عطریست کاملا متمایز و تصفیه شده از بهترین ترکیبات سازنده عطر ، از خانه طراحی دیور. این عطر در سال 1988 ساخته شد و بلافاصله به موفقیت بزرگی دست یافت. این عطر توسط: Maurice Roger, Jean-Louis Sieuzac ساخته شد.
«فارنهایت» امضایی منحصربهفرد و تضادمحور دارد که با ردی افسونگر و نیرومند به کمال میرسد. نت نارنگی ماندارین سیسیلی و آمیزه هیجانانگیز نتهای چوبی مردانه و چرم در کنار آکورد غافلگیرکننده بنفشه بهزیبایی درون این عطر میدرخشند.
درختان نارنگی ماندارین در همه کشورهای مدیترانهای رشد میکنند، اما بهترین نوع این میوه در سیسیل میروید. رنگهای متفاوت نارنگی ماندارین (زرد، سبز و سرخ) کاملا بازتابدهنده مراحل مختلفی هستند که این میوه برای رسیدن پشت سر میگذارد. عصاره نارنگی ماندارین، نتی مرکباتی را خلق میکند و درنتیجه جلوهای باطراوت و میوهای به عطرها میدهد. رایحه نارنگی ماندارین غالبترین و شگفتانگیزترین نت در میان نتهای آغازین «فارنهایت» است.
نت برگهای بنفشه در این آمیزه جلوههایی نیرومند و منحصربهفرد دارند و در کنار نتهای سبز و گیاهی و همچنین نتهای نسبتا گلفام قرار میگیرند. برجستهترین نت در میان نتهای میانی «فارنهایت» را نت هوسانگیز بنفشه میسازد.
نت چرم اساسا با این هدف ساخته شده که بوی چرم روسی را تداعی کند؛ چرمی که در ساخت چکمههای سوارهنظامان روسی در قرون پیشین اروپا کاربردی ویژه داشت. روند دباغی این چرم لطیف و نرم روسی با استفاده از برگ درخت قان انجام میگرفت. عطرسازان دیور از سویههای دودی و سوخته چوب درخت قان، بوته وحشی جاوی و ارس خاردار در «فارنهایت» استفاده کردهاند تا سرشتی افسونگر و شگفتانگیز به آن بدهند. نتهای پایانی «فارنهایت» کاملا با این نتها گره خوردهاند.
با استفاده از این ادکلن روزهای لذت بخشی را برای شما آرزومندیم .
نوع عطر | ادو تویلت |
برند | دیور |
عطار | میشل آلمیراک، ژان لوئیز سوزاک |
طبع | گرم |
سال عرضه | 1988 |
گروه بویایی | چوبی گلی مُشکی |
کشور مبدأ | فرانسه |
مناسب برای | آقایان |
اسانس اولیه | ترنج ، نارنگی ماندارین، لیمو ترش، اسطوخودوس ، سدر ، جوز ، بابونه ، زالزالک |
اسانس میانی | سدر ، چوب صندل سفید ، میخک صدپر ، یاس، گل برف ، جوز ، برگ بنفشه ، پیچ امین الدوله |
اسانس پایه | دانه تونکا ، مشک ، کهربا، نعناع هندی ، خس خس ، چرم |
امروز آلبوم عکسهای دوران خدمت سربازی را میدیدم که یاد خاطره ای افتادم .
امید که سرگرمتان کند .
انتهای آموزشی در ۰۲ تهران بود و آخرین کار و مهمترین کار و آزمایش ، تیراندازی بود که آن سال به شدت مهم شده بود چرا که فرمانده ی کل آموزش های تیراندازی ی کشور که یک سرهنگ ترک زبان بود و بسیار معروف بود در ارتش قرار بود در آن سال شخصا جهت اخذ آزمایش و امتحان مراجعه کند و شخصا ناظر باشد . گویا خبر کم کاری شنیده بود در این بخش .
قبل اش عرض کنم یک گروهبان یکم وظیفه مسئول آموزش ۰۲ بود که با وجودیکه نام ها یادم نمیماند نام ایشان را به یاد دارم که کریم قهرمانی بود و ترک بود .
از زیبایی از آلن دلون کم نداشت و عین گروهبان فیلم غلاف تمام فلزی آموزش میداد ! خشن ، مستبد و دیکتاتور .
با من دوست شد . شبها که همه خواب بودیم می آمد و مرا بیدار میکرد و اشاره میکرد که بریم و شربت بخوریم !
ما صد نفر آخر بودیم در روز آخر که خود سرهنگ قرار بود شخصا حاضر شود .
شب قبل اش چنان برفی آمد خاطره انگیز . صبح زود فردایش سوز سردی می آمد . ما را بردند در کوههای تلو در اطراف تهران ( اگر اسم اش را درست گفته باشم ) در رشته کوه البرز که میدان تیر آنجا بود . صد درجه زیر صفر :)
صد رحمت به فریزر !
سیبل ها را آماده کرده بودند و پشت اش تپه های خاک ریخته بودند . سرهنگ آمد . حتی فرمانده ی پادگان که درجه اش بالاتر بود از او حساب میبرد !
فرمانده ی پادگان نزدیک ام شد و گفت : حتی یک نفر از صد ، پنجاه هم نگرفته است ! من عمدا تو را در لیست امروز گذاشتم که سرهنگ هست . ببینم چه میکنی
به کریم گفتم بدجوری سرد است ! گفت در ماشین شربت آورده ام ! گرم ات میکند . بیا .
شربت را که خوردم سرحال شدم و از جیب اورکت ام این عطر را در آوردم و حسابی روی گردن و صورتم پاشیدم
دوازده نفر آخر به خط شدیم و در وظعیت دراز کش ژ ۳ ها را دادند
دوستان میدانند که ژ۳ را توپ دستی مینامیدند .
لگد اش آدم را پرت میکرد . همه از این لگد میترسیدند و پس از نشانه گیری صورتشان را از اسلحه جدا میکردند و شلیک میکردند که این کار ، کار را خراب میکند .
من بدلیل بوکس ، زیر چشمان ام و گونه ام سِر و بی حس بود و نه تنها نگران لگد نبودم که ضربه اش لذت هم بهم میداد !
از شانس خوب ام ، بدترین اسلحه به من رسید :)
سه تیر قلق دادند ، پس از شلیک دیدم همه به ساعت ۱ سیبل خورده اند ! که باید ساعت ۷ را نشانه میگرفتم که به خال سیاه بخورد . فاصله ۲۰۰ متر .
حال با اعصاب خراب برگشتم و دراز کشیدم و آماده ی شلیک که بقل دستی ام شروع کرد :)
سلام آقا . گفتم سلام علیکم
دوباره هدف گرفتم . آماده ی شلیک ! دوباره گفت عجب بوی خوبی میدهید گفتم ممنون دوباره هدف گرفتم و آماده که گفت تا حالا چنین عطری نبوئیده ام !
و دیگر رها نکرد ! نمی گذاشت متمرکز شوم !
خلاصه چندین بار آماده شدم و هربار چیزی گفت
اسمش دیور است یا فارنهایت ؟ چه شکلی است ؟
قیمت اش چند است ؟ از کجا خریدی ؟
تا عاقبت شیشه را بهش دادم و گفتم این خدمت شما تا من تیراندازی کنم :)
از دور هم داد میزدند که آنجا چه خبر است ؟
خلاصه لابلای شلیک مدام حرف میزد و شلیک که میکردم میدیدم خاک از تپه ی پشت سیبل بلند میشود در حالیکه هیچ کدام از سیبل های دیگر اینچنین نمیشد !
با خود گفتم خراب کردم !
سرهنگ و فرمانده ی ما و چند نفر پشت سرشان نزدیک سیبلها شدند برای بررسی .
از آنطرف میدیدند و می آمدند . من نفر آخر بودم .
لحظاتی جلوی سیبل حرف زدند و مرا صدا کردند !
با خود گفتم بعله ! ببین چه افتضاحی کرده ام که صدایم زده اند تا شماتت و توبیخ کنند . این عطر و این پسر کار دستم دادند !
ده متر به سیبل مانده بود سرهنگ پرسید :
شما از کرمانشاه آمدی ؟ ( فرمانده ام گفته بود )
گفتم بله جناب سرهنگ
گفت همین است ! همه ی کردها ذاتا تیراندازند . آفرین
پانزده روز تشویق اش کنید . نمره ی کامل
و نزدیک شدم دیدم هیچکس خال سیاه نزده است در حالیکه هر هفت تیر من در خال سیاه نشسته است !
اینقدر حالم خوب شد که عطر را پس نگرفتم هر چند کمتر از نصف شده بود . بیچاره سیبل اش کاملا سالم بود !
این یکی از خاطرات ام بود از این عطر .
دوستان عزیزم امید که سرگرمتان کرده باشد .
شاد باشید و دلگرم انشاله