ای شکلات وانیلی کاکائویی من، در پناه شهد تو آرام میگیرد روح و روانم......
ای شکلات مستطیلی من، در آغوش گرم تو آرام میگیرد جسم و فیزیکم......
ای شکلات براق من، در نگاه سبز تو آرام میگیرد چشمان خیسم.....
ای شکلات قلب من، در تپش عطر تو آرام میگیرد قلب شکسته ام..
ای دوست، پوست تو همچنان تلخ است بر پوست من....
ای دوست، عطر تو زیبنده عشق است بر من.....
ای دوست، حضور تو محضر مهر است بر من.....
ای دوست، خون تو گرمایش خون است بر من.....
ای دوست، هیچ زمستانم بی تو معنا نخواهد داشت.....
تو ما را در جهان موازی از تلخ و شیرین، تند و ملایم، تیز و کند، نوستالژی و مدرن، تلاقی دادی......
تو ما را بر عهد و پیمان در منتخب دوست، تلاقی دادی........
تو ما را بر زرد و نارنجی تلاقی دادی تا زین تلاقی، مهر و عشق تلاقی دهیم بر سبز و بهاری.........
تو را ستایش ستودن است بر من، که سجاده عشق را در خود نهفته ای......
تو را ژرفای عشق است بر من، که پهنای عشق را در خود گسترانده ای......
تو را گرمای عشق است از خاک و زمین، که بر اعماق زمین نهفته ای......
تو را طبیعت چوب و مشک است در نهان، که بر گرمایش زمستان نهفته ای.....
چه دلنشین است تنپوش تو را که با عصاره ای از تنباکویی آرام و بی صدا، همیشه در غوغا و طغیانی بر عموم........
چه دلنشین است تو را در ضمیر، که گویی مرا با تو شناسند عموم......
چه دلنشین است تو را در برف، که گویی آتشی آرام در برف فروزان است....
چه دلنشین است اعتیاد تو را، که گویی دودی بودنت خماری میطلبد بر عموم......
شما را چه گویم که از گفته ها فراتریند..... شما را هابیل و قابیل گویند که در سفر پیدایش همدیگر آغاز شدین.....
یکی از شما خدای چوپان و دیگری خدای زراعت.......که در رقابتی مرگ آور، جلب نظر میکنین برای عشق واحد....
هابیل (شادو سبز) و قابیل (شادو آبی) در گستره زمینی که تنها حاکمشان خودشان بودند، تکاپو کردند برای عشق......
اما فرجام قابیل در حسادتی تلخ و بخوری سنگین از زراعت بر هابیل تلخ دودی از دامداری، غالب گشت و هابیل بی دفاع را با تلخیه سنگین و بخوری سمی خود به کام مرگ کشاند تا خود بر گستره زراعت و عشق واحد، حاکم شود......
اما شما هابیل و قابیل همچنان در فرهنگ ها و تاریخ ها جاودانه خواهید بود تا برای ما سنجش عیار شود در سایر برادران همسان و ناهمسان........
تو را با اینکه شاخصی شایسته هستی اما همچنان در خفا خودت را نمایان میکنی.....
تو را با اینکه همگان لمس نکرده اند، اما همچنان بر لامسه همگان آشنایی.......
تو را با اینکه تند و تیز و تلخ و شیرین هستی، اما همچنان بر من غریبی.......
تو را در پاییز هر سال، بارها و بارها تنپوش میشوم تا طنین صدای برگهای خزان زرد و نارنجی در تلخی تند و تیز سبزینه تو، ادغام شوند تا نویدی بهارانه برایشان در روزهای دگر اعطا کنم.....
گویند تو را گمنام است در خانه های عطر، که تو بپاس گمنامی ات نایاب گشته ای در هر خانه ای......
اما ردبوی تو آنقدر سنگین و عظیم است که اگر یکبار ظهور کنی، تا قرن ها در یادها خواهی بود....
عظمت تلخ و تاریک تو بر طلوع روشنایی است.... که تو با تاریک بودنت، همواره در طلوعی.....
تو را ۲۰ سال است که با من رفیقی و از تو قدردانم که در این ۲۰ سال، به جغرافیای من اعزام شدی.......
بی وفای تاریک.... هفت ماه شب و روزم را در خود بلعیدی تا سهم من از تو، تنها همین قطره های ناچیز باشد....
هفت ماه بر من خواب و خوراک حرام کردی، تا اینگونه شکوهمند سکون یابی در ششمین گوهر کبیر سنگ آفرینش با نور سبز (زمان)......
تمامی خدمات این سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعالیت های این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.
هرگونه استفاده از مطالب این سایت بدون اجازه مدیران آن غیر مجاز بوده و تبعات آن بسته به نوع تخلف، متوجه افراد خاطی خواهد بود.