سلام کاربر گرامی
چطور می توانیم به شما کمک کنیم؟
گفت : مادرم که مرد ، دخترم به دنیا آمد.
دیدم که از چشمهای دختر چند روزه اش دو بهار شکفت. شاخه ای از سینه ی دختر کوچکش جوانه زد و از سینه ی پدر داخل رفت. پرونده ی ترخیص کودک را پرمیکردم. تمام که شد ، سر بلند کردم دیدم باغی مقابل چشمم روییده. باغی که دیشب پسری عزادار درمرگ مادرش بود. در اهروی بیمارستان بوی مریم و ریحان و نعنا پیچید. بهار آغاز شد.
---
این عطر ، آغاز جهان و زیباترین لبخندی هست که تا به امروز دیدم.