حس بویایی انسان بسیار تکامل یافتهتر از عقل متعارف است و خیلی بیشتر به تمام حواس دیگر گِره خورده است. وقتی نوبت به جشن گرفتنِ طعم غذاها میرسد، همه اعتبار به دهان ما منتهی میشود. اما در حقیقت این بینی (دماغ) است که میداند چگونه طعم غذا را درک کند. مهم نیست که چقدر در مورد چشیدن طعمهای مورد علاقه خود صحبت میکنیم، لذت بردن از آنها واقعاً به یک همکاری حسی بستگی دارد اعم از دهان و زبان که شامل طعم، بافت و احساس؛ و مهمتر از همه، پُفهای خفیف بازدم هنگام جویدن غذا، چیزی که دانشمندان آن را بوی رِترونازال مینامند.
دهان و زبان ما دارای جوانههای چشایی است که گیرندههای پنج طعم اصلی یعنی شیرین، شور، ترش، تلخ، و اومامی یا شوری تلخی هستند. اما زبان ما ابزار خامی در رابطه با طعم است. گیرندههای این پنج طعم اصلی تکامل یافتند تا فقط چند مورد اساسی را بررسی کنند تا به سرعت سمومی را شناسایی کنند که در طبیعت اغلب بسیار تلخ یا اسیدی تُرش هستند. تمام پیچیدگی، ظرافت و لذت طعم، ناشی از حس بویایی است که در پُشت حفره های بینی عمل میکند. در آنجاست که نوعی کیمیاگری، زمانی اتفاق میافتد که ما بازدم و بویی از غذای جویده شده خود را بیرون میآوریم. جمجمه ما به گونه ای تکامل یافته است که از نظر درونی عملکرد عالی دارد. ما طی تکامل در 2 میلیون سال گذشته در شناسایی و مزه کردن میلیونها ترکیب طعمی که میتوانیم برای دهان خود بسازیم، تخصص داریم. طعم بدون بوی رِترونازال کمک ناچیزی به تشخیص طعم میکند. بویایی در بین حواس ما ضعیفترین درک است و اخیراً محققان علوم اعصاب به رهبری گوردون شِپرد از دانشگاه ییل شروع به روشن کردن عملکرد آن کرده است. شِپرد اصطلاح نوروگاسترونومی را ابداع کرده است تا دغدغههای مشترک علوم غذایی، عصب شناسی، روانشناسی و انسان شناسی را با عناصر لذیذ غذا خوردن که یکی از لذت بخشترین تجربیات بشری است، جمع کند. از بسیاری جهات، او کشف میکند، که بو مانند تشخیص چهره عمل میکند. ما از الگوها و نسبتها برای تشخیص طعمهای جدید و آشنا استفاده میکنیم. سیستم بینایی الگوهای روشنایی و تاریکی را تشخیص میدهد و با تکیه بر تجربه، مغز یک نقشه فضایی ایجاد میکند و روابط متقابل اجزا را تفسیر میکند تا نتیجهگیری کند که به ما امکان میدهد افراد و مکانها را شناسایی کنیم. همانطور که ما غذا میخوریم، گیرنده های تخصصی تعبیه شده در سلولهای اِپیتلیوم در پُشت بینی، مولکولهای آئروسل شده (معلق شده در مواد غذایی) وعده های غذایی ما را شناسایی میکنند. از سیگنالهای ارسال شده توسط گیرندهها، لامپ بویایی مغز که از لوب جلویی بیرون میآید، بوها را بهعنوان الگوهای فضایی پیچیده تصور میکند و از اینها، و همچنین ورودی حواس دیگر، اِدراک طعمهای خاص را میسازد و"مدارهای طعمِ" اختصاصی نورونها شاهکارهای تشخیص را انجام می دهند.
به نظر میرسد توانایی ما در تشخیص عطرهای خاص برای لذتی که از غذاها به دست میآوریم بسیار مهم است، همان طور که توانایی ما در تشخیص افراد در لذتهای زندگی اجتماعی مهم است. این فرآیند در مغز ما به قدری جا افتاده است که حس بویایی ما برای لذت بردن از زندگی به طور کلی حیاتی است. مطالعات اخیر نشان میدهد افرادی که توانایی بویایی را از دست میدهند از نظر اجتماعی ناامن میشوند و سطح کلی شادی آنها به شدت کاهش مییابد. از بین بردن نقش بو در طعم برای این افراد، علاقه دانشمندان مواد غذایی، روانشناسان و آشپزها را جهت تحقیقات برانگیخته میکند. رشتهی نسبتاً جدید غذا شناسی مولکولی وجود دارد که بطور ویژه بر درک مکانیک رایحه برای دستکاری طعم برای حداکثر تأثیر بوها بر درک طعم، مُتکی است.
در حالی که فیزیولوژی مولکولی معده عمدتاً به مولکولهای غذا یا «بو» مربوط میشود، اما نوروگاسترونومی بیشتر بر روی مولکولهای گیرنده و تصاویر فضایی مغز برای بو متمرکز است. محرکهای بویایی همان چیزی را تشکیل میدهند که شِپرد آن را «اشیاء بو» مینامد، که بهعنوان خاطرات توزیعشده با دسترسی مستقیم به احساسات ما ذخیره میشوند. ما تصاویری از بوهای ناآشنا را با قیاس ایجاد میکنیم. مغز، آنها را به عنوان مرتبط با بوهای آشناترِ دیگر تشخیص میدهد. این فرآیند، بخشی از کارنامه بقای ما است. مانند بسیاری از حیوانات، زمانی که اطلاعات بصری برای تشخیص شکارچیان یا طُعمه ها کمیاب است، ما نیز از حس بویایی خود استفاده میکنیم.
سیستم تشخیص طعم در مغز یک مکانیسم اِدراکی بسیار پیچیده است که هر پنج حواس را به کار میاندازد. نشانههای بصری و صوتی مانند لمس بافت و احساس غذا روی لبها و دهان و همچنین گیرندههای چشایی و در نهایت بوی اُرتونازال که هنگام استنشاق فعال میشود، کمک میکنند و عطر و طعمِ عمیق احساسات ما را درگیر میکنند تا برخی از حالات چهره با دامنه ی وسیع را به تصویر بکشید که بسیاری از آنها در بدو تولد به مغز ما وارد میشوند و توسط غذاهای مختلف برانگیخته میشوند.
شایان ذکر است که سیستم حس کننده ی طعم، که همیشه پذیرای ترکیبات جدید است، به تقویت انعطاف پذیریِ مغز کمک میکند. همچنین قدرت شکل دادن به خواسته های ما، و حتی بدن ما را نیز دارد. انسان از زمان ارسطو به بعد، بینی سگ را برتر از بینی خود دانسته است. اما سگها در یک نوع بویایی برتر هستند و ما در موارد دیگری، قهرمان هستیم. سگها با سیستم بویایی خود، عمدتاً برای استشمام (بوی اُرتونازال) بو میکشند. در مقابل، ما تا حد زیادی با بازدم (بوی رِترونازال) بونوازی میکنیم. سگ ها بواسطه چین های جلوییِ اطراف سوراخهای بینی بوهای وارده را متمرکز میکنند. پوزه های دراز جلوی بینی سگها، بوهای دریافتی را به دور از بازدم و بیش از تکههای متمرکز گیرندههای بویایی، نزدیک به حلق خودشان، هدایت میکنند. اما در انسانها با حالت ایستاده، پوزهها عقب میروند، نازوفارنکس فشرده میشود، گیرندههایی را در بالای دهان قرار میدهند که با بازدم غذای خیس شده فعال میشوند. شایان ذکر است که بوی اُرتونازال با کشف آتش و توسعه پُخت و پَز توسط انسان حفظ شده و هنوز هم پاداش میگیرد. همانطور که صد متر دورتر، بوی شیرینی کیک را حس میکنیم و دنبالهای برای اشتیاق به بونوازی آن داریم، در حالیکه اگر از همان فاصلهی صد متری بوی بد یا منزجرکننده ای را حس کنیم، از طرف ما بلافاصله دفع میشود و سعی میکنیم هر چه سریعتر از آن بو، فاصلهی بیشتری داشته باشیم.
(منبع: کتاب زیست روانشناسی عطرها، انتشار ۱۴۰۲)
سپاس از همراهی بزرگواران...
سلام و عرض ادب
ممنون از اینکه متون علمی رو به اشتراک میگذارید اما هنوز برای من درک تک تک جملات بعضا سنگین هست و ساختار جملات نیز
و اینکه نقش رطوبت در این قضیه چشیدن و فهمیدن طعمها چگونه هست
یعنی بزاق دهان آیا باعث بهتر شدن درک ما از طعمها هست یا نه ؟
چرا که رطوبت رو نوعی دشمن عطر و بو میدانند اما احساسم اینه که در تفکیک و درک طعم غذا خیلی کمک کننده هست
سلام و عرض ادب
ممنون از اینکه متون علمی رو به اشتراک میگذارید اما هنوز برای من درک تک تک جملات بعضا سنگین هست و ساختار جملات نیز
و اینکه نقش رطوبت در این قضیه چشیدن و فهمیدن طعمها چگونه هست
یعنی بزاق دهان آیا باعث بهتر شدن درک ما از طعمها هست یا نه ؟
چرا که رطوبت رو نوعی دشمن عطر و بو میدانند اما احساسم اینه که در تفکیک و درک طعم غذا خیلی کمک کننده هست
با احترام و عرض ادب
بانوی فرهیخته و ارجمند ضمن سپاس از همراهی و عنایت شما عارضم: متنهای نوشتاری من چون برمبنای علمی تخصصی هستند فلذا بیشتر برای متخصصان رشتههای پزشکی مفهوم پذیر میباشند اما باز هم تا جایی که بلد هستم سعی میکنم ساده نویسی کنم. علاوه بر این، طی سالها از عمر جوانی ام که برای علم ژنتیک سپری شده است، نوع نوشتاری در کتابها یا مقالات علمی که تاکنون تالیف کردم و منتشر شدهاند، بیشتر به سمت درج جزئیات تخصصی سوق پیدا کردهاند که این مدل نوشتاری های من در مقالات و کتابهایم آنقدر جذاب و خاص بودند که علاوه بر جوایز علمی منجمله جایزه ی کتاب سال، بلکه در معتبرین و علمی ترین ژورنالهای جهان مثل نیچر، اسپرینگر (اشپرینگر)، بایو مد سنترال (BMC)، فرانسیس و تیلور، الزویر، جان وایلی و پسران، و چندین ژورنال معتبر علمی دیگر، در مقاله های منتشر شده در این ژورنالها، محتوای علمی مقالات و کتابهایم رفرنس (سایتیشن) داده شدهاند و این برای من و هر محقق دیگری بسیار حائز اهمیت است که در چنین ژورنالهای غول علمی جهان، از مقالاتشان استناد شود.
در خصوص فرموده ی شما هم عارضم که بله موکوس دهان بسیار مهم است در نحوهی درک بوها از پیرامون بخصوص در حین غذا خوردن و جویدن. این فاکتورها در کنار همدیگر با تعامل تعاونی، مسیر درک و ترجمه و تفسیر روایح را دقیق تر و سریعتر انجام میدهند. رطوبت پیرامون و نقطهی شبنم هوا در محیط اگر فراتر از آستانه ی پذیرش سلول های استنشاقی انسان باشد، در درک صحیح و کارآمد عطرها و برخی بوها میتواند اختلال ایجاد کند.
بهترین ها برای شما بانوی فرهیخته...
درود بر استاد ارجمند جناب دکتر اسعدی عزیز
ضمن سپاس فراوان، یادآوری میکنم که بنده همچنان در حال یادگیری و تجزیه و تحلیل پاسخ حضرتعالی به اینجانب در بخش «استرس» هستم :)
جسارتاً 2 مورد هست که فکر میکنم بد نباشه خدمتتون عرض کنم (یکیش بیربط به موضوع و یکی هم مرتبط با موضوع)
موضوع مرتبط:
در بخشی از کتاب نوشته بودین: « ... بویایی در بین حواس ما ضعیفترین درک است و اخیراً محققان علوم اعصاب به رهبری گوردون شِپرد از دانشگاه ییل شروع به روشن کردن عملکرد آن کرده است...»
چرا بنده فکر میکردم بویایی در ما «قویترین» درک رو داره به این دلیل که تنها حسی از حواس پنجگانه هست که با آمیگدالها در ارتباطه؟ البته این فکر هم برداشت کودکانه بنده از یکی دیگر از نوشتههای شما بوده که طبیعتاً به دلیل نداشتن سواد پزشکی و آیکیوی حداقلی موردنیاز، این ادراک میتونه اساساً اشتباه باشه.
مورد غیرمرتبط:
کفۀ ترازوی ذهنی بنده برای احترام به شخصیت والا و مقام شامخ حضرتعالی همیشه سنگین بوده و هست. اما زمانی سنگینتر شد که دیدم با این مقام علمی(در سطح دنیا) برخلاف جریان غالب امروز، اهل خودنمایی و شوآف نیستین و چنین شد که احترامم برای شما دههابرابر بیشتر شد. کافیست شخصی یک هزارم سواد و موقعیت شما رو داشته باشه، احتمالا در چند پلتفرم و انواع سوشالمدیاها شروع به انجام فعل «دیده شدن» خواهد کرد! که بنده برای این افراد از لفظ «اساتید پلاستیکی، نه واقعی» استفاده میکنم که در جامعه امروز به وفور دیده میشه.
خوشحالم در نسل شما هنوز هم اساتید به معنای واقعی هستند. چون تصورم بر این بود که نسل اساتید واقعی منقرض شده یا اونقدر پیر و گوشهگیر شدن که از یادها رفتن.
شاید هم «شباهت» رفتاری بین حضرتعالی با امروزِ بنده هم در ارادت اینجانب به شما نقش بسیار پررنگی داشته که از نظر علم ژنتیک قطعاً بهتر منظورم رو متوجه میشین. اینکه اینجانب بعد از سالها رقص روی صحنه! سرانجام «گمنامی» و نشستن در تاریکی ردیف آخر صندلیها رو انتخاب کردم و بعد از سالهای زیادی که با اولین سرچ، عکس و مقالات بنده در خط اول صفحه اول گوگل میامد(دهه 90 رو عرض میکنم) کمی که بزرگتر(بهتره بگیم عاقلتر) شده و پا به سن گذاشتم متوجه بعضی واقعیتها شدم و 2 سالی طول کشید برای پاککردن تمام ردپاها و نوشتهها و عکسها و ورود به دنیای زیبای گمنامی و ایضا فعالیت با نام مستعار.
از طرفی هم احتمالاً شما و بسیاری از دوستان متوجه شدین که اینجانب چندان اهل بازخورددادن نیستم (از جنس لایک و دیسلایک و این چیزها) که امیدوارم این رو به حساب بیادبی بنده نذارین. شاید یک دلیلش دوری همیشگی بنده از سوشالمدیا بوده و عادت به بازخورددادن ندارم. دیگری هم آزمایش معروف دانشمندی که میزان دوپامین در مغز سگها رو آزمایش میکرد و ...! و اون مقاله معروف که نیاز ما انسانهای دنیای امروز به ترشح دوپامین در مغز رو با لایک و دیسلایک در فضای مجازی به این آزمایش مرتبط کرده بود و ... خلاصه هیچوقت حسّ خوبی برای بازخورددادن و گرفتن نداشته و ندارم.
اما امروز و در بین نظرات، شاهد نوع نگارش کمی غیرمحترمانه یکی از دوستان عزیزمون در پاسخ به حضرتعالی بودم که خیلی ناراحتم کرد. خواستم در همون صفحه و محترمانه پاسخی به این دوست عزیز بدم در راستای حفظ حرمت و نوع نگارش با بزرگان (یعنی چیزی از جنس همون بازخورد دادن که عرض شد)
اما به دلایل فوقالذکر و همچنین به احترام ده مهارت پیشنهادی سازمان بهداشت جهانی (WHO) که یکیش مهارت کنترل هیجانات هست ترجیح دادم اینجا بجای ایشون و تمامی عزیزانی که به هر دلیلی قادر نیستن در برابر یک شخصیت وزین علمی، نوع نگارششون رو به درستی انجام بدن، عذرخواهی کنم. امیدوارم به دل نگیرین جناب دکتر. به قول قدیمیها جوان هستن و کمی تند :)
خلاصه کنم: کمی نگران شدم. میترسم از روزی که عطرافشان شما رو از دست بده. هرچند بر اساس تیپ رفتاری شما بر اساس نوشتههاتون، ادراک بنده اینه که این تندیها و بعضاً بیادبیها روی شما تاثیری نخواهد گذاشت و حضرتعالی رو قویتر و سختتر از اینها میبینم.
اما با همه اینها، بازهم ته دلم ترس دارم از رفتنتون
همونطور که ایکاروسها و سخیها و ... رفتن
همونطور که در خیلی از سایتهای دیگه (غیر مرتبط با عطر) طی سالهای زیادی، شاهد ترک صحنه بسیاری از اهلفن و کاربلدها بودم
تاریخ هم نشون داده که گویا خصلت این خاک همینه!
حذف کاربلدها و ماندن ...
مانا باشید و برقرار
درود بر استاد ارجمند جناب دکتر اسعدی عزیز
ضمن سپاس فراوان، یادآوری میکنم که بنده همچنان در حال یادگیری و تجزیه و تحلیل پاسخ حضرتعالی به اینجانب در بخش «استرس» هستم :)
جسارتاً 2 مورد هست که فکر میکنم بد نباشه خدمتتون عرض کنم (یکیش بیربط به موضوع و یکی هم مرتبط با موضوع)
موضوع مرتبط:
در بخشی از کتاب نوشته بودین: « ... بویایی در بین حواس ما ضعیفترین درک است و اخیراً محققان علوم اعصاب به رهبری گوردون شِپرد از دانشگاه ییل شروع به روشن کردن عملکرد آن کرده است...»
چرا بنده فکر میکردم بویایی در ما «قویترین» درک رو داره به این دلیل که تنها حسی از حواس پنجگانه هست که با آمیگدالها در ارتباطه؟ البته این فکر هم برداشت کودکانه بنده از یکی دیگر از نوشتههای شما بوده که طبیعتاً به دلیل نداشتن سواد پزشکی و آیکیوی حداقلی موردنیاز، این ادراک میتونه اساساً اشتباه باشه.
مورد غیرمرتبط:
کفۀ ترازوی ذهنی بنده برای احترام به شخصیت والا و مقام شامخ حضرتعالی همیشه سنگین بوده و هست. اما زمانی سنگینتر شد که دیدم با این مقام علمی(در سطح دنیا) برخلاف جریان غالب امروز، اهل خودنمایی و شوآف نیستین و چنین شد که احترامم برای شما دههابرابر بیشتر شد. کافیست شخصی یک هزارم سواد و موقعیت شما رو داشته باشه، احتمالا در چند پلتفرم و انواع سوشالمدیاها شروع به انجام فعل «دیده شدن» خواهد کرد! که بنده برای این افراد از لفظ «اساتید پلاستیکی، نه واقعی» استفاده میکنم که در جامعه امروز به وفور دیده میشه.
خوشحالم در نسل شما هنوز هم اساتید به معنای واقعی هستند. چون تصورم بر این بود که نسل اساتید واقعی منقرض شده یا اونقدر پیر و گوشهگیر شدن که از یادها رفتن.
شاید هم «شباهت» رفتاری بین حضرتعالی با امروزِ بنده هم در ارادت اینجانب به شما نقش بسیار پررنگی داشته که از نظر علم ژنتیک قطعاً بهتر منظورم رو متوجه میشین. اینکه اینجانب بعد از سالها رقص روی صحنه! سرانجام «گمنامی» و نشستن در تاریکی ردیف آخر صندلیها رو انتخاب کردم و بعد از سالهای زیادی که با اولین سرچ، عکس و مقالات بنده در خط اول صفحه اول گوگل میامد(دهه 90 رو عرض میکنم) کمی که بزرگتر(بهتره بگیم عاقلتر) شده و پا به سن گذاشتم متوجه بعضی واقعیتها شدم و 2 سالی طول کشید برای پاککردن تمام ردپاها و نوشتهها و عکسها و ورود به دنیای زیبای گمنامی و ایضا فعالیت با نام مستعار.
از طرفی هم احتمالاً شما و بسیاری از دوستان متوجه شدین که اینجانب چندان اهل بازخورددادن نیستم (از جنس لایک و دیسلایک و این چیزها) که امیدوارم این رو به حساب بیادبی بنده نذارین. شاید یک دلیلش دوری همیشگی بنده از سوشالمدیا بوده و عادت به بازخورددادن ندارم. دیگری هم آزمایش معروف دانشمندی که میزان دوپامین در مغز سگها رو آزمایش میکرد و ...! و اون مقاله معروف که نیاز ما انسانهای دنیای امروز به ترشح دوپامین در مغز رو با لایک و دیسلایک در فضای مجازی به این آزمایش مرتبط کرده بود و ... خلاصه هیچوقت حسّ خوبی برای بازخورددادن و گرفتن نداشته و ندارم.
اما امروز و در بین نظرات، شاهد نوع نگارش کمی غیرمحترمانه یکی از دوستان عزیزمون در پاسخ به حضرتعالی بودم که خیلی ناراحتم کرد. خواستم در همون صفحه و محترمانه پاسخی به این دوست عزیز بدم در راستای حفظ حرمت و نوع نگارش با بزرگان (یعنی چیزی از جنس همون بازخورد دادن که عرض شد)
اما به دلایل فوقالذکر و همچنین به احترام ده مهارت پیشنهادی سازمان بهداشت جهانی (WHO) که یکیش مهارت کنترل هیجانات هست ترجیح دادم اینجا بجای ایشون و تمامی عزیزانی که به هر دلیلی قادر نیستن در برابر یک شخصیت وزین علمی، نوع نگارششون رو به درستی انجام بدن، عذرخواهی کنم. امیدوارم به دل نگیرین جناب دکتر. به قول قدیمیها جوان هستن و کمی تند :)
خلاصه کنم: کمی نگران شدم. میترسم از روزی که عطرافشان شما رو از دست بده. هرچند بر اساس تیپ رفتاری شما بر اساس نوشتههاتون، ادراک بنده اینه که این تندیها و بعضاً بیادبیها روی شما تاثیری نخواهد گذاشت و حضرتعالی رو قویتر و سختتر از اینها میبینم.
اما با همه اینها، بازهم ته دلم ترس دارم از رفتنتون
همونطور که ایکاروسها و سخیها و ... رفتن
همونطور که در خیلی از سایتهای دیگه (غیر مرتبط با عطر) طی سالهای زیادی، شاهد ترک صحنه بسیاری از اهلفن و کاربلدها بودم
تاریخ هم نشون داده که گویا خصلت این خاک همینه!
حذف کاربلدها و ماندن ...
مانا باشید و برقرار
با احترام و عرض ادب
دوست فرهیخته و ارجمند ضمن سپاس از همراهی و همدلی شما عارضم که حس بویایی در بین حس بینایی و شنوایی یا لامسه، شارپی کمتری دارد چراکه ما وقتی وارد جایی تاریک میشویم بلافاصله دنبال نور هستیم تا بو و یا دنبال صداها هستیم تا بو و همچنین با لمس اشیای پیرامون دنبال لمس هستیم تا بوها. اما در حداقل هوشیاری انسانها که به حالت کما میروند، حس بویایی قویترین یا شارپ ترین درک را ایجاد میکند چراکه این افراد به هیچ لمس، یا محرک بینایی یا شنوایی پاسخی منعکس نمیکنند.
در مورد این مدل حرفها که برخی کاربران فیک و مشخصا جوان و جویای نام هم عارضم که اصلا برایم اهمیتی ندارد چراکه نادان را از هر طرف بخوانید، نادان است و نادان باقی خواهد ماند.
خوشحالم که در این محفل میتوانیم برای همدیگر مفید و موثر باشیم.
با آرزوی بهروزی و شادکامی روزافزون برای شما دوست گرامی...
زنده باشید و پایدار جناب اسعدی عزیز و نازنینمان. با وجود سطح علمی بالای مقاله، اما به شخصه از خوندن آن واقعا لذت میبرم که اینطور موشکافانه فرایند بویایی انسان و سگ ها آنالیز و مقایسه شدند و از خوندن چنین مطالبی و روشن شدن سازوکار بویایی در بدن جانداران واقعا شگفت زده از قدرت بی انتهای پروردگار زیبایی ها میشوم. سپاس از شما 💐
زنده باشید و پایدار جناب اسعدی عزیز و نازنینمان. با وجود سطح علمی بالای مقاله، اما به شخصه از خوندن آن واقعا لذت میبرم که اینطور موشکافانه فرایند بویایی انسان و سگ ها آنالیز و مقایسه شدند و از خوندن چنین مطالبی و روشن شدن سازوکار بویایی در بدن جانداران واقعا شگفت زده از قدرت بی انتهای پروردگار زیبایی ها میشوم. سپاس از شما 💐
با احترام و عرض ادب
بانوی فرهیخته و ارجمند سرکار خانم محمدی بزرگوار از مهر و همدلی شما سپاسگزارم و بسیار خوشحالم که این مطالب برای شما جذاب هستند.
با آرزوی بهروزی و شادکامی روزافزون برای شما ماه بانو...
با احترام و عرض ادب
بانوی فرهیخته و ارجمند ضمن سپاس از همراهی و عنایت شما عارضم: متنهای نوشتاری من چون برمبنای علمی تخصصی هستند فلذا بیشتر برای متخصصان رشتههای پزشکی مفهوم پذیر میباشند اما باز هم تا جایی که بلد هستم سعی میکنم ساده نویسی کنم. علاوه بر این، طی سالها از عمر جوانی ام که برای علم ژنتیک سپری شده است، نوع نوشتاری در کتابها یا مقالات علمی که تاکنون تالیف کردم و منتشر شدهاند، بیشتر به سمت درج جزئیات تخصصی سوق پیدا کردهاند که این مدل نوشتاری های من در مقالات و کتابهایم آنقدر جذاب و خاص بودند که علاوه بر جوایز علمی منجمله جایزه ی کتاب سال، بلکه در معتبرین و علمی ترین ژورنالهای جهان مثل نیچر، اسپرینگر (اشپرینگر)، بایو مد سنترال (BMC)، فرانسیس و تیلور، الزویر، جان وایلی و پسران، و چندین ژورنال معتبر علمی دیگر، در مقاله های منتشر شده در این ژورنالها، محتوای علمی مقالات و کتابهایم رفرنس (سایتیشن) داده شدهاند و این برای من و هر محقق دیگری بسیار حائز اهمیت است که در چنین ژورنالهای غول علمی جهان، از مقالاتشان استناد شود.
در خصوص فرموده ی شما هم عارضم که بله موکوس دهان بسیار مهم است در نحوهی درک بوها از پیرامون بخصوص در حین غذا خوردن و جویدن. این فاکتورها در کنار همدیگر با تعامل تعاونی، مسیر درک و ترجمه و تفسیر روایح را دقیق تر و سریعتر انجام میدهند. رطوبت پیرامون و نقطهی شبنم هوا در محیط اگر فراتر از آستانه ی پذیرش سلول های استنشاقی انسان باشد، در درک صحیح و کارآمد عطرها و برخی بوها میتواند اختلال ایجاد کند.
بهترین ها برای شما بانوی فرهیخته...
سپاس فراوان از وقتیکه گذاشتید
خیلی محبت کردید جناب اسعدی