سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
Filippo Sorcinelli Reliqvia - فیلیپو سورسینلی رلیکویا
از اسانس های بکار برده شده در این عطر می توان به درخت کاج ، ادویه گل میخک ، شکوفه پرتقال ، آمیریس، صمغ درخت مصطکی، نعناع هندی ، چوب صندل سفید ، چوب کشمیر ، چوب گایاک، روایح دودی، پرتقال، جوز ، تنباکو ، لامی ، انگور فرنگی سیاه اشاره کرد.برند | فیلیپو سورچینلی |
کشور مبدأ | ایتالیا |
مناسب برای | آقایان و بانوان |
اسانس اولیه | درخت کاج ، ادویه گل میخک ، شکوفه پرتقال ، آمیریس، صمغ درخت مصطکی |
اسانس میانی | نعناع هندی ، چوب صندل سفید ، چوب کشمیر ، چوب گایاک، روایح دودی |
اسانس پایه | پرتقال، جوز ، تنباکو ، لامی ، انگور فرنگی سیاه |
و در ها را باز ،
تاریکی از خانه نرفت..
صدای آیفون در خانه پیچید
از سفره ی پهن شده ای که مادرم بر آن نخود پوست میگرفت گذشتم، دسته ی آیفون را برداشتم. مرد بود و پشتش به لنز آیفون. پرسیدم : کیه ؟
نام مرا گفت. با صدا و لحن خودم. چرخید . در لنز خیره شد . گفت منم. باز کن. با وحشت و عجز ، انگشت چکاندم بر کلید آیفون. جای آنکه درب خانه گشوده شود ، از سینه ام دری باز شد و از سینه ام کسی بیرون آمد . تاریک شد . یا نیمه تاریک. نیم رخ از چهره اش را دیدم. گفت: شمع نداری ؟ با وحشت کابینت را نشانش دادم. شمع را گشت و شمع را یافت. کبریت زد ، تاریک تر شد . گفت : هنوزم از نور میترسی ؟ چشمهایم را بستم ، اتاق روشن شد . اتاق نبود اما، درون جمجمه ای بودم، اطرافم پر بود از پوسته های نخود و شمع های تا به انتهای سوخته . گفت بیرون بیا از سرت. بیرون بیا از سرت. پای از جمجمه ام بیرون کشیدم، از سر خودم بیرون آمدم، جمجمه ، چشمهایش را باز کرد ، گفت : بالاخره اومدی بیرون. ایستاد و از پنجره ، آپارتمانی را نشانم داد ، مردی تنها در آپارتمانی پوشیده از پیچک و تاک، پشت پنجره بود . بافته ای یشمی به تن داشت، چهره اش میدرخشید از خرسندی و شادمانی و به گلدان ها آب میداد. گفتم اون هم که منم. خودم را که از جمجمه اش بیرون آمده بودم ، تنها گذاشتم ، به در آپارتمان رو به رو رفتم ، انگشت بر زنگ آیفون گذاشتم ، گفت کیه ؟ گفتم : خودمم باز کن ، منم. کلید بر شاسی آیفون گذاشت و تاریک شد .
،،،،،،،
صمغ ِ معطر ، نیم اندام از مرکبات و نیم تصویر از خاک و پچولی ، بویی کهنه اما رسا ، چنان ردی به جای مانده از بخور ، اندکی نمین ، شاه چهره ای آروماتیک از چوب نمور .. خرسند از شادمانی ِ فراموش شدن ، با نشری متسع و چشمگیر .
۹ از ۱۰
.....
من در هیچ کجای این فضای مجازی از آخرین تاریخ کامنت قبلی نتوشته ام و نخواهم نوشت.
این را هم به یادمان دوستان گذاشتم. تا سالها بعد . تصدق تان