بیاد میارم روزی دختری را دوست داشتم که مثل ماه بود ، حتی آهو های پارک ملی گلستان ساعت ها به او خیره میشدند و در چشم و ابروی مشکی او میشد جوری گیر افتاد که گویا هیچ قانونی از فیزیک و انرژی نمیتواند راه حلی پیدا کنه برای رهایی ،
اما من تنها عاشق اینهایش که نشدم
عاشق جوری که او مرا دوست داشت شده بودم
عشقی عمیق داشت ، عمیق تر از گوشته ی من و هسته ی زمین
عاشق حس رگ هایم که خونش داغ میشد با او ،
و قلبی هایی که با ریتمی صمیمی و پاک میتپید
دلتنگ و با شوق میتپید .
دختری که جوری دوست داشتنی بود
که مطمعنم حتی در گرم ترین ظهر تابستون هم اگر خبر میرسید به مردای توی قصه که اینجاست ، واسه ی بردن اون با اسب بالدار میتازوندن .
هنوزم همون چشما رو داره
خودشم نمیدونه ولی سال بسال خوشگلتر هم میشه در صورتی که احتمالا حس میکنه داره پیر میشه ،
هنوزم آهو ها هم اگه بهش برسن انقدر خاصه که میخکوب میشن
مثل زمانی که در عبور از جنگل انبوه یکهو به یک جاده ی جنگلی میرسن و میخکوب میشن .
نمیدونم من اشتباه کردم یا او یا ما ، ولی روزی مرگ رو دیدم ، روزی رسید که چشمان براقش نمیخندید و باید در انتخاب کلمات سرعت بخرج میدادم تا خسته نشه ، مایی که زمانی میتوانستیم ملیون ها ساعت در مورد بی ربط ترین مساءل جهان پرحرفی کنیم
مایی که محدودیت های یک و دو ساعته مخابرات تماس هایمان را قطع میکرد .
از من بپذیرید که عاشق دوست دارد هرچی ببیند جز بی تفاوتی ،
بی تفاوتی صدایی دارد شبیه صدای ممتد خط های دستگاه های اتاق احیا بیمارستان ، وقتی قلب نمیزند و دکتر میگوید ساعت مرگ : 12:20AM
ولی افسوس که دیگه سهمی از اون حس ها واسه من
نیست
بگذریم چون بعضی غم ها و درد ها هستند هرچه بیشتر ازشان بگویی کمتر خالی میشوی و بیشتر فرو میروی
و در نهایت
میخواستیم مثل این روز ها رو نبینیم که دیدیم که .
درود بر شما علی عزیزم
این درد مشترکی هست که شاید ۹۰ درصد تجربه کردیم، افسوس که هیچ راه چارهای نیست جزء کنار آمدن...
امیدوارم دیگر شاهد همچین تجربهی غمانگیزی نباشی.
مرسی امیر عزیزم
هیچ تاسفی شخصا ندارم ، حتی اگر راه برگشت و جلوگیری از تکرارش وجود داشت باز همین مسیرو میرفتم .
"بياد ميارم روزي دختري رو دوست ميداشتم"
جمله عجيبيه. عين برش با اسكالپل. باريك ولي عميق. نه روي جسم كه بر روح آدم.
جالب اينكه اين زخم رو درماني هم نيست.
عكس بسيار زيبايي است جناب افتخاريان
💐💐
dapper عزیزم دقیق گفتی ، عمیق و تیز ، اما شیرین ،
تضادی خواستنی
در مورد عکس هم چشمای شما زیبا می بینند ، ممنونم
به خاکستر بدل می کند مرگ و بیماری
همه آن شعله ها را که زبانه می کشند برای ما،
آن چشم های فراخ
تفته و رخوتناک،
و آن لبان نمناک را
که گویی قلب مرا بلعیده است.
آن بوسه های سوزان چون نیرنگ هاروت را
آن خدنگ خلسه ها را
که زهرآگین ترند از شعشعه ی خورشید
پس چه بر جای خواهد ماند؟
هیچ
-آه، چه خوف انگیز! -
هیچ
جز نگاره ای محو و رنگ باخته
که چون من شاهد مرگ را در آغوش می کشد
در خلوت تنهاییِ تلخ
و"زمان"
آن پیرِ خودپرست
روز از پی روز
می خراشدش به زبریِ پرهای ناسوده ی خویش...
هان! قاتل سیاه روی هنر و زندگی!
تو را هرگز یارای زدودن ز خاطر من نیست
نقش شمایل او را
که چشمه ی جوشان فخر و شادمانی بود روزگاری
بر منِ مسکین
#بودلر
زیبا بود خانوم هانی
ولی دل کاری به عقل و زمان و مکان نداره حتی اگر همون 'هیچ' رو جلوی روش بذاری ، مگه قبول میکنه ؟
راننده ی زندگی من مغرم نیست
البته خوشبختانه و خوشحالم از این که با دلم همقدم شدم همیشه
عشق....
بزرگترین جادویی که میتواند مرده را زنده کند و همزمان زندهای را بُکُشد...
و چه تلخ اگر به عشق نرسیم، که مردهی متحرکیم
.
(شخصا یک مرده متحرکم)
عالی گفتی عباس عزیز
ای عشق! ای عمیقترین احتیاجها
درمان دردها و خود از بی علاجها
ایمانِ کفر، شادیِ غم، شوقِ بی امید
آمیزه شگرفترین امتزاجها...
چقدر اینجا عالیجناب عاشق دلسوخته داریم.
واسه همینه که همگی به این مکان تعلق خاطر داریم. چون هم علاقه ی مشترک( عطر) داریم و هم درد ِ مشترک...
اشتباهت همینجاست جوان !
میبینم روزی را که حرف مرا تصدیق خواهی کرد !
تو در حال آماده شدنی برای بزرگترین ات . تمرین گذراندی !
به غایت ِ پختگی ، پختگی در عشق ، از پس ِ تجربه ، زیباست !
روزی نزدیک به حرف من خواهی رسید :)
این جمله یادت نرود ! روزی خواهی گفت :
سخی از کجا می دانست ؟؟ از کجا چنین واضح دید ؟؟ از کجا دانست این پیش بینی ی تغییر بزرگ را در من ؟؟!
آن روز لبخند مرا با چشم دل ببین 😊
خواهی دید !
کامبیز خان ارادت ، مثل همیشه❤
جناب استاد سخی عزیز آنچه که به آن اشاره کردید را بسیار مشتاقم بدانم که منظورتان چه بوده که به حرف های شما ایمان دارم، منظورتان درک و رسیدن به عشق فضلانی پروردگار بوده یا یافتن جفت روحی یا امثال آن؟؟؟؟
و چه مرگ هایی که ندیدیم بارها.. و بارها در آینه مردیم و در گلدان پژمردیم .
خیلی غم عزیزیه باهاتون همدردی می کنم .. نمیگم بقیه عمرتون زندگی باشه چون همیشه یه چیزی هست و یه چیزی نیست !
ولی امیدوارم برای بقیه عمرتون .
یادم باشه یه جایی یادداشت کنم مردها هم عاشق می شوند که یادم نره !
🌺
ممنونم
رضوانی ی عزیزم جوان رعنا و هوشیار
که نیک میدانم آتیه ای داری که ابتدا بر مغز استوار خواهی بود و سپس در ایام میانسالی سراسر دل خواهی شد که نشان هر دو را امروز به کفایت در طالع ات از ادبیات و انتخاب واژگان ات میبینم !
این نوشته خیلی طولانی خواهد شد که مایل ام بر هر سطری که مینویسم ادله به میزان کفایت استوار کنم لیک سعی بر اجمال خواهم کرد .
یک جمله از علی افتخاریان خواندی در پاسخ به سرکار خانم هانی ؟ :
راننده ی زندگی من مغزم نیست !!
میدانی این جمله چه دنیایی دارد و چه آتیه ای ؟
او را دوست تر داشته ام همیشه چون از جنسی دیگر است !
اما عاقبت اهل دلان در این دنیا زیبا نیست !!
بقول پدرم عبرت خلق خواهیم شد !!
از داستان ذیل منظور را بردار :
استاد بزرگ شاگردان فرا خواند و گفت : درس تمام شد . اکنون زمان اجراست . بروید و عشق را بیابید و آنکه یافت جانشین من خواهد بود . ده سال دیگر همین روز جمع خواهیم بود به جانشینی .
ده سال بعد :
همه آمدند در حالیکه هر یک در انتخاب خود در راس نشسته بودند . یکی در مال یکی در اولاد یکی در دانش یکی در فضیلت یکی در فقه یکی در فلسفه یکی در مذهب و...
هر یک به کمال .
خرسند بودند که همگی آنچنان موفق بوده اند که به کمال دست یازیده اند .
استاد گفت : یکی از شما کم است ! فلانی کو ؟
گفتند استاد رها کن او را ! او تنها نا موفق ماست ! از همکلاسی با او شرم داریم ! دیوانه شده ! معتاد شده ! شب ها در خرابه ای بیتوته میکند ، با خود سخن میگوید سپس بلند بلند میخندد بلافاصله میگرید ! به کمک او رفتیم ما را نشناخت بلند بلند بر ما میخندید . او مجنونی کامل است . جمع ما شرم دارد از همکلاسی و همکلامی با او !
استاد با لبخند گفت : عجب ! خداراشکر که بر یکی موفق بوده ام ! من نیز چون او بودم بین همه ی همکلاسهایم لیک مسئولیت اجباری ست که مرا به این قامت بر دیده ی شما هویدا کرده است . کار تمام شد ! بروید و او را بیاورید که دوران ترخیص من فرا رسید !
ما نیز همان دیوانگانیم لیک اجبار ما را بر قامتی دیگر نمایانده است .
و اما : عشق چیست ؟ خواب ندارد خوراک ندارد تجمیع حواس ندارد نه میشنوی نه میبینی نه میچشی نه چیزی ملموس است نه میخوابی نه میخوری قدرت تفکر میگیرد خود فراموش میکنی ، هییییچ از خود و پیرامون خود نمیدانی مگر یک چیز و آن اوست ! حتی همو را هم نمیتوانی به تحمل !!
وقتی نمی بینی خرابی وقتی میبینی خرابتری !!
آیا زنده ای یا مرده ای ؟ هیچ بر تو معلوم نیست !
آبرو ؟ بر آن لبخند میزنی ! همین است که میگویند عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند ! میدانی چرا ؟
به تفاوت یک جوان ( که نیروهایی بازدارنده پیرامون خود دارد ) و یک پیر ( که خود ، نیرو و تجربه است ) بیاندیش !
عقل و عشق هماره رو در روی هم ایستاده اند ! کدامیک برنده اند ؟؟ در شخص خودت علائم هر دو هست . ابتدا عقل چیره خواهد بود لیک دیری نمیپاید :)
این دیری یعنی چقدر ؟ زمان اش بستگی به تو دارد و معشوق ! هر کدام میتوانند شروع کننده باشند !
و اما منظورم چه بود ؟ ( پرسش شما )
این عشق ها تمرین است ! برای اینکه ماهیت و نوع بروز آن بر شخص روشن گردد .
در حین آن اگر شخص از خود بپرسد : آیا روزی خواهد رسید که این عشق را فراموش کنم ؟؟ هرگز !
لیک پاسخ صحیح این است : آری ! عبور خواهی کرد ازین سد و سپس سدی عظیم تر بر تو نمایان خواهد شد که در دریاچه اش غوطه ور شوی !
عشق به زنان ؟ البته . بارها تجربه اش خواهی کرد . اگر برسی به او پس از اندک زمانی آرام خواهی گرفت و اگر نرسی پس از زمانی طولانی تر آرام خواهی گرفت و عشقی دیگر تجربه خواهی کرد لیک شدت همیشه رو به افول است ، چرا ؟ چون معشوق کسی دیگر است !
این عشق ها بر تو تکراری خواهد شد . همه چیز در دنیا ( با تاکید بر همه چیز ! ) بر تو تکراری خواهد شد الا یک چیز :)
بسیاری از اساتید بر ثروت نظر دارند . حتی در منزلگاه خودمان عطرافشان نیز چنین است ! عطوری که ثروت را فریاد میزنند ! همه دنبال ایشان اند :)
عطور باکلاس ! عطور ثروتمند ! عطور متفاوت ( از چه نظر ؟ از نظر خاص بودن ! که چه بشود ؟ که تو متمایز شوی ! از چه ؟ از دیگران ! به کدام سمت ؟ به سمتی که من برترم !! )
این وسط اصل رایحه گم است :)
زبان روایح زبانی ست نامفهوم بر ما :)
مترجم نداریم :)
کسی دنبال عشق نیست و اینکه : روایح چه میگویند ؟؟ اصلا رایحه یعنی چه ؟ بوی خوش چه برتری ای بر بوی ناخوش دارد و چرا اینگونه است ؟ منظور چه بوده است ازین خلقتی دوگانه ؟؟
اصل گم شده است و تماما بر فروع نظر انداخته ایم !
تا کی ادامه دارد ؟؟
نمیدانم ! گاهگاهی کلید میدهم اما قفل کماکان بسته است و از قرار بسته نیز خواهد ماند !
تا روزیکه باورها تغییر کند !
چه کس باید تغییر دهد ؟
همان استاد ثروتمندی که همگان بر ثروت او نظر دارند و امید دارند که راه او را طی کنند تا ایشان نیز ثروتمند شوند .
فقرا که محلی از اعراب ندارند !
لیک خوش آن روزی که استاد بزرگ نظر بر آن سو بیاندازد ! از پس آن همه چیز تغییر میکند !
اما بر اساس قانونی نا نوشته : آنکس که دید ، دم فرو بست
این عشق مو را سپید میکند و وقتی شنیدم استادی از اساتید به یکباره موی اش سپید گشته این را نشانه ای دیدم لیک هنوز نه !
خانم ام صدا زد که بروم به کمک به کشیدن شام جای شما سبز انشاله هماره :)
امید که کفایت کند ورنه ادامه خواهیم داد اگر نفس باقی بود به اشتیاق وصال :)
با ارادت ، جوان
سلام جناب استاد سخی حکیم و بزرگوار ما
از قضا نوشته های بسیار ارزشمند شما رو بعد از ۱ ماه من تازه دیدم ؛؛
تا با چشم دیدم که پاسخم را داده اید بسیار خوشحال شدم ؛؛
همه را با عمق وجود خواندم و لبخند بر لبانم جاری شد، خدا را سپاس که از قضا شما پاسخم را دادید و دریافتم که معشوق کیست، استاد سخی عزیز نوشته هایتان را بارها و بارها میخوانم، چقدر حکیم اید شما یک در صد هزار مثل شما هست، ممنونم ممنونم، از شما التماس دعا و عاقبت بخیری و سعادت دیدار حضرت را دارم، درود خدا بر شما ❤️
چیزی یادم رفت رضوانی جوان ( چه فامیلی ی زیبایی ! انشاله بر تو با مصما باشد )
اولا اگر کسی بر عشق ( عاشق ) بی اعتنایی کند بهایی سنگین خواهد پرداخت ! آنچه دست رد بر سینه زند از او دریغ خواهد شد ! لیک بهای عاشق پرداخت خواهد شد بدون شک !
پختگی در عشق یعنی چه ؟
در جوانی و تجربه ی عشق های نخستین ، قدرت تفکر ، اختیار و جهت دهی و مسیرسازی آموخته و حاصل نیست اما از پی آن و از پس پختگی در عشق ( بواسطه ی تمرین و تکرار ) همه ی آنها ماءخوذ است !
میدانی چه میخواهی ، چگونه باید بخواهی ، مسیر چطور بسازی و وارد شوی و راه بپیمایی ، میدانی مقصد کدام است و چگونه باید برسی ، نشانه ها را میشناسی ( مثل علائم راهنمایی رانندگی در جاده ) میدانی در کجای راهی و چگونه باید ادامه دهی و...
میدانی رسیدن چیست و چه لذتی دارد !
میدانی مقصود ( معشوق ) چگونه منتظر توست !
حتی در عشق های زمینی ، پختگی حلال و پاسخ همه ی مشکلاتی ست که تازه واردان از آن بی بهره اند !
همین است که برخی پختگان ، اول انتخاب میکنند و سپس بدست می آورند و از پی اش عاشق میشوند !
بسیار تفکر کن بر این راه معکوس ، بر این انتخاب ، بر این روش و منش !
من نیستم چون دیگران ، بازیچه ی بازیگران
اول بدام آرم تو را ، وانگه گرفتارت شوم ! ( رهی )
آن جوان ( افتخاریان ) از نوعی ست که پخته خواهد شد در عشق و خواهد یافت و سپس و از پی رسیدن ، لبخند خواهد زد بر من اگر به یاد آورد آن گفتگو را !
از کجا دانستم ؟
از نوع عشق او و منش عاشقی و روشی که از عشق پی گرفت که همگی از واژگان او هویداست .
بر آنانی که رمز گشایی میدانند از کلمات !
که کلمات آنچنان حاوی ی جادو اند که بر آنان قسم یاد شد ! تا این درجه حاوی ی اعتبار اند !
کلمات آنچنان مهم اند که قدما گفتند : تا مرد ( آدمی ) سخن نگفته باشد عیب و هنر اش نهفته باشد !
اهالی ی قلم بسیار اندک اند . اهالی ی قلمی که عاشق هم باشند از آن هم نادرتر اند !
و اگر عشق به صاحب کلمه تزریق شد :
میشود حافظ ، میشود سعدی ، میشود مولوی ، میشود عطار ، خیام و.....
حتی پورسینا و بیرونی و رازی و...
چرا اینهمه عاشق در ملک ما بسیار است ؟
چون تمدنی کهن داریم . چون پیش و بیش از دیگران خدا را یافتیم . چون بیش از دیگران با کلمات ماءنوس بوده ایم
اکنون شاید متوجه شده ای که چرا میگویم معطریون متفاوت اند از دیگران :)
چون اگر بخواهند ، زودتر میرسند :)
هم مسیر ، هم ابزار !
دل مسیری دارد و مغز مسیری !
یک اهل دل اگر وارد مسیر مغز شود ، گیر می افتد !
و ناگزیر میشود . دنیا دست و پایش را میبندد .
خواه ناخواه وارد مسابقه میشود ! ( همان عطور ثروتمند )
و اگر زود نجنبد ، گرفتار عادت میشود که آن نیز زنجیری دیگر است بر پایی دیگر !
دل ، صاحب دارد :)