درود، دو نسخه وجود داره ازش و شمایل بطری دستخوش تغییرات شده.. اونی که درب و باتل سیمانی رنگ داره ورژن قدیمیه.
احتمالا تغییراتی در آکورد ها یا چینش نتها هم رخ داده باشه. (من جدیدا تستاش نداشته ام و اطلاع ندارم در این باره)
حسی ناب در جهان است، از جنسِ خاصی از محبت.
حُبی عمیق وُ مادرانه!
این عطر ترسیمی واضح از آن محبت است..
اگر زنی عشق ای در رگ و پِی اش باشد انگار که عزیزش چون طفلی از جوششِ آن، متولد شده؛ اگر مِهری بر سینه داشته باشد پاک، تپنده، عاری از جرعهای شهوت وُ لبریز از دلواپسیها، وَ مُهری بر لبها که تنها در خلوتِ معبود گشوده شوند، این عطر بر تن او نواخته خواهد شد!
تنها، لمسِ آن عطوفت...!
به واسطه این مِهر و تولا، سال نو رو تبریک میگم به شما عزیزانم. صمیمانه تک تک تون رو دوست دارم.. بسیارِ بسیار :)
دعا میکنم در سال جدید دلتان آرام، ضمیرتان شاد و هشیار، کلامتان همواره حق و پر نفوذ، وُ وجودتان سراسر نور باشد🌹
سلام جناب افتخاریان،
من بعد از صد سال، تازه متوجه شدم کُلا و رسما هرچی راجب Piaza Alla Scala نوشتم غلط بوده:/ اصلا میوه نداره این عطر:/
خدا میدونه اون روز من کجا سیر میکردم که چنین چیزی رو نوشتم واسه ی شما:(
بعد موندم الان اون چه عطری بود که شبیه لاست چری بوده! یا دکانت پیازا الا اسکالا کجاست اصلا!
واقعا شرمنده ام و ازتون معذرت میخوام.. این متن میتونه غلط ترین ریویوی تاریخ عطر باشه بنظرم.. بعد اعتماد به سقفِ من که نرفتم یه چک بکنم صفحه اش رو محض رضای خدا:///
من شمایل ام در چندین سال پیش و دوران دبیرستان گیر کرده.. اما از طرفی بهم میگن کارات عین پیرزن هاست:)
اون جمله به خاطر ترس بود.. هراس از بیخبری؛ که حاصلش شود جدا شدن از آن جریان گرم! غفلتی که پردهای بر دیده آدم گذارد و رد اش عوضِ روشن و سبز تر کردن، آوار کند.. شاید ناخواسته و خدا نکند خواسته.
انشالله که همه، دلیلی برای سبز تر کردن آن جریان معطر باشیم:)
ممنون ام از بابت تکرار:) زیباست واقعا:) این خانه و مهر و محبت اش، اعضایش که نور اند، جملات و کلماتی که گاهی خدا بر دهان و سرِ انگشتانِ عزیزی چون شما میگذارد تا مبادا قدوم ما بلغزد و بیراهه رویم:)
روبهای را زخم زدند، اندامِ پِی خورده را رخوتِ بیشتر آمد؛ غَفلت دفنم کرد در خاک.. تُخمِ گُل کاشتم؛ آن تکه از زمین دگر رنگ نور به خود ندید.. بیآبادی گشت نقشِ سبزِ جهان از ردِ پایم...
........................
نواغ پچولی را سوایِ آنکه بر پوستِ خود و دو نفرِ دیگر امتحان کرده بودم؛ بر کُتی از پوستِ روباه نیز اسپری کردم..
بر پوستِ فردی که طبعش سرد و خشک، جنس پوستش نسبتا چرب، و رنگش گندمیِ مایل به شیری است: پوست آکوردِ اسپایسی را بلعید و سایهای خاکی، خُشک، نیمه آروماتیک چوبی بر سطحِ آن رها شد. رنگ پریده و کم دوام.. مشک بیشتر از آنکه کثیف و گِل و خاکی باشد، یک پیوند با وانیل تشکیل داده که آکوردِ گُلی عامل اتصال این دو ست. لبه ای چرب وَ گوشتهای شیرین و پودریخامهای که نیم نگاهی به جیر دارد. و پچولی در غایتِ بیخیالی کمی به خود زحمت داده، و تنه ای به این فرمول میزند..
فرد با طبعِ گرم و خشک، پوستِ آفتاب سوختهی برنزه و بسیار خشک: پلهکانی کِدِر و تیره از نعناعهندی را تصور کنید که پایههایش بتُنی و بر زمینی نیمه مرطوب فرو رفته باشد.. یک دو گانگی میانِ آکورد چرمی احساس کردم که تعادلش را میانِ چرم یا جیر 'بودن' نمیتوانست حفظ کند.. انگار با تختهای چوبی بر فرق سرش کوبیده باشند وَ اسپایس از مغزش فوران کند.. بر آکوردِ فلورالپودری با اسبِ نفس تازهای، که پوستش تعریق ندارد، تک چرخ میزند.. تفریحی اما حرفهای.. به لحاظ شخصیتی کمی بدقلق، وسواسی و به شدت دقیق است.. فردی که عطر بر پوست او تست شد، همین خصوصیات را دارا بوده و بسیار از رایحهاش لذت برد!
من طبعام معتدلِ رو به گرمیست، حرارت کبدم کمی بالاست اما فشارم اغلب پایین و دست و پاهایم معمولا سرد است. شیمی پوستم ۷۰ درصد خشک و رنگش گندمگون است.. به طور معمول از کرم استفاده میکنم و هیدراته نگهاش میدارم.. رعایت میکنم وگرنه مستعدِ اگزما ست.. یک فرق دیگرم این است که وقتی عطر بر پوستم مینشیند توهم و خیال هم 'بسیار' چاشنیِ ماجرا میشود و نمیفهمم چه میکنم و چه میگویم!
عطر بر مُچِ من حرکت میکرد؛ بر پالتوی پوست هم اسپری اش کردم.. هیچ وقت آن را نپوشیدم.. هرچند بعضا وسوسه میشدم.. چراکه ستایل های جذابی میتوانست با آن ایجاد کرد.. مثلا مابوایفی که امسال به قولی ترند شده.. با یک کیف و کفشِ نوکتیزِ ورنیِ چری رِد و روسری قواره کوچک و عینکِ کلاسیکِ شیشه گرد زیبا میشود.. همین نیتاش هم مرا از خودم شرمنده میکرد.
من دنبال آن بودم که جلوه این دسته آکوردِ انیمالیکِ کثیف بیشتر نمود کند.. بعد خودم را دیدم.. روباهی را در آغوش گرفته و میدویدم! یک برخوردِ بی دقت با بوته ی رُز و شبه آکوردی زنگ زده ایجاد شد؛ در انبوهی از برگ و ابره هایی از پچولی، و نمودی گس، گیاهی، و تلخ! چرم را غِنا بخشیده و آن را با ماسک ادغام میکند.
به دستانم خیره شدم.. آغوشم تُهی وُ چیزی بر کمر سنگینی میکرد. جنازه حیوان بود؛ ترسیده رهایش کردم.. شکمش پاره و رگ و پِی اش پیدا بود! زمین را از پِی چیزی میگشتم! وآنگاه ردِ عمیقِ دستانم را دیدم؛ بر جغرافیایی که دیگر رنگ ندارد..!
یونیس.کس است و بسیار طالب ستایل کلاسیک.
برای خانمها استثنائا با کت و شلوارِ دیپلماتِ پارچه انگلیسی هم زیبا می شود.
همراهِ اکسسوری بسیار جزئی!
من همان اندیشه ام
ما بقی استخوان وُ ریشه ام
خیالم نقش میزند پردهی جهان را
خیلی جاها ارسنیک اُسمن رو "ارسنیک عثمان" نوشته اند که صحیح نیست..
واژه ی 'اُسمن' از گُل اسمنتوس گرفته شده و اتمسفرِ عطر حولِ این گل میچرخه.. به عقیده من به کار بردنِ واژه ارسنیک به عنوان ما قبلِ 'اُسمن' بسیار هوشمندانه بوده. با دیدن مدل سه بُعدیِ این عنصرِ شیمیایی شاید شما هم خیال کنید اُسمانتوس دقیقا میتونه هسته این اتم باشه و نُت های دیگر الکترونهایی، سوار بر هر لایه.. که هر مدار، آکورد مجزایی خواهد ساخت.
گل اسمنتوس به تنهایی صورتی میوهای، چسبناک و عسلی، انیمالیک ، و کثیف داره که بر ظرفی مخملگون از بنفشه و پایهای دارچینی قرار گرفته.. آلو - یاس - وانیل؛ مدارِ پایا و بسیار جاریِ عطر اند که از ابتدا تا انتهای مسیرِ پیاده روی شمارو همراهی میکنند بدون اینکه خسته بشن. این آکوردِ بزرگسالِ شیریخامه ایِ سنشوال و نیمه گورمند به لحاظ رایحه خیلی برام خوشایند نیست، ولی کیه که از یک همراهِ ثابت قدم خوشش نیاد؟! در روزی که ده بار به خودم گفتم چه خبطی کردم از خونه زدم بیرون و نشستم پیش کسایی که تنها ترم کردن.. همون روز تستش کردم.. از درِ مرکز خرید زدم بیرون.. اون گربه سیاه هنوز اونجا بود.. رفتم براش غذا بگیرم.. بینی در حوالیِ مُچ بود و خیلی شیک رفتم تو درِ شیشهای.. ساندویچ آماده شد؛ دیدم یه دخترک فال فروش خیلی معذب ایستاده میون راه.. پره های ریزِ برف خیلی مستانه و نرم شروع کردن به پایین اومدن.. بهش گفتم: من یه ساندویچ خریدم بیا نصف کنیم بخوریم...
اون یکی نصفهاش رو هم دادم به گربه.. وقتی داشتم از کنار دخترک رد میشدم دیدم گونههای گُل افتاده اش رو.. لبخندشو.. اون پرهی سفیدِ برفی که روی بینیش فرود اومد رو..
اون هارمونی! اون هارمونی! چقدر زیبا بود.. برف بر پوستی گندمگون، اون پلیلیستِ خامهای، اون اکوردِ بیسِ خاکی، حیوانیِ جیرگون، اون کوچه پس کوچههای کم نور، زمینِ گِلیِ خیس... اون همراهی تو اون روز خیلی به من چسبید.. جوری که اون دقایق عذاب آور رو شُست و بُرد.. آدم چی میخواد دیگه؟! ؛)
پلی لیست گلی خامهایِ اون روز:
Edith Piaf,, La Vie En Rose ,,Padam Padam
Tombela Neige طبق معمول:)
Pink Floyd,, High Hopes
Barbara Pravi,, Voilà
این دوتا هم بودن البته؛ باروتِ مطلق میانِ شقیقهی انسان!
Igorrr,, Corpo Mente- Dorma
Corpo Mente- Arsalein
پ ن: من رایحه رو ده دادم که نمرات متوازن بشه، چون نمره خیلی پایینی گرفته بود که در اون حد هم روا نبود واقعا..
موس ایلومینی از آن اکسیرهاییست که شرحاش را نمیتوانم به الفاظ بیاورم.
به قول مولانا: "همچنانکه طفل، عاشقِ شیر است و از آن مدد مییابد و قوّت میگیرد، و مَعَهذا نتواند شرحِ شیر کردن و حدّ آن را گفتن و در عبارت نتواند آوردن که من از خوردنِ شیر چه لذت مییابم و به ناخوردنِ آن چگونه ضعیف و متالّم میشوم."
زان نیامد یک عبارت در جهان
که نهان است و نهان است و نهان
درود،
یه سری مسائل زائده کجفهمی هاست.. نسبت به یک فرد، و نوشته و ویویوی "شخصی" اش، و...
وقتی جانِ کلام فرد؛ "تشرِ واضح به افرادی که با پولِ مفت و خونخواری در حال بلعیدن جهان هستند" رو به "استفاده ابزاری از متنی ادبی برای فروش کالا" برداشت میکنید؛ این چه معنی میده؟
شما نه طرف مقابلتو میشناسی، نه نوشته های دیگرش رو خوندی، نه میخوای از دغدغههای فکری او مطلع بشی و به همین راحتی فرد رو قضاوت میکنی.. اونجایی که نوشتید؛ "عطربازِ کمونیستِ رادیکال".. اون آقا عطرباز نیست اصلا دوست عزیز.. خیالتون آسوده..
اولین نظرِ من در عطرافشان، به تاریخِ ۲۰ خردادِ ۱۴۰۱، ذیلِ عطر لاست چری تامفورد بوده..
یک ریپلای اون کامنت گرفت از یک 'هم وطن'، بدین صورت: 'پکیجیگ و طراحی باتلِ عطر بسیار عالی.. برندی که عطرهایش بویِ پولداری رو داد میزنه! نه اینکه نشون بده، بلکه فریاد میزنه'..
شما خودت ترجمه کن.
کسی نگفت تام فورد نماینده و نمادِ تام و عامِ نظام سرمایه داریست.. اما میتونه باشه! دیگه خودمون رو به اون راه نزنیم..
(یک ریویو بلند و کامل دیگر هم اینجا بوده، که ریپلایی خورده از این دست جملات بی پایه؛ "متن چند صفحه ای ننوسید و خلاصه گویی کنید".. تهش هم همه میرن فرگرنتیکا..! (سه تام لایک خورد)
"تشکر" هرچه معنا بشه، کف و سوت معنا نمیشه..!)
بنده لاست چری رو داشتم؛ منم باید میومدم جوابیه متعصبانه درج میکردم؟
آدم باید چشمشو رو حقیقتِ 'تلخ' باز کنه.. شما برو وسطِ میتینگ ها و مهمانیها و گالری ها و این جماعتو ببین از نزدیک.. چرا راه دور بریم.. یه سر به فیلم و سریالهای پرت و پلایِ ایرانی بزنید که بسیاری از عموم مردم وقت میزارن براشون.. یا همینجا تو عطرگرام خودمون..
اما چرا فبیولس؟
چون خودبزرگ بینی و تکبر رو هم در بطن خودش داره و هم قصد جا انداختناش رو در اجتماع.. مردم هم متاسفانه علقشون به چشمشونه.. خدا نکنه یه پولدارِ خوشگل ببینن.. خیلی شیک میگن بفرمائید همه کنار، آقا رد شن.. نمونههاش مکتوب تو همین سایت هم هست.
نقد، نقدِ رایحه و عطار و فضاسازی و این چیزها نیست، نقدِ مارکتینگه.. نقدِ 'تاثیدپذیری' و "خودباختگیِ" مردم.. نقل اینکه خیلی ها اسم این عطرو تنها شنیدن، و نبوییده تحسینش کردن..
خیلی به فرگرنتیکا نگاه نکنید، بیاید در مراجع و همچنین آنلاین شاپها و فروشگاه های سطحِ شهر.. در دلِ مردمون خودمون.. تو مغزِ اونا رو باید تماشا کرد..
نقلِ تشر و تمنا ست بیشتر.. نه چپگراییِ کج و کوله!
از کالکشن جوین دِ کلاب، دُن و بِردی را بوییدهام..
بِردی؛ بوی خانه پدربزرگم را میداد.. بوی کاهگل و خاک.. بوی درِ چوبی و دیوارهای نمگرفته را؛ در بعد از ظهری مرطوب و دلانگیز در مازندران.. همانجایی که گفته بودم دنبال گنج میگشتیم با همبازی ام.. منتهی هیچ خبری نبود! نه ظرف میوهای، نه پیراهنی رنگی، نه شکوفه ای بر درخت، نه همبازی ای، و نه حتی پدربزرگی پشتِ پنجره!
بِردی؛ تصویریست خاکی فام که در قلبش رنگیترین خاطراتِ یک دختربچه را دفن کرده است..!
دُن؛ در ایتالیا عنوانیست افتخاری که برای ادای احترام به اعضای اصلی یک خانواده، قبل از نام شخص، به کار برده میشود..
تیغهای باروتی فلزی دارد، و نُتی چند ثانیهای و فِیدِ گورماند که حضور بارزِ ویسکی را نوید میدهد.. آکوردی فروتی، سپایسی، چوبی..
به تصورِ من چوب در این عطر بُعد دیگری نیز دارد.. جلوهای خشک و حرارت دیده که دوده از آن بلند میشود.
و نیز تنباکو در کنارِ ویسکی؛ شیرین و گرم و نرم است.. یک رگهی ترشِ آلبالو مانند، شبیه به کاپتان بلکِ آلبالویی هم داشت برای من.. بسیار کوتاه و فانی..
همچنین من از تنباکو یک پوسته نازکِ خاکی هم گرفتم.. شاید هم تاثیرِ نعناعهندی باشد، هرچند که پچولی در نتها ذکر نشده..! خلاصه هر چه که هست، زیباست.
این رایحه اگر فیلم باشد میشود The Godfather II.. آن پلانها و سکانسها، همگی، میتوانند این بو را بدهند..!
روزی پدرخوانده دو را در اتاق پدربزرگ تماشا میکردم.. وقتی دُن را بوییدم، یاد آن روز و اتاقِ سردش و جای خالیاش افتادم.. یاد آن خاطرات رنگیِ دور.. آن کودکی ها.. یادِ بِردی..
فریدو زمزمه کرد؛
Holy Mary, mother of God, pray for us sinners...
قطرهای بارید؛ صدای شلیک و بوی باروت در فضا پیچید...
یکی از دلایلی که من با اغلب میوهجاتِ به کار رفته در عطرها دشمنی دیرینه دارم اینه که باعث میشه کرکتر عطر بسیار برونگرا و لوس بشه.. اینجا هم پرتقال در کنار گلهای سفید یه حس گورمندِ شیرین درست کرده.. گُلِ خالی چشه مگه؟ :// من چون به میوهجات حساسم این بینی گیرشون بیاره دیگه رهاشون نخواهد کرد متاسفانه.. باری بینی را باید شُست انگار و جوری دیگر بویید..
نسبتا خطی اما کیفیت و پرفورمنس بسیار بسیار خوب