۶ سال پیش، یه شب بارونی، زیر پل وحید.
یه پسر با پیرهنی که هنوز واسه سنش زیاده. دختری که بزرگتر از خودشه و اینقدر خوشگل که دستای پسر از استرس میلرزه.
وقتی بغلش کردم اولین چیزی که گفت "عاشق این بوئم، چیه؟"
"نمیدونم، دوست پدرم واسم آورده از دبی."
میگند ۱۱ میلیون نورون حسی داریم که ۱۰ میلیونش توی چشمه؛ نه؛ مال من ۱۰ میلیونش توی حس بویاییمه
طوری عمیق حکاکی شده نقاشی اون شب که نتونستم تا الان جایگزینش کنم. سالی یکی دوبار مرورش میکنم. لذت بخشه واسم.
به خودم میام و میگم تاریخ واسه یادگرفتنه، نه پشیمانی یا یادآوری لذت
چقدر حس خوبی داشت متنتون...من هم از عاشقان دیار این عطرم...و داستانی با حال خوب و پراز عشق از پیوندم با این عطر دارم که شاید روزی برای عطرافشانی ها تعریفش کردم...
این عطر یادآور اصل مهمی است برای من: هیچوقت بدون غوره شدن، میویز نشدم.
سپاس از نگاه پر مهر شما
من منتظر یادگیری از شما هستم