عطر مردانه ی کارون با رایحه ی ملایم و تلخ گیاهی، بسیار بسیار نوستالژیک در البسه ی مردان کلاسیک کهن که برای حافظه ی اتوبیوگرافیک من، یادآور روزهای اول پاییز با شروع مدرسه هست.... رایحهای از خریدهای لوازم تحریر بچه های دیروز (دهه ی ۶۰ و ۷۰) از کیف و خطکش و دفتر که بوی عطرشان همیشه حس نگرانی از شاگرد اول نشدن را تداعی میکند.... رایحهای از صابون های نخل سبز قدیمی که بوی عطرش تا ساعتها دوست خوب پوست و پوشاک بود.... رایحهای از شیفت صبح بودن در روزهای اول مدرسه که حس خوابیدن برای فقط نیم ساعت (ساعت ۶ تا ۶.۳۰) به اندازه ی تمام لذت های دنیا ارزش داشت.... رایحهای از حس صبح های سرد پاییزی در صفهای مدرسه که مراسم صبحگاهی اجباری را برگزار میکردند..... رایحهای از حس آخرین زنگ مدرسه (زنگ چهارم) در ساعت ۱۲.۲۰ که آماده ی فرار از زندانی به نام مدرسه بودیم و تا زندانی شدن در فردایی دیگر، حس بی پایان روز پایان مدرسه را داشتیم.... رایحهای از صابونهای سبز با آرم درخت نخل در حمام های سنتی عمومی که حس پاکیزگی نوستالژیک را حتی امروز اگر باشند، تداعی خواهند کرد.....
عطری با ❤️ کهن در یادهای مدرن......
درود بر استاد عزیزم جناب دکتر اسعدی گرامی
اون خواب کوتاه نیم ساعته چقدر طولانی بود برامون، اون لحظه بیدار شدن جابجایی و رفتن زیر پتو به مدت نیم ساعت...
رایحه اون صابون کاغدی ها که یه برگش رو میکندیم میرفتیم زیر شیر حیاط مدرسه هرچی میمالیدیم و کف نمیکرد هنوز توی مشاممه
حتی بوی اون لیوان پلاستیکی رنگی رنگیا که جمع میشد و حالت آکاردئونی بود...
حموم نمره ها با اون شامپوهایی که کوچولو کوچولو بود و زرد رنگ بود و سبز مثل سوسیس بهم چسبیده بودن نواری یکیشو میگرفتیم و میرفتیم زیر آب پر فشار حموم نمره، چه لایه برداری میکرد مامان ازمون با روشور سفیداب، آخ که چقد نوشابه تگری بعد حموم میچسبید بهمون
دکتر این خط کشا که توی تصویر هست عقب جلوشون میکردیم تصثیر به حرکت در میومد
چه کردید با حافظه ی ما دوست عزیزم
انشاالله سلامت و برقرار باشید🩵
با احترام و عرض ادب
دوست فرهیخته و ارجمند جناب آقای دکتر ساسان فر بزرگوار از مهر و همدلی شما کمال سپاس دارم. واقعا یادش بخیر تمام اون روزهای دیروز که تمام دغدغه ی ما پایان روزهای مدرسه ی لعنتی بود که ۹ ماه ما را در زندان چهار زنگ محبوس میکردند.....
افسوس که آن روزها تمام شدند و دیگر هیچ چیز برای امروز ما به مانند دیروز ما نیست و نخواهد بود.....
سپاس از همراهی شما دوست گرامی....
چیدن دفتر و گزاشتن منظم ومرتب خط کشهای رنگی وخودکار وپاکن دو رنگ روش چه حس وحال قشنگی داشت برام با دیدن اسکرین زیباتون حس روزهای اول مهرماه و باز شدن مدرسه ها بهم دست داد چه دوران خوب وخوش وخاطره انگیزی بود بوی اولین باران پاییزی،لخت شدن درختها و ریختن برگهای زردشون کف پیاده رو و خش خششون زیر پاهامون،حس ترس از دیر حاضر شدن و رسیدن دم درب مدرسه که اگه یه دیقه دیرتر از ساعت۷:۳۰میرسیدیم یا ناظم دم در اسممونو مینوشت وتحویل دفتر میداد به مدیر یا در و میبستن که نشه بری داخل، وزنگ آخری که تا میرسیدیمخونه اولین سوالم از مادرم این بود واسه ناهار چی پختی چون من دوران بچگی هام هر غذایی را نمیخوردم و تازه داخل غذا هم پیاز و حتی ریز هم خرد میکردند لب به غذا نمیزدم مامانم همیشه بنده خدا مجبور بود بخاطر اینکه به مذاق من خوش بیاد رنده میزد تا تو خورشت یا کلا غذاش معلوم نباشه هنوزم این مدلیم و عوض نشدم جایی برم پیاز درشت تو غذاشون بیفته زیر دندونم حالت تهوع میگیرم و سکته میکنم متاسفانه،ممنونم بخاطر ثبت تصویر زیبا وخاطره انگیزتون جناب دکتر اسعدی زیبا تفکر که اون دوران خاطره های خوب و بد رو برامون زنده کردید،شما روح بسیارزیبا و رومانتیکی دارید وسرشار از احساسات وعاطفه اید💫
درود به روح وروان زیبای شما که تصاویرتون همیشه بوی خوش و خاطره های دور دورای دوران قدیم را خاطره نوازی میکنند برای ما جناب آقای پروفسور شاهین اسعدی عازیز🦋🌷🦋🌟
با احترام و عرض ادب
بانوی فرهیخته و ارجمند سرکار خانم سالمی از همراهی شما بسیار سپاسگزارم. یادش گرامی برای آن روزهای کودکی که هیچ چیز نداشتیم و همه چیز داشتیم ......
بهترین ها برای شما بانوی محترم....