نظرات | TIMELESS
ترتیب نمایش
Khamrah
لینک به نظر 28 دی 1403 تشکر پاسخ به عیسی
با احترام و عرض ادب
دوست فرهیخته و ارجمند ضمن قدردانی از عنایت شما برای دوستان این محفل، در خصوص فرموده ی شما عارضم: از نظر من عطارها انسانهای خاصی نیستند و مثل همه ی ما زندگی و تفکرات جنرال دارند و دلیل اینکه عطرهایی را بونوازی میکنیم و بسیار مورد پسندمان میشود یا ما را با خاطرات زندگی در گذشته همراه میسازد، نشان از تفکرات همان عطارها در پُشت معماری این عطرهاست. که این کار را با آزمون و خطاهای بسیار فرمول بندی میکنند. منظورم این است که اگر خود شما هم شغلتان یعنی شغل اصلی تان عطاری بود که برای صنایع عطرسازی فعالیت میکردین، باز هم میتوانستید همین عطرهای خیلی مورد پسند خودتان و جامعه را معماری کنید، چراکه زمان و مکان لازم برای این فعالیت را دارید. اما این را هم در نظر داشته باشید که روغن ها یا اسانس های پایه را که در کارخانجات مخصوص تولید میشوند، توسط مهندسان شیمی، بیولوژیست ها و حتی شاید مهندسان فیزیک فرمول بندی و سنتز میشوند که هرگز اسمی از آنها یاد نمیشود. عطار فقط این روغن ها و اسانس ها را با هم آمیزی و سینرژیستی در آزمون و خطاهای بسیار، یه رایحه ای را معماری میکند که بعد از مشورت با سایر همکارانش اعم از روانشناس ها، اِکولوژیست ها، بازاریاب ها و غیره، آن روایح را به تولید انبوه میرسانند.
بنابراین عطرهای شرکتی هم هرچند کپی کار یا موازی کار، باز هم فرآیند عطاری را برای حتی کپی کردن و موازی کردن عطرها، انجام میدهند تا بلاخره بتوانند رایحه ای را که همانندسازی شده است را در مسیر درست یعنی شباهت نزدیک به عطر اصلی تولید کنند. منظورم این است که صرفا دانستن ترکیبات اصلی یک عطر حتی بصورت درصدهای دقیق، ملاک برای کپی شدن همان عطر یا موازی شدن همان عطر نیست، و بایستی چندین نفر که کارشان ارزیابی معماری عطرهاست این موارد را بازبینی کنند تا نزدیکترین رایحه را به عطر اصلی تولید کنند.
اما اینکه برندهای شرکتی نمیتوانند اسم عطارهای عطرهای کپی یا موازی را بنویسند، دلیلش این است که خوب به هرحال خالق اون عطر اصلی مثلا ژاک کاوالیه است و دیگه اولین بار همه ی مخاطبان عطر، این رایحه مثل بولگاری تایگار را با عطارش ژاک کاوالیه شناخته اند، پس دیگر نمیتوان یه عطر کپی را که از روی بولگاری تایگار کپی شده است را براش نام عطار بنویسند چون دیگه هم خیلی مسخره میشه و هم اینکه جناب ژاک کاوالیه براحتی میتونه شکایت کنه که این اثر به اسم من ثبت شده و اومدن از کار من کپی کردند و اسم خودشان را درج کردند.
البته من بسیار قدردان عطارها هستم که برخی هاشون واقعا روایحی روح نواز را معماری میکنند و این خلاقیت عطارهای عطرهای اورجینال، برای من بسیار ستودنی است. مثل موسیقی که برخی نوازندگان ایرانی آن هم با ضریب سنی کمتر از 40 سال، چنان موسیقی های بی کلامی را نواخته اند که برای من باور کردنی نیست که یه جوان کمتر از 40 یا حتی کمتر از 30 سال، همچین نت های موسیقیایی را نوشته و نواخته است که اورجینال هستند و با روح آدمی همراه میشوند. کشور ما، مملو از استعدادهاست در هر زمینه ای، اما افسوس که هنر این استعدادها در این کشور تباه میشوند و هرگز بهایی به آنها داده نمیشود.
سپاس از همراهی شما و بزرگواران.....
15 تشکر شده توسط : سعید رضایی شوشتری مهران میرزایی
De Viris
لینک به نظر 28 دی 1403 تشکر پاسخ به کامیار فخر
با احترام و عرض ادب
دوست فرهیخته و ارجمند جناب آقای فخر بزرگوار و جناب آقای شجاعی بزرگوار و تمامی بزرگواران از همراهی و همدلی شما سپاسگزارم. ۲۰ سال از آسمانی شدن پدرم می‌گذره.
در خصوص فرموده ی شما من و خیلی از انسان‌ها در خواب از بلندی یا ارتفاع سقوط می‌کنند که هنوز دلیل مستند علمی برای این تصویرسازی خواب جنرال میان انسان‌ها مشخص نشده است. اما به احتمال زیاد حتی رویاها و کابوس‌های خواب هم در حافظه‌ی ژنتیکی نهفته است که ممکنه در برخی انسان‌ها این حافظه‌ی ژنتیکی رویا و کابوس خواب، مشترک باشد. البته شرایط و تنش‌های محیطی هم بر رویاها و کابوس‌های خواب انسان‌ها تاثیرگذار هستند اما ما اکثراً ویدیوهایی را بصورت تصویری و صوتی و حتی بویایی و چشایی در خواب تجربه می‌کنیم که در واقعیت روزمره ی زندگی آنها را تجربه نداشتیم. ولی خود ماهیت رویاها و کابوس‌های خواب ما نیز از درک قبلی از محیط پیرامون و رفتارها و سجایای اخلاقی مون منشأ می‌گیره که ما رویاها و کابوس‌هایی را تجربه می‌کنیم که در حداقل ممکن برای ما دارای مفهوم و معنا هستند مثل وجود ذرات بنیادی اتم‌ها اعم از بوزون‌ها و فرمیون ها که وجود خارجی و مفهوم خارجی هر چیز وجودی را واقعیت می‌بخشند.
هراس‌های انسان‌ها نیز در کنترل ژنتیک انحصاری آنهاست که شرایط محیطی (فاکتورهای اپی ژنتیک) در استعداد و پتانسیل این هراس‌ها جهت تسریع یا تعویق آنها در زندگی، نقش بسزایی دارند اما فاکتور اصلی همان ژنتیک یا بعبارت بهتر، حافظه‌ی ژنتیکی برای هر فوبیا (هراس) یا فیلیا (گرایش) در انسان‌هاست.
من فکر می‌کنم اگر روزی بتوان تمام برنامه‌ریزی حافظه‌ی مولکول‌ها و سلول‌های انسانی را که چطور این برنامه‌ریزی باعث تکوین سلولها و بافتها می‌شوند را درک کنیم، در آن صورت تمام بیماری‌های سخت مثل سرطان یا سندرم و سایکولوژی درمان خواهند شد و حتی الگوی رویاها و کابوس‌های خواب هایمان را نیز درک خواهیم کرد...
با آرزوی بهروزی و شادکامی روزافزون برای شما و تمامی بزرگواران....
18 تشکر شده توسط : مهران میرزایی محمدعرفانی
همیشه از ارتفاع هراس داشتم. وقتی کوچیک بودم خیلی کوچیک، باد سهمگین سرد زمستان به آنتن روی پُشت بام برخورد میکرد و شبکه های یک و دو که تنها شبکه های سیما بودند رو برفکی میکرد. پدرم میرفت پُشت بام تا آنتن رو درست کنه و من هم سعی میکردم به این هراسم از ارتفاع غلبه کنم و از پله های نردبان بالا میرفتم که تا چند پله ی بالا سریع باز میترسیدم و میومدم پایین.
همون کمد چوبی کهنه ای که داشتیم هم ارتفاع زیادی واسم داشت که همیشه دلم میخواست بالای کمدمون رو ببینم اما ترس از ارتفاع همیشه مانع میشد. بالای کمد، جعبه آرایشی دومادی پدرم بود به رنگ کرمی از پوشش چرمی و دستگیره دار که داخلشو مامانم باز میکرد توش تشک سفید رنگ و پشت درب جعبه آینه بود. داخل جعبه یه ریش تراش و یه صابون شیشه ای به رنگ قهوه ای روشن یکم بزرگ که اصلا استفاده نشده بود و هنوز بوش میومد با شانه ی بزرگ چوبی و یه عطر که همین عطر بوگارت بود.
بوی خاک... بوی گل های خشک شده لای دفتر خاطرات... بوی جعبه ی ادویجات مادرم در آشپزخانه... بوی نسکافه ای که اون زمان داخل یه شیشه ی مکعب مستطیل داشتیم... بوی صورت اصلاح شده ی پدرم که بعد از حمام سیگار مَگنا فیلتر قرمز میکشید... بوی زندگی کهنه در تیک تاک خوشایند ساعت دیواری پارس... بوی صدای خُرخُر پدرم در خواب بعد از ظهر جمعه ها... بوی فیلم ایرانی کَشتی آنجِلیکا... بوی صدای باز کردنِ درب منزلمون هر شب ساعت 9 که پدرم از سرکار میومد... بوی آجیلِ چهارشنبه سوری با اون تنقلاتِ مختلفش... بوی حقوق گرفتنِ پدرم در اول هر ماه که دو بسته ی 100 تایی از اسکناس 200 تومانی بود... بوی مهرِ زندگی که زندگی به معنای واقعیِ زندگی بود...
همه چیز تمام شد، پدرم آسمانی شد اما هراس من از ارتفاع همچنان باقی ماند که به احتمال خیلی زیاد این هراس در من، ژنتیکی هست که ژن های مسئول سنتز پروتئین هیجان ارتفاع (ژن هایی مثل MAOA)، در سلولهای من پروتئین کمتر یا ناکارآمدی سنتز میکنند که آکروفوبیا دارم. امیدوارم خداوند در دنیای پس از مرگ، از این نقطه ضعفِ من بعنوان جزای گناهانم استناد نفرماید...
..........................
رایحه ای بسیار کهن در قلب زندگی جا مانده در زمان که مدعیست: زندگی دگمه ی بازگشت ندارد. مناسب تنپوش پدران دیروز زندگی که موی سپید کردند در این وادیِ رحمت بر عشق خانواده. ماهیت عطر خیلی کم خاطرم هست اما یادمه که تُند و تیز بود و احتمالا برای فصل پاییز و زمستان مناسب بود.
سپاس از همراهی بزرگواران....
28 تشکر شده توسط : مهران میرزایی nazanin
مادرم عید سال 1372 همین ادکلن کبری رو واسه خودش خرید که فکر کنم 1000 تومان (10 هزار ریال) خریده بود. 12 اردیبهشت همون سال روز معلم، مادرم یدونه ادکلن سایز جیبی کبری در باتل پلاستیکی سبز صابونی رنگ واسه خانم معلمم خرید که همین رایحه بود در حجم قابل حمل فکر کنم 20 یا 25 میل بود. خانم معلمم خیلی خوشش اومد و تشکر کرد.
رایحه ای از کُنجِ تنهایی های روزگار نوستالژیک در طنین آوای زمان....که تا آنسوی آفاقِ خیالها در امتداد بود. رایحه ای از تلاطُمِ کودکانه در قدمگاهی از پوست خاک و خاشاکِ زندگی...که تا فراسوی آرزوها در انبساط بود. رایحه ای از معصومانه ی باورها در بارگاهِ عشق از گُذرگاهِ آشنا....که تا آرامشِ آمال ها در انتظار بود. رایحه ای از انجمادِ تاریخ در انقباضِ خیالها....که تا آیینِ آواها در اَرمغان بود.
...................................
از نوستالژیک ترین عطرهای زندگی که مادران دیروز، آن را زیسته اند. الهام گرفته از عطر دیور پویزن (باکس سبز تیره در وسط) اما به مراتب خوشبوتر از دیور پویزن در باتل زیباتر. گزشی از پهنای پرتقال آبدار و هلوی آن روزگار بر گلبرگهای یاس و مریم که شبنمی شیرین از وانیل را در پوست ضخیم سدر آبستن میکند تا آذین کند این اَشکهای تلخ را در لبخند شیرین زندگی....
عطری شرقی گلی در طبع گرم و تلخ و شیرین، مناسب تن پوش بانوان در روزهای سرد با ماندگاری و پراکنش بسیار خوب.
.....................رایحه ای از یادمانِ روزهای زندگی در انجمادِ تاریخ.............................
سپاس از همراهی بزرگواران
23 تشکر شده توسط : Mahmod Akrami nazanin
در کوچه پس کوچه‌های باریک از عبوری عاشقانه، که نه ساعت و نه صدای قدم‌های تو، بلکه رایحه‌ای از ادویه‌جات تند و تیز، او را به سمت درب فرا می‌خواند...
از کارهای خوب برند رمی مارکویز که شاید جوان امروز، آن را پسند نکند. اما برای جوان دیروز، این عطر از روزگار نوستالژی، روزگار عصر تابستانه در مسیر بازگشت از محل کار به خانه که درست ساعت ۷ عصر در غروب آهسته‌ی خورشید، رایحه‌ای به ظاهر ژولیده اما برنا دل در امتداد کوچه آشکار می‌شود. رایحه‌ای از دستان و تن خسته‌ی جوان سیه چرده ی سپید باطن، که تنها برای غروب کامل از روز، یک ساعت زمان دارد. رایحه‌ای از صدای قیچی در پیرایشگاه کهنه‌ی نوستالژیک.
از عطرهای خاطره‌انگیز برای سنین بالای ۳۰ سال، مناسب تن‌پوش در روزهای بهاری و تابستان و اوایل پاییز با ماندگاری و پراکنش متوسط تا خوب.
سپاس از همراهی بزرگواران....
24 تشکر شده توسط : فرهاد مهران میرزایی
یادته...اون روزهای زمستان واسه 30 سال پیش، چقدر برف مهمان محله ها و پُشت بام ها بود؟؟ یادته... اون پُشت بام های کوچیک با اون دودکش های دلسوز، با اون بخاری های نفتی خشمگین اما مهربان، دل های بزرگمان رو گرم میکردند؟؟ یادته... اون دَبه های پلاستیکی بزرگ تُرشی توو حیاط سپیدپوش، به انتظار یکبار دیگر از پهنای شبانه ی سفره ی کوچیک اما سخی واسه مهمان شدن در اون سفره بودن؟؟ یادته... اون سریال های شبکه های یک و دو که واسه یک هفته باید انتظار میکشیدیم؟؟ یادته... اون پارو کردن پُشت بام های سپیدپوش که تمام مردان و پسران اهل محل رو همونجا روی پُشت بام گَپ و گُفت میکردیم؟؟ یادته... اون برف بازی های کودکانه توو کوچه های بُن بست که صدای خنده هامون به تمام خونه ها رخنه میکرد؟؟ یادته... اون یخ زدن دستهای کوچولومون از برف بی رحم که حتی بخاری های مهربان هم توان گرمایش دستانمون رو نداشتن؟؟ یادته... اون خواب نیم ساعت و فقط نیم ساعت در شیفت صبح مدرسه از اون سرمای سوزناک، برامون قدِ تمام دنیا ارزش داشت؟؟ یادته... اون مسیر پیمایش مدرسه در شیفت صبح زمستون با پیکان جوانان همسایمون با اون گرمای مطبوع بخاریش که آرزو میکردیم کاش دیرتر این مسیر تموم بشه؟؟ یادته .................
..........................................
از نوستالژیکترین عطرهای گلی محور در طبع گرم و تلخ و تند، مناسب تنپوش آقایان و بانوان در روزهای سرد با ماندگاری و پراکنش بسیار خوب برای روزگارِ یادته و متوسط برای روزگار یادمه.
خیلی خاطره انگیز است و دقیقا یادآور آن روزگار سهمگین زمستان های قدیم دهه ی 60 و 70 حداقل برای من، که تک تک آن روزگار را برای یادمان امروز، زیسته ام. اولین بار این عطر رو داخل کمد کهنه ی چوبی منزلمون کنار بُقچه ی لباس های تمیز مادرم دیدم، اون زمان ها لباس های تمیزمون رو داخل بُقچه های گلدوزی شده نگهداری میکردیم. اون زمان فکر کنم سال 1373 بود از این عطر خوشم نیومد چون رایحه ی خیلی تندی داشت اما احتمالا پخش زیادی داشت که اکثر خانم ها و حتی آقایان هم از این عطر استفاده میکردند. اون زمان ها من عطر کبری (مار حلقه زده به شیشه ی مشکی عطر با چشمان قرمز کریستالی) رو بهترین ادکلن یا بهترین رایحه میدونستم و بخاطر همین دیگه هر ادکلنی رو میدیدم توو خونه ی اقوام و بو میکردم، فکر میکردم در مقابل اون عطر کبری، هیچی نیستند.
این عطر مکسی هنوز همان رایحه هست و هنوز با شنیدن رایحه اش، دوباره در لحظه ای یادآور آن روزگار زندگی میشود. روزگاری که هیچ چیز نداشتیم و همه چیز داشتیم.......
سپاس از همراهی بزرگواران....
31 تشکر شده توسط : nazanin حسین رفیعی
اسمش هاجر بود. پشت محله ی ما، خونه و مغازه ی پدرش قرار داشت. پدرش مغازه ی لوازم آشپزخانه از جنس پلاستیک می‌فروخت و هاجر اکثراً با یه چادر سفید گل‌دار قرمز ریز، جلوی مغازه ی پدرش به انتظار دیدار من بود. ما دوسال بود که اون محله اسباب کشی کرده بودیم و خونه ی حیاط دار ۱۰۰ متری بود که خریده بودیم.‌ بعد دوسال که ۸ سالم شده بود، رفتم محله ی هاجر تا نان روغنی واسه صبحانه بخرم. نمی‌دونم چرا مغازه ی پدرش اون ساعت صبح باز بود یعنی ساعت ۹ صبح. که من برای اولین بار هاجر رو جلوی مغازه ی پدرش دیدم.
نمی‌دونم چرا برام آشنا اومد. هاجر هم منو نگاه کرد و تا رسیدن نوبتم برای نان، مدام همدیگه رو نگاه می‌کردیم. دیگه هر روز به بهانه ی دیدن هاجر، بعد از مدرسه الکی میرفتم از جلوی مغازه ی پدرش عبور می‌کردم و اونو یواشکی نگاه می‌کردم. هاجر هم همیشه منو نگاه می‌کرد.
سالها گذشت و از دوم ابتدایی وارد دوم راهنمایی شدم. هاجر در تمام این سالها، فقط یک نگاه بود...فقط یک دیدن در عبوری بی‌معنا از جلوی مغازه ی پدرش....
حتی اسمشو اون زمان نمی‌دونستم و سالها برام مبهم‌ بود که یعنی اسمش چیه؟؟؟؟ دوم راهنمایی روزهای اول مهر که واسه سوار شدن به اتوبوس واحد منتظر اتوبوس بودم، برای یه لحظه در اون تاریکی هوای اول صبح، حس کردم یکی داره نگام می‌کنه. نگاش کردم دیدم هاجر هست. لبخند زد و منم لبخند پاسخ دادم. پسر عموش امیر همکلاسی من بود و من دیدم امیر داره با اون صحبت می‌کنه توو ایستگاه اتوبوس، که به هر ترفندی بود از امیر پرسیدم و گفت دختر عموم هست اسمش هاجر...
من تمام اون سالها، اسمی از هاجر را با قلبم با نگاهم حمل می‌کردم... تمام اون سالها، پاسخ یک سوال بی جواب، هاجر بود... چهره ی خوبی داشت یا حداقل برای من اینجوری نشون می‌داد. داخل اتوبوس واحد، سعی می‌کردم جایی باشم که به هاجر دید خوبی داشته باشم. اونم دقیقاً پشت به من جای می‌گرفت، که فکر می‌کنم با یکی از دوستانش هماهنگ بود و جای منو در اتوبوس بهش می‌گفت.
هرگز طنین صدای هاجر رو نشنیدم و اون هم هرگز طنین صدای منو نشنید. البته با دوستانش حرف می‌زد اما ازدحام صداها هرگز اجازه ی شنیدن طنین صدای هاجر رو نداد.
یبار یه خانمی سوار اتوبوس شد که فکر می‌کنم معلم بود، اومد وایساد پشت هاجر در اتوبوس واحد، که دقیقاً همین بوی عطر از مانتوی مشکی رنگش پخش می‌شد. رایحه ی این عطر از همان روز، در شامه ام ثبت شد چون تزاحم میان منو هاجر بود. برای همین، هر وقت این عطر بیژن را استشمام میکنم، یاد اون روز دوشنبه صبح میوفتم.
تا سوم راهنمایی هاجر رو می‌دیدم اما از ورود به دبیرستان، بخاطر تغییر مکان دبیرستان و دور بودن، دیگه هاجر رو ندیدم. البته ما همون دوره ی دبیرستان سال سوم دبیرستان از اون خونه اسباب کشی کردیم به آپارتمان واسه همین دیگه ندیدمش اما رایحه ی این عطر بیژن، یادآور همان روزهاست.
چقدر زمان، غریب گذشت... اما عطرها همچنان خاطرات زمان را آبستن هستند.
رایحه‌ای بسیار نوستالژیک و کمی سنگین یا غلیظ گلی در طبع گرم و شیرین و تلخ، مناسب یادآوری برای زیستن در یک روز از روزگار دهه‌ی ۷۰، با ماندگاری و پراکنش خوب.
سپاس از همراهی بزرگواران....
32 تشکر شده توسط : nazanin marjanmohamadi
تاکنون کارهای متنوعی را برای مشابه های عطر دیور ساواج الکسیر تجربه کردم و خود عطر ساواج الکسیر را در آرشیوم دارم. به نظرم با توجه به تجربیات متفاوت برای عطرهای مشابه یا محوریت ساواج الکسیر، عطر لطافه اسد از نظر ماهیت رایحه و نه شباهت بسیار دقیق یا کپی محض رایحه به ساواج الکسیر، برای شامه ی من، دلنشین تر از عطر ساواج الکسیر است. عطر ساواج و ساواج الکسیر چندان جذابیتی واسم ندارند و البته ساواج الکسیر از ساواج برای شامه ی من جذابتر بود که آن را خریدم اما به نظرم این خریدم، شایسته نبود. چراکه اسد لطافه با رایحه ی وانیلی خوشایندتر از الکسیر خودش را نمایان می‌کند.
تابحال عطرهای شرکتی بسیار متنوعی را تست و تجربه نمودم که یادم نمیاد حتی یک مورد از آنها برایم سردرد آور باشند یا حساسیت پوستی و تنفسی واسم ایجاد کنند. علاوه بر این، عطر اسد لطافه واسه شامه ی من یه عطر معمولی هست نه یه عطری که مثلا مدام بهش دلتنگ بشم. اما ماهیت رایحه‌اش واسم دلنشین تر از ساواج الکسیر است. برای بانوان هم ظاهراً عطر اسد خوشایند است و فکر می‌کنم این عطر، جزو عطرهای پر فروش در مغازه‌های شهرمون از طرف بانوان به آقایان است. چون هم برچسب قیمتی مناسبی دارد و هم رایحه ی خوشایندی دارد، میزان پرفورمنس هم متوسط تا خوب است برحسب شیمی پوست مخاطبان و درجه‌ی سردی هوا.
از برند لطافه یه عطر جدید به نام اسد بوربون خریداری نمودم که هنوز دستم نرسیده است، با توجه به نت‌های تشکیل دهنده‌ی این عطر جدید، به نظرم خوشایندتر از اسد خواهد بود و امیدوارم رایحه‌ای دلنشین داشته باشد.
سپاس از همراهی بزرگواران....
27 تشکر شده توسط : mahmoud_bl امیرساقی
فکر می‌کنم سال 1371 بود، یکی از دایی‌های من اون زمان لیسانس ادبیات بود که تازه دبیر ادبیات شده بود. اون زمان پنجشنبه ها که می‌رفتیم خونه‌ی مادربزرگ، می‌رفتم طبقه‌ی بالا که اتاق داییم اونجا بود و یه کمد فلزی داشت که داخلش هم کتابهاش مثل چندین جلد قابوس نامه و هم چندتا ادکلن که یکیش همین ادکلن بست لومانی بود. یواشکی ادکلن بست رو برمیداشتم و از درپوش بو می‌کشیدم. چقدر خوشبو بود...چقدر حس خوبی میداد بهم...همش فکر می‌کردم یعنی یه روز میشه منم معلم بشم و اینجور ادکلن‌ها رو داشته باشم؟؟؟
اون زمان ادکلن لومانی بست خیلی پخش و ماندگاری خوبی داشت چون کت مشکی داییم که همیشه روبروی کمدش آویزان بود، بوی همین ادکلن بست لومانی رو می‌داد. واسه همین فکر می‌کنم اون زمان ادکلن بست خیلی ماندگاری و پخش بالایی داشت. شیشه ی ادکلن بست داییم، وقتی به سمت نور خورشید یا نور مهتابی می‌گرفتم به چند رنگ بخصوص رنگ بنفش مثل رنگ سی دی، بازتاب می‌داد. سالها بعدش خودم ادکلن بست خریدم که فکر کنم رایحه تقریبا همون بود اما به نظرم ماندگاری و پخش ادکلن داییم نبود. البته من سال 1378 اواخر شهریور ادکلن بست لومانی را خریدم. همیشه هر سال دوبار لباس می‌خریدیم یکی نزدیک عید و یکی هم نزدیک بازگشایی مدارس. از سال 1375 تابستان‌ها می‌رفتم یه جاهایی کار می‌کردم واسه سه ماه تابستان که پول بیشتری داشته باشم. از قالیبافی برای روزی 70 تومان (700 ریال) تا سیم پیچی لوازم خانگی و اُطوکشی در تولیدی مانتو و پرسکاری و تراشکاری و ریخته گری. اواخر شهریور سال 1378 هم دوتا شلوار لی جین ترکیه ای آبی رنگ شُسته (مارکش avensis و Televoleبود) با یه پیرهن آبی هوایی رنگ خطدار اسپورت و یه جفت کفش اسپورت سفید رنگ با مارک گالیانو (فکر کنم اسم یکی از فوتبالیست های تیم ملی برزیل بود) و ادکلن بست لومانی خریدم. چقدر ست شلوار و پیرهن و کفش گالیانو با ادکلن لومانی بست، جذاب بود.
بوی جوانی و شادابی، بوی حس نگاه عاشقانه ی مخفی و خجالتی، بوی یواشکی نگاه کردن به دختر دبیرستانی همسن خودت در ازدحام اتوبوس واحد، بوی حس بزرگ شدن، بوی حس مرد شدن، بوی حس مهم بودن، بوی حس معرفت و مرام میان رفقای مدرسه، بوی حس فرار کردن زنگ آخر از دیوار مدرسه، بوی حس شاگرد اول بودن با تمام نفرت از مدرسه و درس خواندن، و بوی حس ساعت 1 ظهر در پیمایش مسیر بازگشت از مدرسه به خانه و دوباره نگاه خجالتی و مخفیانه به او در پشت درب کوچک آهنین خودشان که صدای چرخاندن کلید در قفل، تنها زمان ایستای میان دو روح بود.......
رایحه‌ای بسیار جوان پسند و شاداب، کمی حالت صابونی اما خوشبو و عام پسند، مناسب تن‌پوش آقایان در فصول بهار و تابستان و اوایل پاییز با ماندگاری و پراکنش متوسط برای نسخه های جدید.
سپاس از همراهی بزرگواران.....
32 تشکر شده توسط : حسین رفیعی سانیار
درست 30 سال پیش بود. سوم ابتدایی بودم، امتحانات ثلث اول تمام شده بود. خونه ی ما داخل یه کوچه ی بن بست بود، سر کوچه مون یه نونوایی بربری پزی بود. همیشه صبح ها کلی صف واسه خرید بربری بود. نونوا مردی میانسال به اسم مش عبدالله بود که همیشه اعصابش بخاطر رعایت نکردن خانم ها در صف نونوایی، داغون بود. صبح ها که نمیشد نون بربری بخریم چون اصلا به من نوبت نمیرسید. اما عصرها هم ساعت 5 مش عبدالله میومد دوباره نونوایی رو باز میکرد و تا ساعت 6.15 عصر نون میپخت. عصرها نوبت خیلی آرام بود و مادرم عصرها واسه عصرانه مبلغ 1 تومان (10 ریال) میداد واسه خرید یدونه نون بربری و 50 تومان (500 ریال) واسه خرید پنیر لیقوان، که عصرونه بخوریم اونم با چای تازه دم فکر کنم اسمش بهار بود. همیشه عصرها مردی به نام آقا بهروز میومد نون بربری میخرید که پیرایشگاه محله بود. جوون بود و بسیار متین و مودب. همیشه همین عطر کارون رو به خودشم میزد. شیشه ی این ادکلن داخل ویترین چوبی فرسوده اش بود. در همین روزهای بسیار برفیِ آن زمان، با گرمای دلنشین تنور گازوئیلی نونوایی و بوی عطر آقا بهروز که هر بار یه نفر درب نونوایی رو باز میکرد تا بیاد داخل، اون لحظه ی تبادل باد سرد، باعث دوباره پراکندگی عطر آقا بهروز میشد. با نفس عمیق بو میکشیدم. اون موقع ها فکر میکردم دست و صورتشو با صابون نخل سبز شسته واسه همین همچین بویی میده. اما بعدها که ازش پرسیدم گفت نه ادکلن زدم و همین کارون منظورش بود.
کارون برای من همان 30 سال پیش را تداعی میکند. روزهای برفی سهمگین زمستان واقعی... روزهای بخار نونوایی بربری مش عبدالله... روزهای صندلی های فرسوده و ویترین چوبی پیر مغازه ی آقا بهروز... روزهای تعطیلی مدرسه ها در شیفت صبح و بعد از ظهر بخاطر برف سنگین که دنیا رو به ما میداند... روزهای سرسره بازی بچه های محل داخل کوچه ها که پوست آسفالت محله را یخکافت کرده بودند... روزهای لیز خوردن و زمین خوردن بر اثر همین یخ زدن محله ها... روزهای خیس شدن چشمها و نوک دماغ در سرمای هوا... روزهای گرمابه های محلی که بوی صابون نخل همیشه از تمام حمام ساطع میشد... روزهای بخاری نفتی مدرسه ها که همیشه مُبصر کلاس با کلی زحمت اون بخاری ها رو روشن میکرد... و تمام آن روزهایی که روزگار واقعی بودند که زمان را به جدیت درک میکردیم.......
...........................................................
عطری که امضای تاریخ است در کتاب زندگی
سپاس از همراهی بزرگواران......
38 تشکر شده توسط : جناب پچولی حسین رفیعی

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2025 Atrafshan