیلی ازش خوشم نیومد! یادِ المپیا میوزیک هال از ایستوا دِپَغفِم افتادم که در موردش نوشته بودم: بدمزه!...
زمان مثل برق می‌گذره وَ میریم داخل رینگ بوکس و شاهد یاس و مریم میشیم! شوشاینِ یاس و داکِ نا امید کننده مریم! طفلکی مریم؛ مشت خورش ملس:( این ماجرا یه بلیدِر داشت که اونم مریم بود! ناک‌اوت میشه وَ میره به آغوش چوبِ سدر...
فضا دم می‌کنه، ثانیه‌ها کِش میان و کش میان و کش میان.. و چیزی که باقی می‌مونه رایحه‌ای است کامپلکس‌ و نسبتا ناتوان در جمع کردن کار...
خودِ رایحه: خوب
فضاسازی: نیاز به تلاش
برایند: با تک‌ماده پاس
کرکتر: تجدید
ثبات اخلاقی و رفتاری: تجدید
اما در نهایت؛ فارق‌التحصیل از دبیرستانِ تروساردی!
تروساردی چطور دبیرستانیه؟
عین دبیرستانِ من! جابر، زورچپان کننده همراه کیلو کیلو پُزِ عالی!
بعد از اون سه سالِ کذایی نیاز داشتم به یکی مثل نصرالله مدقالچی که برام بنویسه: نازنین، تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت...
سوایِ اینها.. آیا اگر در دبیرستانِ دیگری مشغول به تحصیل می‌شد اوضاع‌اش بهتر می‌بود؟
بله!
کجا؟
ایستوا دِپغفم!..

46 تشکر شده توسط : Maxxine ROSA
به مچم که اسپری‌اش کردم بینیم نرسیده به منزلش دنده عقب رفت..البته خونه که چه عرض کنم، باید بگم میکسر!
یک استراکچرِ شفاف و تهاجمی از مرکبات؛ به چه صورت؟
اینجوری: پوست پرتقال رو رنده کرده‌اند، رنده درشت ترجیحا چون با رنده ریز دیگه خیلی کار رو گس وَ تلخ تحویل بینی مردم می‌داد.. الان میزان تلخی و گس بودنِ ناشی از پوست پرتقال از ۱۰۰ تا، ۴۴ تاست.
خودِ پرتقال رو هم یکی با دست حسابی فشار داده و بعد پرتش کرده توی ظرف.‌ و لیموترش..خودِ لیموترش، نه پوستش؛ اما لیمویی که یکی دو ماهی میشه یخ زده وَ رگه‌های ترش‌اش رنگ باخته اند..اما عطرش رنگ و بوی غریبی رو به ما میده..طبیعیه چون لیموترش ما مدت‌ هاست برای خودش رفته بوده قطب! از مرکبات به دور شده دیگه!
اینارو فیشرِ گرامی میکس کرده و سپس از باغچه خونشون دو تا دونه برگِ نعناع دست‌چین و، همونطور نَشُسته و خاکی وَ برای تزئین، گذاشته روی معجون..
من گمانم بر اینه که آمبروکسان کارِ فیشر رو خراب کرده! شورشو درآورد و معجون رو بدجور نمکی کرد!
بدجور نه به این معنا که خیلی نمکی؛ بلکه از فرط بی‌خود و بی‌جهت بودنش!
مُشکش هم جذبه نداره متاسفانه! یه ته بویِ صابونی هر چند لحظه یکبار از خودش بروز میده.‌. بروز موقت و خیلی شوخ!
از اینجا به بعد بطالت است که این معجون و آشپزخانه و خانم خانه را رها نمی‌کند که نمی‌کند!
خطی میشه، بی‌هویت میشه و واقعا اعصاب‌خورد کن!
و آمبروکسان شده یه بچه که آشپزخونه رو بهم ریخته!
آمبروکسان میتونه خیلی با‌ استعداد باشه و دوست داشتنی اما اینجا؛ فیشر اشتباه کردی! بدان و آگاه باش که بچه آوردن به دوست داشتن و نداشتن نیست، بلکه به صلاحیته که شما.. بله...

34 تشکر شده توسط : Rohaam فرهاد
پوست من به اندازه کافی خشک هست اما پاییز که میشه دیگه میشه کویر!
خدا میدونه چی به روز عطر‌ها میاد..
دیشب داشتم به آیدین فکر می‌کردم؛ با خودم گفتم چقدر صفر دو آیدینه!
جابر ازش پرسید تو دنبال چی میگردی؟ گفت دنبال خودم...
بعدش گفتم ای کاش یه جمله عاشقانه واسه‌ی صفر دو می‌نوشتم که حق مطلب ادا بشه. 'من کویر بودم وَ بوسه‌های تو سراب'...
....................

رفتم کوچه‌ی ویا فیوری؛ در یه خونه باز شد. خونه‌ی مادربزرگه! پشت دیوار، جریانِ جوی آب و دیوار سنگیِ مرطوب و سبزه‌های خیس خورده...
یه میز کنار پنجره، سرتاسر اش پارچه‌ی سفید پهن کرده بود و روش مرزه و ترخون خشک می‌کرد.. منم می‌رفتم می‌خوردمشون. بعد می‌رفتم توی اتاق، یه قوطی چایی خالی داشتم و سه تا سکه.. سکه‌هارو می‌انداختم تو قوطی، با یه کاغذ کادوی پلاستیکیِ زرد کادوش می‌کردم.. دستِ راستم می‌گرفتش و می‌دادش به دست چپم.. بازش می‌کردم و دوباره از اول.. تا شب ده بار اینکارو تکرار می‌کردم و هر بار برای باز کردن کاغذ کادو ذوق می‌کردم! بار یازدهم؛ با دستِ راستم دادمش به دست چپم، یکی مچمو گرفت و منو از خونه پرت کرد بیرون!
پاشدم رفتم سه پاف روی لباسم اسپری‌اش کردم و بهش گفتم منو از خونه مامان‌بزرگم انداختی بیرون حالا بمون تو همون چهاردیواریِ تار و پود این لباس حالت جا بیاد!
گفت اعتراف کنم آزادم می‌کنی؟
گفتم بازجو نیستم که اعتراف ازت بگیرم، برام قصه بگو!
....................

لئوبلیو رو یادت هست؟ گفته بودی دل‌ نازکه اما من با او مهربان نبودم!
تنِ مشک‌بوی اش لابه لای گِل می‌رقصید و قند در دلم آب می‌کرد.. رفتم جلو؛ بوی لاک الکل و ریزدانه‌های فلفل می‌آمد..
من باز یاد آیدین افتادم..سرمه بوی لاک الکل و چوب می‌داد و آیدین آن رایحه را دوست داشت...
رفتم جلوتر، در آغوش کشیدمش و اسیدِ دستانم را به وجود او ریختم! آنقدر به خودم فشارش دادم که استخوان‌هایش به صدا درآمدند و اشک از چشمانش سرازیر شد.. از میانِ دو کتف‌اش بوی هل آمد و من آن قطرات اشک را نوشیدم وُ نوشیدم..چشمانم بسته بود و با زبانم وانیل را مزه مزه می‌کردم!
بازشان کردم و او دیگر نبود! اما بر مچ دست چپ‌ام دو گلبرگِ یاس من را تماشا می‌کردند...
....................
- حالا آزادم می‌کنی؟
میخوام ولی قفل‌ این در باز نمیشه!
- چقدر باید اینجا بمونم؟
هفت هشت ساعت‌ بیدار باش، بعدش تا فردا بخواب..از خواب که پاشی دیگه اینجا نیستی ولی من قصه‌اتو با خودم مرور خواهم کرد...


*سمفونی مردگان، عباس معروفی
23 تشکر شده توسط : Rohaam فرهاد

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan