تحقیقات جدید نشان میدهد که رایحه یکی از عزیزان ممکن است به کاهش استرس کمک کند. افراد در روابط عاشقانه به هر طریقی به شریک زندگی خود مُتکی هستند. تحقیقات مطمئناً نشان داده است که حمایت اجتماعی مثبت میتواند به اندازه ورزش منظم و زندگی سالم در تضمین سلامتی مهم باشد. نه تنها حمایت عاطفی افراد را سالمتر میکند (از لحاظ روحی و جسمی)، بلکه میتواند به مقابله با استرس نیز کمک کند. چه این حمایت به شکل تماس فیزیکی باشد، مانند گرفتن دست یا در آغوش گرفتن، یا صرفاً تشویق کلامی، داشتن کسی که در لحظه بُحران به او مراجعه کنیم، میتواند برای رفاه شخصی ما ضروری باشد.
حتی زمانی که یک شریک زندگی موقتاً یا پس از مرگ غیبت میکند، مردم اغلب برای آرامش خودشان، به یادآوری های فیزیکی آن شریک زندگی اعتماد میکنند. این یادآوری میتواند یک عکس، یک یادگاری یا یک صدای ضبط شده باشد، اما تحقیقات نشان داده است که بازنمایی ذهنی برانگیخته شده توسط این یادآوریها میتواند به کاهش درد عاطفی کمک کند.
اما در مورد بوهای آشنا چطور؟ در حالی که همه ما تجربیاتی از بیدار شدن خاطرات توسط بوهای خاص داریم، آیا بوی آشنای یک شریک عاشقانه میتواند به افراد در مدیریت استرس کمک کند؟ اگرچه به اندازه استفاده از یادآورهای دیداری یا شنیداری تحقیق نشده است، اما مطالعاتی وجود دارد که فواید روانی قرار گرفتن در معرض عطر و بوی یک عزیز از دست رفته را بررسی کرده است. یک مطالعه در سال 2006 نشان داد که 80 درصد از زنان و 50 درصد از مردان عمداً لباسهای استفاده شده شریک عاشقانه خود را در حالی که دور هستند بو میکنند و گزارش میدهند که از این حس، آرامش مییابند. در واقع، محققان پیشنهاد میکنند که بوی یکی از عزیزان میتواند تغییرات بیوشیمیایی، از جمله کاهش سطح کورتیزول ایجاد کند، که نشاندهنده کاهش استرس است. مطالعات آزمایشگاهی نشان میدهد که موشها، درست مانند انسانها، با تشخیص بوی موشهای آشنا، اثرات بافر (پوشش) استرس بر سطح کورتیزول را تجربه میکنند. مطالعات همچنین نشان میدهد که نوزادان انسان با تشخیص بوی شیر مادرشان بسیار آرامتر میشوند. این به نوبه خود منجر به کاهش بی نظمی یا بی قراری در نوزادان و کاهش سطح کورتیزول برای کاهش سطح استرس در نوزادان میشود.
اما آیا چیزی مشابه در مورد انسان بالغ نیز ممکن است رخ دهد؟ یک مطالعه جدید منتشر شده در ژورنال شخصیت و روانشناسی اجتماعی این سوال را با استفاده از یک طرح تحقیقاتی نسبتاً مبتکرانه بررسی میکند. مارلایز کای هوفر از دانشگاه بریتیش کلمبیا و تیمی از محققان، 96 زوج را برای مطالعه خود انتخاب کردند، زیرا مشخص شد که آنها معیارهای اساسی را دارند که در یک رابطه طولانی مدت و دگرجنسگرا، بدون مشکل پزشکی آشکار، و عدم استفاده از کنترل هورمونی بارداری بودند و میانگین طول این روابط 2.4 سال بود و همه شرکت کنندگان در اوایل 20 سالگی خود بودند. برای هدف این مطالعه، مردان به عنوان "اهداکننده عطر" عمل کردند، و تی شرت هایی را که قبلا پوشیده بودند ارائه کردند که عطر تعریق خود را حمل میکردند (به مدت 24 ساعت پوشیده شده بودند). اینها تیشرتهای سفیدی (بدون آغشته شدن به هیچ رایحه ی صنعتی) بودند که توسط محققان تهیه شده بود تا از شناسایی شریکهایشان با دیدن آنها جلوگیری کنند. همچنین به مردان گفته شد که استفاده از محصولات معطر خودداری کنند و از سیگار کشیدن یا خوردن برخی غذاها خودداری کنند تا از تعصب رایحه ی آشنای آنها جلوگیری شود. سپس پیراهنهای جذب تعریق شده ظرف پنج ساعت پس از پوشیده شدن توسط مردان در اختیار محققان قرار گرفت و در کیسههای مهر و موم شده قرار داده شد و سپس برای حفظ عطر تعریق در فریزر نگهداری شد.
در مورد زنان در این مطالعه، آنها برای تعیین روز و مرحله چرخه قاعدگی خود مورد آزمایش قرار گرفتند و سپس به طور تصادفی در یکی از سه شرایط آزمایشی قرار گرفتند. برای اولین بخش از شرایط آزمایشی، به زنان یک کیسه حاوی یک پیراهن داده شد که به آنها گفته شد تا در فواصل زمانی مختلف طبق دستور آزمایشکننده، آن را بو کنند. بسته به شرایطی که هر زن به آن اختصاص داده شده بود، پیراهن یا توسط شوهرشان، یا توسط یکی از مردان دیگر در مطالعه پوشیده شده بود، یا هرگز هیچ مردی آن را نپوشیده بود. تنها چیزی که به آنها گفته شد این بود که پیراهن ممکن است توسط یک مرد "یا پوشیده شده باشد یا نپوشیده شده باشد، با توجه به شرایطی که به طور تصادفی به آن اختصاص داده شدهاید. بنابراین احتمال کمی وجود دارد که پیراهنی که بو میکنید توسط شخصی که میشناسید پوشیده شده باشد." آنها همچنین پرسشنامه هایی را تکمیل کردند که سطح استرس درک شده آنها را اندازه گیری میکرد و نمونه های بزاق را برای اندازه گیری سطح کورتیزول ارائه کردند.
سپس همه شرکت کنندگان زن یک مصاحبه شغلی ساختگی 10 دقیقه ای را تکمیل کردند که فقط پنج دقیقه فرصت داشتند تا برای آن آماده شوند. برای اینکه مصاحبه تا حد ممکن استرس زا باشد، دو قاضی به عنوان ناظر با کُت سفید آزمایشگاهی که هیچ بازخورد یا تشویقی ارائه نکردند، به صورت جداگانه زنان را دیدند. هر مصاحبه ضبط شد و از یک قالب آماده شده پیروی کرد تا اطمینان حاصل شود که همه زنان تجربه یکسانی دارند. بلافاصله پس از مصاحبه، زنان به اتاق آزمایش اصلی هدایت شدند، جایی که آنها پرسشنامههایی را تکمیل کردند که استرس درک شده و برداشتهایشان از آزمایش را اندازهگیری میکردند (خواه میدانستند پیراهن متعلق به همسرشان است یا نه). نمونه بزاق نیز برای تعیین تغییر سطح کورتیزول قبل و بعد از مصاحبه گرفته شد.
نتایج نشان داد که زنانی که در معرض عطر پوست شریک زندگی خود قرار گرفتند نسبت به زنانی که در معرض عطر غریبهها یا پیراهن نپوشیده بودند کاهش استرس قابل درکتری را گزارش کردند. بیشترین کاهش استرس ناشی از قرار گرفتن در معرض بو بلافاصله قبل از مصاحبه (مرحله پیش بینی) و بلافاصله پس از (مرحله کاهش استرس) مصاحبه رخ داد. در حالی که اندازه گیری های سطح کورتیزول تا حد زیادی با نتایج استرس درک شده سازگار بود، اما تفاوتهای جالبی نیز وجود داشت. زنانی که در معرض رایحه غریبهها قرار میگرفتند، در مقایسه با زنانی که در معرض عطر پوست همسرشان یا پیراهن نپوشیده قرار گرفته بودند، استرس بیشتری نشان دادند. این فرآیند، یک "اثر خطرناک" را نشان میدهد، اگرچه به نظر میرسید که فقط در مورد سطوح کورتیزول اعمال میشود و استرس درک شده واقعی در زنان شرکت کننده را ندارد.
در حالی که این نتایج حاکی از تأثیر "آرامش شریک" در محل کار است، اما حداقل با استرس درک شده بلافاصله قبل یا بعد از یک رویداد استرس زا، هنوز مشخص نیست که چرا این فرآیند توسط سطوح کورتیزول منعکس نمیشود. اگرچه سایر محققان خاطرنشان کردهاند که سطح استرس و کورتیزول درک شده لزوماً با هم در تعامل نیستند، اما اغلب در موقعیتهای استرسزا این کار را انجام میدهند. یکی از احتمالات مطرح شده توسط هوفر و همکارانش این است که برخی از زنان ممکن است نتوانند تنها بر اساس بو، تفاوت بین عطر تعریق شوهرشان یا بوی تعریق یک مرد غریبه را تشخیص دهند. در حالی که 63 درصد از زنان توانستند عطر شیمی پوست و بوی تعریق شوهر خود را به درستی تشخیص دهند، اما اقلیت قابل توجهی نتوانستند. این ممکن است تا حدی نتایج را در مورد سطح کورتیزول تغییر دهد. هوفر و همکارانش و سایر محققان برای این مورد میدانند که تحقیقات بسیار بیشتری برای بررسی ارتباط بین بوی شریک زندگی و تسکین استرس مورد نیاز است، از جمله اینکه آیا میتوان نتایج مشابهی را برای مردان و زنان به دست آورد یا خیر. (در این مطالعه از زنان استفاده شد زیرا حس بویایی آنها حساستر است.)
همچنین، از آنجایی که زنان در این مطالعه همه تقریباً در یک مرحله از چرخه قاعدگی خود بودند، تحقیقات آینده مورد نیاز است تا ببینیم آیا تأثیر یکسانی در مراحل مختلف قاعدگی وجود دارد یا خیر، و همچنین آیا یافتههای مشابهی برای روابط همجنسگرایان وجود دارد یا خیر. و همچنین برای افرادی که به طریق دیگر با یکدیگر مرتبط هستند (خانواده، دوستان و غیره). همچنین ممکن است جالب باشد که ببینیم چگونه رایحه های آرامش بخش ممکن است به ارائه مزایای دیگر حمایت اجتماعی از جمله خواب خوب و تغذیه سالم کمک کنند. همانطور که هوفر و همکارانش در نتیجه گیری های خود اشاره میکنند، ماهیت جهانی روزافزون زندگی مُدرن به این معنی است که ما اغلب برای هفته ها یا حتی ماه ها از شبکه های حمایت اجتماعی معمول خود در زندگی، جدا هستیم. تنها در سال 2016، ساکنان ایالات متحده بیش از 2 میلیون سفر انجام دادند و مردم اغلب برای مقاصد کاری به شهرها یا ایالتهای جدید نقل مکان میکنند.
بنابراین آیا چیزی به سادگی سفر با یک لباس استفاده شده از یکی از عزیزانتان میتواند به کاهش اضطراب جدایی کمک کند و کنار آمدن با موقعیت های استرس زا را آسانتر کند؟ همانطور که در ابتدا مطرح شد، افراد در روابط عاشقانه به هر طریقی به شریک زندگی خود مُتکی هستند. فلذا برای بسیاری از افراد، تسکین استرس ممکن است فقط یک بو کردن از رایحه ی عطر تنپوش یا رایحه ی تعریق شریک زندگی یا شریک عاشقانه خودش باشد.
(منبع: کتاب زیست روانشناسی عطرها، 1402)
سپاس از همراهی بزرگواران...
سلام و عرض احترام
خیلی ممنون بابت مطالب مفیدی که به اشتراک گذاشتید
تجربه ی شخصی من در این مورد عطر حرم رضوی هست هر وقت این بوی ناب و خالص گل محمدی که ترکیبات فرعی خیلی کمی داره رو استشمام میکنم تمام وجودم غرق آرامش و راحتی میشه انگار نفسم عمیق و خنک تر از همیشه هست
سلام و عرض احترام
خیلی ممنون بابت مطالب مفیدی که به اشتراک گذاشتید
تجربه ی شخصی من در این مورد عطر حرم رضوی هست هر وقت این بوی ناب و خالص گل محمدی که ترکیبات فرعی خیلی کمی داره رو استشمام میکنم تمام وجودم غرق آرامش و راحتی میشه انگار نفسم عمیق و خنک تر از همیشه هست
با احترام و عرض ادب
بانوی فرهیخته و ارجمند از همراهی و عنایت شما سپاسگزارم و امیدوارم روزهای زندگی همواره با عطر و عشق زیست کنید...
سلام و عرض ادب جناب دکتر
قبل از هرچیز، باید اعتراف کنم موقع پرسیدن سوال از شما (مثل همین الان) کمی احساس شرمندگی بهم دست میده. نمیدونم چطور بگم، شاید چیزی از جنس سوءاستفاده! (اینکه یک فرد آگاه و متخصص گیر آوردم و چپ و راست مزاحمش میشم و سوالاتم رو میپرسم!) بنابراین پیشاپیش عذرخواهی بنده رو پذیرا باشید.
همونطور که مستحضرید بر اساس یکی از معروفترین تقسیمبندیهای دنیا برای مهارتهای فردی در زندگی، به تقسیمبندی سازمان بهداشت جهانی(WHO) اشاره میشه که شامل ده مهارت مهم و کلیدی «تصمیمگیری» ، «حل مسئله» ، «مهارت همدلی» ، « تفکر نقادانه» ، «تفکر خلاقانه» و موارد دیگری هست. اما جالب اینکه یکی از این مهارتها Stress Management یا مهارت «مدیریت استرس» هست.
این مهارت «مدیریت استرس» اونقدر در جهان (و نه در ایران) حائز اهمیت هست که سازمانهایی در ایالات متحده، بالغ بر 200میلیون دلار برای بهبود این مهارت در پرسنلشون سرمایهگذاری کردن (فکت علمی دقیق ندارم. این رو بر اساس فرمودۀ استاد فرهیخته و بزرگوار و صاحب کرسی روانشناسی دانشگاه هاروارد، جناب پروفسور محسن فاطمی عرض کردم که چندسال قبل جهت برگزاری دوره مهارت مدیریت استرس شرکت پارسخودرو به ایران دعوت شده و سمینار برگزار کردن)
راستش ما در کشورمون افراد زیادی برای تدریس این مهارت نداریم. حالا از شانس خوب یا بد، قرعه فال به نام بنده افتاده و چندسالی هست که در لابلای دروسم، یکی از زیرشاخههایی که تدریس میکنم «مهارت مدیریت استرس» برای مدیران ارشد سازمانها هست و جالب اینکه کلاس مدیریت استرس بنده محبوبیت بالایی هم پیدا کرده، طوریکه زمان برگزاری، دانشجوی پروازی هم دارم! (قدیم لفظ استاد پروازی داشتیم و امروز دانشجوی پروازی!) که از نظر خودم علت اصلی این موضوع در این مورد نهفته هست که روش تدریس بنده بر اساس مدل مرحوم ریچارد لازاروس(Richard Lazarus) بوده که به زبان ساده، فرمول استرس رو بر اساس «شرایط ادراکی» خودمون تفسیر میکنه. یعنی زمانی که ادراک من بهم میگه میزان توانی که برای انجام فلان کار دارم «کمتر» از میزان توان مورد نیاز هست (مثلا میزان پولی که من دارم 50 میلیونه اما میزان پول موردنیاز برای خرید کالای موردنظرم 100 میلیون باشه) که ایجاد استرس میکنه.
درصورتیکه حضرتعالی بهتر از بنده مستحضرید که اگه قرار باشه مثل اکثر همکارانم از مدل مرحوم هانس سلی(Hans Selye) که البته در فارسی «سلیه» هم تلفظ میشه و لقب پدر علم استرس دنیا رو هم دارا هستن استفاده کنم، هم موضوع بسیار پیچیده و طولانی میشه و هم دانشجویان، گیج و منگ ترک کلاس کرده و یحتمل، اموات بنده رو مورد عنایت قرار خواهند داد!
(در مدل ریچارد لازاروس، به علت سادهسازی موضوع، ما در کمتر از یکساعت بحث مدیریت استرس رو تموم میکنیم و به موضوع اصلی درس ـ مهارت تصمیمگیری برای مدیران ـ برمیگردیم)
عذرخواهم که مقدمه طولانی شد. بریم سر اصل موضوع:
همونطور که بهتر از بنده مستحضرید «استرس» یکی از عوامل بقای نسل بشر بر روی زمین بوده و در مدل لازاروس با انفجار «آدرنالین» در بدن ازش یاد میشه که در حالت استرس مزمن تبدیل به انواع بیماریهایی با منشا روانتنی (بیماریهای دنیای امروز) خواهد شد مثل دیابت و فشارخون و مشکلات گوارشی و ... که موضوع صحبت ما نیست.
اما در بسیاری از منابع، ما با عنوان بالا رفتن میزان «کورتیزول» مواجه هستیم. شاید براتون باورکردنی نباشه، اما بارها در اینترنت جستجو کردم که ببینم تفاوت آدرنالین و کورتیزول در مبحث استرس چیست که به یکسری تعاریف کلی برخورد کردم و غیر مفید بوده
اگر لطف فرموده و به زبان ساده تفاوت این دو هورمون رو (فقط در حوزه استرس) بیان بفرمایید، لطف بزرگی به بنده کردید، چرا که تبدیل به یکی از بزرگترین سوالات زندگیم شده (از جنس همون سوالی که زمان مرگ، ابوریحان بیرونی همچنان دنبالش بود!)
بطور مثال ما در مدل لازاروس(انفجار آدرنالین) برای مدیریت استرس، کافیست کمی مهارت تصمیمگیری و انتخاب رو در خودمون قوی کنیم.
اما در مورد دیگه، از زبان یکی از امدادگران هلال احمر شنیدم که بعد از وقوع زلزله مهیب، زمانی که کودک با اون صحنههای وحشتناک(بیرون آوردن جنازه عزیزانش) روبرو هست و سراسر بدنش رو «کورتیزول» فرا گرفته، ما باید با رعایت تمام موارد استاندارد (مثلا مطلقاً عطر نزده باشیم شاید اون کودک آسیبدیده یاد پدرش بیفته و ...) به آرامی بطری آب رو به دهانش نزدیک میکنیم و اگر جرعه اول رو نوشید علامت خوبی هست مبنی بر اینکه به زودی سطح «کورتیزول» خون پایین میاد و بچه از حالت «فریز» خارج میشه. به عبارت دیگه «کورتیزول» بالا رو با «فریز» معادل کرد. درصورتیکه در مدل لازاروس ما با دو حالت Flight و fight (فرار و گریز) روبرو هستیم و لازاروس چیزی از «فریز» عنوان نمیکنه(یا حداقل بنده ندیدم)
بین کلام و غیرمرتبط:
فکر میکنم فقط در ایران میتونیم سلبریتیهای عزیزی!!! رو ببینیم که برای گدایی چند لایک، بلافاصله بعد از زلزله میرن وسط میدون و با کلی آرایش و عطر، بچه رو بغل میکنن و میبوسن و قربون صدقه میرن و عکس و فیلمها که تموم شد میرن پی کارشون و هرگز توان درک این رو ندارن که با این کارشون (گدایی لایک و فالوئر) چه آسیب وحشتناکتری به اون کودک آسیبدیده از زلزله وارد کردن
برگردیم به موضوع:
خب بعد از صحبت دوست امدادگرمون، من کمی گیجتر شدم و با خودم اینطور فکر کردم که شاید استرس بسیار بالا، حاصل انفجار «کورتیزول» در بدن باشه و استرسهای کمتر حاصل «آدرنالین»!
خلاصه اینکه گیج شدم جناب دکتر :)
از طرفی هم بر اساس مدل اندازهگیری استرس هولمز - راهه(Holmes-Rahe-Stress-Inventory) که در سال 1970 با جامعه آماری 5000 نفر انجام شد و هنوز هم بعد از گذشت پنجاه سال، به عنوان یک مدل علمی ازش یاد میشه، این دو بزرگوار(هولمز و راهه) میزان استرسها رو اندازهگیری کردن که به چندتاشون اشاره میکنم فقط از باب مقایسه:
تغییر محل سکونت: 20
بازنشستگی: 45
بیماری و جراحت شدید: 53
مرگ بستگان نزدیک(مثل پدر و مادر) : 63
طلاق: 73 !!
و ...
علت گذاشتن علامت تعجب بعد از طلاق این بود که اگه از هر فرد متاهل در اطرافمون بپرسیم که طلاق در تو اثر بدتری ایجاد میکنه یا مرگ پدر و مادر؟ اکثریت مورد دوم رو اعلام میکنن و چهبسا در مورد همسر فعلیشون بگن خبر مرگش! زودتر بمیره راحت بشم!!!
بله. درسته. مرگ پدر و مادر ما رو ناراحتتر، غمگینتر، افسردهتر، داغونتر و ... میکنه. اما طلاق طوریست که خیلیها بعد از جدایی، جشن طلاق هم میگیرن!
ولی شاید همین موضوع (مقایسه اعداد عجیب استرس در طلاق و مرگ عزیزان) به ما ثابت میکنه که ما انسانها قدرت درک «استرس» در بدن خودمون رو نداریم و «اضطراب» و «ترس» و «نگرانی» و «ناراحتی» و ... رو با «استرس» اشتباه میگیریم.
ضمن اینکه در مدل «هولمز ـ راهه» تنها حالتی که عدد 100 (بالاترین مقدار استرس) رو ایجاد میکنه «مرگ همسر» هست! که مطالب بسیار عالی شما در این پست، خودش برای بنده یک ترم کامل دانشگاه بود و سپاسگزارم بابت این حجم از آگاهی. طوری که تصمیم گرفتم وظیفه تلمّذ و شاگردی رو بجا آورده و با اجازه شما مطالب این پست شما رو سر فرصت رونویسی کنم.
و درنهایت، بازهم پیشاپیش تشکر میکنم بابت پاسختون
مانا باشید و برقرار جناب دکتر
با مهر
سهیل متین راد
پ.ن خطاب به مدیر محترم سایت:
سلام و عرض ادب. جدیداً تمامی نوشتههای بنده (چه در بخش نظرات و چه در پرسش و پاسخ) در صفحه اعلانهای بنده توسط مدیر سایت رد میشن! اما منتشر میشن!! (قبلا رد میشد و منتشر هم نمیشد) به نظر میرسه باگ کوچکی در این رابطه وجود داشته باشه. ممنون میشم اگر پیگیری بفرمایید. ضمناً بخوبی آگاه هستم که اکثر مطالبم در این سایت، هیچ ربطی به عطر و دنیای روایح نداره. ولی خواهشی که دارم تا حد امکان، این کامنت رو رد نفرمایید (یا رد بفرمایید ولی منتشر بشه) چون پاسخ یکی از مهمترین سوالات زندگیم رو از جناب دکتر میگیرم که برام بسیار ارزشمنده. بهرحال ما به جناب دکتر جای دیگری دسترسی نداریم.
با تشکر فراوان از مدیریت محترم سایت عطرافشان
سلام و عرض ادب جناب دکتر
قبل از هرچیز، باید اعتراف کنم موقع پرسیدن سوال از شما (مثل همین الان) کمی احساس شرمندگی بهم دست میده. نمیدونم چطور بگم، شاید چیزی از جنس سوءاستفاده! (اینکه یک فرد آگاه و متخصص گیر آوردم و چپ و راست مزاحمش میشم و سوالاتم رو میپرسم!) بنابراین پیشاپیش عذرخواهی بنده رو پذیرا باشید.
همونطور که مستحضرید بر اساس یکی از معروفترین تقسیمبندیهای دنیا برای مهارتهای فردی در زندگی، به تقسیمبندی سازمان بهداشت جهانی(WHO) اشاره میشه که شامل ده مهارت مهم و کلیدی «تصمیمگیری» ، «حل مسئله» ، «مهارت همدلی» ، « تفکر نقادانه» ، «تفکر خلاقانه» و موارد دیگری هست. اما جالب اینکه یکی از این مهارتها Stress Management یا مهارت «مدیریت استرس» هست.
این مهارت «مدیریت استرس» اونقدر در جهان (و نه در ایران) حائز اهمیت هست که سازمانهایی در ایالات متحده، بالغ بر 200میلیون دلار برای بهبود این مهارت در پرسنلشون سرمایهگذاری کردن (فکت علمی دقیق ندارم. این رو بر اساس فرمودۀ استاد فرهیخته و بزرگوار و صاحب کرسی روانشناسی دانشگاه هاروارد، جناب پروفسور محسن فاطمی عرض کردم که چندسال قبل جهت برگزاری دوره مهارت مدیریت استرس شرکت پارسخودرو به ایران دعوت شده و سمینار برگزار کردن)
راستش ما در کشورمون افراد زیادی برای تدریس این مهارت نداریم. حالا از شانس خوب یا بد، قرعه فال به نام بنده افتاده و چندسالی هست که در لابلای دروسم، یکی از زیرشاخههایی که تدریس میکنم «مهارت مدیریت استرس» برای مدیران ارشد سازمانها هست و جالب اینکه کلاس مدیریت استرس بنده محبوبیت بالایی هم پیدا کرده، طوریکه زمان برگزاری، دانشجوی پروازی هم دارم! (قدیم لفظ استاد پروازی داشتیم و امروز دانشجوی پروازی!) که از نظر خودم علت اصلی این موضوع در این مورد نهفته هست که روش تدریس بنده بر اساس مدل مرحوم ریچارد لازاروس(Richard Lazarus) بوده که به زبان ساده، فرمول استرس رو بر اساس «شرایط ادراکی» خودمون تفسیر میکنه. یعنی زمانی که ادراک من بهم میگه میزان توانی که برای انجام فلان کار دارم «کمتر» از میزان توان مورد نیاز هست (مثلا میزان پولی که من دارم 50 میلیونه اما میزان پول موردنیاز برای خرید کالای موردنظرم 100 میلیون باشه) که ایجاد استرس میکنه.
درصورتیکه حضرتعالی بهتر از بنده مستحضرید که اگه قرار باشه مثل اکثر همکارانم از مدل مرحوم هانس سلی(Hans Selye) که البته در فارسی «سلیه» هم تلفظ میشه و لقب پدر علم استرس دنیا رو هم دارا هستن استفاده کنم، هم موضوع بسیار پیچیده و طولانی میشه و هم دانشجویان، گیج و منگ ترک کلاس کرده و یحتمل، اموات بنده رو مورد عنایت قرار خواهند داد!
(در مدل ریچارد لازاروس، به علت سادهسازی موضوع، ما در کمتر از یکساعت بحث مدیریت استرس رو تموم میکنیم و به موضوع اصلی درس ـ مهارت تصمیمگیری برای مدیران ـ برمیگردیم)
عذرخواهم که مقدمه طولانی شد. بریم سر اصل موضوع:
همونطور که بهتر از بنده مستحضرید «استرس» یکی از عوامل بقای نسل بشر بر روی زمین بوده و در مدل لازاروس با انفجار «آدرنالین» در بدن ازش یاد میشه که در حالت استرس مزمن تبدیل به انواع بیماریهایی با منشا روانتنی (بیماریهای دنیای امروز) خواهد شد مثل دیابت و فشارخون و مشکلات گوارشی و ... که موضوع صحبت ما نیست.
اما در بسیاری از منابع، ما با عنوان بالا رفتن میزان «کورتیزول» مواجه هستیم. شاید براتون باورکردنی نباشه، اما بارها در اینترنت جستجو کردم که ببینم تفاوت آدرنالین و کورتیزول در مبحث استرس چیست که به یکسری تعاریف کلی برخورد کردم و غیر مفید بوده
اگر لطف فرموده و به زبان ساده تفاوت این دو هورمون رو (فقط در حوزه استرس) بیان بفرمایید، لطف بزرگی به بنده کردید، چرا که تبدیل به یکی از بزرگترین سوالات زندگیم شده (از جنس همون سوالی که زمان مرگ، ابوریحان بیرونی همچنان دنبالش بود!)
بطور مثال ما در مدل لازاروس(انفجار آدرنالین) برای مدیریت استرس، کافیست کمی مهارت تصمیمگیری و انتخاب رو در خودمون قوی کنیم.
اما در مورد دیگه، از زبان یکی از امدادگران هلال احمر شنیدم که بعد از وقوع زلزله مهیب، زمانی که کودک با اون صحنههای وحشتناک(بیرون آوردن جنازه عزیزانش) روبرو هست و سراسر بدنش رو «کورتیزول» فرا گرفته، ما باید با رعایت تمام موارد استاندارد (مثلا مطلقاً عطر نزده باشیم شاید اون کودک آسیبدیده یاد پدرش بیفته و ...) به آرامی بطری آب رو به دهانش نزدیک میکنیم و اگر جرعه اول رو نوشید علامت خوبی هست مبنی بر اینکه به زودی سطح «کورتیزول» خون پایین میاد و بچه از حالت «فریز» خارج میشه. به عبارت دیگه «کورتیزول» بالا رو با «فریز» معادل کرد. درصورتیکه در مدل لازاروس ما با دو حالت Flight و fight (فرار و گریز) روبرو هستیم و لازاروس چیزی از «فریز» عنوان نمیکنه(یا حداقل بنده ندیدم)
بین کلام و غیرمرتبط:
فکر میکنم فقط در ایران میتونیم سلبریتیهای عزیزی!!! رو ببینیم که برای گدایی چند لایک، بلافاصله بعد از زلزله میرن وسط میدون و با کلی آرایش و عطر، بچه رو بغل میکنن و میبوسن و قربون صدقه میرن و عکس و فیلمها که تموم شد میرن پی کارشون و هرگز توان درک این رو ندارن که با این کارشون (گدایی لایک و فالوئر) چه آسیب وحشتناکتری به اون کودک آسیبدیده از زلزله وارد کردن
برگردیم به موضوع:
خب بعد از صحبت دوست امدادگرمون، من کمی گیجتر شدم و با خودم اینطور فکر کردم که شاید استرس بسیار بالا، حاصل انفجار «کورتیزول» در بدن باشه و استرسهای کمتر حاصل «آدرنالین»!
خلاصه اینکه گیج شدم جناب دکتر :)
از طرفی هم بر اساس مدل اندازهگیری استرس هولمز - راهه(Holmes-Rahe-Stress-Inventory) که در سال 1970 با جامعه آماری 5000 نفر انجام شد و هنوز هم بعد از گذشت پنجاه سال، به عنوان یک مدل علمی ازش یاد میشه، این دو بزرگوار(هولمز و راهه) میزان استرسها رو اندازهگیری کردن که به چندتاشون اشاره میکنم فقط از باب مقایسه:
تغییر محل سکونت: 20
بازنشستگی: 45
بیماری و جراحت شدید: 53
مرگ بستگان نزدیک(مثل پدر و مادر) : 63
طلاق: 73 !!
و ...
علت گذاشتن علامت تعجب بعد از طلاق این بود که اگه از هر فرد متاهل در اطرافمون بپرسیم که طلاق در تو اثر بدتری ایجاد میکنه یا مرگ پدر و مادر؟ اکثریت مورد دوم رو اعلام میکنن و چهبسا در مورد همسر فعلیشون بگن خبر مرگش! زودتر بمیره راحت بشم!!!
بله. درسته. مرگ پدر و مادر ما رو ناراحتتر، غمگینتر، افسردهتر، داغونتر و ... میکنه. اما طلاق طوریست که خیلیها بعد از جدایی، جشن طلاق هم میگیرن!
ولی شاید همین موضوع (مقایسه اعداد عجیب استرس در طلاق و مرگ عزیزان) به ما ثابت میکنه که ما انسانها قدرت درک «استرس» در بدن خودمون رو نداریم و «اضطراب» و «ترس» و «نگرانی» و «ناراحتی» و ... رو با «استرس» اشتباه میگیریم.
ضمن اینکه در مدل «هولمز ـ راهه» تنها حالتی که عدد 100 (بالاترین مقدار استرس) رو ایجاد میکنه «مرگ همسر» هست! که مطالب بسیار عالی شما در این پست، خودش برای بنده یک ترم کامل دانشگاه بود و سپاسگزارم بابت این حجم از آگاهی. طوری که تصمیم گرفتم وظیفه تلمّذ و شاگردی رو بجا آورده و با اجازه شما مطالب این پست شما رو سر فرصت رونویسی کنم.
و درنهایت، بازهم پیشاپیش تشکر میکنم بابت پاسختون
مانا باشید و برقرار جناب دکتر
با مهر
سهیل متین راد
پ.ن خطاب به مدیر محترم سایت:
سلام و عرض ادب. جدیداً تمامی نوشتههای بنده (چه در بخش نظرات و چه در پرسش و پاسخ) در صفحه اعلانهای بنده توسط مدیر سایت رد میشن! اما منتشر میشن!! (قبلا رد میشد و منتشر هم نمیشد) به نظر میرسه باگ کوچکی در این رابطه وجود داشته باشه. ممنون میشم اگر پیگیری بفرمایید. ضمناً بخوبی آگاه هستم که اکثر مطالبم در این سایت، هیچ ربطی به عطر و دنیای روایح نداره. ولی خواهشی که دارم تا حد امکان، این کامنت رو رد نفرمایید (یا رد بفرمایید ولی منتشر بشه) چون پاسخ یکی از مهمترین سوالات زندگیم رو از جناب دکتر میگیرم که برام بسیار ارزشمنده. بهرحال ما به جناب دکتر جای دیگری دسترسی نداریم.
با تشکر فراوان از مدیریت محترم سایت عطرافشان
با احترام و عرض ادب
ضمن سپاس از همراهی و عنایت شما برای این مورد عارضم:
استرس بخش طبیعی و اجتناب ناپذیر زندگی است و بدن ما سیستمهای پیچیدهای را برای مدیریت آن تکامل داده است. هورمونهای استرس در مرکز این سیستمها قرار دارند. سه هورمون اصلی استرس وجود دارد:
کورتیزول مهمترین هورمون استرس است.
آدرنالین (اپی نفرین) و نورآدرنالین (نوراپی نفرین) مسئول پاسخ ستیز یا گریز هستند.
پرولاکتین اگرچه در درجه اول یک هورمون شیردهی است، اما در طول استرس نیز افزایش مییابد، اگرچه نقش دقیق آن در استرس هنوز مشخص نیست.
پرولاکتین: هورمون مرموزی است. پرولاکتین به دلیل نقشش در شیردهی و امکان تولید شیر در زنان شیرده به طور گسترده شناخته شده است. با این حال، در افراد غیر شیرده، سطح پرولاکتین نیز در طول استرس افزایش مییابد. در حالی که عملکرد دقیق آن در پاسخهای استرس به طور کامل درک نشده است، برخی معتقدند که ممکن است در تعدیل سیستم ایمنی نقش داشته باشد.
کورتیزول: تنظیم کننده استرس بدن است. کورتیزول در غدد فوق کلیوی، دو ساختار مثلثی کوچک واقع در بالای کلیهها، تولید میشود. این غدد دارای سه لایه هستند که لایه میانی مسئول تولید کورتیزول است.
نقشهای اصلی کورتیزول عبارتند از:
تنظیم فشار خون - تضمین جریان خون پایدار در هنگام استرس.
تنظیم سیستم ایمنی - سرکوب پاسخهای ایمنی بیش از حد برای جلوگیری از آسیب.
مدیریت استرس - کمک به بدن برای بهبودی از دورههای استرس حاد.
این هورمون برای بقاء ضروری است. کورتیزول ناکافی میتواند منجر به فروپاشی قلبی عروقی و مرگ در هنگام استرس فیزیکی شود. برعکس، سطح بالای کورتیزول برای مدت طولانی میتواند منجر به بیماریهای مزمن مانند فشار خون بالا و سرکوب سیستم ایمنی شود.
آدرنالین و نورآدرنالین: زوج ستیز یا گریز هستند. آدرنالین و نورآدرنالین که توسط لایه داخلی غدد فوق کلیوی (مدولا) تولید میشوند، واکنش فوری بدن به خطر را تحریک میکنند.
این هورمونها باعث: افزایش ضربان قلب، افزایش هوشیاری و آمادهسازی عضلات برای واکنش سریع میشوند. جالب اینجاست که انتهای اعصاب بدن نیز آدرنالین و نورآدرنالین تولید میکنند، به این معنی که حتی بدون غدد فوق کلیوی، واکنش ستیز یا گریز همچنان میتواند رخ دهد، البته به میزان کمتر.
اضافه بار آدرنالین: اضطراب مزمن را ایجاد میکند. در حالی که آدرنالین برای استرس حاد حیاتی است، اما قرار گرفتن طولانی مدت در معرض آن میتواند مضر باشد. ترشح مزمن آدرنالین، همانطور که در اختلالات اضطرابی مشاهده میشود، منجر به علائمی مانند:
افزایش ضربان قلب، عرق کردن کف دست و احساس مداوم اضطراب میشود. این چرخه میتواند اضطراب را تشدید کند و یک حلقه معیوب ایجاد کند که شکستن آن دشوار است.
هورمونهای استرس برای بقاء بسیار مهم هستند و به ما کمک میکنند تا به خطر پاسخ دهیم و پس از آن بهبود یابیم. با این حال، هنگامی که تعادل ظریف آنها مختل میشود، عواقب آن میتواند از اضطراب تا شرایط تهدیدکننده زندگی متغیر باشد. درک نحوه عملکرد این هورمونها به ما این امکان را میدهد که نقش آنها را در حفظ سلامت و مدیریت استرس درک کنیم.
پاسخ به استرس در مغز شروع میشود. وقتی کسی با ماشینی که از روبرو میآید یا خطر دیگری روبرو میشود، چشمها یا گوشها (یا هر دو) اطلاعات را به آمیگدال، ناحیهای از مغز که در پردازش عاطفی نقش دارد، ارسال میکنند. آمیگدال تصاویر و صداها را تفسیر میکند. وقتی خطر را درک میکند، فوراً یک سیگنال پریشانی به هیپوتالاموس میفرستد.
وقتی کسی یک رویداد استرسزا را تجربه میکند، آمیگدال، ناحیهای از مغز که در پردازش عاطفی نقش دارد، یک سیگنال پریشانی به هیپوتالاموس میفرستد. این ناحیه از مغز مانند یک مرکز فرماندهی عمل میکند و از طریق سیستم عصبی با بقیه بدن ارتباط برقرار میکند تا فرد انرژی لازم برای مبارزه یا فرار را داشته باشد.
هیپوتالاموس کمی شبیه یک مرکز فرماندهی است. این ناحیه از مغز از طریق سیستم عصبی خودکار با بقیه بدن ارتباط برقرار میکند، که عملکردهای غیرارادی بدن مانند تنفس، فشار خون، ضربان قلب و گشاد شدن یا انقباض رگهای خونی کلیدی و مجاری هوایی کوچک در ریهها به نام برونشیولها را کنترل میکند. سیستم عصبی خودکار دارای دو جزء است، سیستم عصبی سمپاتیک و سیستم عصبی پاراسمپاتیک. سیستم عصبی سمپاتیک مانند پدال گاز در ماشین عمل میکند. این سیستم پاسخ مبارزه یا فرار را تحریک میکند و به بدن انرژی زیادی میدهد تا بتواند به خطرات درک شده پاسخ دهد. سیستم عصبی پاراسمپاتیک مانند ترمز عمل میکند. این هورمون، واکنش «استراحت و هضم» را تقویت میکند که بدن را پس از رفع خطر آرام میکند.
پس از ارسال سیگنال اضطراب توسط آمیگدال، هیپوتالاموس با ارسال سیگنالهایی از طریق اعصاب خودکار به غدد فوق کلیوی، سیستم عصبی سمپاتیک را فعال میکند. این غدد با پمپاژ هورمون اپی نفرین (که به عنوان آدرنالین نیز شناخته میشود) به جریان خون، واکنش نشان میدهند. با گردش اپی نفرین در بدن، تعدادی تغییرات فیزیولوژیکی ایجاد میشود. قلب سریعتر از حالت عادی میتپد و خون را به عضلات، قلب و سایر اندامهای حیاتی میرساند. ضربان نبض و فشار خون بالا میرود. فردی که این تغییرات را تجربه میکند، همچنین شروع به تنفس سریعتر میکند. مجاری هوایی کوچک در ریهها به طور کامل باز میشوند. به این ترتیب، ریهها میتوانند با هر نفس، تا حد امکان اکسیژن دریافت کنند. اکسیژن اضافی به مغز ارسال میشود و هوشیاری را افزایش میدهد. بینایی، شنوایی و سایر حواس تیزتر میشوند. در همین حال، اپی نفرین باعث آزاد شدن قند خون (گلوکز) و چربیها از محلهای ذخیره موقت در بدن میشود. این مواد مغذی به جریان خون سرازیر میشوند و انرژی را برای تمام قسمتهای بدن تأمین میکنند.
همه این تغییرات آنقدر سریع اتفاق میافتند که افراد از آنها آگاه نیستند. در واقع، این برنامهریزی آنقدر کارآمد است که آمیگدال و هیپوتالاموس این آبشار را حتی قبل از اینکه مراکز بینایی مغز فرصتی برای پردازش کامل آنچه اتفاق میافتد داشته باشند، آغاز میکنند. به همین دلیل است که افراد حتی قبل از اینکه در مورد کاری که انجام میدهند فکر کنند، میتوانند از مسیر ماشینی که از روبرو میآید، کنار بروند.
با فروکش کردن موج اولیه اپینفرین، هیپوتالاموس دومین جزء سیستم پاسخ به استرس - معروف به محور HPA - را فعال میکند. این شبکه شامل هیپوتالاموس، غده هیپوفیز و غدد فوق کلیوی است.
محور HPA برای نگه داشتن سیستم عصبی سمپاتیک - "پدال گاز" - به مجموعهای از سیگنالهای هورمونی متکی است. اگر مغز همچنان چیزی را خطرناک تلقی کند، هیپوتالاموس هورمون آزادکننده کورتیکوتروپین (CRH) را آزاد میکند که به غده هیپوفیز میرود و باعث آزاد شدن هورمون آدرنوکورتیکوتروپیک (ACTH) میشود. این هورمون به غدد فوق کلیوی میرود و آنها را به آزاد کردن کورتیزول ترغیب میکند. بنابراین بدن در حالت آمادهباش و آمادهباش بالا باقی میماند. هنگامی که تهدید برطرف میشود، سطح کورتیزول کاهش مییابد. سپس سیستم عصبی پاراسمپاتیک - "ترمز" - پاسخ استرس را کاهش میدهد.
متأسفانه بپاس عدم ادغام علم روانشناسی با زیستشناسی در ایران، بسیاری از روانشناسان موارد اصلی و منبع اصلی نقش فاکتورهای بیولوژیکی را برای اختلالات روانی کم اهمیت میدانند، در حالیکه حتی ایمان و اعتقاد به خداوند هم در کنترل ژنتیک است و یا اقدام به خودکشی در انسانها و همچنین طلاق انسانها و .....
.............
دوست فرهیخته سعی کردم تا حد امکان بصورت ساده بیان کنم نحوهی ایجاد استرس و پاسخ به استرس در بدن انسان چگونه رخ میدهد. انشالله برایتان مفید باشد.
با آرزوی بهروزی و شادکامی روزافزون برای شما دوست گرامی...
استاد بزرگوار و فرهیخته. بدون اغراق عرض میکنم چند دقیقهای در فکر بودم که با چه واژههایی ازتون تشکر کنم که آخرش دیدم واژهها در برابر این حجم از عظمت محبت شما ناتوان هستند. بار بزرگی از دوشم برداشتید. مخصوصا اینکه در سختترین قسمت این کار (یعنی سادهسازی مفاهیم) برای بنده سنگ تمام گذاشتید. بنابراین خیلی خلاصه و ساده عرض میکنم:
واقعاً و از صمیم قلب ممنونم و بهترینها رو براتون آرزومندم.
در مورد کل متن شما، به دلیل فشردگی کلاسها و امتحان و موارد مشابه، نیاز به کمی فکر آزاد دارم تا بتونم برای مرتبه سوم و بصورت عمیقتر بخونمشون(یعنی از صبح 2 بار مطالعه کردم و کلی لذت بردم)
فقط در مورد پاراگراف آخرتون، باید عرض کنم که سنگینی مفاهیمش اونقدر بالا بود که امروز کلاً گیج بودم! طوری که عصر امروز همسرم پرسید چیزی شده از صبح اینقدر تو فکری؟ جریان رو گفتم و اینکه درک سنگینی بار مفاهیم «اقدام به خودکشی و طلاق و حتی باور به خداوند در کنترل ژنتیک است» از عهده پردازش عادی مغز ناقصم خارجه! :)
متاسفانه از الفبای ژنتیک بیاطلاع هستم. اما اگر 30 سال قبل بود یقیناً هنگام انتخاب رشته دانشگاهی، با اطمینان قطعی همین حوزه رو انتخاب میکردم. حوزهای که تا چندسال قبل هرگز فکر نمیکردم اینقدر گسترده و عمیق باشه و پاسخ به بسیاری از علامت سوالهای بشر رو داخل خودش داشته باشه (و صدالبته فارغ از تمام این موارد، افتخار شاگردی شما رو هم ـ حضوری یا غیرحضوری ـ پیدا میکردم)
جالب اینکه دخترخانم محترمی به عنوان کارمند بخش آموزش دانشگاه ما هستن که بارها و بارها در زمان فراغت با ایشون همکلام شدم و همچنان میشم. رشته دانشگاهی ایشون ژنتیک بوده (در حد لیسانس) باور بفرمایید اطلاعاتی که از این دختر میگیرم اونقدر زیبا و از جنس «آگاهی» عمیق هست که هرگز این آگاهی رو نمیتونم طی همکلامی با فلان آقای دکتر همکار خودم به دست بیارم. ضمن اینکه در بسیاری از مطالب تدریسم، از اطلاعات ایشون که بهم دادن استفاده کردم و صدالبته چندباری هم سر کلاس، جلوی دانشجویان ازشون تشکر کردم.
متاسفانه فارغ از اینکه بسیاری از روانشناسان ما فقط «دارای مدرک روانشناسی» بوده و نه روانشناس، اما همانطور که فرمودین عدم ادغام ژنتیک با این علم جدید و نوپا و سراسر آزمون و خطا(روانشناسی) موقعیتهای بسیار طلایی رو از فرزندان حضرت آدم گرفته.
البته از طرف دیگه هم عزیزانی هستن که از حوزههایی غیر از ژنتیک وارد روانشناسی شدن و ادغامهای ارزشمندی انجام دادن. اشارهام مستقیم به جناب «دکتر حامد وحدتی نسب» بود که از حوزه باستانشناسی به روانشناسی تکاملی رسیدن که صدالبته در حد خودشون از علم ژنتیک هم استفاده کردن(درست یا غلط، چنین معتقدم که بدون داشتن حداقلهایی از این علم ارزشمند، یعنی ژنتیک، روانشناسی تکاملی معنایی نخواهد داشت) و مطالب ارزشمندی به جامعه علمی دنیا و ایران ارائه دادن.
بازهم ممنون استاد بزرگوار
پ.ن: تشکر و سپاس هم دارم از لطف و محبت مدیریت محترم سایت وزین عطرافشان بابت تسهیل در بخش پرسش و پاسخهای بنده.
استاد بزرگوار و فرهیخته. بدون اغراق عرض میکنم چند دقیقهای در فکر بودم که با چه واژههایی ازتون تشکر کنم که آخرش دیدم واژهها در برابر این حجم از عظمت محبت شما ناتوان هستند. بار بزرگی از دوشم برداشتید. مخصوصا اینکه در سختترین قسمت این کار (یعنی سادهسازی مفاهیم) برای بنده سنگ تمام گذاشتید. بنابراین خیلی خلاصه و ساده عرض میکنم:
واقعاً و از صمیم قلب ممنونم و بهترینها رو براتون آرزومندم.
در مورد کل متن شما، به دلیل فشردگی کلاسها و امتحان و موارد مشابه، نیاز به کمی فکر آزاد دارم تا بتونم برای مرتبه سوم و بصورت عمیقتر بخونمشون(یعنی از صبح 2 بار مطالعه کردم و کلی لذت بردم)
فقط در مورد پاراگراف آخرتون، باید عرض کنم که سنگینی مفاهیمش اونقدر بالا بود که امروز کلاً گیج بودم! طوری که عصر امروز همسرم پرسید چیزی شده از صبح اینقدر تو فکری؟ جریان رو گفتم و اینکه درک سنگینی بار مفاهیم «اقدام به خودکشی و طلاق و حتی باور به خداوند در کنترل ژنتیک است» از عهده پردازش عادی مغز ناقصم خارجه! :)
متاسفانه از الفبای ژنتیک بیاطلاع هستم. اما اگر 30 سال قبل بود یقیناً هنگام انتخاب رشته دانشگاهی، با اطمینان قطعی همین حوزه رو انتخاب میکردم. حوزهای که تا چندسال قبل هرگز فکر نمیکردم اینقدر گسترده و عمیق باشه و پاسخ به بسیاری از علامت سوالهای بشر رو داخل خودش داشته باشه (و صدالبته فارغ از تمام این موارد، افتخار شاگردی شما رو هم ـ حضوری یا غیرحضوری ـ پیدا میکردم)
جالب اینکه دخترخانم محترمی به عنوان کارمند بخش آموزش دانشگاه ما هستن که بارها و بارها در زمان فراغت با ایشون همکلام شدم و همچنان میشم. رشته دانشگاهی ایشون ژنتیک بوده (در حد لیسانس) باور بفرمایید اطلاعاتی که از این دختر میگیرم اونقدر زیبا و از جنس «آگاهی» عمیق هست که هرگز این آگاهی رو نمیتونم طی همکلامی با فلان آقای دکتر همکار خودم به دست بیارم. ضمن اینکه در بسیاری از مطالب تدریسم، از اطلاعات ایشون که بهم دادن استفاده کردم و صدالبته چندباری هم سر کلاس، جلوی دانشجویان ازشون تشکر کردم.
متاسفانه فارغ از اینکه بسیاری از روانشناسان ما فقط «دارای مدرک روانشناسی» بوده و نه روانشناس، اما همانطور که فرمودین عدم ادغام ژنتیک با این علم جدید و نوپا و سراسر آزمون و خطا(روانشناسی) موقعیتهای بسیار طلایی رو از فرزندان حضرت آدم گرفته.
البته از طرف دیگه هم عزیزانی هستن که از حوزههایی غیر از ژنتیک وارد روانشناسی شدن و ادغامهای ارزشمندی انجام دادن. اشارهام مستقیم به جناب «دکتر حامد وحدتی نسب» بود که از حوزه باستانشناسی به روانشناسی تکاملی رسیدن که صدالبته در حد خودشون از علم ژنتیک هم استفاده کردن(درست یا غلط، چنین معتقدم که بدون داشتن حداقلهایی از این علم ارزشمند، یعنی ژنتیک، روانشناسی تکاملی معنایی نخواهد داشت) و مطالب ارزشمندی به جامعه علمی دنیا و ایران ارائه دادن.
بازهم ممنون استاد بزرگوار
پ.ن: تشکر و سپاس هم دارم از لطف و محبت مدیریت محترم سایت وزین عطرافشان بابت تسهیل در بخش پرسش و پاسخهای بنده.
با احترام و عرض ادب
دوست فرهیخته و ارجمند از همراهی و همدلی شما کمال سپاس دارم و بسیار خرسندم که روایت های عطری علمی من برای شما و سایر بزرگواران این محفل مورد پسند میباشد. بله تمام شخصیت انسانها از فیلیاها تا فوبیاها، همگی در کنترل ژنتیک است و فاکتورهای محیطی بعنوان کاتالیزور عمل میکنند که یا این فعال شدن ژنها در شخصیت انسانها را تسریع میکنند و یا به تعویق میاندازند.
با آرزوی بهروزی و شادکامی روزافزون برای شما دوست گرامی...