نظرات | nazanin
ترتیب نمایش
تسخیرِ بوی فراموشی
فراموشی را به خورد این یکی دادند و ناچارش کردند که او خود، خود نیز فراموش کند. وجه تمایز!
بله، فراموشی را زور چپان کرده اند و تا آمد فریادی بزند، گفتند هیس! هیچ نگو! صدایت در نیاید!
حرف ها داشت و گفتند هیس! گفته ها داشت و گفتند هیچ! و نگذاشتند که نگذاشتند که نگذاشتند..
ساکت شد و آرام و ساکن و صامت.
خسته بود و رفت و آمد، آمد و رفت، ناامید گشت، رفت و نیامد، نیامد و دور شد و دور ماند و محو گشت و محو ماند و آنچه ماند، هیچ بود!
هیچ اسباب هذیان است. می تواند پوچ باشد و می تواند نه! و من نه!
نشسته بودم روی نیمکتی قدیمی با چوبی خاک گرفته و او وهمی از سبزی و چند شکوفه نرگس برایم به یادگار گذاشت و یادم آورد روز باران، گردش یک روز دیرین، خوب و شیرین، شیرین!
شیرینی ماند و رقصی از مُشک و گُل لا به لای گِل.
دویدم و چرخیدم و سرگیجه هم به سراغم نیامد و نرفتم از حال..
دراز کشیدم و یکی شدم با آن لحظه ای که رودکی گفت: بارانِ مُشک بوی ببارید نو به نو...
در آخر پیش خودم ماند، نه در رویا و در عالمی دیگر.
در دستان من است و زیبا. روحش کودکانه است و لطیف، اما غمگین .
شبیه به کسی می ماند که محکوم است به رفتن. می خواهد بماند و زیبایی بیاورد اما محکوم است.
حال چه کسی یا چه چیزی محکومش کرده است را، نمی دانم!
............
مهم: روی پارچه دووم نخواهد آورد و روی پوست بستگی به 'شما' داره.
دو سه ساعتیه که روی مچ من همچنان هست و پخش بو هم طوریه که مایع مغزی ام رو کاملا در بر گرفته.
الان اگه مغزمو بیارن بیرون، بوی L'oblio رو میده.
خوبه دیگه:)
و اینکه یادتون نره اگه دیدینش، باهاش مهربون باشید. دلِ این طفلکی خیلی نازکه:)
23 تشکر شده توسط : ادیب جلالی محسن
زمانی که لبخند به لب در اتاقی روشن نشسته و خیره به دودِ رقصان عود بود، تصورش را هم نمی کرد که سالیانی دیگر چه قرار است شود. آن روزها هم مثل امروز عود را عمیق بو می کشید، گویی تنها راه تنفس، همان تکه است. شمع روشن می کرد، طرح می زد و می کشید هرچند شاید کودکانه. نقوش مقنوشِ سیاه بر سفیدی دیوارش جلوه ای زیبا داشت، لااقل برای خودش و تنها خودش! نقوش، تیره بودند آری اما اورا همه می دیدند که پیراهن به تن، موهای بلندش را با روبانی سفید می بندد. در آن روزِ دورِ زیبا، او میان دوستانِ همرنگ خودش دیده! می شد. شوق، دیده می شد بر رخساره شان.
این یکی شمارا تن می کند؟ موافقم!
این یکی همان است که با هر ورقِ تکه تکه شده از همان نقوشِ 'زشت' شمرده بر دیوار، از روی همان میز و از همان اتاقِ روشن، ذره ذره بر وجودش رخنه کرد و اورا به تن کرد. اورا سوزاند و به تن کرد. جانش را در دستانش به بازی گرفت و اورا..این طور به تن کرد. پیکرِ در هم تکیده را خاکستر و خودش بر زیر آتش آن آرام گرفت.
بستنی، عسل، گُل و میوه و گورماند و کارامل و وانیل و قند و تمشک و توت و آلو و آلبالو و زردآلو و شفتالو و بگذار بگویم ماشین زمان، عودِ نیمه هشیارِ نیم خفته را بیدار و او باز خانه خراب می کند خانه به دوش را..

تورا تحسین نمی کنم اما دوستت دارم. کمی عمیق تر تو را بو می کشم.
اما تو و آن یکی هر دو خانه خراب کنید!
حال می خواهد پیر مرد باشد یا دختری جوان! چه فرقی برای تو و آن یکی دارد؟!
24 تشکر شده توسط : محسن جمالیان m sheykhzade
زیباترین زنِ دیور، ادیکته بی شک!
جدا از عطر، این وسط یه چیز تقریبا خیلی بی ربط بگم؟ کیف و کفش های دیور خیلی لوس ان، tote bagهاش خیلی خیلی خیلی بیشتر:[ البته شاید چون بنده کلا دو تا کیف کوچیک که تازه خودم نخریدم دارم و اونم گاهی و اغلب با زور و ضرب می گیرم دستم، بنظر اظهار نظر کردن در مورد انواع کیف ها اونم از نوع دیور جایز نباشه و در این مقال حتی غیر قابل گنجاندن ولی خب در نهایت گنجونده شد.

اهم، عطری بسیار سنگین و جدی. یاس در برگیرنده ی شکوفه های پرتغاله و وانیلِ دودی، ابدا شیرینیِ زننده ای به کار نداده و حتی باعث نشده عطر ذره ای به فضای گورماند نزدیک بشه.
دیور ادیکت، زن لاغر اندامِ کلاسیک پوشِ کلاسیک دوستی که کلاه جز اکسسوری های جدا نشدنی از استایلشه. مثلا برت یا بولر:) و چقدر با استایل های مونوکروم و اولد مانی همچنین قشنگ میشه. و با رنگ های دودی، طوسیِ سربی، مشکی، لاجوردی، فیروزه ایِ فسفری و از این قبیل پرفورمنس زیبایی خواهد داشت.
34 تشکر شده توسط : نیلا ی melika
دایی حسین ما از اون مردای خوش تیپ زمونه بود. کت بلند و شال گردن بپوشه و پیپ بکشه. اخمو و جدی ولی بی نهایت خوش قلب. دو سال پیش رفتیم کرج خونشون. دیدم فراموشی گرفته، استخونی شده، تو حال و هوای خودشه. منو نمی شناخت، بهش می گفتن حسین این کیه؟ با لبخند محوی نگاهم می کرد و هیچی نمی گفت.
شب همه دور هم جمع بودیم، گوشه ترین جای سالن نشسته بود و سرشو انداخته بود پایین. تا متوجه شد نگاهش می کنم با دستای استخونیش بهم اشاره کرد که برم پیشش. رفتم، نشستم، نگام کرد، دستامو سفتِ سفت نگه داشت و بوسید. با ذوق و شوق عجیب غریب. دست می کشید به سرم و چشماش برق می زد. تا حالا هیچکس ندیده بود این حالت هاشو، نه همسرش، نه پسرش، و نه نوه هاش. بهم می گفت: دختر کوچولوی من میشی؟ از پیش من نری ها. بمون پیشمم..
ما رفتیم..رفتیم و چند ماه بعد هشت صبح نوه اش بهم زنگ زد و گفت باباییم مُرد.
دوباره رفتیم خونشون. جو بهم ریخته ای بود، دعوا شد، سر و صدا شد، حال همه خراب. همه سردرد..همه روز اولی یکی یدونه پوکساید خوردن بلا استثنا. من اما منی که شناخته شده بودم به سردرد های میگرنی و قلب نه چندان محکم و استوار، در آروم ترین حال ممکن بودم. من حسش می کردم. منم نشسته بودم همون گوشه ترین گوشه ی خونه، خیره به شاید همون نقطه ای که اون بود، و من بازهم دستای استخونیشو روی سرم حس می کردم. من پیشش بودم، یعنی اون پیش من بود..منتهی چندماه دیرتر...
آرزو می کنم خداوند عزیزان همگی شما رو براتون حفظ کنه و شمارو برای عزیزانتان. و روح رفتگان همگی در آرامش باشه.
43 تشکر شده توسط : آماتور 2 محمد جواد رضوانی
خب،
هارد لدرِ سر وصدا به پا کن. عربده می کشه قشنگ. بمب بارون اسپایس و گرما و گرما و گرما.
چرم عصبی و سنگین و سفت و سخت، رام به همراه رگه های شیرین عسل، بسیار انیمالیک، بسیار زیااد بوزی/الکلی و کمی زنبق حس کردم و خیلی به اون صورت پررنگ نبود. از اول تا آخر ماجرا چرم داریم، چرمِ سایکوپث گونه و اینکه مدتی که میگذره رایحه ی خاصی از چوب وارد کار می شه. چوبِ حرارت دیده یا گرم شده. در تراش دادن چوب با دستگاه، اگر صفحه ی چوب بُری ای که به سر دستگاه وصل شده رو بیش از حد فشار بدیم و یا به موقع از سطح یا درون چوب اون رو بر نداریم، بعد از مدتی دود از چوب بلند میشه و تغییر رنگ میده و کم کم می سوزه. حالا اگر قبل از اینکه بسوزه دستگاه رو از چوب جدا کنیم، بویی که به مشام میخوره چیزیه شبیه به بوی چوبی که این عطر داره. به مشام من البته.
کرکتر: یک مرد ۴۵ به بالا، اندام ورزیده و درشت رو با آقای ایکاروس موافقم و همچنین الکلیک، پریشان و از هم گسیخته رو هم هستم صددرصد، زنجیر طلا به گردن. ازونا که پوکر زیرزمینی بازی می کنن، سیگار برگ می کشن بعد فول هوس می شن و از باتل مخصوصشون مشروب می خورن و ساک پولارو می اندازن روی کولشون و سوار بر پاترول قدیمی، مست تو شب رانندگی می کنن.
مشکلی با خود رایحه نبود اما نپسندیدم چرا که چرم و از قضا فضاش زشت، زمخت و کریه بود.

پی نوشت: جدا از این عطر نازیبا، پیشاپیش سال نو رو تبریک می گم به همگی:) بسیار بسیار دوستتون دارم و امیدوارم سال خوبی باشه براتون و بهترین ها رقم بخوره برای تک تک شما عزیزان. مدیر عزیز با عرض تبریک سال نو، ما منتظر عیدی شما هستیم ها:)
26 تشکر شده توسط : الف ش هاشم پور
خب از اون جایی که یک بینی از کار افتاده، ملزم دونستم لااقل تجربیات عزیز از دست رفته رو با صدای رسا براتون بنویسم:))
گفته شده عطار این خونه فراموشی داره و بچه های این خونه هم مثل پدر عزیز بعد از مدت زمانی که از اسپری کردنشون می گذره، انگار دچار فراموشی می شن و یکباره ناپدید می شن. مادر منم همین گفته رو تایید کردن. در همون تست اولیه و بعد از تزریق سرم تقویتی:) (شوخی میکنم) گفتن که: اول آدمو خفه می کنه و بعد یک دفعه نابود می شه. باید تار و پود لباسو از هم جدا کنی، بلکه یه بویی بیاد:) اهم، یک سری بد و بیراه ها هم گفتن بهش اما بعدا که تنها شدیم، خودم از دلش در آوردم:) (L`oblio رو اسپری کرده بودم روی لباسشون و Narcotico رو، روی مچ خودم)
خب، من اینطور فکر نمی کنم. دیدید اکثر کسانی که فراموشی گرفتن، زمانی که یک باره حادثه و یا خاطرات قدیم رو به یاد میارن چه حالی می شن؟ سرشون گیج می ره، تند تند پلک می زنن، حالشون دگرگون می شه، بی قراری می کنن و انگار پرت شدن به یه جای دیگه؟ و بعد از اینکه تمامی اون صحنه ها از ذهنشون گذشت، آروم می گیرن و گوشه ای نشسته به فکر فرو میرن. بعضی هاشون با خودشون حرف می زنن، بعضی های دیگه اشک می ریزن، بعضی به یه نقطه خیره می شن و یا در خلا سیر می کنن و ..
بچه های این خونه هم اولش، مثل آلزایمری ها که چیزی رو به خاطر آوردن، حسابی آشفته و دگرگونن و بعد از شاید یک دقیقه و نیم، آروم می شن و در آخر ،اون روایح ای که باز هم از نظر من ناپدید نمی شن بلکه ملایمن، اون چیزی رو که به خاطر آورده بودن رو در ذهن مرور می کنن یا در خلا فرو می رن و...
نارکوتیکو البته یک استثنایی داشت، باز هم برای من. اون هم این بود که از اول تا آخرش پریشون بود. دور خودش می چرخید و سرشو تو دستاش گرفته بود. انقدر چرخید و چرخید که قندش افتاد و چشماش سیاهی رفت و افتاد یه گوشه..
31 تشکر شده توسط : فرهاد Mahmoudreza ganjali
ناشتا ناشتا پخش و عطرش تا کمرکش دوازده حلقوم، (به قول محمد علی جمال زاده) پر شد این Odor 93. بینی هم از کار افتاد بدبخت. عیب نداره:)
کانسپت ربط پیدا می کنه به افسانه ای که مئو یک سال قبل از شروع کارش روی Odor 93 اون رو نوشته بوده و یاد آور خاطراتِ دورِ دوران نوجوانی اش، زمانی که سال های زیادی از اون زمان رو در Val Trebbia سپری می کرده، بوده.
من به کجا رفتم؟
فضا دم کرده، به رنگ شاید نزدیک به سبز ارتشی، خزه ایِ پررنگ، زیتونیِ سیر و یا سبز دودی! سبز دودی!! اینجا که رسیدم گفتم: بینیِ من بوی دود متوجه نشد اما سبز دودی چرا:)) سبز دودی:) بعد از آنجا که محو و نمناک بود و مه گرفته، بی انتها، آن طرف آبیِ دریا و چه رنگی بود، هرچند بی صدا اما اما صدا هنوز در گوش و اشک ها هنوز مقابل چشم، دیدمش. رفتم جلو، دو زانو و متین و موقر نشستم. سرم پایین اما از زیر چشمان موج زده، نیم رخ زیبارو‌ دیدم. آبشار طلاییِ موها و الماس های خوش رنگِ خوش تراش، نمی دانم چه رنگی اما اینجا هرچه گشتم و هرچه کردم نبود و شما هم نگردید که نیست، که روی زمین چیده، نورانی ترین بودند و تنها نور آنجا. با سینه ای گرفته و خس خس کنان چند کلمه به زور از زبان به بیرون و انگشت اشاره ی دست راست به هر کدام از نگین ها که نزدیک میشد، نمی رسید به لمس، آنگاه جای دیگری بودم. همه جا بودم و آنجا هم بودم و آن زن بود و آوای خوشِ صدایش بود و نور بود و رنگ بود و بو بود و من بو می کشیدم. و عجب هارمونی زیبایی بود آنجا و آن یکی جا با موسیقیِ دریا و با صوت اونجا و آنجا. یک راز گفت و گفت که بیشتر نباید بفهمی و نمی شود که بفهمی، چون نمی توانمی که بفهمی. بلند شد، الماس هایش را در کیسه ای ابریشمی گذاشت و به دریا رفت. می خرامید و می رفت. می نازید و می رفت..
چشم باز کردم و پرده را کنار زدم و تماشا کردم آسمانِ نیل گونِ دم دمای صبح را. نشستم به فکر، که چه دیدم و چه فهمیدم که آن همه جا گفتم جواب ساده بود و این همه درگیرش بودند. چه بود آن جواب و آن راز! ساده ترین بود و من به سادگی و شاید به حکمتی فراموشش کردم و دیگر به خاطر نیاوردمش!
اینجا هم که رسیدم، با خود گفتم: بینیِ من شیرینی متوجه نشد اما چه شیرین بود آنجا..

این یکی جا ماند در آن شاید رویا و در دستان آن فرشته و در آن کیسه ی ابریشمی...
31 تشکر شده توسط : فرهاد Mahmoudreza ganjali
Fantomas
لینک به نظر 24 اسفند 1401 تشکر پاسخ به دهاتی ام
سلام و عرض ادب
دقیقاا فنتوماس همچنین شخصیتی داره! دوقطبی، خوش تیپ، به ظاهر آروم و لبخند به لب. و اینکه با خانم راحیل موافقم. فنتوماس به اون صورت بوی خون و اینا نمیده یا تداعی کننده ی یک فضای خون آلود و مرگ بار و غیره نیست. بیشتر برای من وهمی از این فضا بود. توهمی از خون و کشتار شاید. مثل بیتمن که همه ی قتل ها رو تو ذهن خودش انجام می داد و اونارو توی دفترچه اش نقاشی کشیده بود.
و اینکه بله موافقم کاملا با شما. اکثر عطار ها و خانه های عطر سازی یک منبع الهامی رو برای ساخت عطر و نت ها و روایح و حتی باتلشون در نظر داشتن. تریلر ها و حتی موسیقی که در ساخت اونها به کار می ره و و و همه مفهوم و معنا دارن. و اینکه اون منبع الهام و یا کانسپت اصل در نظر گرفته میشه اما در نهایت مهم اینه که هر شخصی به کجا می رسه با اون عطر و چه برداشتی ازش داره. تفاوت نوع تفکر و تخیل انسان ها و خاطرات و تجربیاتی که دارن و اینکه چطور ربطش میدن به روایح و تغییر نت ها و فضای عطر زیبا ترین چیز ممکنه و خیلی ناراحت کننده است که بعضی ها جور دیگه ای فکر میکنند.
از دید من، عطر برای فردی که صرفا دنبال نت ها و روایح و پخش بو و ماندگاریه، جسمی بیش نیست. یک مایع فلک زده ی زندانی، توی یه بطری که در سطحی اسپری میشه و تمام. عطر اینجا ارزشش به یک شئ می رسه.
باشه عیب نداره ولی دیگه چرا کسایی رو که به اون موجود بیچاره وجودیت میدن رو سرزنش میکنن؟:) عطرها حرف میزنن واقعا. حتی وادار میکنن آدم در لحظه رفتار متفاوتی داشته باشه. خیلی جالبه! و خب حیفه دیگه:)
23 تشکر شده توسط : Golnoosh Emilly  AM
رو به رویی دوباره با فضاش و خصوصا اون تریلرش که فنتوماس داره خودشو معرفی میکنه(ده بار اونو دیدم:) منو یاد این دیالوگ از پَتریک بیتمِن (سایکوی مورد علاقه ی من) انداخت:
And though I can hide my cold gaze, and you can shake my hand and feel flesh gripping yours and maybe you can even sense our lifestyles are probably comparable, I simply am not there.
یه جنتلمن سایکوی اتو کشیده:)
19 تشکر شده توسط : غزال فرزانه
سلام خانم مونای عزیزم:)
عکستون حسابی قند تو دل من آب کرده از بعد از ظهر تا به حال:) با اون گل سر و پیراهن زیبا شبیه پرنسس ها شدید❤
14 تشکر شده توسط : کامیار فخر  Someone Out There Saba

تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.

هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.

Iran flag  Copyright © 2007 - 2024 Atrafshan