امیلی بوژه درباره خلق این عطر میگوید: ذائقه خاص من که به فرهنگهای شرقی گرایش دارد، در نقش سرچشمه الهامبخش من برای خلق این عطر سوزان ظاهر شد؛ عطری که در آن، حسوحال غریزی نتها با خلوص نابشان آمیخته میشود. همیشه چیزهایی همچون وسوسه در زندگی سرکوب میشوند، اما من میخواستم همین وسوسه را در قالب عطر به زنانی هدیه کنم که از آزاد کردن نیمه اروتیک و هوسانگیز خودشان نمیهراسند.
در آمیزه زنانه «بریکورت فرح» نت نعناع هندی کشتشده در اندونزی خودش را از طریق آمیختگی با سویهای کمیاب از نت دارچین نمایان میکند. آکورد خرما هم که در کنار دانه تونکا و ترکیبی از لوبان و لابدانیوم قرار میگیرد، نهتنها سرمستکنندگی این عطر را بیشتر میکنند بلکه سرشت زنانه آن را هم عمیقتر میسازند. مجموعه این نتها ما را به مکانی در دوردستها میبرند که ناخودآگاه جمعی مردان را شیفته خودش میسازد.
سرچشمه الهام: علاقه من به فرهنگ شرقی به سرچشمه الهام من برای خلق این عطر آتشین کمک کرد؛ عطری که غریزه را با جلوههای ظریف و ناب همراه میکند. اصل حرمت در بخشی از جهان شرقی، وسوسه را ممنوع میکند. ما من میخواستم همین وسوسه را در قالب یک اکسسوری به زنانی بدهم که از آزاد کردن سویههای اروتیک شخصیت خودشان نمیترسند.
روند خلق: نعناع هندی کشتشده در اندونزی خودش را در این عطر از طریق استفاده نادری از دارچین سیلان در یک آمیزه زنانه آشکار میسازد. آکورد خرما، ترکیبی از مومها (لوبان و لابدانیوم) در کنار دانه تونکا توانستهاند جلوههای سرمستکننده این عطر سرشار از زنانگی را غلیظتر کنند و ما را به مکانهای دوردست ببرند؛ آنجا که عطر فرح ناخودآگاه جمعی مردانه را جادو میکند.
نوع عطر | ادو پرفیوم |
برند | برکورت |
عطار | امیلی بوژ |
طبع | گرم |
سال عرضه | 2010 |
گروه بویایی | شرقی ادویه ای |
کشور مبدأ | فرانسه |
مناسب برای | بانوان |
اسانس اولیه | ترنج ، دارچین ، بوته وحشی جاوی |
اسانس میانی | سدر ، چرم ، عسل ، خرما |
اسانس پایه | دانه تونکا ، لوبان ، مشک ، نعناع هندی ، لابدانیوم |
چند سالِ پیش تو سالنِ انتظار یک فرودگاه خانمی کنارم نشسته بود وَ بصورت جدی عطری که از سمت سرزمینش بلند میشد داشت دیوانه ام میکرد. در واقع نمیشد گفت بو، رایحه یا عطر! بلکه فوجِ ستمکاری بود که به اقلیمِ بی دفاع هر احساسی حملهور میشد! چیزی شبیه به ترکیب عسل دودی، ادویه گرم، شهدانگور'خرما وَ خُرده چوب که داخلِ یک کیسه چرمی رها شدن! از بس تلاش کردم نگاهش نکنم گَردنم کاملا اسپاسم شده بود!
شیطان درگوش چپم نجوا میکرد: تماشایَش کن
فرشته ها در گوش راست میگفتند: هرگز. اصلا. ممنوع. نه!
تماشا کردم! گوش راست من ناشنواست
انسان را، راهِ مبارزه با هوس نیست
ما محکوم به تسلیم شدن در مقابل شیطان سرخ هستیم
فرزندان آشوبِ آدم و حوا
فرزندان هوس وُ میل وُ خواست!
نگاهش کردم. کاملا جدی با لبخند!
اونم منو نگاه کرد ولی لبخند نزد! عجیب بودم برام. انتظار داشتم لبخند بزنه. نوع نگاه و جدیتی که داشت عمیقا یه حس سرد و فلج گونه پشت گردنم ایجاد کرد که همون حس دیگه توان برگشتن رو ازم گرفت! البته خیلی زود فهمید که بی آزار هستم و کلا بیخیالم شد... / منشا عطر جایی بود بین گردن و لاله گوش! همچنین قفسه سینه!
تو ای جغرافیای سنگدل، خاکِ بی رحم...
دژخیم سیاه پوش! ای آتش
منم دقیقا به سرچشمه نگاه میکردم. کاری که داشتم انجام میدادم دورنمای اروتیک و کاملا منحرفی داشت. اما خودم با خبر بودم که داره چه اتفاقی میوفته. اووو چه نشربوی عجیبی...
ای بازجوی بی رحم... اعتراف من، ابتلاست!
شیبه به گرگ آلفا برخورد میکرد! که اگر کسی سَمتِش بره چیزی نصیبش نمیشه جز آرواره های خونخواه و وحشی!
من در انجمادِ سرزمین تو، شکاری بی دست و پا، اسیر در چنگالِ گرگِ خشمگینِ گله ی اندامت
بالاخره فرهنگِ خجسته ی خاوری برروی آداب منفرد غربی تاثیر گذاشت و خانم تونست یکم سرخ شه! :)
با، بالارفتن حرارت بدنش گرگ آلفا عصبانی تر هم شد
دلم برای خودم عمیقا میسوخت.
زیر اون حجم از تجمل 'زارا'ی ارزون قیمت و بیخودِ من داشت له میشد
دوست داشتم شماره ی سه تاور کنارم بود.
ای شیرینِ تب دار، چرم دیده ای که ژنده پوش باشد و اشک بریزد؟ نه! تو از سرزمین صورتی ها هستی! کجا دیده ای تکه ای چرمِ سیاه سوگوارِ از دست دادن باشد.
خلاصه... خانم گفت چی میخوای؟
منم میخواستم بگم تورو با تمام آکوردهای شیرین صمغی ناراحتت :) ولی فقط به عطر اشاره کردم... بالاخره، رسید به اونجا که عطر رو از داخل کیف چرمی زشتش خارج کرد وَ من با قفسِ مِشکیِ گرگ های وحشی رو به رو شدم!
کنار تو، در تماشای پرواز هواپیماها که میروند و میمانم من در خیالِ رفتن. در کنار تو؛ منِ جامانده. گناه را میبویم.
جالبه دوستان این عطر در ابتدا اسمش حرام بود! بعدا شد فرح :)
خوبه فرح پهلوی نشد وگرنه تو ایران باید تحت عنوان 'فرحِ بعضی ها' ازش یاد میکردیم :)
اون خانم با تمام زیبایی هاش از کنارم رفت
ولی اون عطر، چهره و لبخند که بعد از فهمیدنِ داستان با محبت بهم هدیه داد تو خاطرم موند... حسی داشت شبیه به بی مرز بودن!
فکر کنید تو شهر همه پچپچ کنن : دیگه برای سفر به هیچ جای دنیا به گذرنامه نیازی نیست!
گذرنامه یعنی، مرزهای کشیده شده بین من و تو؛ حصارِ سمیِ قاضی بی رحم
گذرنامه یعنی سیم های خاردارِ رها شده برروی دیوار برلین!
یعنی جَبرِ دیوارِ حائل!
گذرنامه یعنی کنارِ کلاغ سیاه؛ آزادی هَم؛ پَر!
فرح با حجمی شیرین دودی که یک سوزخیلی نابِ مرکباتی داخلش هست آغاز میشه و در حافظه های دورِ خودش رگه هایی از تلخی داره و به قلب جریان اسپایسی، عسلِ سوخته و آکوردهای پودری بادام مانند وُ چرم حرکت میکنه و با سِحرِ چوب، کهربا و مُشک که در اطراف سیاره اشون خطوطِ حیوانی با قیافه ی نمکی وجود داره فرد مقابل خودش رو جادو میکنه!
اساس : عسل دودی، چیزی شبیه به ترکیب شهد خرماوانگور، دارچین، صمغ، کهربا، مشک، چوب، اطوار انیمالیک نمکی...
تنباکو : در قلب این عطر زنی هست که داره به این فکر میکنه ای کاش تنباکو داشت و دود میکرد! دقیقا چیزی که دریافت میشه کرد همینه. هوس یک 'زن' برای آتش زدن تنباکو :)
دارچین: اینجا هم به صورت مستقل در گام اول بارز میشه هم به نظرم در کنار استایرکس و صمغ سیستوس تمام آنچه از چرم دریافت میکنیم رو ایجاد میکنن! برای همین چرم اینجا درون مایه های ملایم داره و از اون چرم هایی نیست که من خوشم بیاد :)
چرم باید دو دستی بزنه تو سر خودش. باید هفت بار اقدام به خودکشی و سه تا شوک الکتریکی تو پرونده اش باشه :)
چرمی که دیوانه نباشه جیر هم نیست :)
شرقی، گرم شیرین میوه ای با رگه های دست نیافتنی از تلخی، چرمی، دودی، اسپایسی صمغی بالزامیک گورمند، انیمالیک نمکی مُشکی :)
این حرف ها به درد نمیخوره... خودتون باید استشمام کنید. وگرنه تا دو روز میشه از انتزاع و خروجی رایحه های چنین عطرهایی نوشت. :)
رایحه و ماندگاری : هفت
باتل و سیاژ : شش!
نشر : زیاد از منشا دور نمیشه! اما گرانش بسیار قوی داره و خنجر به دست! در واقع شما به سمت او جذب میشید و خودتون رو به خنجر بُرنده اش میسپارید :)
خانم ها؛ پاییز زمستان.
استایل و تایپ : خانم بالای سی سال. پوست سفید روشن، موهای بلوند، چشم آبی، میکاپ مات و یخ زده، پالتو مشکی، بلوز پشمی آبی، شلوار جین اسکینیِ آبی نفتی. کتانی مشکی ساده، کیف چرمی زشت. لبخنددیرهنگام، مناسب برای فضای فرودگاه! نام؟ آلیس :)
زیبا! در کدامین تکه از جغرافیای سردِ خود دلبری میکنی
مَن اینجا؛ در بغض آلودترین قسمت از حنجره ی هستی
مابین لخته های گیر گرده پشتِ تارهای صوتی بَشر
از تو برای تو مینویسم
از تو وَ گرگ های باشکوهِ سرزمین یخ زده ات
ای ماده گرگ پنهان از نظر همه و آشکار در خیالِ من
ای زوزه ی اغوا بر فراز کوه های آزادی
ای شمایلِ بی مرز، ای آتش در استخوان
ای کاش تا همیشه طعمه ی نگاه آبی ات بودم...
ای کاش خاک کوچک من، جزیره ی دورافتاده ای بود، در اقیانوس چَشم هایت
چشمانم را میبندم و تورا تصور میکنم
نفسی عمیق میکشم
افسوس! تو دیگر در سیالِ سیاره ی غم زده ی من نیستی
من و تو یعنی همان که فرشته ها میگفتند؛ اصلا، هرگز، ممنوع، نه!
تو، آلیس در سرزمین عجایب
من، پینوکیوی چوبی که دوست داشت پسری واقعی باشد!
تو زیبایِ آن سوی آینه های پنهان
من پینوکیویِ همچنان چوبی اسیر در دستان روباه مکار.